بيانات مقام معظم رهبرىدر جمع روحانيون استان«كهگيلويه و بوير احمد»در آستانه ماه محرّم
(1373/03/17 )بسم الله الرّحمن الرّحيمالحمدلله ربّالعالمين. والصّلاة والسّلام علي سيّدنا محمّد وآلهالطّاهرين.از حسن حظّ، امسال ديدار با آقايان علما و مبلّغين که رسم هرساله در قبل از ماه محرّم بود، در اين شهر و اين استان واقع شد. ما از فرصت استفاده ميکنيم و عرايضي را در زمينه مسائل مربوط به حضور ماه عظيمالشّأن محرّم و خاطره فراموش نشدني عاشورا، به عرض برادرانِ عزيزِ روحاني ميرسانيم. لکن قبل از پرداختن به آن مطلب، لازم است از آقايانِ علماي محترم و بخصوص برجستگانِ از علما و فضلاي اين استان که بحمدالله بارِ سنگينِ درس و بحث وعلم و تفسير و بيانِ حقايق و اقامه نمازهاي جمعه و امثال آن را بر دوش دارند، صميمانه تشکر کنم.انصافاً اين استان، از لحاظ نيروي ايمان،يکي از استانهاي برجسته است. اگرچه مردم ما در سرتاسر کشور، بحمدالله به دين و معنويّات اقبال دارند، لکن بههرحال، همه چيز کم و زياد دارد. اين استان جزو مراکزي است که مردمش نشان داده و ثابت کردهاند که مردم مؤمن و بااخلاص و صفايي هستند. هرجا چنين مردمي باشند، روحانيون براي وظيفه الهيشان، زمينه مساعد و مناسبي دارند.بنده، ضمن تشکر از آقايان، بهخاطر زحماتي که ميکشند، بخصوص بعضي از اجلّه علما که بحمدالله در اينجا خدمات ارزشمندي انجام دادهاند و ميدهند، اين درخواست را هم مطرح کنم که، تلاش و جديّت براي به پايان رساندن عقبماندگيهاي فرهنگي در استان محروم کهگيلويه و بويراحمد، بايد مضاعف شود.اما درباره مسائل مربوط به محرّم، دو نوع مطلب وجود دارد: يکي سخن درباره نهضت عاشوراست. اگرچه بزرگان درباره فلسفه قيام امام حسين عليهالسّلام، بسيار گفتهاند و نوشتهاند و حرفهاي بسيار قيّمي هم در اين مقوله زده شده است؛ اما حقيقتاً يک عمر ميشود سخن از اين حقيقتِ درخشان گفت. هرچه درباره عاشورا و قيام امام حسين عليهالسّلام، فکر کنيم، متوجّه ميشويم که اين قضيه، از ابعاد مختلف داراي کشش و گنجايش انديشيدن و بيان کردن است. هرچه فکر کنيم، ممکن است حرفهاي جديد و حقايق تازهاي را بيابيم. اين يک مقوله حرف؛ که اگرچه در دوره سال گفته ميشود و بايد هم گفته شود، اما محرّم خصوصيتي دارد و در ايّام محرّم، از اين مقوله بيشتر بايد سخن گفت و ميگويند و انشاءالله باز هم خواهند گفت.يک مقوله ديگر که به مناسبت محّرم قابل بحث است و در اين زمينه کمتر صحبت ميشود و بنده ميخواهم امشب درباره آن، قدري صحبت کنم، مقوله عزاداري حسينبنعلي عليهالسّلام و برکات احياي ذکر عاشوراست. تحقيقاً يکي از مهمترين امتيازات جامعه شيعه بر ديگر جوامع مسلمان، اين است که جامعه شيعه، برخوردار از خاطره عاشوراست. از همان روزي که موضوعِ ذکر مصيبت حسينبنعلي عليهالسّلام مطرح شد، چشمه جوشاني از فيض و معنويّت در اذهان معتقدين و محبّين اهل بيت عليهمالسّلام جاري گشت. اين چشمه جوشان، تا امروز همچنان ادامه و جريان داشته است؛ بعد از اين هم خواهد داشت و بهانه آن هم يادآوري خاطره عاشوراست.بيان ماجراي عاشورا، فقط بيان يک خاطره نيست. بلکه بيان حادثهاي است که - همانطور که در آغاز سخن عرض شد - داراي ابعاد بيشمار است. پس، يادآوري اين خاطره، در حقيقت مقولهاي است که ميتواند به برکات فراوان و بيشماري منتهي شود. لذا شما ملاحظه ميکنيد که در زمان ائمّه عليهمالسّلام، قضيه گريستن و گرياندن براي امام حسين عليهالسّلام، براي خود جايي دارد. مبادا کسي خيال کند که در زمينه فکر و منطق و استدلال، ديگر چه جايي براي گريه کردن و اين بحثهاي قديمي است! نه! اين خيالِ باطل است. عاطفه بهجاي خود و منطق و استدلال هم بهجاي خود، هر يک سهمي در بناي شخصيّت انسان دارد. خيلي