زين پس اى شوخ جفا جو! نكنم ياد از تو
وه كه شد خرمن عمرم همه بر باد از تو
اين قَدر بهره كه ديدم . منِ ناشاد از تو
اى پريچهره ! چو اشك از نظرت افكندم
از لب لعل تو، دندان طمع بر كندم (277)
نكشم سنگدلا! اين همه بيداد، از تو
دل ويران شده من ، نشد آباد از تو
تو نبينى ز خود و، غير مبيناد از تو!
از لب لعل تو، دندان طمع بر كندم (277)
از لب لعل تو، دندان طمع بر كندم (277)
زنجيره نيز مى شناسد! در حالى كه پس از وحشى نيز چنان كه ديديم شاعرانى بودند كه از اين شيوه استفاده
مى كردند.بـه هـر روى ، پـس از زوال تـدريـجـى (سـبـك وقوع)شيوه (واسوخت)توسّط برخى از شاعران به كار گرفته شد
[... و با منسوخ شدن سبك وقوع ، (واسوخت گويى)از ميان نـرفـت و تـا ايـن اواخـر در هـنـدوسـتان بازار آن
رايج بود، و هم اكنون در شعر (ريخته)واسوخت گويى عنوانى دارد(278).]
زبان ساده و صميمى
اگر شعر عاشورايى امروز داراى زبان (غامض)و (پيچيده) اى باشد، فهم آن براى مردم مـا خصوصاً طبقه(جوان)و (نوجوان)دشوار مى شود، اين دشوارى به خاطر عدم هماهنگى زبـان بـه كـار گـرفته شده در شعر، با
زبان رايج مردم كوچه و بازار است كه با آن صـحـبـت مـى كـنند. يك اثر (ادبى)هنگامى با (اقبال
عمومى)مواجه مى شود كه با زبان مـردم فـاصـله نـداشـتـه بـاشد، زبانى كه از واژه هاى (غير
متعارف)خالى است و حضور كلمات به اصطلاح (قُلُمبه)و (سُلُمبه)را برنمى تابد.حـضـور واژه هـاى (مـهـجـور) و (نـامـاءنوس)و (دشوار) در شعر عاشورايى امروز، از جنبه (مـردمـى
بـودن)آن مـى كـاهـد و در ايـن صـورت بـراى نـسـل امـروز فـرق نمى كند كه شعر سده هاى گذشته را مرور
كند يا شعر امروز را، چون هيچ كدام از آنها برايش جاذبه ندارد و نمى تواند در برقرارى ارتباط به او
كمك كند.يـكـى از عـوامـلى كـه از سـادگـى و صـمـيـمـيـّت بـيـانـى مـى كـاهـد، تـمـايـل بـه (بـاستان
گرايى)است كه هرازگاه در شعر عاشورايى امروز حضور دارد. درسـت اسـت كـه گـاه شاعر براى وسعت دادن به
(محدوده واژگانى)خود به ناگزير از (نـمـادهـاى تـاريـخـى)اسـتـفـاده مـى كـنـد، ولى ايـن تـنها راه
وسعت بخشيدن به معلومات تـاريـخـى بـراى شـاعـر نـيست و چنان كه در ادامه همين بحث خواهيم ديد،
مطالعه متون منقَّح تـاريـخـى كـربـلا و حـادثـه عـاشورا نقش مؤ ثّرى در غناى واژگانى شاعر از يك سو
و اطّلاع رسانى صحيح از ماجراى كربلا به مخاطبان از سويى ديگر، ايفا مى كند.اگر در شعر عاشورا از نمادهاى مسلّم و واقعى كربلا استفاده كنيم ، بهتر از آن است كه در شاهنامه
فردوسى به دنبال شخصيّت هايى بگرديم كه به صورت غير واقعى ، صفات خارق العاده اى را يدك مى كشند، چرا
كه به محض مرور يكى از اين شخصيّت هاى افسانه اى اوّلين چيزى كه در ذهن انسان نقش مى بندد غير واقعى
بودن آنها است و همين دريافت است كـه بـه مـا اجـازه نـمـى دهـد اين شخصيّت ها را باور داشته باشيم و
آنان را الگوى خود قرار دهيم ، اى بسا كه شاعر براى تجسّم عينى بخشيدن به يك شخصيّت عاشورايى به
سـراغ (بـاسـتان گرايى)مى رود، ولى با تاءثيرى كاملاً متضادّ در مخاطبان شعر خود، رو بـه رو مـى
شـود، چـرا كـه هـيـچ (نـماد تاريخى)نمى تواند جايگزين شخصيّت هاى عاشورايى باشد. اين نكته را هم
نبايد از نظر دور داشت كه فراوانند واژه هايى كه داراى (مفاهيم بلند) و (بار ارزشى)ويژه اى هستند كه با
لفظ درآميخته اند و چنان تار و پود (لفظ) و (معنى)در هم تنيده شده است كه امكان روايت آنها به شيوه
(باستان گرايانه)نـيـست ، و اگر از اين شيوه در تبيين آنها استفاده كنيم از بار (ارزشى)و (فرهنگى) شان
چيزى بافى نمى ماند.مـفـاهـيـمـى هـمـانـند: (شهادت) ، (ايثار)، (كرامت) ، (صبر) كه در فرهنگ عاشورا از واژه هاى كـليـدى