بيانات در ديدار عمومى به مناسبت روز ولادت باسعادت حضرت جواد (ع) و در آستانه ميلاد حضرت على (ع) - [سخنرانی مقام معظم رهبری در دیدار عمومی به مناسبت روز ولادت باسعادت حضرت جواد (ع)] نسخه متنی
بيانات در ديدار عمومى به مناسبت روز ولادت باسعادت حضرت جواد (ع) و در آستانه ميلاد حضرت على (ع)
(1373/09/23 )بسماللهالرّحمنالرّحيمالّلهم سدّد السنتنا بالصّواب و الحکمه و املأ قلوبنا بالعلم و المعرفه.از اجتماع شما برادران و خواهران عزيز که در روز ولادت با سعادت حضرت جوادالائمّه عليهالصّلاةوالسّلام از راههاي دور در اينجا گرد آمدهايد، بسيار خوشوقتم. همچنين از مردم عزيزي که از شهرستانهاي ديگر در جمع شما هستند؛ مخصوصاً جمع زيادي از مردم عزيز قزوين که در اينجا تشريف دارند، متشکرم. اميدواريم خداوند همه شما را مشمول رحمت و برکت خود قرار دهد.امروز در دنياي اسلام، مسائل مهمي در جريان است که دل انبوه مسلمانان را در کشورهاي مختلف، غرق غصّه کرده است. آنها غم ميخورند، خون دل ميخورند، ولي نميتوانند چيزي بگويند. چرا؟ چون متأسّفانه بسياري از سران کشورهايشان در اين خونِ دل دادن به امّت اسلامي و نابود کردن اميدهاي طبقات جوان در کشورهاي اسلامي، سهيم هستند. يک مورد، قضاياي مربوط به مسلمانان مظلوم فلسطين است و مورد ديگر مربوط به مسلمانان بيپناه بوسني هرزگوين و بخصوص منطقه بيهاج است. اينها همه درد است. به کشور خودمان نگاه نکنيد که اين دردها را همه - از عاليترين مسؤولين کشور تا آحاد مردم - آزادانه بر زبان ميآورند؛ حرف ميزنند؛ ابراز وجود ميکنند و حرف دلشان را ميزنند. متأسّفانه در کشورهاي ديگر اين فرصت را نميدهند که مردم اقلاًّ غصّههاي خودشان را نسبت به اين قضاياي عظيم امّت اسلام بر زبان جاري کنند. شما ببينيد در کشورهاي عربي، چه تعداد انسانهايي هستند که دلشان از قضاياي مربوط به سازش با دشمن صهيونيستي خون است ولي نميتوانند چيزي بگويند. درست مثل دوران رژيم گذشته در اينجا که ما نميتوانستيم عليه صهيونيستها مطلبي به زبان بياوريم. دلهاي ما آن روز خون بود، ولي نميتوانستيم چيزي بگوييم. بنده در همان سالها، يک وقت در جمع دانشجويان، به مناسبتِ تفسير آيات مربوط به بني اسرائيل - در اوايل سوره بقره - مطالبي گفته بودم. بعد، در يکي از بازداشتها زير منگنه سؤال و بازجوييام قرار دادند که شما اسم از اسرائيل آوردهايد! آيات مربوط به بنياسرائيل را مطرح کرده بودم؛ گفتند: چرا اسم از اسرائيل آوردهايد؟! يعني کسي که تفسير قرآن هم ميکرد، حق نداشت يک کلمه از بنياسرائيل بگويد که مبادا به متّحد آن رژيم خبيث و خائن - که آن زمان با اسرائيل روابط گرمي داشت - بر بخورد! امروز در بسياري از کشورهاي اسلامي، وضعيت به همانگونه است.بنده نسبت به کنفرانس اسلامي که اين روزها در کشور مغرب مشغول کار است، نگرانم. نکند سران کشورهاي اسلامي را جمع کنند و بخواهند با خدعه و حيله از اينها يک کلمه در جهت منافع و مصالح رژيم غاصب صهيونيستي بگيرند و بگويند کشورهاي اسلامي اينطور اتّفاق کردند! سران کشورهاي اسلامي که در اين کنفرانس شرکت کردهاند، بيدار باشند. ممکن است نفوذيهاي دشمن و خائنينِ به دنياي اسلام کار خودشان را بکنند. البّته نماينده امين ما، يعني وزير امور خارجه، در آنجاست و اگر بخواهند در اين زمينه، به خيال خودشان، امر متّفقٌ عليهي را اعلام