و ابـوالدرداء و ابـوذر و عـقـبـة بن عامر را از مناطق مختلف گرد آورد؛ و به ايشان گفت : چرا اين
روايات را از پيغمبر در همه جا پخش كرده ايد؟ گفتند: ما را از آن منع مى كنى ؟ گفت : نه ! ولى نزد من
بمانيد، به خدا تا زنده ام حق نداريد از من فاصله بگيريد.(323)
حـديـث رسـول خـدا(ص) قـانـع نـشده از عمل به سنّت نبوى نيز جلوگيرى كردند. چنان كه عمر (خـالد جـهـنى
) را به خاطر نماز خواندن او بعد از نماز عصر تازيانه زد و در پاسخ خالد كه گـفـت : پـيـامـبـر(ص) نـيـز
ايـن نـمـاز را مـى خـوانـد و چـنـيـن دليـل آورد: (لَو لا اَنـّى اَخـْشـى اَنْ يـَتَّخـِذَهـَا
النّاسُ سُلَّماً اِلىَ الصَّلاةِ حتَّى الَّليْلِ لَمْ اَضْرِبْ فيهِما)(324) اگر نمى ترسيدم كه
مردم نماز خواندن را تا شب ادامه دهند به خاطر آنها كتك نمى زدم .كـسانى كه با جمله (حسبنا كتاب الله ) كتاب خدا ما را بس است ، مانع نوشتن و انتشار احاديث
پـيـامـبـر(ص) شـدنـد، بـراى قـرآن كـريـم نـيـز اهـمـيـّت چـنـدانـى قـائل نـشـدنـد. بـلكـه
بـرعـكـس مـردم را از دقـّت در مـعـانـى قـرآن و سـؤ ال از آن نـيـز بـازداشـتـنـد. خـليـفـه دوّم
شـخـصـاً كـسـانـى را كـه از قـرآن سـؤ ال مى كردند عقاب مى نمود. و ابن عباس با آن جايگاه بلندى كه
در فهم قرآن كريم داشته ، در طـول يـك سـال كـامـل يـا دو سـالى كـه نـزد عـمـر بـوده ، هـرگـز
جـراءت طـرح مسايل قرآنى را نيافت .(325)
علل منع نشر حديث
در ايـنـجـا عـبـارتـى را كـه عـاملان منع كتابت و نشر حديث گفته اند از زبان خودشان بازگوو ارزيابىمى نماييم .1 ـ عايشه مى گويد: (پدرم پانصد حديث از احاديث پيامبر را در كتابى جمع آورى كرده و آن را به من امانت
داد. شب هنگام ديدم او در بسترش آرام نمى گيرد، و خواب به چشمش نمى رود. گفتم : آيـا نـاراحـتـى و خبر
بدى هست كه چنين به رنج افتاده اى ؟ [وى جوابى نداد] صبح هنگام دستور داد: دخـتـرم آن احـاديثى كه نزد
تو است بياور، و آنگاه آتشى طلبيد، و آن كتاب كه حاوى احاديث پـيامبر بود به آتش سپرد. با سوختن كتاب
، احاديثى كه در اين كتاب نوشته ام حديثى باشد كـه اصـل نـداشـتـه و مـن بـراسـاس اطـمـيـنـان بـه
كـسـى آن را نقل كرده باشم ، و آن وقت من در مقابل آن مسؤ ول باشم !)(326)
2 ـ چـنـان كـه گـذشـت ، دليـل خليفه دوّم براى منع كتابت سنّت نبوى ، مخلوط شدن آن با قرآن كريم و در
نتيجه مشتبه شدن قرآن با سنّت بود.
ارزيابى
مـايـه نـگـرانـى خليفه اوّل احتمال وجود احاديث كذب در بين احاديث جمع آورى شده وضع كنند تااحـاديـث كـذب بـا احـاديـث صـحـيـح و درسـت مـشـتـبـه نـگـردد و حـداقـل آنـچـه خـود يـقـيـن
داشـت بـه ايـنكه حديث رسول خدا(ص) است منتشر نمايد و همه پانصد روايـتـى كـه نـزد وى بـود
نـسـوزانـد و نـيـز شـايـسـتـه بـود خـليـفـه بـه جـاى نـقـل حديث از ديگران ، احاديثى را كه خود از
پيامبر(ص) شنيده بود مى نوشت تا جاى ترديدى باقى نماند.امـّا آنچه خليفه دوّم گفت دليل واقعى و منطقى و عقلى نيست ، چون اگر احاديث را اصحاب خاصّ و صـادق
پـيامبر(ص) جمع آورى مى كردند و با دقّت در حفظ آن مى كوشيدند، همانند قرآن كريم مـحـفـوظ مـى ماند و
مخلوط به چيزى نمى شد. و از آنجا كه احاديث پيامبر(ص) مفسّر و مبيّن قرآن بود قطعاً مردم را از قرآن
باز نمى داشت ، بلكه آنها را با قرآن آشناتر مى ساخت .بـه نـظـر مى رسد دليل واقعى ، كنترل احاديث پيامبر(ص) جلوگيرى از نشر سنّت آن حضرت (ص) بـوده اسـت تـا
طـبـق خـواسـت خـود بـتـوانـد قـرآن را تاءويل و حكمرانى كنند. مطالب بعدى كتاب ، اين حقيقت را
اثبات خواهد كرد.
مجوّز فتوا و نقل حديث
وقـتـى كـتـابـت و نـقـل حـديـث پـيـامـبـر(ص) مـمـنـوع شـد و ثـقل كبير ـ اهل بيت (ع) ـ نيزمهجورگرديد، تازه مسلمانان متوجه شدند كه براى انطباق رفتار و كـردار خـويـش بـا شـرع مـقـدّس ، بـه