فرهنگى و اجتماعى پديد آمد. جامعه اسلامى هر چه از عصر پيامبر(ص) دور شد ارزش هاى اسلامى بيشتر رنگ
باخت . و انحرافات زيادتر گرديد. تا در اواخر حكومت معاويه به اوج خود رسـيد. با سلطنت يزيد بن معاويه
رجعت همه جانبه ارزش هاى جاهلى خودنمايى ؛ و قرآن و سنّت در معرض فراموشى كامل قرار گرفت .در ايـن دوران حـسـّاس ، (بـعـد از رحـلت پـيـامـبـر(ص)) اهـل بـيـت (ع)(594) بـا تـمـام وجـود بـراى
حـفـظ و حـراسـت اسـلام از تـحـريـف و تـاءويـل ، و تـبـيـيـن و اجـراى احـكـام الهـى كـوشـش كردند.آنان در هر مقطع ، بنا به شرايط و مـقـتـضـيـات آن عـصـر، بـهـتـريـن سـيـاسـت و مـوضـع را اتـخـاذ
نـمـوده در ايـن راه از ايـثـار و بـذل جان و مال دريغ نورزيدند، قبل از اينكه مواضع اختصاصى هر يك
از ائمه را به صورت مجزا مورد بحث قرار دهيم لازم است سياست هاى كلى آن بزرگان را اجمالا مطرح كنيم .
اصول مشترك در سيره ائمه (ع)
اصولى كه در سيره همه رهبران نور (ائمه (ع)) ملاحظه مى شود عبارتند از: الف ـ كرامت در استخدام وسيلهب ـ عدم مداهنه و سازشكارى با دشمنان اسلامج ـ مبارزه با فساد و تباهىد ـ از خودگذشتگى در راه نشر احكام اسلامالف ـ كرامت در استخدام وسيله
يـكـى از سـيـاسـت هـاى كـلّى اهـل بـيـت (ع) ايـن بـود كـه بـراى رسـيـدن بـه هـدف از وسـايـلبـاطـل بـهره نمى گرفتند. اين مطلب موارد عينى فراوانى در زندگى آن بزرگواران دارد. در اينجا به
عنوان نمونه برخى از آنها را متذكّر مى شويم .
عـدم پـذيـرش ابوسفيان :
هنگامى كه تعدادى از مسلمانان در سقيفه بنى ساعده با ابوبكر به عـنـوانخـليـفـه مـسـلمـيـن بـيـعـت كـردنـد. عـدّه اى ديـگـر مـخـالفـت نـمـودنـد و ولايـت او را قـبـول
نـكـردنـد. امـّا اغـراض مـخـالفـان يـكـسـان نـبـود. عده اى چون خلافت او را مخالف وصيّت
پـيـامـبـر(ص) مـى دانستند از بيعت سرباز زدند و عدّه اى ديگر براى ايجاد تشتّت و تفرقه در مـيـان
مـسـلمانان و سوء استفاده از اوضاع آشفته جامعه اسلامى . ابوسفيان و بنى اميّه جزء دسته دوم بودند.ابـوسـفـيـان بـعـد از جـريـان سـقـيـفـه خـدمـت اميرالمؤ منين (ع) رسيد و گفت : (يا على اُمْدُدْ
يَدَكَ اُبايِعُكَ)؛ يا على دستت را بده تا با تو بيعت كنم .) و اين قصيده را سرود:
بنى هاشِمٍ لا تَطْمَعُوا النّاسُ فيكُمْ
فَمَا الاَْمر اِلاّ فيكُمْ وَ اِلَيكُمْ
اَبا حَسَنٍ، فَاشْدُدْ بِها كَفَ حازمٍ
فَاِنَّكَ بِالاَْمْرِ الَّذى يُرْتَجى مَلِىّ...(595)
وَ لا سيّماتِيمِ بنِ مُرَّةٍ اَوْ عَدىٍ
وَ لَيْسَ لَها اِلاّ اَبُو حَسَنٍ عَلىٍ
فَاِنَّكَ بِالاَْمْرِ الَّذى يُرْتَجى مَلِىّ...(595)
فَاِنَّكَ بِالاَْمْرِ الَّذى يُرْتَجى مَلِىّ...(595)
دسـتـش را در دسـت ابـوسـفـيـان قرار دهد؛گر چه ممكن بود به خلافت كه حق خود مى دانست برسد.رفض دروغ : بعد از كشته شدن عمر، در شورايى كه با نظر وى تعيين شده بود تا رهبر آينده را مـشـخـّص
كـنـد بـه عـلى (ع) گـفتند: با تو بيعت مى كنيم بشرط اينكه به كتاب خدا و سنّت پيامبر(ص) و سيره ابوبكر
و عمر عمل كنى .عـلى (ع) در پـاسـخ فـرمـود: (اَسـيـرُ فـيـكـُمْ بـِكـِتـابِ اللّهِ وَ سـُنَّةِ نـَبـِيِّهِ مـا
اِسـْتـَطـَعـْتُ)(596) مـن بـراسـاس كـتـاب خـدا و سـنـّت پـيـامـبـر(ص) تـا حدّ توان عمل خواهم كرد.بـه عـثـمـان پـيـشـنـهـاد شـد، قـبـول كـرد. مـجـدّداً بـه عـلى (ع) گـفـتـنـد. حـضـرت (ع) قول سابق
خود را تكرار كرد و در نتيجه عثمان انتخاب شد.اگـر امـام يـك سـيـاسـتـمـدار، بـدون اصـول مـشـخـّص و مـقـدّس بـود مـى بـايست ظاهراً در جلسه