بيانات مقام معظم رهبرىدر ديدار وزير و مسؤولان وزارت ارشاد واعضاى شوراهاى فرهنگ عمومى كشور - [سخنرانی مقام معظم رهبری در دیدار وزیر و مسئولان وزارت ارشاد و اعضای شوراهای فرهنگ عمومی کشور] نسخه متنی
بيانات مقام معظم رهبرىدر ديدار وزير و مسؤولان وزارت ارشاد واعضاى شوراهاى فرهنگ عمومى كشور
(1374/04/19 )بسماللهالرّحمنالرّحيمبرادران و خواهران عزيز؛ خيلي خوش آمديد. از اينکه در جمعي که متکفل و متعّهد مسأله فرهنگ عمومي در جامعه اسلامي ماست، بحمدالله فضلا و شخصيتهاي فکري و متخصّصان تعليم و تربيت و آگاهان از مسائل فرهنگي حضور دارند، بسيار خوشوقتم؛ زيرا وقتي جمعي از زبدگان و صاحبنظران فرهنگ عمومي يک جامعه، براي ترقّي آن اجتماع کردهاند، مايه سعادت و اميدواري است.کنترل فرهنگ عمومي، يک مسأله مهم و جديد است که شايد اهل فکر و فرهنگ و صاحبنظرانِ مسائل فرهنگي، قبلاً به اين معنا کمتر انديشيده بودند و کمتر توجّه ميکردند که براي هدايت و اداره فرهنگ عمومي در جامعه، يک کار ويژه لازم است.قبلاً فرهنگ عمومي جامعه ما، رها و بسته به اين بود که کدام صداي قويتر و کدام دستِ چيرهتر و کدام مهارت و ذوقِ تواناتر در صحنه زندگي مردم حضور يابد و آنها را به سمت اين يا آن پديده و کيفيّت فرهنگي بکشاند. اينکه امروز جمعي بنشينند و فکر کنند که چگونه ميشود فرهنگ عمومي جامعه را به شکل و سمت صحيحي سوق داد و پالايش و هدايت کرد، موضوع تازهاي است که مربوط به اين چند سالِ اخير است و ابتدا در «شوراي عالي انقلاب فرهنگي» مطرح شد و اکنون نيز بحمدالله، مجموعهاي گرد هم آمدهاند و آن را دنبال ميکنند.کارها و موضوعهاي تازه، چون روالِ از پيش تعيين شده و شکل سنّتياي ندارند، متصدّيانشان حتماً بايد دو نکته را درباره آنها مدّنظر داشته باشند: اوّل اينکه براي آنها وقت بگذارند؛ و ديگر آنکه ذوق و ابتکار و توانايي و مهارت به کار ببرند.پس، اوّلين عرضم به شما عزيزان و برادران و خواهران، اين است که اکنون که شما در اين زمينه مسؤوليت داريد، خواهش ميکنم در اداره فرهنگ عمومي، از جان و ذهن و فکر و وقت خودتان، در حدّ توان، مايه بگذاريد. وقتي اين حاصل شد، نوبت آن است که بررسي کنيم کدام دستگاهها و افرادِ ديگر، در ارتباط با اداره فرهنگ عمومي جامعه هستند؛ مثلاً صدا و سيما، مطبوعات و يا شخصيتهاي عمده فکري و فرهنگي که گاهي يک سخنشان شکل دهنده يک جريان در فرهنگ جامعه است. چگونگي همکاري آنان با شما، مسأله بعدي است که بايد بررسي شود. از اينرو، ابتدا شما بايد درست شويد و وقتي که اين اصل اساسي شکل گرفت، آنگاه براساس آن، بسياري از کارهاي ديگر انجام ميشود.به نظر بنده، فرهنگ عمومي دو بخش دارد: يک بخش، امور و مسائلي است که بارز و ظاهر و جلوِ چشم است و حقيقتاً هم در سرنوشت يک ملت دخالت دارد؛ اما در دراز مدت تأثير ميکند. يعني در مسير زندگي و حرکتهاي آينده يک ملت تأثير دارد. مثلاً شکل لباس و چه پوشيدن و چگونه پوشيدن و از کدام الگوي پوشش استفاده کردن، جزو مصاديق و نمونههاي بارز فرهنگ عمومي جامعه است. يا شکل معماري در جامعه و در چگونه خانهاي زندگي کردن، بخشي از فرهنگ جامعه را شکل ميدهد. زيرا خانههاي قديمي ما يک نوع خانواده و خُلقيّات بار ميآورند (حياط بزرگ، حوضي