شوند تا در قيامت به من برسند.
حديث منزلت
اكـثـر مـحـدّثـيـن در جـريـان جـنـگ تـبـوك و بـاقـى مـانـدن عـلى (ع) در مدينه به امر پيامبر(ص)نقلكرده اند كه حضرت رسول (ص) خطاب به على (ع) فرمود:
(اَنْتَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى اِلاّ اَنَّه لا نَبِىَّ بَعْدى .)
تـو نـسـبـت بـه مـن هـمـانـنـد هـارون نـسـبـت بـه موسى هستى ، جز اين كه پس از من پيامبرى نيست .(262)
در جـلد پـنـجـم كـتـاب احـقـاق الحـق ، مـتـجـاوز از 335 مـورد، ايـن حـديـث از مـحـدّثـيـن
مـعـروف اهـل سـنـت نـقـل شـده و در جـلد 17 از صـفحه يك تا 98 به عنوان مستدركات اسناد حديث مفاد حديث
بسيار روشن است . زيرا موقعيت هارون نسبت به رسالت موسى در قرآن كريم بيان شده است و او بـه عـنـوان
وزيـر و بـازو و خـليـفـه و جـانـشـيـن مـوسى و نيز رسولى از على (ع) نسبت به پيامبر(ص) ثابت مى باشد.
حديث انذار
پـيـامـبـر اكـرم (ص) بـه امـر پـروردگـار عـالم كـه فـرمـود: (وَ اَنـْذِرْ عـَشـيـرَتـُكـَالاَْقـْرَبينَ)(263) دعوت علنى را از خويشان خود آغاز نمود و پس از ابلاغ رسالت ، به آنها فرمود:
(فَاَيُّكُم يُوازِرُنى عَلى هذَا الاَْمْرِ عَلى اَنْ يَكُونَ اَخى وَ وَصيّى وَ خَليفَتى
فيكُمْ).كيست از شما كه مرا در انجام اين رسالت يارى دهد تا برادر من و وصىّ و خليفه من در ميان شما باشد؟
از آن مـيـان ، عـلى (ع) برخاست و گفت : من ، يا رسول الله . پيامبر(ص) سخن خويش را تكرار فرمود: دوباره
على (ع) گفت : من ، يا رسول الله . آنگاه پيامبر(ص) فرمود:
(هذا اَخى وَ وَصيّى وَ خَليفَتى فيكُمْ)
اين [على ] برادر و وصىّ و خليفه من در ميان شماست .(264)
ايـن حـديـث چـنان كه از نظر سند متواتر است از نظر دلالت نيز واضع و آشكار مى باشد؛ كلمه (وصـىّ و
خـليـفـه ) روشـن تـريـن بـيـان در امـامـت و خـلافـت بلافصل على (ع) است .در كتاب هاى معتبر و مشهور شيعه و سنّى عناوينى كه دالّ بر ولايت و امامت على بن ابى طالب (ع) مى باشد
فراوان است . و قابل انكار نيست .با توجّه به اين آيات و روايات مى گوييم كنار گذاشتن على (ع) از خلافت چيزى جز مخالفت بـا كتاب خدا و
سنت رسول خدا(ص) نبود. امّا از آنجا كه (حُبُّ الشى ء يُعْمى وَ يُصِمْ)حبّ جاه و مـقـام ، اهـل
سـقـيـفـه را از ديـدن حـق مـحـروم سـاخـت ؛ و رادمـرد تـاريـخ ، اعـلم و افضل مردم على بن ابى طالب
(ع) را از صحنه رهبرى حذف نمود.
حاكميت منطق شرافت قومى و قبيله اى
سخن نمى گفت ، هر كس شرافت خودش و قبيله اش را بيان مى كرد، گويى با رحلت پيامبر(ص) هـمـه چـيـزدگـرگـون شده بود. چنان كه خليفه اوّل در سقيفه بنى ساعده گفت : (ما مهاجران ، اوّليـن كـسـانـى
هـسـتـيـم كـه اسـلام را پـذيـرفـتـيـم و ديـگـران بـه پـيـروى از مـا اسـلام را قـبـول كـردنـد.مـا از بـسـتـگـان پـيـامـبـريـم ، و از نـسـب خـوبـى بـرخـورداريـم و هـمـه قبايل عرب درباره همين
مسائل بود.(265)
مـعـنـاى سـخـن ابـوبـكـر ايـن اسـت كـه آنـچـه اسـلام و قـرآن بـر آن ارزش قائل بود، يعنى (تقوا)،
لااقل در امر زمامدارى مسلمانان به كار نمى آيد.بـه ديـگـر سـخـن ، لازمـه كـلام ابـوبـكـر ايـن است كه اگر بر فرض دو تن داوطلب زمامدارى بـودنـد،
يكى با تقواى كمتر و از قبيله قريش و ديگرى با تقواى بيشتر و كفايت بهتر از غير قريش ، آن كه از قريش
است مقدّم خواهد بود! يعنى لازم نيست زمامدار مسلمانان پرهيزكار، آگاه ، پـارسـا و لايـق بـاشـد،
آنـچـه مـهـمّ است و بايد محترم شمرده شود شرافت قبيله اى و بزرگى خاندان است كه در قريش خلاصه مى
شود.