پاسخ يك پرسش
در اينجا طرح اين پرسش مفيد است ، كه اگر اوضاع عصر رسالت چنين بود كه ترسيم عظيمى بـراى جـهـاناسـلام بـه حـسـاب مـى آمـدنـد، چـرا رسـول الله (ص) آنـها را مفتضح نكرد و مانع شركتشان در جنگ ها
نشد و به مردم معرّفى ننمود؟
با دقّت در نكات ذيل پاسخ اين سؤ ال روشن خواهد شد.جـديـد در مـقـابـل اسـلام بـود. و از آنـجـا كـه اين نيروها از تشكيلات درونى مسلمانان كاملاً آگاه
بـودنـد و قـوّت و ضـعـف آنـها را مى دانستند به مراتب خطرناك تر از يهوديان و مشركان ديگر بودند و
از اين ناحيه خطر جدّى متوجّه اسلام و مسلمانان مى گرديد.2 ـ اگر حضرت رسول (ص) منافقان را در مدينه رها مى كرد و همراه خود به جنگ ها نمى برد؛ يـقـيـناً خطرى
كه از باقى ماندن آنها در مدينه متوجّه اسلام مى شد بزرگ تر بود. چنان كه در جنگ تبوك وقتى حضرت (ص) به
عدّه اى از آنها اجازه داد در مدينه بمانند، مجبور شد على (ع)، قـهـرمـان مـيـدان هـاى نـبـرد را در
مـديـنـه بـگذارد تا از شيطنت منافقان جلوگيرى نمايد. با اين حـال ، آنـهـا مـسـجـد ضـرار را
سـاخـتـنـد و اگر پيك الهى نمى آمد خطرى بزرگ متوجّه اسلام مى گرديد.3 ـ وقـتـى وجود آنها تهديد جدّى عليه دين نبود و تظاهر به اسلام مى كردند؛ و علناً با اسلام نمى
جنگيدند، پيامبر(ص) به آنها فرصت مى داد تا شايد به فطرت خود برگردند و ايمان واقـعـى بـيـاورنـد.بـه عـنـوان نـمـونـه پـيـامـبـر اسـلام (ص) بـه عـدّه اى زمـيـن و مال مى داد (مؤ لّفة قلوبهم ) تا به
اسلام گرايش پيدا كنند.پـيـامـبر(ص) آنقدر بزرگوارانه با افراد برخورد مى كرد كه روزى عمرو بن العاص گمان كـرد بهترين
صحابه رسول الله (ص) است ! از اين رو گُمان خود را با حضرت مطرح نمود و پاسخ منفى شنيد.(220)
4 ـ پيامبر(ص) با اين افراد با مدارا رفتار كرد تا فرزندان و بستگان آنها كه به نحوى در خـدمـت اسـلام
بـودنـد از ديـن روگـردان نـشـونـد و جـامـعـه نـوبـنـيـاد اسـلامـى ، مشكل درونى در مدينه پيدا
نكند.5 ـ بـرخـورد آشـكـار پـيامبر(ص) با افرادى كه ظاهراً مسلمان بودند، اطمينان به مذهب جديد را ازبين
مى برد. مخصوصاً اگر نمى توانست ، راز اين برخورد را به ديگران بفهماند.امـّا چـنـيـن نبود كه پيامبر(ص) درباره آنها هيچ سخنى نگويد. بلكه در حدّ امكان و مصلحت جامعه
اسـلامـى ، مـسـلمـانـان را از بـرنـامه ها و توطئه هاى آن ها مطّلع مى ساخت . ايشان در موارد متعدّد
مـسـلمانان را از خطر منافقان آگاه نمود؛ و از آنان برحذر داشت . كارها و همچنين آيات متعدد قرآن
كريم درباره منافقان را به اطّلاع مردم رساند.(221)
تــذكّر
در پايان اين گفتار اين نكته را يادآور مى شويم كه از نظر قرآن كريم ، نهج البلاغه وكتاب هـاى تـاريخوجود مسلمانان مصلحتى ـ منافقان ـ از آغاز بعثت تا رحلت پيامبر(ص) به عنوان يك جـريـان خـزنـده در
درون صـحـابه محرز و قطعى مى باشد و خيانت هاى فراوانى از ناحيه آنها مـتـوجـّه اسـلام گـرديـده
اسـت . ايـنـان بـا رحـلت حـضـرت (ص) آشـكـار عـمـل مـى كردند و لذا جريانى به نام مساءله نفاق در عصر
خلافت ديده نمى شود و اين قضيه ، يعنى نبودن مساءله نفاق در عصر خلافتِ خلفاى سه گانه ، اتّفاقى نيست
. حوادث معمّا گونه صـدر اسـلام را نـيـز بـايـد از تـوطـئه هـاى ايـن گـروه شـمـرد. بـه فضل خداى
كريم ، در فصل آينده توضيحات بيشترى در اين زمينه خواهيم داد.
افراد سست اعتقاد
عناصر سست اعتقاد در هر نهضت به نحوى مورد سوء استفاده دشمنان آن نهضت قرار گرفته اند.ايـن افـرادكـم فايده پرضرر، در نهضت الهى پيغمبر اكرم (ص) نيز وجود داشتند و معمولاً در لحظات حسّاس و سرنوشت
ساز جبهه خودى را ترك مى كردند و در خدمت كفر و نفاق درمى آمدند. و هـمـيـن عـناصر بعد از رحلت
پيغمبر(ص) با سكوت و سازش خود نقش بسيار بدى در جريان سـقـيـفـه ـ غـصـب خلافت على بن ابى طالب (ع) ـ
ايفا نمودند. در حادثه خونين عاشورا نيز به خاطر حفظ جانشان به روى فرزند رسول اللّه (ص) شمشير