در وسطش و اتاقهايي در اطراف. از اين اتاقْ پدر بزرگ در ميآيد و از آن اتاقْ دايي و از آن يکي هم عمو. بچههاي خانواده، همه دور هم و بَرِ يک سفره جمع ميشوند و در واقع، اين خانه است که خانواده را به دنبال خود ميکشاند) و آپارتمان نوعي ديگر از خانواده ايجاد ميکند. حتّي شکلِ در و پنجره و ارتباط اتاقها با هم، به ناچار تأثير خاصي بر ذهن و خُلق و منش و تربيت افراد دارد. از اينرو، امروز - خوشبختانه - ميبينيم که در تلويزيون و ميزگردها و گفتارها، بر معماري سنّتي ايراني تکيه ميشود. در کردارها نميدانم چگونه است. ولي به هرحال، آنچه معلوم است اينکه ، اين ملت کهن و بزرگ، قبل از اينکه از سبک معماري اروپايي تأثير بپذيرد، خودش يک سبک معماري خاص داشته است.خوب؛ اينها از موارد فرهنگ عمومي است که فراوان است و تأثيراتش بر سرنوشت اين ملت، بلند مدّت است. چون به هرحال، هر نوع لباس، هرگونه رفتار، هر شکل نشستن بر سفره، هرگونه سخن گفتنِ دو نفر در مواجهه با همديگر و مسائلي از اين قبيل، تأثيراتي انکار ناشدني در شکلگيري شخصيت افراد يک جامعه دارد. لکن نه در کوتاهمدّت؛ در بلندمدّت.بخش دوم از فرهنگ عمومي، آن است که مانند بخش اوّل در سرنوشت يک ملت تأثير دارد؛ اما تأثيراتش فوري و بسيار محسوس است. يعني خودِ امورِ مربوط به اين بخش از فرهنگ عمومي، چندان محسوس نيست؛ لکن تأثيراتش در جامعه و سرنوشت و مسير آن، بسيار محسوس است. از جمله اين امور و درواقع عمدهترينِ آنها، اخلاقيّات است؛ اخلاق فردي و اجتماعي مردمِ يک جامعه. فرض بفرماييد افراد يک جامعه، وقتشناس نباشند. خوب؛ وقتي که شما وارد آن جامعه ميشويد، اين وقت ناشناسي آنان را، از طريقِ تأثيرات منفياش در سرنوشت خودتان و مردم درمييابيد؛ درحاليکه خودِ آن، چندان واضح نيست.وجدانِ کاري و وقتشناسي در يک جامعه، بسيار مهمّ است. مثلاً وقتي ساعت هشت با کسي قرار گذاشتيم، اينکه هشتوده دقيقه يا هشتونيم و يا پيش از ظهر برويم، با اينکه سرِ ساعتِ هشت آنجا حاضر شويم، يکي و تأثيرش يکسان است؟ وجدانِ کاري هم، جزئي از فرهنگ عمومي است که بسيار پسنديده است. وجدانِ کاري، يعني افراد يک جامعه، خود را در قبالِ آن کاري که پذيرفتهاند متعّهد بدانند و نوعي احساس وجدان نسبت به آن داشته باشند و سرِهمبندي و رفع تکليف نکنند و آن کار را به صورت کامل انجام دهند. اينها از جمله خُلقيّات يک ملت است که تأثيرش در زندگي و سرنوشت آنها خيلي زياد است.از جمله مصاديقِ ديگرِ فرهنگ عمومي، اين است که افراد يک ملت، مردمي باشند که خيلي عافيتطلب و به دنبال منافع شخصي خود نباشند؛ بلکه واقعاً حاضر باشند براي ملت و کشورشان وارد ميدان شوند و خطرپذيري کنند. يعني حسّ منفعتجويي گروهي و جمعي يک ملت، بايد بيش از حسّ منفعتطلبي فردي آنان باشد.از جمله نمونههاي ديگر فرهنگ عمومي که به اخلاق شخصي و اجتماعي مربوط است، اينکه : افراد جامعه صبور باشند، مهماندوست باشند، عادتشان اين باشد که به بزرگترها و پدر و مادر خود احترام کنند. از اينرو، اينگونه مسائل بسيار مهمّ است و ميتواند سرنوشت يک ملت را تغيير دهد.