(فرات)به دنبال زلاليى مى گردد كه در وجود (سقّاى كربلا) موج مـى زنـد، و بـا بـرداشـت هـاى
(سـطـحـى)شاعرانى كه مساءله را به صورت (وارونه)عرضه مى كنند، كنار نمى آيد:
پس ، درون شط ز رحمت پا نهاد
مشك را، ز آب يقين پر آب كرد
آب را، از آب خود سيراب كرد!
پا به روى قطره ، آن دريا نهاد
آب را، از آب خود سيراب كرد!
آب را، از آب خود سيراب كرد!
پس ز شفْقَت كرد با مَركب خطاب :
مركب ، از شط جانب ساحل دويد
كاى تو را جا برفراز پشت من
كام اگر خشك سست ، گامم ست نيست
تشنه آبم ، ولى دريا دلم
اى تو شطّ و بحر و اقيانوس من
جز تو، حرفى نيست در قاموس من !
كام خود تر كن ازين درياى آب
شيهه اى از پرده دل ، بركشيد
پيش دشمن ، وا چه خواهى مشت من ؟!
تا تو را بر دوش دارم ، آب چيست ؟!
جانب دريا مخوان از ساحلم
جز تو، حرفى نيست در قاموس من !
جز تو، حرفى نيست در قاموس من !
و عـلى رغمِ عطش شديدى دارد از نوشيدن آب ، سر باز مى زند، چرا كه لذّت (سرشارى)را حس كرده است .راضيه خليل زاده به (كشف)ديگرى نايل آمده و از (گريه زمزم)در (گلوى سقّا) خبر مى دهـد، در حالى كه
(شقايق)كه نماد (شهادت)است براى سقّا بيتابى مى كند و بر سينه خود مى كوبد:
دلم ، بال عطش سوى تو مى زد
چو زمزم در گلويت گريه مى كرد
شقايق ، سينه در كوى تو مى زد(284)
فغان ها، از غم روى تو مى زد
شقايق ، سينه در كوى تو مى زد(284)
شقايق ، سينه در كوى تو مى زد(284)
دهنده عاشورا است و شاعران در تبيين اين ماجرا، اغلب از زبان عاطفى و مـاتـمى سود جسته اند، ولى مى
توان از منظر ديگرى نيز به اين صحنه نگاه كرد و به (كشف تازه) اى نايل آمد:
چون ديد به نوك نى ، سرش را خورشيد
آرام ، حرير نور خود را گسترد
پوشاند برهنه پيكرش را خورشيد(285)!
بر خاك ، تن مطهّرش را خورشيد
پوشاند برهنه پيكرش را خورشيد(285)!
پوشاند برهنه پيكرش را خورشيد(285)!
تازه) اى نايل آمده است :
آيينه شدند و تابناك افتادند
در پيش نگاه مهربان خورشيد
هفتاد و دو آسمان به خاك افتادند(286)
مانند سپيده ، سينه چاك افتادند
هفتاد و دو آسمان به خاك افتادند(286)
هفتاد و دو آسمان به خاك افتادند(286)