کنند، نظر قاطع ما را در آنجا اعلام خواهد کرد. امّا واقعاً چنين خطراتي براي دنياي اسلام هست. کنفرانسي به نام اسلام تشکيل شود، ولي به جاي رسيدن به دردهاي مسلمانان، سراغ خواستهها و دردهاي امريکا و اسرائيل بروند و بخواهند آنها را علاج کنند! اميد است که اينطور نباشد؛ خدا کند اينطور نباشد. به همين قضيه بيهاج نگاه کنيد! اين همه مسلمانان را قتل عام ميکنند، اما کساني نشستهاند و نگاه ميکنند. اگر ملّتهاي اسلامي روزي را معيّن ميکردند و در اين روز دولتها و ملّتها با هم همکاري کرده و فقط به زبان اعلام مينمودند که از وضع جامعه اروپا و مواضع صربها و دشمنان مسلمين در بوسني هرزگوين ناراضياند، همين اعتراض، بسياري از گرهها را باز ميکرد. حتّي از اين کار هم خودداري ميکنند. ملّتهاي مسلمان با چنان مسؤولاني چه کنند؟ شما به ايران اسلامي نگاه نکنيد که مسؤولان کشور، پيشاپيش ملّت حرکت ميکنند. جاهاي ديگر اينطور نيست. اينها درد است. لکن من امروز مطلب ديگري را ميخواهم عرض کنم که يک نقطه روشن و يک اميد است. اين مطلب عبارت است از موضع ملّت ايران در مقابل تبليغات دشمن و حضور در مواضع حسّاس. اگر ميشد ملّت ايران را در قالب يک انسان و بهصورت يک فرد مجسّم کرد، جاداشت که امثال بنده دست اين انسان را ببوسند. اين ملّت در مواقع حسّاس، از خود عظمت نشان ميدهد. مقصود من، قضاياي مربوط به رحلت مرجع ربّاني الهي، مرحوم آيةاللهالعظمي اراکي است. خدا ميداند که دشمنان براي اين قضيه چند صد ساعت و بلکه چندهزار ساعت کار و تلاش و همفکري کرده بودند تا بتوانند به نفع تبليغات خصمانه خودشان استفاده کنند و شما ملّت، همه اين تلاشهاي خصمانه و خائنانه را با يک حرکت بجا و بهموقع،نقش بر آب کرديد. خدا ميداند همان روزِ تشييع جنازه که داخل جمعيت رفتم، در دل من چه ميگذشت!جاي تحسين و اعجاب و قدرداني و تجليل از نفوس طيّبهاي است که با حضور و حرکت و احساسات خودشان، مشکلات بزرگ جهاني را «کالعهن المنفوش» بهکلّي از سر راه برميدارند. براي اينکه عظمت کارهاي بزرگي که ملّت ايران در رحلت مرحوم آيةاللهالعظمي اراکي کرد، درست معلوم و روشن شود، دو، سه نکته عرض ميکنم. البته در آخر صحبت، يک مطلب اساسي هم هست که ميخواهم بيان کنم.از اوايل بيماري مرحوم آيةاللهالعظمي اراکي، دشمنان چند مطلب را در تبليغات خودشان دنبال ميکردند. اينها ميخواستند با اين تبليغات و حرفهايشان، يک فضاي ذهني در اين کشور بهوجود آورند. البتّه اينها را دست کم نگيريد؛ تبليغات دشمن، بسيار مهم است. نگاه نکنيد که ملّت ايران، عکسِ هرچه دشمنان ميگويند، عمل ميکند. در دنيا اينطور نيست. مردم عادي ملّتها، تحت تأثير حرفهاي راديوها قرار ميگيرند. اينها معتقدند که ميشود يک نظام را با راديو سرنگون کرد و يک نظام را با راديو بر سرِ کار آورد! معتقدند با راديو و با تبليغات ميشود کاري کرد که آحاد ملّتي بر سرِ يک آدم خوب بريزند و تکهتکهاش کنند و ميشود يک انسان ناشايسته را بر سرِ کار آورد! تبليغاتچيهاي دنيا چنين اعتقادي به تبليغات و زبان و راديو و تلويزيون دارند. البتّه اينها درست فهميدهاند؛ جايي که ايمان و آگاهي نباشد، همينطور است. اينها در دنيا بهوسيله راديو و تلويزيون، بسيار کارها کردهاند، ولي در ايران نتوانستهاند هيچ غلطي بکنند؛ به خاطر اينکه مردم، مؤمن بودهاند.