تو، خاك ديده اىّ و نديدى در آن غروب
تو نيزه ديده اىّ و، نديدى فرشتگان
پرواز مى كنند به گِرد سر شهيد(190)
شد پرنيان بالِ مَـلك ، بستر شهيد
پرواز مى كنند به گِرد سر شهيد(190)
پرواز مى كنند به گِرد سر شهيد(190)
كو شهادت نامه تان ؟!
ابـوالقـاسم حسينجانى ، هيچ (ارزشى)را همانند (شهادت)در صراط مستقيم (هدايت)نمى بـيـنـد و در آرزوى (اسـتـمرار) خطّ شهادت ، از بى تفاوتى هايى كه بر قشرى از جامعه سايه افكنده است ، رنج مى برد و با
خطاب قرار دادن گروهى از شاعران (بيدرد) كه از فـضـاى شـهادت (فاصله)گرفته اند، از تهاجم بى امان دشمن
ياد مى كند كه شرف و كيان ما را نشانه رفته است :
هيچ دردى مثل غيرت ، راست نيست
واى بر ما! پاى ما را خواب برد
عشق ما هم ، خواب راحت مى كند!
اى شهادت ! خواب را، بيدار كن
نارفيقان ! كو زيارت نامه تان ؟!
دردهامان را، به غارت مى برند
اين كه مى بينيد، قيل و قال نيست
اين شبيخون ست ! دشمن آمده ست
چاره ما، حربه وامانده نيست
نسخه ما، دردهاى ماندنى ست !
جز شهادت ، در حقيقت راست نيست
آبروى راه ما را، آب برد!
غيرت ما، استراحت مى كند!
اين دل بيدرد را، بيمار كن
شعر سازان ! كو شهادت نامه تان ؟!
واژه هامان را اسارت مى برند
داستان مرشد و بقّال ، نيست !
بر سر حيثيّت من ، آمده ست !
نسخه ما، دردهاى ماندنى ست !
نسخه ما، دردهاى ماندنى ست !
رابطه عشق و كربلا:
و با تفسير تازه اى از (عشق)آرزوى قلبى خود را مطرح مى كند كه رجوعى آگاهانه به (مسلمان شدن)است :
عشق ، يعنى : كربلا؛ يعنى : فدك
نقش ما را، يا على ! تصوير كن
جان مولا! من مسلمان مى شوم
شاهد من : هاىْ هاى زخمى ام
كربلايم ، نينواى زخمى ام (191)
عشق ، يعنى : زخم هاى با نمك
جانماز بسته را، تحرير كن !
زيرپاهاى تو، قربان مى شوم
كربلايم ، نينواى زخمى ام (191)
كربلايم ، نينواى زخمى ام (191)
مقام شهدا:
اظهار عجز حميد سبزوارى از رسيدن به مقام (شهدا) و منزلت ملكوتى آنان ، شنيدنى است :
نرسد مرا كه مقام تو، به زبان خامه كنم بيان
تو شهيد! با پر و بال جان به مقام قرب رسيده اى
چو تهى ز رنگ و ريا شدى ، همه پر ز فيض خدا شدى
چو شهيد راه ولا تويى ، ز قضاى دوست رضا تويى
به تنت : رداى معاهدان ، به كفَت : لواى مجاهدان
به تو و عروج تو مرحبا! سفرِ خروج تو مرحبا!
كه به جاى مانده منم منم ز سفر، ز جاده ، ز كاروان !(192)
كه به پاى تن ، نتوان سفر به فراز گنبد آسمان
به كدام پا به كدام پر به تو مى رسم منِ ناتوان ؟
ز جهان جسم ، رها شدى ، به فلك شدى تو ز خاكدان
ز منى گذشته و ما تويى ، ز كران رسيده به بيكران
تو به حكم عزّت شاهدان به جنان گرفته اى آشيان
كه به جاى مانده منم منم ز سفر، ز جاده ، ز كاروان !(192)
كه به جاى مانده منم منم ز سفر، ز جاده ، ز كاروان !(192)