از مسائل است که بايد آنها را با عاطفه و محبّت حل کرد و در آنها جاي منطق و استدلال نيست. شما اگر در نهضتهاي انبيا ملاحظه کنيد، خواهيد ديد وقتي که پيغمبران مبعوث ميشدند، در وهله اوّل که عدّهاي دور آنها را ميگرفتند، عامل اصلي، منطق و استدلال نبود. شما در تاريخ پيغمبر اسلام که مدوّن و روشن هم هست، کجا سراغ داريد که آن حضرت کساني از کفّار قريش را که مثلاً استعداد و قابليّت داشتهاند، در مقابل خود نشانده و برايشان استدلال کرده باشد که به اين دليل خدا هست، يا بهاين دليل خدا واحد است، يا به اين دليل و استدلال عقلاني، بتهايي را که ميپرستيد، باطلند؟ دليل و استدلال، زماني کاربُرد دارد که نهضت پيشرفته است. در وهله اوّل، حرکت، حرکتي احساسي و عاطفي است. در وهله اوّل اين است که ناگهان فرياد ميزند: «نگاه کنيد به اين بتها و ببينيد که اينها ناتوانند!» در وهله اوّل ميگويد نگاه کنيد که خداي متعال واحد است: «قولوا لا اله الا الله تفلحوا.» به چه دليل «لااله الاالله» موجب فلاح است؟ اينجا کدام استقلال عقلاني و فلسفي وجود دارد؟ البته در خلال هر احساسي که صادق باشد، يک برهان فلسفي خوابيده است. اما بحث سرِ اين است که نبي وقتي ميخواهد دعوت خود را شروع کند، استدلال فلسفي مطرح نميسازد؛ بلکه احساس و عاطفه صادق را مطرح ميکند. البته آن احساس صادق، احساس بيمنطق و غلط نيست؛احساسي است که در درون خود، استدلالي هم دارد. اوّل توجّه را به ظلمي که در جامعه جاري است؛ اختلاف طبقاتياي که وجود دارد و فشاري که «انداد الله» از جنس بشر و شياطين انس بر مردم وارد ميکنند، معطوف ميسازد. اين، همان عواطف و احساسات است. البته بعد که حرکت وارد جريانِ معقول و عادّي خود شد، نوبت استدلال منطقي هم ميرسد. يعني کساني که داراي تحمّل عقلي و پيشرفت فکري هستند، به استدلالات عالي ميرسند. ولي بعضي افراد هم، در همان درجات ابتدايي ميمانند. در عين حال، معلوم هم نيست آنهايي که از لحاظ استدلال سطح بالاتري دارند، از لحاظ درجات معنوي هم، حتماً سطح بالاتري داشته باشند. نه؛ گاهي کساني که سطح استدلالي پايينتري دارند، اما جوشش عواطفشان بالاست، ارتباط و علقهشان با مبدأ غيبي بيشتر و محبتشان نسبت به پيغمبر، جوشانتر است و به درجات عاليتري ميرسند. قضيه اينگونه است.در حرکتهاي معنوي، عاطفه سهم و جاي خود را دارد. نه عاطفه جاي استدلال را ميگيرد و نه استدلال ميتواند به جاي عواطف بنشيند. حادثه عاشورا، در ذات و طبيعت خود، يک درياي خروشانِ عواطفِ صادق است. يک انسان والا، پاک، منوّر و بدون ذرّهاي شائبه ترديد در شخصيت ملکوتي والاي او، براي هدفي که همه منصفين عالم در صحّتِ آن، که مبتني بر نجات جامعه از چنگ ظلم و جور و عدوان است، متّفقند، حرکت شگرفش را آغاز ميکند و ميگويد: «ايها النّاس! انّ رسول الله، صلّياللهعليهوآله، قال: من رأي سلطاناً جائراً...» بحث سرِ اين است. امام حسين عليهالسّلام، فلسفه حرکت خود را مقابله با جور قرار ميدهد: «يعمل في عبادالله بالاثم والعدوان.» بحث بر سرِ مقدّسترين هدفهاست که همه منصفين عالم آن را قبول دارند. چنان انساني، در راه چنين هدفي، دشوارترين مبارزه را تحمّل ميکند.دشوارترين مبارزه، مبارزه غريبانه است. کشته شدن در ميان هياهو و هلهله دوستان و تحسين عامّه مردم، چندان دشوار نيست. چنانکه در يکي از جنگهاي صدر اسلام، وقتي که دو لشکرِ حقّ و باطل در مقابل هم صف کشيدند و کساني چون پيغمبر و اميرالمؤمنين، عليهماالسّلام، در رأس جبهه حق قرار داشتند، پيغمبر از سپاهيان خود پرسيد: چهکسي حاضر است به ميدان برود و فلان جنگجوي معروفِ سپاه دشمن را از پاي درآورد؟ جواني از سپاهيان اسلام، داوطلب شد. پيغمبر دستي بر سر او کشيد و او را بدرقه کرد. مسلمانان هم برايش دعا کردند و او به ميدان نبرد رفت، جهاد کرد و کشته شد. اين، يک نوع کشته شدن و جهاد کردن است. نوعِ ديگرِ جهاد کردن، جهادي است که وقتي انسان به سمت ميدان نبرد ميرود، آحاد جامعه نسبت به او يا منکرند، يا غافلند، يا کناره ميجويند و يا در مقابلش ميايستند. کساني هم که قلباً وي را تحسين ميکنند - و تعدادشان کم است - جرأت ندارند زباني به تحسينش بپردازند.در حادثه عاشوراي امام حسين عليهالسّلام، حتي کساني مانند «عبداللهبنعباس» و «عبداللهبن جعفر» که خودشان جزو خاندان بنيهاشم و از همين شجره طيّبهاند، جرأت نميکنند در مکه يا مدينه بايستند، فرياد بزنند و به نامِ امام حسين عليهالسّلام، شعار بدهند. چنين مبارزهاي، غريبانه است و مبارزه غريبانه، سختترينِ مبارزههاست. همه با انسان، دشمن. همه از انسان، رويگردان. در مبارزه امام حسين عليهالسّلام، حتّي برخي از دوستان هم معرضند. چنانکه به يکي از آنها فرمود: «بيا به من کمک کن.» و او به جاي کمک، اسبش را براي حضرت فرستاد و گفت: «از اسب من استفاده کن!»غربت از اين بالاتر و مبارزه از اين غريبانهتر؟! آن وقت در اين مبارزه غريبانه، عزيزترين عزيزانش در مقابل چشمش قرباني شوند. پسرانش، برادرزادههايش، برادرانش و پسرعموهايش؛ اين گلهاي بنيهاشم، پرپر شوند، و در مقابلش روي زمين بريزند و حتّي کودک ششماههاش هم کشته شود!علاوه بر همه اين مصيبتها، ميداند به مجرّد اينکه جان از جسم مطهّرش خارج شود، عيالات بيپناه و بيدفاعش، مورد تهاجم قرار خواهند گرفت. ميداند که گرگهاي گرسنه، به دختران خردسال و جوانش حملهور ميشوند، دلهاي آنها را ميترسانند؛ اموال آنها را غارت ميکنند؛ آنها را به اسارت ميگيرند و مورد اهانت قرار ميدهند. ميداند که به دختر والاي اميرالمؤمنين عليهالسّلام، زينب کبري سلامالله عليها، که جزو شخصيتهاي بارز دنياي اسلام است، جسارت ميکنند. اينها را هم ميداند.بر همه اينها، تشنگي خود و اهل و عيالش را اضافه کنيد: کودکان خردسال، تشنه. دختر بچهها، تشنه. پيرها، تشنه. حتي کودک شيرخواره، تشنه. ميتوانيد تصوّر کنيد که اين مبارزه چقدر سخت است؟ انساني چنان والا، پاک، مطهّر و منوّر که ملائکه آسمان براي تماشاي جلوه او بر يکديگر سبقت ميگيرند و آرزومند تماشاي حسينبنعلي عليهالسلام هستند تا به او متبرّک شوند؛ انساني که انبيا و اوليا آرزوي مقام او را ميکنند، در چنان مبارزهاي و با چنان شدّت و محنتي به شهادت ميرسد. شهادتِ چنين شخصيّتي، حادثهاي شگرف است. کدام انساني است که عاطفهاش از اين حادثه جريحهدار نشود؟! کدام انساني است که اين حادثه را بشناسد و بفهمد و نسبت به آن دلبسته نشود؟اين همان چشمه جوشاني است که از ظهرِ روزِ عاشورا شروع شد؛ از همان وقتي که زينب کبري سلاماللهعليها - طبق نقلي که شده است - بالاي «تلّ زينبيّه» رفت و خطاب به پيغمبر عرض کرد: «يا رسولالله، صلّي عليک! ملائکة السّماء هذا حسينک مرمّل بالدّماء، مقطّع الاعضاء، مصلوب العامة والرّداء.» او خواندنِ روضه امام حسين عليهالسّلام را شروع کرد و ماجرا را با صداي بلند گفت؛ ماجرايي که ميخواستندمکتوم بماند. خواهر بزرگوار امام، چه در کربلا، چه در کوفه و چه در شام و مدينه، با صداي بلند به بيان حادثه عاشورا پرداخت. اين چشمه، از همان روز شروع به جوشيدن کرد و تا امروز، همچنان جوشان است. اين حادثه عاشوراست.يک وقت است که کسي از داشتن نعمتي بيبهره است و در مقابل نعمتِ نداشته، از او سؤالي هم نميشود. اما يک وقت کسي از نعمتي بهرهمند است و از آن نعمتي که دارد از وي سؤال ميشود. يکي از بزرگترين نعمتها، نعمت خاطره و ياد حسينبنعلي عليهالسّلام، يعني نعمت مجالس عزا، نعمت محرّم ونعمت عاشورا براي جامعه شيعي ماست. متأسفانه برادران غير شيعي ما از مسلمين، خود را از اين نعمت برخوردار نکردند. اما ميتوانند از اين نعمت بهرهمند شوند و امکانش هم وجود دارد. البته بعضي از مسلمينِ غير شيعه در گوشه وکنار، ذکر محرّم و عاشورا را دارند. ولي آنگونه که بايد و شايد، بينشان رايج نيست؛ در حاليکه بين ما رايج است.