خلاصه؛ در اوايل بيماري مرحوم آيتاللهالعظمي اراکي، ميخواستند چند مطلب را به مردم بگويند. يک مطلب اينبود که وانمود کنند مرجعيّت ديگر آن شأن و مکان هميشگي را ندارد. گذشت زماني که يک مرجع تقليد از دنيا ميرفت و ايران تکان ميخورد؛ اکنون ديگر مرجع اينقدر اهميّت ندارد. اين مطلب را در بياناتشان در همين راديوهاي بيگانه، مکرّر تکرار ميکردند. در گوشه و کنار دنيا چند نفر از آخوندهاي بيسواد يا فراري و بدنام و روسياه را هم پيدا کردهاند و اسمشان را «آيتالله» گذاشتهاند! ميکروفونها را جلو دهن آنها ميبرند، پولي هم در مشتشان ميگذارند؛ آنها هم دهن باز ميکنند و هرچه اينها ميخواهند، ميگويند . آنها کيستند؟ يا بيسواداني از خدا فرار کرده و از اسلام گريخته و پشت کرده به ملّت و فرارياند، يا آدمهايي بد دل و خبيث! ميخواهند از زبان آنها چيزهايي را به خورد مردم بدهند. ميپرسند: «آقا! مرجعيّت مثل سابق در ايران اهميّت دارد؟» آنها هم ميگويند: «نه آقا، مرجعيّت ديگر تمام شده است و مردم به مرجعيّت چندان اهميّت نميدهند» و از اين حرفها. ميخواستند اين مطلب را در ذهن مردم جا بيندازند. قصدشان اين بود که موقعيّتِ مرجعيّت را که يک موقعيّت عالي و الهي است و در اعماق جان مسلمين داراي تأثير و نفوذ است، پايين بياورند. چون از مرجعيّت چوب و تودهني خوردهاند، خواستند از مرجعيّت انتقام بگيرند، نه از يک مرجع خاص. اين، يکي از مطالبي است که تبليغات دشمن، طي چهل روز بيماري آن بزرگوار دنبال ميکرد. مطلب دومي که ميخواستند در ذهن مردم جا بيندازند،اين بود که «در سطح کشور ايران، ديگر کسي نيست تا مقام مرجعيّت را در دست گيرد؛ آن علماي بزرگ و آن ريشههاي قوي ديگر تمام شدند؛ آيةاللهالعظمي اراکي آخريشان بود و تمام شد.» اين مطلب را ميخواستند جا بيندازند و در اين باره مفصّلاً حرف زدند.سومين مطلب اين بود که خواستند وانمود کنند ملّت ايران از روحانيّت زده شده است و علاقهاي به روحانيّت ندارد. خواستند بگويند: در گذشتهها - در اوايل انقلاب و قبل از انقلاب - روحاني براي مردم بسيار عزيز بود، ولي امروز ديگر ملت ايران اعتنايي به روحانيون ندارد! اين مطلب را هم ميخواستند جا بيندازند. اين سه مطلب. البتّه حرفهاي ديگري هم ميزدند که به مواردي از آن اشاره خواهم کرد. روز وفات آن بزرگوار، تهران منقلب شد؛ ايران منقلب شد. ما خبرها را داشتيم. با اينکه جنازه در تهران بود، به هر شهر و دياري که ميرفتيد، ميديديد مردم در مساجد و در مراکز عمده و در بقاع متبّرکه اجتماع کردهاند. آن روز تهران حقيقتاً يک روز استثنايي را گذراند. تهرانيها که بودند و ديدند؛ ديگران هم از تلويزيون مشاهده کردند. البّته من به شما عرض کنم که دوربين نميتواند آن واقعيت را نشان دهد. واقعيت، بسيار عظيم بود. من جواناني را ديدم که سنّشان يک پنجم يا يک چهارم سنّ آن بزرگوار بود و مثل ابر بهار اشک ميريختند. شما جوانان براي چه گريه ميکرديد؟ چرا؟ چه علّتي داشت؟ شما که آن پيرمرد صد و سه ساله را يکبار هم در عمرش نديده بوديد. اصلاً تا سه، چهار سال پيش که او را نميشناختيد. علما و بزرگان و حوزهها ميشناختند؛ شما که او را نميشناختيد. سه، چهار سال بود که آن بزرگوار را شناخته بوديد. چرا آنطور گريه ميکرديد؟ چرا ايران آنطور منقلب بود؟ چرا زنان آنطور به سينه ميکوبيدند و گريه ميکردند؟ چرا مردهاي بزرگ اشک ميريختند و در آن اجتماع عظيم ميخواستند خود را به جنازه برسانند و موکبش را لمس کنند؟ چرا؟ علّت چه بود و چيست؟ علّت آن بود و اين است که مردم ايران همچنان مقام والا و عظيمي را براي مرجعيّت معتقدند. مردم ايران روحانيّت را از ته دل دوست دارند. البتّه نه هر روحانينمايي؛ روحاني واقعي و عالم دين را. نه آن روحاني نمايي را که دشمن ميخواهد بهجاي روحاني در ميان مردم جا بزند. مردم از او متنفّرند. امّا مردم، روحاني واقعي را دوست دارند. مردم معتقدند که با اسلام ميشود به دنيا و آخرت آباد رسيد. از اسلام نيکي ديدهاند. اسلام به آنها آزادي و عزّت داده است. اسلام به اين ملّت، رهايي از دست ستمگران و دستگاههاي فاسد را داده است.خانمها و آقايان! گذشته از 2500 سال پادشاهي ايران - که ادّعايش را ميکردند و ما خبر درستي از آن نداريم؛ خودشان هم خبر نداشتند و حرفي ميزدند - آنچه در طول يکي دو قرن اخير، زير سايه سنگين و شوم پادشاهان پهلوي و قاجار بر اين مملکت گذشت، پدر ملّت را درآورد! ايران از عظمت و عزّت تاريخي خود ساقط شد؛ از کاروان علم عقب افتاد؛ از کاروان تمدّن عقب افتاد؛ در سياست عقب افتاد؛ در اقتصاد عقب افتاد و منابع حياتياش را از دست داد. مردم اينها را از سلطنت ديدند. چه کسي آنها را نجات داد؟ چه کسي آنها را بيدار کرد؟ آن مرد روحاني بزرگ. مردم، پيشکسوتي و پيشقدمي روحانيون را ديدهاند. مردم علماي واقعي دين را دوست دارند. هر وقت در اين مملکت يک نغمه آزادي واقعي بوده است، رهبرش روحانيون بودهاند. اين تاريخ است. تاريخي که روحانيون ننوشتهاند؛ تاريخي که دشمنان روحانيون نوشتهاند، امّا در آن به اين حقيقت اعتراف کردهاند. در مراسم تشييع و عزاي مرحوم آيتاللهالعظمي اراکي اين را مردم نشان دادند. بنابراين تبليغات دشمن نقش برآب شد. تبليغ کردند که در جامعه ايران، ديگر کسي وجود ندارد که شايسته مرجعيّت باشد. مردم در مقابل چشم خودشان ديدند که ناگهان فهرستي از علماي شايسته مرجعيّت از طرف خُبرههاي فن منتشر شد. کساني که ميتوانند بشناسند و حوزهها دست آنهاست و قوام حوزهها به آنهاست؛ ميتوانند بگويند که چه کسي شايسته مرجعيّت است. البتّه آقايان فقط پنج، شش نفر را معيّن و معرّفي کردند. چنين مصلحت دانستند که پنج، شش نفر را بگويند؛ ديگر صد نفر را که نميشود گفت. امّا من به شما عرض کنم، امروز اگر بخواهيم در حوزه علميّه قم کساني را که لايق مرجعيّتند، بشماريم، از صد نفر هم بيشترند؛ فقط در همين حوزه علميّه قم. تنها شش نفرشان آن بزرگاني بودند که خبرههاي فن اسم آوردند؛ ولي فقط آنها نيستند. دو نفر ديگرشان را هم جامعه روحانيت مبارز اسم برد؛ ولي فقط آنها نيستند. علماي شايسته مرجعيت، حداقل صد نفرند.ميگويند: آقا، ريشههاي کهن و نسل علماي بزرگ تمام شد. شما چه ميفهميد علماي بزرگ کياند و حوزهها چيستند؟ سياستمداران انگليس و امريکا و خبرگزاريهاي دنيا نميتوانند واضحترين مسائل ملّت ما را بفهمند و تحليل کنند. اگر ميتوانستند بفهمند، اينقدر از ملّت ايران شکست نميخوردند! پس قادر به تحليل نيستند. آن وقت وارد اظهار نظر در امر حوزهها ميشوند که از پيچيدهترين مسائل است. اهل حوزه ميدانند چه کساني لياقت دارند و چه کساني ندارند. شما چه ميفهميد که نسل علماي بزرگ برافتاده يا برنيفتاده است؟ بعد از رحلت امام، چهار مرجع درجه يک از دنيا رفتهاند. البتّه تعداد بيشتر بوده است، امّا آن چهارنفر را ميگوييم که بسيار معروف بودند. مرحوم آيةاللهالعظمي اراکي، مرحوم آيتاللهالعظمي گلپايگاني، مرحوم آيتاللهالعظمي خويي و مرحوم آيتاللهالعظمي مرعشي؛ اين چهار نفر. غير از مرحوم اراکي که به هنگام رحلت، سنّشان صد و سه سال بود، بقيه حول و حوش نود سال سن داشتند. يعني در سال 1340 که مرحوم آيتاللهالعظمي بروجردي از دنيا رفت، اين آقايانِ نود ساله، حول و حوش شصت سالگي بودند. هنگام ارتحال، نود سالشان بود؛ پس سي و سه سال قبل از آن، در سنين بين پنجاه و هفت، هشت سال تا شصت و دو سه سال به سر ميبردند. هميشه همينطور است. آن روز که مرحوم آقاي خويي، مرحوم آقاي گلپايگاني و مرحوم آقاي مرعشي به عنوان مرجع معرّفي شدند، سنّشان از برخي کساني که امروز به عنوان مرجع معرّفي شدهاند، کمتر بود و بعضي هم تقريباً همسنّ اينها بودند. از چه رو بيخود دهن ميجنبانيد که نسل علماي حوزه تمام شد؟ شما چه ميدانيد علماي حوزه کهاند و نسلشان کدام است؟ چرا بيخود اظهار نظر ميکنيد؟ اين هم يک مطلب.مطلب ديگر اينکه شروع کردند کسان خاصّي را به اسم معرفي کردن که فلان کس از همه بالاتر است. بنا کردند براي مردم مسلمان حکم دادن و فتوا صادر کردن! مردم در امر مرجعيّت، از همه جا سختگيرترند. حقّش هم همين است. من هم به شما عرض ميکنم: عزيزان من! در امر مرجعيّت سختگير باشيد. مبادا احساسات، شما را به سمتي بکشاند. سختگير به همان طرق شرعي که وجود دارد، باشيد. شاهد عادل بطلبيد؛ آن هم نه يکي؛ آن هم نه هر شاهد عادلي. دو شاهد عادل خبره و اين کاره، که بشناسند. آنها بايد شهادت بدهند که فلان کس جايز التّقليد و شايسته تقليد است تا بشود از او تقليد کرد. آن وقت اين آقايان از ملّت ايران - که در کار تقليد اينقدر سختگير است - توقّع دارند که حرف فسّاق و فجّاري را گوش کند که راديوِ بي.بي.سي و راديوِ صهيونيستي را اداره ميکنند. آنها ميگويند که فلان آقا از همه بهتر است؛ مردم بروند از فلان آقا تقليد کنند! عجب خيال باطلي! کساني را که آنها اسم آوردند، اگر براي مراجعه عدّهاي شانس اندکي داشتند، بعد از آنکه آنها اسم آوردند، بدون ترديد اين شانس کم شد! عدّهاي از مردم اين کشور، بلکه اکثريّت مردم مؤمن کشور ما، از بس از راديوهاي بيگانه خباثت و ملعبت ديدهاند و دروغ شنيدهاند، هرچه آنها بگويند، عکسش عمل ميکنند. اگر آنها گفتند از فلان کس تقليد کنيد، از او تقليد نميکنند. اگر روي کسي تکيه کردند و گفتند از او تقليد نکنيد، مردم از او تقليد ميکنند. اين عادت مردم ماست و عادت درستي هم هست. امام رضواناللهعليه هم ميفرمود که رشد در خلاف راديوهاي بيگانه و تبليغات دشمن است. بدانيد که هرطرفي آنها ميروند، آن طرف، طرف باطل است و طرف ضدّش، طرف حقّ است. مردم ما در قضيه مرجعيّت، با اين موضعگيريها در دهان تبليغات خصمانه دشمن زدند. ما که واقعاً زبان شکرگزاري از شما ملّت ايران را نداريم. در قضيه رحلت مرحوم آيةاللهالعظمي اراکي و موضعگيريها و حضور در تشييع و حضور در نماز و حضور در مجالس فواتح، واقعاً ملّت سنگ تمام گذاشت. بايد از آقايان قم و تهران هم واقعاً تشکر کرد که فهرست از کساني درست کردند که مردم ميتوانند از آنها تقليد کنند و آن فهرست را به مردم دادند. اين آقايان، اينجا به وظيفه خودشان عمل کردند. البتّه نميشود گفت آنهايي که اسمشان در آن فهرست نيست، از کساني که