بيانات معظم له در ديدار كارگران، فرهنگيان نمونه و كاركنان بنياد مسكنبه مناسبت «روز معلّم» و «روز كارگر» - [سخنرانی مقام معظم رهبری در دیدار کارگران، فرهنگیان نمونه و کارکنان بنیاد مسکن به مناسبت روز معلم] نسخه متنی
بيانات معظم له در ديدار كارگران، فرهنگيان نمونه و كاركنان بنياد مسكنبه مناسبت «روز معلّم» و «روز كارگر»
(1374/02/13 )بسماللهالرّحمنالرّحيمبه شما برادران و خواهران عزيز، بخصوص ايثارگران و خانوادههاي شهدا و جانبازاني که در لابهلاي جمعيّت تشريف دارند، و همچنين به عناصر برجستهاي که به عنوان نمونه انتخاب شدهاند، خوشامد عرض ميکنم. شايد در بين روزهايي که در جمهوري اسلامي نام و عنواني پيدا کرده است، هيچ روزي مثل اين روز نباشد؛ چون دو عنوان خيلي مهم، حسّاس، کارآمد و خيلي عزيز، با هم در اين روز مجتمع شده است. يکي عنوان علم و ديگري عنوان کار است. هم روز علم است و هم روز کار. واقعاً هم اگر درست نگاه کنيم، دنيا و آخرتِ هر امّت، جمعيّت و همچنين هر فردي، به اين دو چيز بستگي دارد. هر کدام بدون ديگري، خاصيت کامل خود را ندارد. علم بيکار، همان علم بيعمل است. «العالم بلاعمل، کالشجّر بلا ثمر.» درختي روييده است؛ مظهر قدرت الهي است؛ امّا ميوه ندارد. از آن طرف هم «المتعبِّد بلا علم کحمار الطاحونة.» وقتي کسي بدون علم کار کند، اگر چه آن کار عبادت خدا باشد، باز هم فايدهاي ندارد. مثل حرکت دَوَراني: کسي بدون پيشرفت، دور خودش چرخ ميخورد. کشور، هم به علم و هم به کار احتياج دارد. خداي متعال هم، هر دوي اينها را حسنه قرار داده و براي آنها اجر و ثواب معيّن کرده است.خوب؛ وقتي که ما از علم تعريف ميکنيم، اين در واقع تعريف از معلّم است. چرا؟ چون اوست که علم را به ديگران ميبخشد. اگر معلّم نباشد، علم به دست نميآيد: «هر که چيزي ياد گيرد، بايد از استاد گيرد.» علم بدون معلّم، معني ندارد. کار نيز همينطور است. هر کس از کار تعريف کند، از کارگر تعريف کرده است؛ چون کار بدون کارگر، معني ندارد. درست توجّه کنيد، ببينيد اين مفاهيم چقدر به هم مرتبط است! علم و کار براي يک ملت، دو بال است. ملتِ بيعلم و بيکار، پيش نخواهد رفت. بنده، بدين خاطر، بارها عرض کردهام که ملت ايران بايد از اعماق دل به دو سلسله پادشاهي پهلوي و قاجار، لعنت بفرستد که اين دو سلسله خبيث، دو بالِ مملکت و پيکره عظيم اين ملت کهن، با هوش و با استعداد را بريدند. نه علم و نه کار، هيچکدام را براي اين ملت فراهم نکردند. کاري که بود، کارهاي بيارزش يا کمارزش بود. علمي که بود، علم تقليدي و دستِ دوم بود. آن کاري را که از دل ميجوشد و حقيقتاً پوشش و حليه حيات ميبخشد و کارهاي اساسي در مملکت صورت ميدهد، ترويج نکردند. هرچه توانستند، قلع و قمع هم کردند و بساط علمي را که از دل ميجوشد و در آن ابتکار هست، برچيدند. آن خاندانها اين جرائم را دارند. نتيجه اين شد که ملّت ايران که در مسابقه علم و پيشرفت تمدّن و دانش و تجربه، يا از ديگران جلوتر بود يا اقّلاً کسري نداشت، سالها عقب ماند. حال ما بايد تلاش و کوشش کنيم که بالاخره گليم خودمان را از آب بيرون بياوريم. انشاءالله به همّت شما مردم، اينکار را خواهيم کرد؛ که نشانههايش الان هم پيداست.