بسيار گريست تا كه بيتاب شد، آب
از شدّت تشنه كامى ات اى سقّا!
آن روز ز شرم روى تو، آب شد آب (287)!
خون ريخت ز ديدگان و، خوناب شد آب
آن روز ز شرم روى تو، آب شد آب (287)!
آن روز ز شرم روى تو، آب شد آب (287)!
لبْ تشنه به صحن آب كردند طواف
بر نيزه ، به گِرد خيمه خون خدا
هفتاد و دو آفتاب ، كردند طواف (288)
شوريده و با شتاب ، كردند طواف
هفتاد و دو آفتاب ، كردند طواف (288)
هفتاد و دو آفتاب ، كردند طواف (288)
كه تا هميشه تاريخ از خيمه هاى (عطش)مى جوشد.مژگان دستورى ، نهايت (عشق)را در (زلال شدن)مى بيند و بر اين باور است كه (زلالى) وجـود مـن و تـو،
حـكـم آب گـوارايى را دارد كه مى تواند از لب هاى تشنه حسين ، رفع عطش نمايد:
در باور شب ، شهاب بودن عشق ست
در كرب و بلا، به روى لب هاى حسين
يك جرعهْ زلال آب بودن ، عشق ست (289)
هم صحبت آفتاب بودن ، عشق ست
يك جرعهْ زلال آب بودن ، عشق ست (289)
يك جرعهْ زلال آب بودن ، عشق ست (289)
ترسيم يك تابلوى نقّاشى باشد. در اين رباعى ، شاعر بى آن كـه مـسـتـقـيـماً از چهار ركن تشبيه :(مشبَّه ، مشبَّهٌ به ، وجه شبَه و ادات تشبيه)سود جويد، زبـان (اسـتـعـاره)را بـراى اداى مـقـصود
خود مناسب تر تشخيص داده است ، و بدون آوردن مستعارٌ له ( مشبَّه) ، از مستعارٌ منه ( مشبَّهٌ به)براى
تبيين (كشف هنرى)خود استفاده مى كند:
بر تشنهْ لبان ، دجله بيتاب گريست
در دامن كهكشانى دشت عطش
خورشيد، كنار نعش مهتاب گريست (290)
چون چشم فرات ، مشگِ پر آب گريست
خورشيد، كنار نعش مهتاب گريست (290)
خورشيد، كنار نعش مهتاب گريست (290)
وجود دارد، بدون آن كه (تزاحمى)در ميان آن ها باشد.(كـشـف اوّل) : پـى بـردن بـه (ادب)سـقّاى كربلا در ننوشيدن آب ، و (كشف دوّم) : اشتياق بى اندازه
(آب)براى دستيابى به (سرشارى)وجودى علمدار كربلا است :
شمع شده ، آب شده ، سوخته
آب فرات از ادب توست مات
تشنه برون آمدى از موج آب
اى جگر آب ، برايت كباب (291)
روح ادب را، ادب آموخته
موج زند اشك به چشم فرات
اى جگر آب ، برايت كباب (291)
اى جگر آب ، برايت كباب (291)
تنوّع در (وزن)و استفاده از قالب هاى نو و آزاد
تـنـوّعـى كـه در اوزان عـروضـى اشـعار عاشورايى دو دهه اخير ديده مى شود، در پيشينه شعر عاشورا درزبان فارسى بى سابقه است .از (اوزان كـوتـاه)گـرفـتـه تـا (اوزان بـلند) و از (اوزان معروف و (ماءنوس)تا اوزان (نـادر) و (كـم
سـابـقـه)و هر از گاه (بى سابقه) ، در شعر عاشورايى امروز مى توان سـراغ كـرد. صـرف نظر از برخى (اوزان