نامشان در فهرست، ذکر شده است، کمترند. عرض کردم اگر شما امروز به قم برويد، حداقل صدنفر را ميتوانيد پيدا کنيد که ميشود اسمشان را فهرست کرد و گفت اين آقايان جايزالتّقليدند. بر خلاف گفته دشمن که وانمود کرد جنگ قدرتي بر سر مرجعيّت در ايران است؛ عجلهاي ندارند. گفت: «کافر همه را به کيش خود پندارد»؛ اينها خودشان براي در دست گرفتن يک قدرت کوچک در کشورهاي اروپايي، در امريکا و در ديگر جاهايي که با تمدن مادّي اداره ميشود - مثلاً براي شهردار شدن در فلان ايالت يا فلان شهر، يا براي گرفتن فلان کرسي نمايندگي - حاضرند همه مقدّسات را زير پا بگذارند تا به آن مقام برسند. خودشان اينگونهاند. افسوس ميخورم که شما مردم عزيز، فرصت نداريد بعضي از نوشتهها و اطّلاعاتي را که ما با آنها سروکار داريم ببينيد تا بدانيد که چقدر سطح دنيا در مقام پرستي و جاهطلبي نازل است. همين شخصيتهايي که در دنيا ميبينيد با چهرههاي مرتّب و منظّم، اتو کشيده، کراوات بسته و با لبخندهاي مصنوعي جلوِ دوربينهاي تلويزيون ظاهر ميشوند، حاضر بودهاند براي گرفتن اين مقام، به همه جنايتهاي ممکن دست بزنند! اغلب اينگونهاند.بنده درباره يک حادثه در امريکا کتابي خواندم؛ يک کتاب کاملاً مستند و صحيح. اين کتاب حقايق عجيب و تکان دهندهاي را بيان ميکند که براي تصدّي فلان پُست، چه گروههايي و چگونه با هم جنگيدند. خيال ميکنند اينجا هم همان طوري است؛ مرجعيّت هم همانطوري است. نه آقا، اشتباه کرديد! هيچ جنگ قدرتي نيست؛ هيچ دعوايي نيست. در باب مرجعيّت، کساني هستند که با وجود شايستگي، يک کلمه از خودشان اسم نميآورند تا سي، چهل سال ميگذرد. بعد از اين مدّت به فکر آنها ميافتند، پيششان ميروند و اصرار ميکنند؛ بعد از اصرار، رساله ميدهند. ما مثل مرحوم آيةاللهالعظمي اراکي زياد داريم. امروز در قم کساني از همين عدّه هستند که شايسته مرجعيّتند؛ اما اگر هزاران نفر بروند و بخواهند اينها را به ميدان بکشانند، ميگويند ما نميآييم! بحمدالله چنين کساني امروز هستند. کساني هستند که خودشان را اعلم از همه ميدانند، اما بر زبان هم جاري نميکنند. غالباً مجتهدين خودشان را اعلم از ديگران ميدانند - البتّه نميگويم همه؛ غالباً اينگونهاند - اما با وجود اينکه خود را اعلم از ديگران ميدانند، حتّي بر زبان جاري نميکنند. اينها اينگونهاند. حاضر نيستند خودشان را مطرح کنند. حاضر نيستند به ميدان بيايند.بعد از رحلت مرحوم آيةاللهالعظمي بروجردي، همين امام بزرگواري که ديديد دنيايي را متوجّه خود کرد و مشت او آن چنان گنجايش داشت که ميتوانست بشريّت را در مشت بگيرد، رساله نداد و رفت در خانه نشست. هر چه اصرار کردند، رساله نداد. بنده خودم جزو کساني بودم که به ايشان عرض کردم. ايشان آن وقت جواب نميداد و فقط ميفرمود: آقايان هستند. تا اينکه بالاخره يک عدّه رفتند و ايشان را وادار کردند. فتاوي ايشان معلوم بود؛ رساله ايشان را تنظيم کردند و بيرون دادند. از اين قبيل فراوان است. امروز در گوشه و کنارِ حوزهها کساني ازبزرگان هستند که سي يا بيست سال پيش، شايسته بودند که اسمشان آورده شود. اما نه خودشان اسم خودشان را آوردند و نه به آنهايي که ميشناختند اجازه اين کار را دادند. ديگران هم که نميشناختند. چه جنگ قدرتي؟! کساني که اطراف شبهه مرجعيّتند، بيشترين کاري که ممکن است انجام دهند اين است که تعدادي رساله خودشان