اوّل خانواده قاجار - از ناصرالدّين شاه به بعد - بعدش هم خانواده پهلوي - اين پدر و پسر - حقيقتاً چوب حراج به موجودي اين ملت و کشور و سرمايههاي معنوياش زدند. «تلک امّة قدخلت لها ما کسبت و لکم ما کسبتم.» آنها رفتند و سر و کارشان با خداست. سزاي اعمالشان را هم ميبينند. حالا نوبت من و شماست. «و لکم ماکسبتم.» البته از اوّل انقلاب تا امروز، حقّاً و انصافاً، در زمينه علم و کار، خيلي تلاش شده است. اگر کسي اين را انکار کند، مثل اين است که بگويد «الان به چه دليل روز است؟» اين قدر واضح است. اگر کسي به سطح کشور نگاه کند، افزايش دانشآموز، معلّم، استاد، متخصّص، دانشجو و کارگاههاي فراوان، کار کشاورزي، صنعتي، کارهاي دقيق و برجسته، ابتکارها و اختراعهاي زيادي ميبيند که در اين پانزده سال، اسلام براي اين ملت آورده است. من و ما هم نميتوانيم بگوييم «اين کارها را ما کرديم.» اين دستاوردها، مالِ اسلام است. خاصيت ايمان، خاصيت حضور مردم و مردمي بودنِ حکومت است.خوب؛ يک مسأله اين است که آيا علم و کار، يا به تعبير ديگر، معلّمي و کارگري، مثل کاسبيهاي ديگر، فقط براي نان درآوردن است؟ جواب اين است که: نه! معلّمي و کارگري، اگر هم براي افراد، وسيله نان درآوردن است، امّا با معلّمي و کارگري، چيزهايي را ميشود به دست آورد که حتي از نان هم بالاتر است. يکي از آن چيزها، اجر الهي است. باور کنيد معلّمي، ثواب دارد. کارگري، ثواب دارد. شما وقتي که پشت دستگاه ايستادهايد و کاري را انجام ميدهيد، يا در مزرعه کار کشاورزيتان را انجام ميدهيد، يا در اتاق طرّاحي نشستهايد و طرح يک کار يا کالايي را آماده ميکنيد، يا به کلاس درس رفتهايد و ميخواهيد با عدّهاي دانشآموز، پنجاه دقيقه سر و کلّه بزنيد، يا مقدّمات کار معلّم را فراهم ميکنيد - مثلاً مطالعه يا تهيه کتاب - بدانيد که عبادت ميکنيد. اين، خيلي مهمّ است. چيزي که بعد از دروازه مرگ - که همه بايد از آن عبور کنند - گير من و شما ميآيد، آن پنج سير خوراکي که روزانه براي خودمان يا زن و بچه مان فراهم کردهايم، نيست. آنچه که آنجا بهدرد ما ميخورد، عمل صالح است. «والذّين امنوا و عملوا الصالحات.» ببينيد در قرآن چقدر اين تعبير «ايمان» و «عمل صالح» تکرار شده است! يکي از اين عملهاي صالح، همين است که شما در کلاس، درس بگوييد، يا در کارگاه و مزرعه، کار کنيد. پراکندن علم و فراهم کردن کار هم مثلِ نماز و خواندن قرآن، عبادت است. اين، چيز کمي نيست. چرا خداي متعال ياد دادن و کار کردن را براي بشر موجب ثواب قرار داده است؟ العياذبالله، کارهاي خدا که گزاف نيست! اين، بدين خاطر است که آن کمالي که خداي متعال ميخواهد بشر در دوران زندگي به آن نائل شود، از جمله به علم و کار بستگي دارد. جامعه و مردم بيکار، يا کم کار، بد کار، بيعلم و بيسواد، نميتوانند آنچنان که بايد، خودشان را به مراحل کمال بشري برسانند. زندگي دنيايشان هدر خواهد رفت. در علم کامل و شاملِ حقِ متعال عزّوجل، اين معنا روشن است. لذا گفته است: «اگر کار کنيد، ثواب ميبريد.» هر چه کار مفيدتر و بهتر باشد، ثواب آن بيشتر است. علمي که ياد ميدهيد، هر چه مفيدتر باشد، ثواب آن بيشتر است. اينطور نيست که اگر قرآن و علوم ديني را ياد داديد، ثواب داشته باشد، امّا ياد دادن جبر، مثلثات، فيزيک و هندسه، ثواب نداشته باشد. شما سرِکلاس، درس ميدهيد و بچههاي مردم را عالم ميکنيد. هر درسي که ميتواند يک انسان را عالم، دانشمند و مفيد براي جامعه کند، ياد دادن آن ثواب دارد. اين، منطق اسلام است.