بنده وقتي که در معارف اسلامي دقّت ميکنم، برايم روشن است که عموم آن چيزهايي که ملل اروپايي به وسيله آنها توانستهاند در زندگي مادّي خودشان پيشرفتي داشته باشند، در همين معارف اسلامي است. زيرا اينکه ملتي در گذشته خود در قعر ظلمات جهل و خرافه و عقبماندگي باشد و کتاب و کتابخانه نداشته باشد و حتي اوّليات علم و معرفت را هم نداند و ناگهان ظرف نيم و يا يک قرن، از منجلاب آن عقبماندگي بيرون بيايد، نميتواند تصادفي باشد. اما متأسّفيم که آن حرکت اروپا، با حرکتي که خودشان به غلط اسم آن را «حرکت روشنفکري» يا «روشنگري» ميگذارند، همراه شد؛ حرکتي که پيامش حذف دين و روي آوردن به - اصطلاحاً - اصالت انسان در تفکرات و فلسفهها و روشهايشان بود. عيب کارشان، اين بود. و الّا اگر معنويّت را کنار نميگذاشتند، بيشک امروز زندگيشان به مراتب بهتر و نورانيّت علم از آن ناحيه، صدها و هزارها برابر بود.خوب؛ به هرحال اين اشتباه را مرتکب شدند و اين حرکت را انجام دادند. البته عواملي هم داشت. در هر شکل، نقاط مثبتي که در زندگيشان وجود داشت و توانست آنها را از آن منجلاب عقبماندگي و جهالت بيرون بياورد - اگر دقّت کنيد - بهوضوح در زندگي گذشته و تاريخ آنان نمودار است. اما افسوس که با کنار گذاشتن معنويّت، اين نقاط مثبت هم، کمکم رنگ باخت و کاملاً محو شد.عموم خُلقيّات مثبتي که يک ملت را از حضيض بيکارگي و فقر و ذلّت و عقب ماندگي بيرون ميکشد و به اوج پيشرفت مادّي ميرساند، در اسلام مورد توصيه مؤکد قرار گرفته است و هرکس به مفاهيم اسلامي مراجعه کند، اين را تصديق خواهد کرد. در واقع، همين خصوصيات و خُلقيّات مثبتي که امروز کمبودش را در ميان ملت خودمان نيز احساس ميکنيم، ناشي از همين بيتوجّهي به معارف اسلامي است؛ زيرا همان روزي که در داخل کشور ما حرکت روشنفکري به وجود آمد و عدّهاي احساس کردند بايد به غربيان روکنند و از آنها ياد بگيرند - متأسّفانه، با بيتوجّهي به معارف اسلامي - اين نقاط مثبت را ياد نگرفتند. از اينرو، بنده مکرّر عرض کردهام که روشنفکري در ايران از اوّل بيمار متولّد شد و هنوز هم گريبان روشنفکرانْ در چنگ همان بيماري است و آثار و تبعاتش همچنان باقي است؛ زيرا - همانطور که گفتيم - آنها به جاي اينکه خُلقيّات مثبت را ياد بگيرند و ترويج کنند، چيزهاي ظاهري و کمارزش و يا مضرّ را آموختند و رواج دادند. از جمله، آزادي جنسي، اختلاط زن و مرد، بياعتنايي به معنويّت، حذف دين، بدگويي به روحانيان و يا مواردي مانند نوع و شکل لباس و ميز و صندلي، و در کل، امور اينگونه را که يا خيلي کم اهميت بودند، يا اصلاً اهميت نداشتند و يا حتّي مضر هم بودند.البته اين را هم بارها عرض کردهايم که فرهنگها تبادل دارند. وقتيکه بحث تهاجم فرهنگي را مطرح و بر آن پافشاري ميکنيم، به آن معنا نيست که يک فرهنگ نبايد چيزي را از خارجِ خود، به خود بيفزايد. متأسّفانه در ايرانِ اواخر قاجار که به فرهنگ غرب توجّه شد و به ويژه در دوران منحوس پهلوي که اين توجّه شدّت گرفت، آنچه که واقعاً تبادل، تلقّي، تعاطي و تکامل فرهنگي بود، در ارتباط با غرب انجام نگرفت؛ بلکه نوعي تحميل فرهنگي رخ داد.گاهي انساني هوشمند و عاقل، به اختيارِ خود، چيزي را گزينش ميکند و ميپذيرد و گاهي بهعکس، به يک انسانِ مست و غافل و بيهوش، بهزور، چيزي را تزريق و تحميل ميکنند. مسلّماً اين دو، يکسان نيستند. در کشور ما، تحميل فرهنگي کردند؛ يعني آمدند و بدون اينکه گزينش صحيحي در کار باشد، چيزي را در کالبد فرهنگ و ذهنيّات اين مردم تزريق کردند.