اذان سرخ ، به بام سپيده سر دادند
چه گويمت كه تو آن را نه قصّه پندارى
(حدوث حادثه اى عاشقانه ، بود آن روز)
(براى وصل شهادت ، بهانه بود آن روز)(182)
نه با زبان ، ز گلوى بريده سر دادند
حديث كرب و بلا مختصر كنم ، بارى :
(براى وصل شهادت ، بهانه بود آن روز)(182)
(براى وصل شهادت ، بهانه بود آن روز)(182)
ترك خودى :
بـلقـيـس بـهـزادى ، در مـثـنـوى كـوتـاه عاشورايى خود، معناى (شهادت)را در وجود سالار شـهـيدان جستجو مى كند و براى آنكه (مصبِّ عشق)را پيدا كند، راهى جز (منها كردن خودش)نمى بيند:
اى شهادت از تو معنا يافته !
گر چه من ، از قطره هم كوچكترم
تا مَصَبِّ عشق را، پيدا كنم
بايد از خود، خويش را منها كنم (183)
قطره ، از تو راه دريا يافته !
شوق دريا را، به سر مى پرورم
بايد از خود، خويش را منها كنم (183)
بايد از خود، خويش را منها كنم (183)
ادامه كربلا:
رضـوان امـامـدارى نـيـز از هـمـيـن (مَصَب)سخن مى گويد كه تمامى (رودها) در آن جريان دارنـد و شـعـر (شـهـادت)را جـريـانـى مـى دانـد كـه از عـاشـورا نسل به نسل تا روزگار ما ادامه يافته است :
شعر شهادت ، ز تو تا ما رسيد
اى تو مَصَبِّ همه رودها!
مى شود از كرب و بلاى تو خواند
سى غزل از ماه عزاى تو، خواند(184)
قطره ازين رود، به دريا رسيد
بود و نبود همه بودها!
سى غزل از ماه عزاى تو، خواند(184)
سى غزل از ماه عزاى تو، خواند(184)
خاطره شهادت
(شهادت)در شعر زكريّا اخلاقى ، جلوه هاى بديعى دارد و (شهدا) آفريننده اين پرده هاى تماشايى اند:
كس تماشا نكند منظره ، زيباتر ازين
زير شمشير شهادت ، سحر آسان رفتى
شاهبازا! سفر عرش تو خوش باد! برو
نرود كس سوى آن كنگره ، زيباتر از اين (185)
خاطرى را نبود خاطره ، زيباترين ازين
كه نرفتند ازين دايره زيباتر ازين
نرود كس سوى آن كنگره ، زيباتر از اين (185)
نرود كس سوى آن كنگره ، زيباتر از اين (185)
ما هم عتباتى داريم !
و هـمـو، بـا در ميان گذاشتن آن چه از سفر روحانى به دست آورده ، از (احساس)شگرفى سخن به ميان مى آورد كه نسبت به (حيات)پيدا كرده است ، حياتى كه به بركت طراوت (شهيدان)همانند آسمان ، هميشه سبز است :