آفرينش زن
خدا زن را اگر افسونگري داد به وي حُسن وجمال و دلبري داد ز عشق و شور و مستي آفريدش صفاي باغ هستي آفريدش فراوان لاله وگل را بهم ريخت گلِ زن را به صد معجون ياميخت خميرش را شراب ناب پاشيد بدينسان پيكري زيبا تراشيد نگاهش را ز نرگس نازها داد لبش را لاله كرد و رازها داد به زلف سنبلش دهها شكن داد تنش را نكهتي از ياسمن داد به سينه جاي دل گوهر نهادش بتن آن گرمي از خورشيد دادش به گردن بست زنجير محبت بپايش بندهاي رنج ومحنت بدو گفتا ز خوبي آيتي تو همانا شاهكار خلقتي تو توئي عاشق كش فرزند پرور گهت مهشوقه گه خوانند مادر مقام مادري والا چنان است كه جنت زير پاي مادران استاگر خواهي حيات جاوداني كه زن از راه سعي وعلم وايمان ربايد گوي سبقت را زمردان برو درياب راه زندگاني ربايد گوي سبقت را زمردان ربايد گوي سبقت را زمردان