از اينرو ميتوان نتيجه گرفت که در اسلام، ريشه همه اين معنويّات وجود دارد؛ اما متأسفانه به آنها توجّه نشده است. زيرا مدتي حکومتهاي استبدادي و سلاطين و به دنبال آنها، متوليّان دين و آخوندهاي درباري و روحانيان وابستهاي که طبق نظر آنها حرف ميزدند و يا مثل خود آنها و طبق الگوي آنها عمل ميکردند، پايههاي خُلقيّات خوب را در مردم ما ضعيف کردند. هرچند اين مقدارِ باقيمانده هم (يعني اين انقلاب، اين جنگ تحميلي، اين ايستادگي در مقابل تهديدهاي غرب و اين احساس عزّت و استقلال در برابر ابرقدرتهاي عالم بسيار ارزشمند است) ناشي از آن بقاياي فرهنگ اسلامي است که در اين مردم رنگِ ثابت گرفته است. خدا را شکر که دشمنان دين، فرصت نيافتهاند که اينها را حذف، يا کمرنگ و يا نابود کنند و از بين ببرند. همين مقدار است که اين همه عزّت ، پيشرفت، حرکتهاي عمومي، حضور مردم در صحنهها و استقلال در برابر خودکامگي مستبدان را به بار آورده است و انشاءالله در آينده هم ثمرات ديگري به بار خواهد آورد.اگر بتوانيم اخلاق را اسلامي کنيم، فرهنگ را اسلامي کنيم، مردم را با خُلقيّات اسلامي پرورش دهيم و صفاتي را که در صدر اسلام از يک جماعت کوچک، يک ملت عظيم و مقتدر درست کرد، در ملتمان زنده کنيم، همينها بزرگترين دستاوردهاست. بايد توجّه داشت که آنچه در آغاز، از پيشرفت و ترقّي براي انسانها به وجود آمد، ناشي از همين فرهنگ اسلامي بود: دنبال علم و کار رفتند، تلاش و سعي کردند، نوآوري کردند، به معرفت طبيعت، انسان، تاريخ و راههاي زندگي پرداختند و تعامل خوب و برادرانه را پذيرفتند. اينها چيزهايي است که هيچ دستگاه قدرتمندي، بدون آن که فرهنگ مردم و بينش آنها را اصلاح کند، نميتواند در جامعهاي ايجادکند. مثلاً آن عدالت اجتماعياي که کمونيستها، بيتوجّه به اصلاح فرهنگ مردم و پذيرش اختياري آنها بر آنها تحميل کردند، همان چيز ناقصِ غلطِ معيوبي شد که در تاريخ ثبت شده است. يعني به اسمِ عدالتِ اجتماعي، همه چيز را به هم ريختند و هيچ فايدهاي بهبار نياوردند.از اينرو، کشورهاي کمونيستي، تجربه عظيمي هستند؛ به ويژه طبقات مرفّه عظيم آنها که به زعم خودشان از ايجاد کمونيسمِ حکومتي و دولتي، به دنبال عدالت اجتماعي بودند؛ اما بهجاي اين عدالت، يک تزار جديد و يک استالين بدکار و فاسد و ظالم و قسيالقلب بهوجود آوردند! بله؛ عدالت اجتماعياي که از اخلاق و فرهنگ صحيح جدا باشد، نتيجهاش اين ميشود.عدالت اجتماعي، که يک امر اجتماعي محض و مربوط به حکومت، سياست و شيوه فرمانروايي در جامعه است، جز به برکت يک فرهنگ صحيح در اَذهان يکايک مردم، تأمين شدني نيست. اصولاً همه موفقيّتها در همه صحنهها اينگونه است. خوب؛ اينک شماييد و جامعه ايراني. ميخواهيد فرهنگ اسلامي و آن چيزهايي را که از پيکره اين جامعه اسلامي گرفته شده است، به آن برگردانيد: «وَ اسْتَصْلِح بِقُدرَتِک ما فَسَدَ مِنّي.» اين، که در دعاي «مکارمالاخلاق» آمده است، مصداقش همين است. ميخواهيد آن بخشهايي از زندگيمان را که تحت تأثير ظلمها و استبدادها و انحرافها و کجفهميها و کجرويها و دخالتهاي بيگانه و امثال اينها ضايع و فاسد شده است، اصلاح کنيد. اين، کار عظيم و بسيار بزرگي است؛ به حدّي، که اگر وزارت ارشاد، واقعاً جز اصلاح فرهنگ عمومي، هيچ کار ديگري نکند، به نظر بنده، براي آن کافي است و کارِ کمي را عهدهدار نيست. خوب؛ بحمدالله، آقايان همتّشان بالاست؛ اين کار را ميکنند و صد کارِ ديگر هم در کنارش دارند. انشاءالله به همه آنها هم دست مييابند.