پس، يک دستاورد، ثواب الهي است. يکي ديگر از دستاوردهاي کار و تعليم، اين است که شما در بناي آينده جامعهتان سهيم ميشويد. اين، خيلي مهمّ است. تمام دعواي دنيا در امروز و ديروز، بر سر يک کلمه است و آن اينکه، قدرتهاي استکباري ميخواهند سرنوشت ملتها را در دست گيرند. اين امريکا که ميبينيد اين قدر امروز در دنيا جنجال و هياهو و غوغا برپا ميکند - که غالباً هم بيفايده و بيثمر و پوچ است - براي اين است که براي خودش حقِّ ابرقدرتي قائل است و ميخواهد اختيار و سرنوشت دنيا در دست او باشد. فلان کس چرا فلان معامله را کرد؟ فلان دولت چرا به فلان دولت فلان چيز را فروخت؟ فلان کشور چرا فلان مسأله مورد علاقه امريکا را رد کرد يا مسأله غير مورد علاقه امريکا را تأييد کرد؟... همه اين حرفها براي دخالت در امور دنياست. آيا ميتوانند سرنوشت دنيا را در دست گيرند؟ عدّهاي ميگويند: «ميتوانند.» آن عدّه، ملتهاي ضعيف، ناتوان و سردمداران سست عنصر بعضي از کشورها هستند. امّا نيروهاي پرشور، با هيجان و متحمّس ميگويند: «امريکا غلط کرده است! مگر ميتواند سرنوشت دنيا را در دست گيرد!» بنده چه عرض ميکنم؟ من ميگويم که به يک شرط نميتواند، به يک شرط ميتواند. اگر آن ملتي که طرف امريکاست، داراي عزم و اراده سياسي و زنده، با نشاط، اهل کار، تلاش و جديّت باشد، امريکا نميتواند؛ اما اگر ملتي اهل کار، تلاش و نشاط نباشد، باز هم امريکا نميتواند تسلط پيدا کند؟! چرا؛ ميتواند. اين همه که بر کشورها تسلّط پيدا کردند، براي چه بود؟ اگر سردمداران کشوري اهل معامله با امريکا باشند و مردم آن کشور هم افراد بيهوش و حواسِ بيکارهاي باشند، ميتواند. اگر دولتي اهل معامله و مذاکره با امريکا نباشد؛ امّا مردمش تنبل باشند، اينجا هم امريکا ميتواند تسلّط پيدا کند. چرا؟ براي اينکه آن دولت، مستأصل ميشود. مردمي که کار نکنند، مردمي که ابتکار نداشته باشند، مردمي که خود را موظّف به اداره کشور و توليد نيازهاي خودشان ندانند، مردمي که فقط مصرف را بلد باشند و توليد را بلد نباشند، کشور و کساني را که در رأس کارند در وضعيتي بدي قرار خواهند داد. ملتي ميتواند در مقابل پرروها، پرتوقّعها، گردنه بگيرها و زيادهطلبهاي دنيا - مثل امريکا - بايستد و مقاومت و از حق خود دفاع کند، که بگويد: «آقا! ما خودمان، خودمان را اداره ميکنيم.» اگر دشمن بگويد به شما فلان چيز را نميفروشيم، بگويد: خوب؛ بهتر! نفروشيد. شما که به ما بفروشيد، ما تنبل ميشويم و خودمان توليد نميکنيم. ميگوييم «آقا؛ بستهبندي شده ميآيد.» شما که به ما مجّاني بدهيد، پول هم از ما نگيريد، به ما خيانت کردهايد. اگر شما دَرِ داد و ستد را با ما ببنديد و بُنجلهاي خودتان را به طرف مملکت ما سرازير نکنيد، به نفع ماست. براي اينکه ما روحيه کار، نشاط، تلاش و توليد پيدا خواهيم کرد. باور کنيد روزي که اين مردک ساده دلِ بيتجربه خام اعلام کرده است که ميخواهد روابط اقتصادي امريکا را با ايران ممنوع کند (بعد هم که رفت در جلسه صهيونيستها، بيچاره در واقع بازي خورد. حال چه کسي پوست خربزه زير پاي اين آدم انداخت، من نميدانم) بنده به چند جهت، از ته دل خوشحال شدم. اينها تا به حال گاهي با ريا چيزهايي ميگفتند که بعضي، در گوشه و کنار عنوان ميکردند: «آقا؛ اينها آن قدرها هم با ما دشمن نيستند. آخر شما ميگوييد مرگ بر امريکا، مردم ميگويند مرگ بر امريکا، بد است! عيب است! زشت است!»