را چاپ کنند و در خانهشان بگذارند، تا اگر کسي مراجعه کرد، بگويند: آقا، اين هم رساله ما؛ بگير و برو. بيشترين کاري که ميکنند اين است. بيشتر از اين کاري نميکنند. راديوها را پرکردند که: آقا، جنگ قدرت است! چه جنگ قدرتي؟! از جمله حرفهاي بياساس و مفتضحي که خواستند در اين تبليغات عنوان کنند، يکي هم اين بود که بيشترِ علما و بزرگان حوزههاي علميّه با دخالتِ دين در سياست مخالفند؛ پس با حکومت اسلامي و ولايت فقيه مخالفند. اکثريّت اينهايند؟ بفرماييد؛ اين اکثريّت. همينهايي که اعلاميه ميدهند، اينها اکثريّتند؛ همينهايي که امروز اسمشان مطرح است، اينها اکثريّتند. البتّه در روحانيّت هم آدمهاي ناباب هستند؛ ما نميگوييم نيستند. در روحانيّت هست، در کسبه هست، در دانشگاهي هست، در ارتش هست، در دستگاههاي مختلف هست؛ آدم ناباب همه جا هست. در روحانيّت هستند آدمهايي که نان امام زمان را خوردهاند، نمک امام زمان را خوردهاند؛ امّا نمکدان امام زمان را شکستهاند و با راه امام زمان مخالفت کردهاند. هستند؛ ما نميگوييم نيستند. راديوهاي بيگانه بروند هرچه ميخواهند با آنها مصاحبه کنند. حاضرند به اندازه ده جلد کتاب هم به همه مقدّسات جمهوري اسلامي فحش بدهند! نه اينکه نيستند؛ هستند. اما، اوّلاً بسيار کم و ثانياً منفور ملّت ايران و مسلمانان انقلابياند. شما خيال ميکنيد کساني که راديوهاي بيگانه و دستگاههاي استکباري، براي مرجعيّت دل به آنها بستهاند، در داخل ايران کسانياند که اگر خودشان را در معرض اطّلاع ملّت قرار دهند، ملّت، آنها را آرام ميگذارد؟ ملّت ايران از خائنين نميگذرد. تا امروز نگذشته است، در آينده هم از خيانتکاران نخواهد گذشت.يک نکته را لازم است عرض کنم. از برادران و خواهران عزيز خواهش ميکنم اين مطلب را بدون احساسات گوش کنند. آن روزي که در مجلس خبرگان، بعد از رحلت امام رضواناللهعليه - آن روزِ اوّل که بنده هم عضو مجلس خبرگان بودم - بحث کردند چه کسي را انتخاب کنيم و بالاخره اسم اين بنده حقير به ميان آمد و اتّفاق کردند بر اينکه اين موجود حقير ضعيف را به اين منصب خطير انتخاب کنند، من مخالفت کردم؛ مخالفت جدّي کردم. نه اينکه ميخواستم تعارف کنم؛ نه. او خودش ميداند که در آن لحظات در دل من چه ميگذشت. رفتم آنجا ايستادم و گفتم آقايان! صبر کنيد، اجازه بدهيد. اينها هم ضبط شده، موجود است. هم تصويرش هست، هم صدايش هست. شروع کردم به استدلال کردن که مرا براي اين مقام انتخاب نکنيد. گفتم نکنيد؛ هر چه اصرار کردم، قبول نکردند. هر چه من استدلال کردم، آقايان، مجتهدين و فضلايي که آنجا بودند، جواب دادند. من قاطع بودم که قبول نکنم؛ ولي بعد ديدم چارهاي نيست. چرا چارهاي نيست؟ زيرا به گفته افرادي که من به آنها اطمينان دارم، اين «واجب» در من «متعيّن» شده است. يعني اگر من اين بار را برندارم، اين بار بر زمين خواهد ماند. اينجا بود که گفتم قبول ميکنم. چرا؟ چون ديدم بار بر زمين ميماند. براي اينکه بار بر زمين نماند، آن را برداشتم. اگر کس ديگري آنجا بود، يا من ميشناختم که ممکن بود اين بار را بردارد و ديگران هم او را قبول ميکردند، يقيناً من قبول نميکردم. بعد هم گفتم پروردگارا! توکل بر تو. خدا هم تا امروز کمک کرد. قبل از آن هم همينطور بود. من دو دوره به رياست جمهوري انتخاب شدم و در هر دو دوره هم قبول نميکردم. دوره اوّل - که تازه از بيمارستان آمده بودم - دوستان گفتند اگر تو قبول نکني، اين بار بر زمين ميماند؛ کسي نيست. ناچار شدم. دوره دوم، خودِ امام به من فرمودند که بر تو متعيّن است. خدمت ايشان رفتم و گفتم: آقا؛ من قبول نميکنم. من ديگر اين دفعه به ميدان نميآيم. گفتند: بر شما متعيّن است. يعني واجب، واجب کفايي نيست؛ متعيّناً بر شما واجب است؛ واجب عيني است.