اصلاح فرهنگ عمومي، از همه کارها مهمتر است؛ چون اين کار، محور همه کارهاي ديگر است. کتاب بايد براي اصلاح فرهنگ عمومي منتشر شود. فيلم بايد براي اصلاح فرهنگ عمومي ساخته شود. هنر بايد در جهت فرهنگ عمومي هدايت شود. صدا و سيما، در همه برنامههايش - چه هنري، چه خبري و چه گزارشي - دائماً بايد در خدمت فرهنگ عمومي کار کند. علما و امامان جمعه و خطيبان و مبلّغان و جامعه روحانيان محترم و معظّم نيز - در هر بخشي که هستند - بايد براي ترويج فرهنگ صحيح اسلامي تلاش کنند: عدّهاي تحليل کنند، عدّهاي آيات الهي را بخوانند و عدّهاي کلمات معصومين را بيان کنند. جهتگيري عمده مطبوعات، بايد اصلاح فرهنگ عمومي باشد. سازمانهايي که مخصوص کار تبليغي هستند (مثل سازمان تبليغات اسلامي و بخشهايي که تابع و در کنار آنند) بايد در اين جهت بکوشند. اگر انشاءالله يک تلاش هماهنگِ صحيحِ جهتيافته وجود داشته باشد، ملت ما هم آماده پذيرشند. تازه، از خصوصيات اين امور سياسي و اصيل، اين است که ذاتي انسانها ميشوند و در نتيجه، نسل به نسل انتقال مييابند و در واقع، فطري، يعني جزو فطرت افراد يک جامعه و دقيقاً عينِ امورِ ذاتي ميشوند. اگر هم مردم، زماني و به دلايلي، از آنها جدا شوند، با يک چيزِ مختصر، فوراً برميگردند.به عقيده من، اگر اين جمع محترم - که بحمدالله، اشخاص شايسته، صاحبنظر، آگاه، هوشمند و متخصّص، در ميانشان زيادند - بخواهند در اين زمينهها تلاش کنند و بهجايي برسند، بايد اوّل اولويّتها را پيدا کنند و در آن دونوع فرهنگ عمومياي که داريم - و به ويژه در نوع دوم - دقّت کنند (البته نوع اوّل هم مهم است و نميخواهيم آن را به کلّي کنار بگذاريم) و پس از آن دريابند که در بين امورِ اخلاقياي که عمده آنها در نوع دوم است، کدام مهمتر، ريشهايتر و اساسيتر است، که فروعِ بسياري از آن ريشه ميگيرد. اينها و امثال اينها را مشخّص کنند و بر آنها متمرکز شوند و در اين زمينه تلاش نمايند. کساني هم که اهل فکر، قلم، شعر و هنرند - يعني علما، روحانيان و دستگاههاي دولتي - آن را ترويج کنند. آنگاه، انشاءالله اصلاح خواهد شد.بنده، ملتي با اين ويژگيها و آرمانهاي عظيم، کم سراغ دارم. اين انقلابها و نهضتها و ناسيوناليسمهايي که ملتها و کشورها را در مشت خود گرفته و تحولّات زيادي را در آنها به وجود آوردهاند، همه از آنچه که تحت عنوان نظام اسلامي است، کمترند؛ چون مجموعه آرمانهايي که تحت عنوان نظام اسلامي جمع ميشود، بسيار والّا و عظيم است و همه مسائل فردي و اجتماعي را با همديگر شامل ميشود. اگر انشاءالله اين حرکت انجام گيرد، اين ملت به آن آرمانها خواهد رسيد.اميدواريم خداي متعال به شما کمک کند که اين کار را انجام دهيد. انشاءالله مسؤولان بخشهاي مختلف کشور نيز، بودجه، امکانات و کمکهاي لازم را بگذارند تا اين کار به بهترين وجه انجام پذيرد.والسّلام عليکم و رحمةالله.