بعضي از آدمهاي کم مسؤوليت يا بيمسؤوليت، ميخواستند اين فرياد مرگ بر امريکا را که مردم ما از ته دلشان کنده ميشود، در گلوها خفه کنند و نگهدارند. حالا مردم وقتي که در مقابل چنين صراحتي قرار گرفتند، در هر جاي کشور هستند، راحت فرياد ميزنند: «مرگ بر امريکا.»امّا مهمتر اينکه، ما در دوران جنگ، از جهات گوناگون، محدودّيتهاي زيادي از قبيل سلاح، مهمّات و ابزارهاي جنگي داشتيم. حال هم اين آقايان ميخواهند زحمت بکشند و براي ما محدوديّت ايجاد کنند. مگر ما در هشت سال دوره جنگ، محدوديّت نداشتيم؟! آنجا چه کار کرديم؟ من شايد يک وقت ديگر هم اين را گفته باشم: برادران و خواهران! تعجّب ميکنيد اگر بدانيد که مسؤولين ما، سيمخاردار خريده بودند؛ ميخواستند از کشور شوروي عبور دهند و بياورند؛ اما شوروي نميگذاشت! سيم خاردار ديگر چيست؟! چه وسيلهاي، دفاعيتر از سيمخاردار؟! از خودش هم نخريده بودند که مثلاً بگويد «نميفروشم.» بلکه از جاي ديگر خريده بودند.شما ببينيد با جمهوري اسلامي چه کردند! گلوله آر.پي.جي. دم دستي کم اهميّت را به ما نميفروختند. اصلاً کسي باور ميکند؟! خوب؛ اين جمهوري اسلامي، همان کشوري است که در آن وقت اين محدوديّتها را داشت. ميدانيد نتيجه چه شد؟ نتيجه اين شد که به فضل پروردگار و به حول و قوّه الهي، جوانان مؤمن اين مملکت، به گوشه انبارها و کارگاهها رفتند؛ درها را روي خودشان بستند و مشغول کار شدند. ما امروز برخي از پيچيدهترين ابزارهاي جنگي را که دشمن به عقلش هم خطور نخواهد کرد، خودمان در داخل تهيّه ميکنيم. البته ما را به ساختن بمب اتمي و شيميايي متّهم ميکنند که اينها دروغ است. خودشان هم ميدانند که دروغ است. آنچه را که واقعيت دارد، آنها نميدانند و به عقلشان هم نميرسد.چطور ما توانستيم؟ در اين مملکت، خلبان با هواپيماي آمريکايي پرواز ميکرد؛ همافر و افسر فنّي کارهاي تعميراتياش را انجام ميدادند؛ امّا هيچ کدام جرأت نداشتند قطعات اين هواپيما را باز کنند، ببينند چه شکلي است. اسمشان هم تعميرکار بود! قطعات هواپيما وقتي خراب ميشد، بايد ميبردند امريکا، آنجا تعمير ميکردند. اجازه تعمير قطعات هواپيماي امريکايي، به تعمير کار ما که با آن هواپيما سروکار داشت، داده نميشد. همين نيروهاي مسلّح و مردم اين کشور، توانستند پيشرفتي عظيم در اين زمينه ايجاد کنند. چرا؟ به برکت همان تحريمها و جلوگيريها. حال تهديد ميکنند که «ما رابطه تجاريمان را با ايران قطع ميکنيم.» خوب؛ به درک، قطع کنيد! مگر ما بدمان ميآيد؟! ما خوشحال ميشويم که شما رابطهتان را با ما قطع کنيد. اما دنيا از شما تبعيّت نميکند. مگر امريکا کدخداي يک ده است که همه مجبور باشند از او تبعيّت کنند؟! خوب؛ شما براي خودتان هر کار ميخواهيد، بکنيد. بعضي از آدمهاي ضعيف، در بعضي از کشورهاي اسلامي، تا اين چيزها را ميشنوند، تنشان بنا ميکند به لرزيدن! مگر چه خبر است؟! الحمدلله در داخل کشور ما، روحيههاي مسؤولان کشور - از رئيس جمهور تا رئيس مجلس، رئيس قوّه قضايّيه و نمايندگان مجلس - و آحاد مردم در همه جاي اين کشور، قوي است. مشتها گره شده است. احساس نشاط ميکنند. هر کس که در مقابلشان بايستد، با قدرت و قاطعيّت با او مواجه ميشوند. از اين جهات، مشکلي نداريم. خداوند شما را حفظ کند. از اين جهت، نگراني نداريم.