زني‌ كه‌ شيادي‌ را رسوا نمود! - زیبایی های حقیقی و مجازی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

زیبایی های حقیقی و مجازی - نسخه متنی

محمد تقی صرفی پور

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

راهزن‌ فاسدي‌ برخورد كرد وراهزن‌ قصدتجاوز به‌ زن‌ داشت‌.زن‌ شروع‌ كرد به‌ ارزيدن‌.راهزن‌ پرسيد از چه‌مي‌ترسي‌؟زن‌ با سر به‌ آسمان‌ اشاره‌ كرد و گفت‌ از خدا مي‌ترسم‌.راهزن‌پرسيد تاكنون‌ با مردي‌ زنا كرده‌اي‌؟زن‌ گفت‌ به‌ عزّت‌ پروردگارم‌ سوگندهنوز چنين‌ كاري‌ نكرده‌ام‌.

ارتعاش‌ مفاصل‌ زن‌ و رنگ‌ پريده‌اش‌ در راهزن‌ اثر كرد و گفت‌ تو كه‌تاكنون‌ پاك‌ بوده‌اي‌ والان‌ هم‌ كه‌ مجبور هستي‌ اين‌ چنين‌ از خدامي‌ترسي‌،بخدا سوگند من‌ از تو به‌ اين‌ چنين‌ ترسي‌ سزاوارترم‌.سپس‌راهزن‌ زن‌ را رها كرد و بدنبال‌ كار خود رفت‌.

زني‌ كه‌ شيادي‌ را رسوا نمود!

مردي‌ به‌ نام‌ عبدالسلام‌ به‌ طوري‌ عبادت‌ كرده‌ بود ومردم‌ را با رياكاري‌هايش‌ فريفته‌ بود كه‌ نامش‌ را به‌ عنوان‌ تبرك‌ بر پرچمها اين‌ طورمي‌نوشتند:لااله‌ الا الله.محمد رسول‌ الله.شيخ‌ عبدالسلام‌ ولي‌ الله!

روزي‌ عبدالسلام‌ بر بالاي‌ منبر گفت‌:من‌ بهشت‌ مي‌فروشم‌.هركه‌قسمتي‌ از بهشت‌ را مي‌خواهد بيايدبخرد.مردم‌ براي‌ خريدن‌ بهشت‌ازدحام‌ كردند وشروع‌ به‌ خريدن‌ نمودند.شيخ‌ تمام‌ بهشت‌ رافروخت‌.در آخر مردي‌ آمد و گفت‌ من‌ مال‌ زيادي‌ دارم‌ ولي‌ چيزي‌ ازبهشت‌ نصيبم‌ نشد!بايد يك‌ جايي‌ به‌ من‌ بفروشي‌!عبدالسلام‌ گفت‌جاي‌ خالي‌ نمانده‌ مگر جاي‌ خودم‌ والاغم‌!او درخواست‌ كرد كه‌عبدالسلام‌ سهم‌ خودش‌ را بفروشد.شيخ‌ قبول‌ كرد وجاي‌ خودش‌ رافروخت‌ وخود بي‌ جا ماند!

روزي‌ عبدالسلام‌ درنماز مي‌گفت‌:چُخ‌!چُخ‌! بعد از نماز پرسيدندچرا در نماز چخ‌ چخ‌ مي‌كردي‌؟گفت‌ از اينجا كه‌ بصره‌ است‌ ديدم‌ كه‌سگي‌ مي‌خواست‌ وارد مسجد الحرام‌ شود.او را چخ‌ كردم‌ وبيرونش‌نمودم‌!مردم‌ بسيار تعجب‌ كردند و مقامش‌ نزد آنان‌ بيشتر شد.يكي‌ ازمريدان‌ نزد زنش‌ كه‌ شيعه‌ بود آمد وداستان‌ چخ‌ چخ‌ را نقل‌ كرد وگفت‌خوبست‌ مذهب‌ شيعه‌ را رها كني‌ ومذهب‌ شيخ‌ را(صوفي‌گري‌) اختيارنمائي‌!زن‌ گفت‌ اشكال‌ ندارد ولي‌ تو اول‌ شيخ‌ با مريدها را يك‌ وعده‌غذا دعوت‌ نما! تا در حضور شيخ‌ ،مذهب‌ اورا بپذيرم‌.آن‌ مرد خوشحال‌شد وشيخ‌ را با مريدها دعوت‌ نمود.وقتي‌ همگي‌ سرسفره‌ جمع‌ شدندبراي‌ همه‌ مرغ‌ را روي‌ برنج‌ قرار دادند ولي‌ در ظرف‌ شيخ‌ ،مرغ‌ راغ‌ زيربرنج‌ نهادند.وقتي‌ چشم‌ عبدالسلام‌ به‌ ظرفهاي‌ مريدها افتاد كه‌ همه‌ مرغ‌دارند ولي‌ ظرف‌ او مرغ‌ ندارد ناراحت‌ شد وگفت‌ به‌ من‌ توهين‌ كرده‌ايدكه‌ برايم‌ مرغ‌ نگذاشته‌ايد!زن‌ كه‌ منتظر اين‌ فرصت‌ بود گفت‌:تو ادعامي‌كني‌ كه‌ از اينجا سگي‌ را كه‌ در مكه‌ وارد مسجد الحرام‌ شده‌مي‌بيني‌.پس‌ چرا مرغ‌ را كه‌ در زير برنجت‌ است‌ نمي‌بيني‌؟شيخ‌ از جاحركت‌ كرد و گفت‌ اين‌ زن‌ رافضي‌ وخبيث‌ است‌.واز خانه‌ رفت‌.مرد هم‌باديدن‌ اين‌ رسوائي‌، شيعه‌ شد.

افسر شجاع‌ اسلام‌

عبدالله بن‌ حذاقه‌ از مسلمانان‌ پيشتاز بوده‌ كه‌ به‌ حبشه‌ هم‌ مهاجرت‌نمود.در جنگي‌ اسير روميان‌ شد.ابتدا به‌ او پيشنهاد مسيحي‌ شدن‌دادند.ولي‌ او قبول‌ ننمود.ديگ‌ بزرگي‌ از روغن‌ زيتون‌ را به‌ جوش‌ آورده‌ويكي‌ از اسيران‌ را آورده‌ وگفتند يا مسيحي‌ شو يا كشته‌ مي‌شودي‌.اوقبول‌ ننمود.اورا در ديگ‌ انداختند.چيزي‌ نگذشت‌ كه‌ استخوانهايش‌ برروي‌ روغن‌ نمودارشد.

خواستند عبدالله را در ديگ‌ بياندازند ناگاه‌ شروع‌ به‌ گريه‌ كرد.فرمادنه‌شان‌ گفت‌ از ترس‌ مي‌گريد.او را برگردانيد.عبدالله گفت‌ شما خيال‌ كرديداز ترس‌ مي‌گريم‌.نه‌ من‌ از اين‌ ناراحتم‌ كه‌ چرا فقط‌ يك‌ جان‌ دارم‌ تا در راه‌اسلام‌ تقديم‌ كنم‌.اي‌ كاش‌ به‌ تعداد موهاي‌ بدنم‌جان‌ داشتم‌ تا به‌ عددجانهايم‌ كشته‌ مي‌شدم‌.

/ 22