خوانند ولى لقـلقـه زبـان اسـت و در اعـمـاق وجـودشـان جـاى هـرگـز بـازنـخـواهند گشت اينها را
بكشيد كه بدترين مخلوق روى زمينند.)(216)
ب ـ تـخـلّف از لشـكـر (اسـامـة ):
پـيـامـبـر اكـرم (ص) بـا اهداف بلندى كه از اعزام اين لشكر دنـبـالمـى كرد شخصاً آنها را مجهّز كرد و بزرگان مهاجران و انصار را تحت فرماندهى (اسامة بـن زيـد) بـه
سـمـت روم فـرسـتـاد و بـارهـا مـجـاهـدان را بـه ايـن امـر تـحـريـص نمود. با اين حـال ، تـاريـخ
از طـعـنـه آنـهـا بـه فـرمـانـدهـى اسامه و تخلّف عدّه كثيرى از مسلمانان مصلحتى گزارش كرده است
.(217) در مباحث آينده توضيحات بيشترى در اين باره خواهيم داد.
ج ـ مـخـالفـت بـا پـيـامـبـر(ص) در صـلح حـديـبـيـه :
پـيـامـبـر(ص) در صـلح حـديـبـيـه (سـال شـشـمهـجـرى ) بـه آنـچه فرمان الهى بود عمل كرد. لكن برخى از صحابه كه هرگز پـيـامـبـر(ص) را درك
نـكـردنـد و بـه او ايـمـان نـيـاوردند با حضرت مخالفت نمودند آنگاه كه شرايط صلح نيز نوشته شد (عمر)
با حضرت (ص) مخالفت كرد. نهايتاً كار به جايى رسيد كـه ابـوبـكـر وارد قـضـيـه شـد و بـه او گـفـت :
آيـا او رسـول خـدا نـيـسـت ؟ اگـر چـنـيـن اسـت مـخـالف دسـتـور خـدا عمل نمى كند.(218)
د ـ مـوارد ديـگـر:
هـمـچـنـيـن مـخـالفت با نحوه تقسيم غنايم جنگ حُنين به دست پيامبر، مخالفت باگـرفـتـن فديه از اسيران بدر، مخالفت با امر آن حضرت (ص) به نحر بعضى از شترها در جـنگ تبوك (به علت
گرسنگى )، مخالفت با بعضى از تصميمات آن حضرت (ص) در جنگ اُحد و نـمـاز بـر (عبدالله بن اُبى ) و... از
مواردِ مخالفت صريح با دستورات پيامبر(ص) است كه به جهت ضيق مجال از تفصيل آنها صرف نظر مى كنيم .(219)
پاسخ يك پرسش
در اينجا طرح اين پرسش مفيد است ، كه اگر اوضاع عصر رسالت چنين بود كه ترسيم عظيمى بـراى جـهـاناسـلام بـه حـسـاب مـى آمـدنـد، چـرا رسـول الله (ص) آنـها را مفتضح نكرد و مانع شركتشان در جنگ ها
نشد و به مردم معرّفى ننمود؟
با دقّت در نكات ذيل پاسخ اين سؤ ال روشن خواهد شد.تشکيلات و نيروهاي جـديـد در مـقـابـل اسـلام بـود. و از آنـجـا كـه اين نيروها از تشكيلات درونى
مسلمانان كاملاً آگاه بـودنـد و قـوّت و ضـعـف آنـها را مى دانستند به مراتب خطرناك تر از يهوديان و
مشركان ديگر بودند و از اين ناحيه خطر جدّى متوجّه اسلام و مسلمانان مى گرديد.2 ـ اگر حضرت رسول (ص) منافقان را در مدينه رها مى كرد و همراه خود به جنگ ها نمى برد؛ يـقـيـناً خطرى
كه از باقى ماندن آنها در مدينه متوجّه اسلام مى شد بزرگ تر بود. چنان كه در جنگ تبوك وقتى حضرت (ص) به
عدّه اى از آنها اجازه داد در مدينه بمانند، مجبور شد على (ع)، قـهـرمـان مـيـدان هـاى نـبـرد را در
مـديـنـه بـگذارد تا از شيطنت منافقان جلوگيرى نمايد. با اين حـال ، آنـهـا مـسـجـد ضـرار را
سـاخـتـنـد و اگر پيك الهى نمى آمد خطرى بزرگ متوجّه اسلام مى گرديد.3 ـ وقـتـى وجود آنها تهديد جدّى عليه دين نبود و تظاهر به اسلام مى كردند؛ و علناً با اسلام نمى
جنگيدند، پيامبر(ص) به آنها فرصت مى داد تا شايد به فطرت خود برگردند و ايمان واقـعـى بـيـاورنـد.بـه عـنـوان نـمـونـه پـيـامـبـر اسـلام (ص) بـه عـدّه اى زمـيـن و مال مى داد (مؤ لّفة قلوبهم ) تا به
اسلام گرايش پيدا كنند.پـيـامـبر(ص) آنقدر بزرگوارانه با افراد برخورد مى كرد كه روزى عمرو بن العاص گمان كـرد بهترين
صحابه رسول الله (ص) است ! از اين رو گُمان خود را با حضرت مطرح نمود و پاسخ منفى شنيد.(220)
4 ـ پيامبر(ص) با اين افراد با مدارا رفتار كرد تا فرزندان و بستگان آنها كه به نحوى در خـدمـت اسـلام
بـودنـد از ديـن روگـردان نـشـونـد و جـامـعـه نـوبـنـيـاد اسـلامـى ، مشكل درونى در مدينه پيدا
نكند.5 ـ بـرخـورد آشـكـار پـيامبر(ص) با افرادى كه ظاهراً مسلمان بودند، اطمينان به مذهب جديد را ازبين
مى برد. مخصوصاً اگر نمى توانست ، راز اين برخورد را به ديگران بفهماند.