شکوه شعر عاشورا در زبان فارسی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شکوه شعر عاشورا در زبان فارسی - نسخه متنی

علی اکبر مجاهدی؛ تهیه کننده: مرکز تحقیقات اسلامی سپاه

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




  • اين دامنه فرات ، ارزانى تو!
    امروز، دو قطره آبرو دارى كن (251)



  • امروز، دو قطره آبرو دارى كن (251)
    امروز، دو قطره آبرو دارى كن (251)



تركيب دوست داشتنى !

فـاطـمه جهانگرد كه در فضاى (شعر مقاومت)نفس مى كشد ـ ساختارشخصيّتىِ خود را كه نماد شاعران امروز
است ـ اين گونه ترسيم مى كند:




  • ما از ديار مردم آزاده قامتيم
    بانوى سرفراز كويريم و پرخروش
    تركيب عشق و مثنوى استقامتيم (252)



  • در مردمىّ و شرم و شرافت ، قيامتيم !
    تركيب عشق و مثنوى استقامتيم (252)
    تركيب عشق و مثنوى استقامتيم (252)



جرعه اى كربلا:

نـيـازى بـه تـوضـيـح نـدارد كه رسيدن به اين (تركيب حماسى)رويكردجدّى به مفاهيم ارزشى را مى طلبد.

چشمداشت ابوالقاسم حسينجانى از ياران همراه ، شنيدنى است :




  • مشربى بى ريا به من بدهيد
    جاده ، در گِل نمى رود در پيش
    من به پاى شما، نمى افتم
    هان شهيدان ! نگاه من خشكيد
    آبرويى ، شما به من بدهيد(253)



  • جرعه اى كربلا، به من بدهيد
    ايّهاالنّاس ! پا به من بدهيد
    دست هاى مرا به من بدهيد
    آبرويى ، شما به من بدهيد(253)
    آبرويى ، شما به من بدهيد(253)



شِكوَهِ از اسارت ها:

كـامـران شـرفـشاهى ، از (اسارتى)حرف مى زند كه امروز گريبانگيرمان شده است ، و اين احساس
(اسارت)كردن و حضور (فتور) و (قصور) را برنتافتن ، حكايت از (بيدارى)شاعران (دردآشنا)يى دارد كه دل آنان
براى (مفاهيم ارزشى)مى تپد:




  • ز يادمان نمى رود چرا گذشته هايمان ؟
    منم كه خسته از سكوت سال هاى دير پا
    چرا مچاله مى شوى ميان قاب عكس خود؟
    زمان چو اسب بادپا گذشت و ما هراسناك
    ز فرصتى كه ذبح شد به مسلخ قصورها



  • هميشه در گذشته ايم ، هماره در مرورها!
    مكدّر از كنايه ها، ملولم از فتورها
    خلاصه ، در اسارتى چو ماهيان به تورها
    ز فرصتى كه ذبح شد به مسلخ قصورها
    ز فرصتى كه ذبح شد به مسلخ قصورها



و بـا يـادى از (شـهـداى)خـاطـره آنـان را گـرامـى مـى دارد و بـا خيال آنان زندگى مى كند:




  • چه مهربان نشسته اند درين غروب بيكسى
    به خنده لب گشود و گفت : ز يادگارها بگو
    ميان گريه گفتمش چه شعرها، چه شورها!(254)



  • به جشن چشم هاى من دوباره اين بلورها
    ميان گريه گفتمش چه شعرها، چه شورها!(254)
    ميان گريه گفتمش چه شعرها، چه شورها!(254)



آى مَردم !

خـليـل شـفـيـعـى نـيز، از ارتباط روحى خود با (شهيدان)پرده برمى دارد،و از (بيدردى)ملموسى كه در جان
ستم ستيزان ديروز ريشه دوانيده ، سخن مى گويد كه حكايت از تعهّد و رسالت شاعر دارد:




  • ردّ پايت ، روى شنزار دلم جا مانده است
    پاى من در ابتداى راه تو، وامانده است



  • پاى من در ابتداى راه تو، وامانده است
    پاى من در ابتداى راه تو، وامانده است



/ 151