عزيزان من! آنچه لازم است، «کار» و «تعليم» است. معلّمين عزيز! بايد جوانان را بسازيد. بايد نوجوانان را با روحيه کار، استقلال و علمطلبي، پرورش دهيد، نه با روحيه مدرکطلبي. مدرک چيست؟ مدرک به اين عنوان که نشان دهد فردي داراي اين معلومات است، خوب است؛ اما نميتواند منشأ اثري شود. آنچه مهم است، علم است. علم و کار، براي جامعه لازم است. همه مردم و مسؤولين بدانند: اينکه من عرض کردم «وجدان کاري»، يک تعارف نيست. بايد برنامهريزي کنند. «وجدان کاري» بايد فرهنگ عمومي مردم شود. بايد اگر کسي کاري انجام ميدهد، فکر کند که يک نفر بالاي سرش ايستاده است؛ حتّي اگر تنها، در اتاقي خلوت باشد. کار بايد کامل، محکم، قوي، ابتکاري و همراه با نياز انجام گيرد.يکي از کارهايي که وجدان کاري لازم دارد، تعليم و تربيت است. معلّم در کلاسِ درسِ مدرسهاي که تَهِ فلان شهر يا فلان گوشه دورافتاده تهران يا يک روستاست، بايد آنطور درس بگويد، زحمت بکشد و تلاش کند که گويا الان بازرس در کلاس نشسته است، کار او را نگاه ميکند، يا يک ساعت بعد ميآيد تا نتيجه کار را ببيند. وجدان کاري يعني اين. ما تعارف که نميکنيم!عزيزان من! با تعارف که يک ملت نميتواند آقايي خودش را حفظ کند! با تعارف که نميشود با دشمنان غدّار و خونخوار روبهرو شد! عمل، تلاش و برنامهريزي لازم است. ما گفتيم: «وجدان کاري»، «انضباط اجتماعي» يا «انضباط اقتصادي». مسؤولين کشور، دولت، قوّه قضايّيه و نمايندگان مجلس، بايد برنامهريزي کنند تا اين کارها انجام گيرد، و الّا با اينکه تعريف کنند فلاني چه حرف خوبي زده، که کار تمام نميشود!آحاد مردم هم بايد کمک کنند. يکيک مردم، کنندگانِ واقعي کار هستند. عزيزان من! اين خانه، خانه شماست. اين مملکت، مملکت شماست. مملکت عظيم،با برکت و ثروتمندي است. خيلي ثروت در اين خاک نهفته است که همهاش متعلّق به شما و نسلهاي آينده اين کشور است. ثروت معنوي زيادي در اين کشور وجود دارد و همهاش متعلّق به شماست. اين همه علم، استعداد، آگاهي و اخلاقيّات خوب، به برکت اسلام، فرهنگ کهن اسلامي و سوابق اين ملت در اين کشور هست که متعلّق به شماست. چهوقت ميتوانيد استفاده کنيد؟ وقتي که اين ملت، آماده کار باشد؛ کمر بسته باشد؛ هيچ کس در کارهاي خود کوتاهي نکند و بيکاري را براي خود مغتنم نشمارد. هستند کساني که در حال خستگي از کار هم، وقتي که کاري وجود دارد با کمال شوق کار ميکنند. کسي از اينها نميپرسد «شما چرا کار نکرديد؟» فکر مؤاخذه الهي و نياز مردم، اينها را بهکار وادار ميکند. اين روحيه، بايد همگاني شود. اين، همان «وجدان کاري» است.اميدواريم که خداي متعال کمک کند و انشاءالله ادعيه زاکيّه وليعصر ارواحنافداه، کمک کار شما باشد. با اين وضعيت، امريکا که هيچ، امريکا و متّحدينش هم، با تمام امکانات، بههيچ وجه نخواهند توانست بر چنين ملت و ارادههايي پيروز شوند.اميدواريم خداوند روح مطّهر امام بزرگوار را گشاينده اين راه به روي ما بود، روزبهروز به عروج و درجات بالاتري نائل فرمايد و شهيد عزيز اين روز، «شهيد مطّهري» را با اوليايش محشور کند و شما عزيزان را مشمول برکات و توفيقات و رحمت و لطف خود قرار دهد.والسّلام عليکم و رحمةالله و برکاته.