اکنون که ذکر محرّم و عاشورا و ياد و خاطره امام حسين عليهالسلام، در بينِ ما رايج است، از اين ذکر و خاطره و جلسات بزرگداشت، چه استفادهاي بايد کرد و شکر اين نعمت چيست؟ اين همان مطلبي است که ميخواهم به عنوان سؤال مطرح کنم، و شما جواب بدهيد.اين نعمت عظيم، دلها رابه منبعِ جوششِ ايمانِ اسلامي متّصل ميکند. کاري ميکند که در طول تاريخ کرد و ستمگرانِ حاکم، از عاشورا ترسيدند، و از وجود قبر نوراني امام حسين عليهالسّلام، واهمه داشتند. ترس از حادثه عاشورا و شهداي آن، از زمان خلفاي بنياميّه شروع شده و تا زمان ما ادامه يافته است و شما يک نمونهاش را در دوران انقلاب خودمان ديديد. وقتي که محرّم از راه ميرسيد، نظامِ مرتجعِ کافرِ فاسقِ فاسدِ پهلوي، ميديد ديگر دستش بسته است و نميتواند عليه مردمِ مبارزِ عاشورايي، کاري انجام دهد. در واقع مسؤولين آن نظام، ناتواني خود را ناشي از فرا رسيدن محرّم ميدانستند. در گزارشهاي برجا مانده از آن رژيم منحوس، اشارتها، بلکه صراحتهايي وجود دارد که نشان ميدهد آنها با فرارسيدن محرّم، دست و پايشان را حسابي گم ميکردند. امام بزرگوار ما رضواناللهعليه، آن مرد حکيمِ تيزبينِ دينشناسِ دنياشناسِ انسان شناس، خوب فهميد که از اين حادثه براي پيشبرد هدف امام حسين عليهالسّلام چگونه بايد استفاده کند و کرد.امام بزرگوار ما، محرّم را به عنوان ماهي که در آن، خون بر شمشير پيروز ميشود، مطرح نمود و به برکت محرّم، با همين تحليل و منطق، خون را بر شمشير پيروز کرد. اين، يک نمونه از جلوههاي نعمت ماه محرّم و مجالس ذکر و ياد امام حسين عليهالسّلام است که شما ديديد. لذا هم مردم و هم روحانيون، بايد از اين نعمت استاده کنند. استفاده مردم اين است که به مجالس عزاداري سيدالشهداء عليهالسّلام، دل ببندند و اين مجالس را - در سطوح مختلف - هرچه ميتوانند بيشتر اقامه کنند. مردم بايد مخلصانه و براي استفاده، در مجالس عزاداري حسيني شرکت کنند؛ نه براي وقت گذراندن، يا به صورت عاميانهاي، فقط به عنوان ثواب اخروي که نميدانند هم، اين ثواب اخروي از کجا ميآيد؟مسلّماً شرکت در مجالس مذکور، ثواب اخروي دارد؛ اما ثواب اخروي مجالس عزا، از چه ناحيه و به چه جهت است؟ مسلماً مربوط به جهتي است که اگر آن جهت نباشد، ثواب هم نيست. بعضي از مردم متوجّه اين نکته نيستند. همه بايد در اين مجالس شرکت کنند، قدر مجالس عزاداري را بدانند، از اين مجالس استفاده کنند و روحاً و قلباً اين مجالس را وسيلهاي براي ايجاد ارتباط و اتّصالِ هرچه محکمتر ميان خودشان و حسينبنعلي عليهالسّلام، خاندان پيغمبر و روح اسلام و قرآن قرار دهند. اين از وظايفي که در اين خصوص مربوط به مردم است.و اما در ارتباط با وظايف روحانيون، مسأله دشوارتر است. چون قوامِ مجالس عزا به اين است که عدهاي دور هم جمع شوند و يک فردِ روحاني، با حضور يافتن در ميان آنها، اقامه عزا کند تا ديگران از اقامه عزاي او، مستفيد شوند. يک روحاني چگونه اقامه عزا خواهد کرد؟ اين، سؤال من از همه کساني است که نسبت به چنين قضيهاي احساس مسؤوليت ميکنند. به اعتقاد بنده، مجالس عزاداري حسيني بايد از سه ويژگي برخوردار باشد:اوّلين ويژگي بايد اين باشد که چنين مجالسي، محبّت به اهل بيت عليهمالسّلام را زياد کنند. چون رابطه عاطفي، يک رابطه بسيار ذيقيمت است. شما، روحانيون، بايد کاري کنيد که محبّت شرکتکنندگان در مجالس مذکور، روزبهروز نسبت به حسينبنعلي عليهالسّلام، خاندان پيغمبر و مناشيء معرفت الهي، بيشتر شود. اگر شما خداي ناکرده، در مجالس مذکور وضعي را بهوجود آوريد که مستمع يا فرد بيرون از آن فضا، از لحاظ عاطفي به اهلبيت عليهمالسلام نزديک نشد، بلکه احساس دوري و بيزاري کرد، نه فقط چنين مجالسي فاقد يکي از بزرگترين فوايد خود شده، بلکه به يک معنا، مضّر هم بوده است. حال شما که مؤسّس يا گوينده چنين مجالسي هستيد، ببينيد چه کاري ميتوانيد بکنيد که عواطف مردم، براثر حضور در اين مجالس، نسبت به حسينبنعلي عليهالسّلام و اهل بيت پيغمبر عليهم افضل صلواة الله روزبهروز بيشتر شود.دومين ويژگياي که بايد در اين مجالس به وجود آيد، اين است که مردم نسبت به اصل حادثه عاشورا، معرفت روشنتر و واضحتري پيدا کنند. اينطور نباشد که ما در مجلس حسينبنعلي عليهالسّلام، به منبر برويم يا سخنراني کنيم، اما موضوع سخنراني، حضّار آن مجلس، اعم از جوان و غيرجوان و زن و مردِ اهل فکر و تأمّل را - که امروز در جامعه ما بسيارند و اين از برکات انقلاب است - به اين فکر فرو ببرد که «ما به اين مجلس آمديم و گريهاي هم کرديم؛ اما براي چه؟ قضيه چه بود؟ چرا بايد براي امام حسين عليهالسلام گريهکرد؟ اصلاً چرا امام حسين عليهالسلام به کربلا آمد و عاشورا را به وجود آورد؟» بنابراين، به عنوان منبري يا سخنران، بايد به موضوعاتي بپردازيد که جوابگوي چنين سؤالاتي باشد. بايد نسبت به اصلِ حادثه عاشورا معرفتي در افراد بهوجود آيد. اگر در روضهخواني و سخنراني يا سايرِ مطالبِ بيان شده از طرف شما، نکتهاي روشنگر يا حداقل اشارهاي به اين معنا نباشد، يک رکن از آن سه رکني که عرض شد، کم و ناقص خواهد بود. يعني ممکن است مجلس مذکور، فايده لازم را ندهد و ممکن هم هست خداي ناکرده در بعضي از فروض، ضرر هم بکنيم.سومين ويژگي لازم در اين مجالس، افزايش ايمان و معرفت ديني در مردم است. در چنين مجالسي بايد از دين، نکاتي عنوان شود که موجب ايمان و معرفتِ بيشتر در مستمع ومخاطب گردد. يعني سخنرانان و منبريها، يک موعظه درست، يک حديث صحيح، بخشي از تاريخ آموزنده درست، تفسيرِ آيهاي از قرآن يا مطلبي از يک عالم و دانشمندِ بزرگ اسلامي را در بيانات خود بگنجانند و به سمع شرکتکنندگان در اين مجالس برسانند. اينطور نباشد که وقتي بالاي منبر ميرويم، يک مقدار لفّاظي کنيم و حرف بزنيم و اگر احياناً مطلبي هم ذکر ميکنيم، مطلب سستي باشد که نه فقط ايمانها را زياد نميکند، بلکه به تضعيف ايمانِ مستمعين ميپردازد. اگر اينطور هم شد، ما از جلسات مذکور به فوايد و مقاصدِ موردِ نظر نرسيدهايم.متأسفانه بايد عرض کنم که گاهي چنين مواردي ديده ميشود. يعني بعضاً گويندهاي در يک مجلس به نقل مطلبي ميپردازد که هم از لحاظ استدلال و پايه مدرک عقلي يا نقلي سست است و هم از لحاظ تأثير در ذهنِ يک مستمعِ مستبصر و اهل منطق و استدلال، ويرانگر است. مثلاً در يک کتاب، بعضي مطالب نوشته شده است که دليلي بر کذب و دروغ بودن آنها نداريم. ممکن است راست باشد، ممکن است دروغ باشد. اگر شما آن مطالب را بيان کنيد - ولو مسلّم نيست خلاف واقع باشد - و با شنيدن آنها براي مستمعتان، که جوانِ دانشجو يا محصّل يا رزمنده و يا انقلابي است - وبحمدالله، انقلاب ذهنها راباز و منفتح کرده است - نسبت به دين، سؤال و مسأله ايجاد ميشود و اشکال و عقده به وجود ميآيد، نبايد آن مطالب را بگوييد. حتي اگر سندِ درست هم داشت؛ چون موجب گمراهي و انحراف است، نبايد نقل کنيد؛ چه رسد به اينکه اغلبِ اين مطالبِ مندرج در بعضي کتابها، سند درستي هم ندارد. يک نفر از زبان ديگري، مطلبي را مبني براين ميشنود که من در فلان سفر، فلانجا بودم، که فلان اتّفاق افتاد. گوينده از روي مدرک يا بدون مدرک، چنان مطلبي را ميگويد. شنونده هم آن را باور ميکند و در کتابي مينويسد و اين کتاب به دست من و شما ميرسد. من و شما چرا بايد آن مطلب را که نميتواند در يک مجمع بزرگ، براي ذهنهاي مستبصر و هوشيار و آگاه توجيه شود، بازگو کنيم؟! مگر هر مطلبي را هرجا نوشتند، انسان بايد بخواند و بازگو کند؟!