عزيزانم! اگر واجب عيني باشد، من از زير هيچ باري دوش خودم را خالي نميکنم. در قضيه مرجعيّت، موضوع اينگونه نيست. باربر زمين نميماند. اين قضيه متوقّف به فرد نيست. آري؛ آقايان فهرست دادند و اسم اين حقير را هم در آن فهرست آوردند. امّا اگر از من سؤال ميکردند، ميگفتم اين کار را نکنيد. بدون اطّلاعِ من اين کار را کردند. بعد از آنکه اعلاميهشان صادر شده بود، من خبردار شدم؛ والّا نميگذاشتم. حتّي من به تلويزيون اطّلاع دادم و گفتم اگر آقايان ناراضي نميشوند، اعلاميه آنها را که ميخوانيد، اسم مرا نخوانيد. بعد گفتند که نميشود؛ تحريفِ اعلاميه است. آقايان نشستهاند، چند ساعت جلسه کردهاند؛ نميشود. من اکنون به شما عرض ميکنم: ملّت عزيز! عزيزان من! آقايان محترم و بزرگاني که از گوشه و کنار گاهي به بنده پيغام ميدهيد که رساله بدهم! بار فعلي من بسيار سنگين است. بار رهبري نظام جمهوري اسلامي و مسؤوليتهاي عظيم دنيايي، مثل بار چند مرجعيّت است. اين را شما بدانيد. اگر چند مرجعيّت را روي همديگر بگذارند، ممکن است بارش به اين سنگيني شود؛ ممکن است. فعلاً ضرورتي نيست. آري؛ اگر العياذ بالله وضع به جايي ميرسيد که ميديدم چارهاي نيست، ميگفتم عيبي ندارد. من با همه ضعف و فقري که دارم، به فضل پروردگار، آنجا که ناچار باشم - يعني ضروري باشد - براي برداشتن ده بار به اين سنگيني هم حرفي ندارم که بردارم و روي دوش خودم بگذارم. اما فعلاً آنگونه نيست. فعلاً نيازي نيست. بحمدالله اين همه مجتهدين هستند. من قم را اسم آوردم؛ غير قم هم هستند. مجتهديني هستند، افراد شايستهاي هستند. چه لزومي دارد حال که اين بارِ سنگين را خداي متعال بر دوش نحيف اين حقيرِ ضعيف گذاشته است، بار مرجعيّت را هم رويش بگذارند؟ احتياجي به اين معنا نيست. پس کساني که اصرار ميکنند و ميگويند: آقا رساله بدهيد، توجّه کنند که من براي خاطر اين از قبولِ بار مسؤوليتِ مرجعيّت استنکاف ميکنم. بحمدالله آقايان هستند و نيازي به اين معنا نيست. البتّه، خارج از ايران حکم ديگري دارد. بارِ آنها را من قبول ميکنم. چرا؟ براي خاطر اينکه آن بار را اگر من بر ندارم، ضايع خواهد شد. آن روزي که احساس کنم آقاياني که امروز بحمدالله در اينجا هستند و به عقيده من کافي هستند - و ميبينيم کفايت لازم و بلکه فوق اندازه ضروري براي تحمّل بار مسؤوليت هم امروز در قم وجود دارد - ميتوانند بارِ خارج را هم تحمّل کنند، آنجا باز من کنار ميکشم. امروز من درخواست شيعيان خارج از ايران را قبول ميکنم؛ براي خاطر اينکه چارهاي نيست. مثل همان جاهاي ديگر است که ناگزير هستيم. اما در داخل ايران هيچ احتياجي نيست.وجود مقدّس وليعصر ارواحنافداهوعجّلاللهتعالي فرجهالشّريف، خود ناظر و حافظ و نگهبان حوزههاي علميّه است؛ حافظ و پشتيبان علماي بزرگ است؛ هدايت کننده دلهاي مراجع و دلهاي مردم است. اميدواريم خداي متعال، اين مرحله را هم براي ملّت ايران مرحله مبارکي قرار دهد.والسّلام عليکم و رحمةالله و برکاته