ييكى از مباحث كهن و مهم علوم انسانى مسأله (اخلاق) است. كاوشگران روح بشر از دير زمان تاكنون از هنجارها و ناهنجارى هاى روان بسيار سخن گفته اند و در مورد نقش فضايل و رذايل كتاب ها نوشته اند.متفكران مسايل روحى بر اين باورند كه زندگى شرافتمندانه و اركان خوشبختى بشر به اخلاق بستگى دارد;ملتى كه از كمالات اخلاقى بهره مند نباشد مهم ترين ركن سعادت خويش را از دست داده و محكوم به مرگ است:اقوام روزگار به اخلاق زنده اند قومى كه گشت فاقد اخلاق مردنى است به نظر مكاتب اخلاقى تنها وسيله اى كه مى توان به يارى آن صفات درونى را تعديل و اصلاح كرد و ملكات نيكو را به دست آورد و رشد داد آموختن موازين اخلاقى و به كارگيرى آنهاست; نخست بايد صفحه دل را از آلودگى ها و رذايل نفسانى پاك ساخت تا نور و صفا در آن تجلى نمايد:منظر دل نيست جاى صحبت اغيار ديو چو بيرون رود فرشته درآيد جمعى از متفكران قديم و جديد اخلاق را نوعى كاستى و ضعف پنداشته اند: آنان بر اين گمانند كه اصول اخلاقى در سايه تلقين و كمبود شخصيت انسان و تحقير او بر جوامع بشرى تحميل شده است. آنان مى پندارند سعادت در لذت طلبى و آزادى از قيد و بندهاى اخلاقى است و اصالت را در لذّت و كسب قدرت مى دانند. زبان حال آنان در اين شعر منعكس شده است:
برو قوى شو اگر راحت جهان طلبى كه درنظام طبيعت ضعيف پامال است
كه درنظام طبيعت ضعيف پامال است كه درنظام طبيعت ضعيف پامال است
طبيعى است مسلكى كه بشر را از ديدگاه مادى بنگرد و به لذت قدرت و خودپرستى تكيه كند انديشه اى جز اين نمى تواند داشته باشد. يكى از دانشوران قرن چهارم قبل از ميلاد مى گويد:خير و خوبى عبارت است از: لذت بردن و شرّ و بدى جز درد و رنج چيزى نيست. هدف بشر كام دل گرفتن از لذايذ جهان است. به همين دليل