امروز عمومِ جوانان کشور - از دختر و پسر گرفته تا زن و مرد، و حتي غيرجوانان - ذهنشان باز است. اگر ديروز - قبل از انقلاب - جوانان دانشجو از اين ويژگي برخوردار بودند، امروز مخصوص آنها نيست و همه، مسائل را با چشم بصيرت و با استبصار نگاه ميکنند و ميخواهند بفهمند. يک بخشِ مهم از حادثه فرهنگي در جامعه امروز ما اين است که اينها در معرض شبهات قرار ميگيرند. يعني دشمنان شبهه القا ميکنند. دشمنان هم نه؛ منکرينِ فکرِ من و شما به القاي شبهه ميپردازند. مگر ميشود گفت هرکس فکر ما را قبول ندارد، لال شود، حرف نزند، و هيچ شبههاي القا نکند؟ مگر ميشود اينطور گفت؟ به هرحال حرف ميزنند، مطلب ميپراکنند، به ايجاد ترديد ميپردازند و شبهات درست ميکنند. مهم اين است که مطلبي که شما ميگوييد، برطرف کننده شبهه باشد و آن را زياد نکند.بعضي از افراد، بدون توجه به اين مسؤوليت مهم، به بالاي منبر ميروند و حرفي ميزنند که نه فقط گرهاي از ذهن مستمع باز نميکند که گرههايي هم به ذهن او ميافزايد. اگر چنين اتّفاقي افتاد و ما در بالاي منبر حرفي زديم که ده نفر جوان، پنج نفر جوان، يا حتي يک نفر جوان، در امر دين دچار ترديد شد و بعد از پاي سخنراني ما برخاست و رفت و ما هم او را نشناختيم، بعداً چگونه ميشود جبران کرد؟ آيا اصلاً قابل جبران است؟ آيا خدا از ما خواهد گذشت؟ قضيّه مشکل است.در مجالس عزاداري ماه محرّم، اين سه ويژگي بايد وجود داشته باشد: 1. عاطفه را نسبت به حسينبنعلي و خاندان پيغمبر، عليهمصلواةالله، بيشتر کند. (علقه و رابطه و پيوند عاطفي را بايد مستحکمتر سازد.) 2. نسبت به حادثه عاشورا، بايد ديدِ روشن و واضحي به مستمع بدهد. 3. نسبت به معارف دين، هم ايجاد معرفت و هم ايجاد ايمان - ولو به نحو کمي - کند. نميگوييم همه منبرها بايد برخوردار از همه اين خصوصيات باشند و به همه موضوعات بپردازند؛ نه. شما اگر يک حديثِ صحيح از کتابي معتبر را نقل و همان را معنا کنيد، کفايت ميکند. برخي منبريها، بعضي اوقات يک حديث را آنقدر شاخ و برگ ميدهند که معناي اصلياش از بين ميرود. اگر شما يک حديثِ صحيح را براي مستمع خود درست معنا کنيد، ممکن است بخشِ مهمّي از آنچه را که ما ميخواهيم داشته باشد. وقتي شما از روي يک تعبير معتبر، راجع به يک آيه قرآنْ فکر و مطالعه کنيد؛ به تنقيح آن بپردازيد و براي مستمع بيان نماييد، مقصود حاصل است. اگر براي ذکر مصيبت، کتاب «نَفَس المهمومِ» مرحوم «محدّث قمي» را باز کنيدو از رو بخوانيد، براي مستمع گريهآور است و همان عواطفِ جوشان را بهوجود ميآورد. چه لزومي دارد که ما به خيال خودمان، براي مجلسآرايي کاري کنيم که اصل مجلس عزا از فلسفه واقعياش دور بماند؟!من واقعاً ميترسم از اينکه خداي ناکرده، در اين دوران که دورانِ ظهور اسلام، بروز اسلام، تجلّي اسلام و تجلّي فکر اهلبيت عليهمالصّلاةوالسّلام است، نتوانيم وظيفهمان را انجام دهيم. برخي کارهاست که پرداختن به آنها، مردم را به خدا و دين نزديک ميکند. يکي از آن کارها، همين عزاداريهاي سنّتي است که باعث تقرّبِ بيشترِ مردم به دين ميشود. اينکه امام فرمودند «عزاداري سنّتي بکنيد» به خاطر همين تقريب است. در مجالس عزاداري نشستن، روضه خواندن، گريه کردن، به سروسينه زدن و مواکب عزا و دستههاي عزاداري به راه انداختن، از اموري است که عواطف عمومي را نسبت به خاندان پيغمبر، پرجوش ميکند و بسيار خوب است. در مقابل، برخي کارها هم هست که پرداختن به آنها، کساني را از دين برميگرداند.بنده خيلي متأسفم که بگويم در اين سه، چهار سال اخير، برخي کارها در ارتباط با مراسم عزاداري ماه محرّم ديده شده است که دستهايي به غلط، آن را در جامعه ما ترويج کردهاند. کارهايي را باب ميکنند و رواج ميدهند که هر کس ناظرِ آن باشد، برايش سؤال بهوجود ميآيد. بهعنوال مثال، در قديمالايام بين طبقه عوامالنّاس معمول بود که در روزهاي عزاداري، به بدن خودشان قفل ميزدند! البته، پس از مدتي، بزرگان و علما آن را منع کردند و اين رسمِ غلط برافتاد. اما باز مجدّداً شروع به ترويج اين رسم کردهاند و شنيدم که بعضي افراد، در گوشه و کنار اين کشور، به بدن خودشان قفل ميزنند! اين چه کارِ غلطي است که بعضي افراد انجام ميدهند!؟قمهزدن نيز همينطور است. قمهزدن هم از کارهاي خلاف است. ميدانم عدّهاي خواهند گفت: «حق اين بود که فلاني اسم قمه را نميآورد.» خواهند گفت: «شما به قمهزدن چهکار داشتيد؟ عدّهاي ميزنند؛ بگذاريد بزنند!» نه؛ نميشود در مقابل اين کارِ غلط سکوت کرد. اگر بهگونهاي که طي چهار، پنج سال اخيرِ بعد از جنگ، قمهزدن را ترويج کردند و هنوز هم ميکنند، در زمان حيات مبارک امام رضواناللهعليه ترويج ميکردند، قطعاً ايشان در مقابل اين قضيه ميايستادند. کارِ غلطي است که عدّهاي قمه بهدست بگيرند و به سر خودشان بزنند و خون بريزند. اين کار را ميکنند که چه بشود؟! کجاي اين حرکت، عزاداري است؟! البته، دست بر سر زدن، به نوعي نشانه عزاداري است. شما بارها ديدهايد، کساني که مصيبتي برايشان پيش ميآيد، برسروسينه خود ميکوبند. اين نشانه عزاداري معمولي است. اما شما تا به حال کجا ديدهايد که فردي به خاطر رويکرد مصيبتِ عزيزترين عزيزانش، با شمشير برمغز خود بکوبد و از سرِ خود خون جاري کند؟! کجاي اين کار، عزاداري است؟! قمهزدن، سنّتي جعلي است. از اموري است که مربوط به دين نيست و بلاشک، خدا هم از انجام آن راضي نيست. علماي سلف دستشان بسته بود و نميتوانستند بگويند «اين کار، غلط و خلاف است.» امروز روز حاکميت اسلام و روز جلوه اسلام است. نبايد کاري کنيم که آحاد جامعه اسلامي برتر، يعني جامعه محبِّ اهلبيت عليهمالسّلام که به نام مقدس ولي عصر ارواحنافداه، به نام حسينبنعلي عليهالسّلام و به نام اميرالمؤمنين عليهالصّلاةوالسّلام، مفتخرند، در نظر مسلمانان و غيرمسلمانان عالم، بهعنوان يک گروه آدمهاي خرافي بيمنطق معرفي شوند. من حقيقتاً هر چه فکر کردم، ديدم نميتوانم اين مطلب - قمهزدن - را که قطعاً يک خلاف و يک بدعت است، به اطّلاع مردم عزيزمان نرسانم. اين کار را نکنند. بنده راضي نيستم. اگر کسي تظاهر به اين معنا کند که بخواهد قمه بزند، من قلباً از اوناراضيام. اين را من جدّاً عرض ميکنم. يک وقت بود در گوشه و کنار، چند نفر دوْرِ هم جمع ميشدند و دور از انظار عمومي مبادرت به قمهزني ميکردند و کارشان، تظاهر - به اين معنا که امروز هست - نبود. کسي هم به خوب و بدِ عملشان کار نداشت؛ چرا که در دايره محدودي انجام ميشد. اما يک وقت بناست که چند هزار نفر، ناگهان در خياباني از خيابانهاي تهران يا قم يا شهرهاي آذربايجان و يا شهرهاي خراسان ظاهر شوند و با قمه و شمشير برسر خودشان ضربه وارد کنند. اين کار، قطعاً خلاف است. امام حسين عليهالسّلام، به اين معنا راضي نيست. من نميدانم کدام سليقههايي و از کجا اين بدعتهاي عجيب و خلاف را وارد جوامع اسلامي و جامعه انقلابي ما ميکنند؟!اخيراً يک بدعت عجيب و غريب و نامأنوس ديگر هم در باب زيارت درست کردهاند! بدين ترتيب که وقتي ميخواهند قبور مطهّر ائمّه عليهمالسلام را زيارت کنند، از درِ صحن که وارد ميشوند، روي زمين ميخوابند و سينهخيز خود را به حرم ميرسانند! شما ميدانيد که قبر مطهّر پيغمبر صلواةاللهعليه و قبور مطهّر امام حسين، امام صادق، موسيبنجعفر، امام رضا و بقيه ائمّه عليهمالسّلام را همه مردم، ايضاً علما و فقهاي بزرگ، در مدينه و عراق و ايران، زيارت ميکردند. آيا هرگز شنيدهايد که يک نفر از ائمّه عليهمالسّلام و يا علما، وقتي ميخواستند زيارت کنند، خود را از درِ صحن، بهطور سينهخيز به حرم برسانند؟! اگر اين کار، مستحسن و مستحب بود و مقبول و خوب مينمود، بزرگان ما به انجامش مبادرت ميکردند. اما نکردند. حتي نقل شد که مرحوم آيتاللهالعظمي آقاي بروجردي رضواناللهتعاليعليه، آن عالم بزرگ ومجتهد قوي و عميق و روشنفکر، عتبهبوسي را با اينکه شايد مستحب باشد، منع ميکرد. احتمالاً استحبابِ بوسيدن عتبه، در روايت وارد شده است. در کتب دعا که هست. به ذهنم اين است که براي عتبه بوسي، روايت هم وجود دارد. با اينکه اينکار مستحب است، ايشان ميگفتند «انجامش ندهيد، تا مبادا دشمنان خيال کنند سجده ميکنيم؛ و عليه شيعه، تشنيعي درست نکنند.» اما امروز، وقتي عدّهاي وارد صحن مطهّر عليبنموسيالرّضا عليهالصّلاةوالسّلام ميشوند، خود را به زمين مياندازند و دويست متر راه را بهطور سينهخيز ميپيماند تا خود را به حرم برسانند! آيا اين کار درستي است؟ نه؛ اينکار، غلط است. اصلاً اهانت به دين و زيارت است. چهکسي چنين بدعتهايي را بين مردم رواج ميدهد؟ نکند اين هم کار دشمن باشد؟! اينها را به مردم بگوييد و ذهنها را روشن کنيد.دين، منطقي است. اسلام، منطقي است و منطقيترين بخش اسلام، تفسيري است که شيعه از اسلام دارد؛ تفسيري قوي. متکلّمين شيعه، هر يک در زمان خود، مثل خورشيد تابناکي ميدرخشيدند و کسي نميتوانست به آنها بگويد «شما منطقتان ضعيف است.» اين متکلّمين، چه از زمان ائمه عليهمالسّلام - مثل «مؤمن طاق» و «هشامبنحکم» - چه بعد از ائمّه، عليهمالسلام - مثل «بنينوبخت» و «شيخمفيد» - و چه در زمانهاي بعد - مثل مرحوم «علامهحلّي» - فراوان بودهاند. ما اهل منطق و استدلاليم. شما ببينيد درباره مباحث مربوط به شيعه، چه کتب استدلالي قوياي نوشته شده است! کتابهاي مرحوم «شرفالدّين» و نيز «الغديرِ» مرحوم «علاّمهاميني» در زمان ما، سرتاپا استدلال، بتونآرمه و مستحکم است. تشيّع اين است يا مطالب و موضوعاتي که نه فقط استدلال ندارد، بلکه «اشبه شيء بالخرافه» است؟! چرا اينها را وارد ميکنند؟! اين خطر بزرگي است که در عالم دين و معارف ديني، مرزداران عقيده بايد متوجّهش باشند.عرض کردم: عدّهاي وقتي اين حرف را بشنوند، مطمئناً از روي دلسوزي خواهند گفت «خوب بود فلاني اين حرف را امروز نميزد.» نه؛ من بايستي اين حرف را ميزدم. من بايد اين حرف را بزنم. بنده مسؤوليتم بيشتر از ديگران است. البته آقايان هم بايد اين حرف را بزنند. شما آقايان هم بايد بگوييد. امام بزرگوار، خطشکني بود که هرجا انحرافي در نکتهاي مشاهده ميکرد، با کمال قدرت و بدون هيچ ملاحظهاي، بيان ميفرمود. اگر اين بدعتها و خلافها در زمان آن بزرگوار ميبود يا به اين رواج ميرسيد، بلاشک ميگفت. البته عدّهاي هم که به اين مسائل دل بستهاند، متاذّي خواهند شد که چرا فلاني به موضوع مورد علاقه ما اينطور بيمحبّتي کرد و با اين لحن از آن ياد نمود. آنها هم البته، اغلب، مردمان مؤمن و صادق و بيغرضي هستند؛ اما اشتباه ميکنند. وظيفه بزرگي که آقايان روحانيون و علما، در هر بخش و هرجا که هستيد، بايد برعهده داشته باشيد، همانهاست که عرض شد. مجلس عزاي حسين عليهالصّلاةوالسّلام، مجلسي است که بايد منشأ معرفت باشد؛ محل جوشش آن سه ويژگي که عرض کرديم باشد.اميدواريم که خداوند متعال، شما را موفّق بدارد. آنچه را که موجب رضاي پروردگار است، با قدرت، با شجاعت، با تلاش و با جدّ و جهد، پيگيري و بيان کنيد و انشاءالله وظيفه خودتان را بهانجام برسانيد.والسّلامعليکمورحمةاللهوبرکاته.