بيانات معظم له در ديدار با اقشار مختلف مردم به مناسبت ميلاد مسعود مولاى متّقيان على(عليهالسّلام) - [سخنرانی مقام معظم رهبری در دیدار با اقشار مختلف مردم به مناسبت میلاد مسعود مولای متقیان علی (علیه السلام)] نسخه متنی
بيانات معظم له در ديدار با اقشار مختلف مردم به مناسبت ميلاد مسعود مولاى متّقيان على(عليهالسّلام)
(1375/09/05 )بسماللَّهالرّحمنالرّحيمخداوند اين عيد سعيد و روز پُرفيضِ تاريخ اسلام را بر همه مسلمين و مستضعفان و حقطلبان عالم؛ بخصوص بر ملت حقطلب و خداجوي و علي دوست ايران و بر شما ميهمانان عزيزِ امروزِ اين حسينيه، مبارک فرمايد. بخصوص که در جمع شما، گروهي از خانوادههاي محترم شهيدان، از تهران و بعضي شهرستانهاي ديگر، تشريف دارند. اميدواريم که به برکت مولود امروز، همه شما مشمول لطف و فضل الهي باشيد.شايد در بين چهرههاي معروف جهان و به طور خاص در ميان شخصيتهاي اسلامي، هيچ شخصيتي را نتوانيم پيدا کنيم - حتّي خود پيامبر اسلام - که در ميان ملتها و پيروان اديان مختلف و در زمانهاي گوناگون، به قدر اميرالمؤمنين عليهالصّلاةوالسّلام محبوب باشد. شما وقتي نگاه ميکنيد، ميبينيد در همان زمان خودِ اين بزرگوار، که شمشير عدالت و شدّت عدل او، دلهاي متمرّد و روحهاي خودخواه را از خود بيزار ميکرد و جبهه دشمني بزرگي عليه او به وجود ميآورد، حتّي دشمنانش هم وقتي به اعماق روح خود مراجعه ميکردند، نسبت به آن بزرگوار، عقيده همراه با تعظيم و تکريم و محبتي را احساس ميکردند. اين، تا زمانهاي بعد هم ادامه داشت.بيشترين دشمنان را علي عليهالصّلاةوالسّلام داشته؛ اما بيشترين ستايشگران را هم - حتّي کساني که به دين و راه او اعتقادي نداشتند - آن بزرگوار داشته است. خاندان زبير در قرن اوّل هجري، به اشخاصي که غالباً نسبت به بنيهاشم و بخصوص آل علي عليهالسّلام، بغض و عداوت داشتند، معروف بودند. اين عداوت، بيشتر هم ناشي از عبداللَّهبنزبير - پسر زبير - بود. يکي از نوههاي زبير، از پدر خود پرسيد: که به چه علت نام علي و خاندان علي، روز به روز بيشتر در ميان مردم گسترش پيدا ميکند؛ در حالي که دشمنان آنها، هر چه هم تبليغات ميکنند، اما زود افول و غروب ميکنند و باقي نميمانند؟ او - قريب به اين مضمون - گفت که اينها به خدا و به حق دعوت کردند؛ به همين خاطر است که کسي نتوانست فضلشان را بپوشاند؛ ولي دشمنانشان به باطل دعوت کردند.در طول زمان، همين طور بوده است. يعني متفکران بزرگ - اعم از مسلمان و غير مسلمان - را که نگاه کنيد، نسبت به اميرالمؤمنين ابراز ارادت ميکنند. اگر به قهرمانان بزرگ، کساني که براي ملتهاي خود، تلاش و قيام کردهاند، نگاه کنيد، ميبينيد که نام اميرالمؤمنين در نظر آنها عزيز و گرامي است. به شعرا و ادبا و هنرمندان و انسان دوستان هم که نگاه ميکنيد، باز هم ميبينيد که اسم اميرالمؤمنين را گرامي ميدارند. خلاصه هر کس - جوان و پير، عالم و عامي - که تاريخ اسلام را مطالعه کرده و اسم علي و احوال اميرالمؤمنين به گوش او رسيده است، نسبت به اميرالمؤمنين، احساس محبت و شيفتگي و ارادت ميکند. در زمان خود ما، چند کتاب از نويسندگان و ادباي مصري، درباره اميرالمؤمنين نوشته شد، که دو جلد يا بيشترِ آن از طرف نويسندگان مسيحي است که اسلام را قبول ندارند؛ اما اميرالمؤمنين را قبول دارند.در بين چهرههاي اسلامي، اين خصوصيت اميرالمؤمنين است. شايد يک علّت اين باشد که اين بزرگوار، در دورههاي مختلف عمر و در شرايط و اوضاع مختلف، هر جا که قرار گرفت، همه وجود خود را به بهترين وجهي در راه اهداف عاليه خرج کرد. شما اميرالمؤمنين را به عنوان يک جوان شانزده تا نوزده ساله در مکه، يا اوايل ورود به مدينه - که باز هم اين بزرگوار، يک جوان بيست و چند ساله بود - در نظر بگيريد؛ در دورههاي مختلف عمر اين بزرگوار نگاه کنيد؛ ببينيد اين جوان، حقيقتاً براي بهترين جوانان همه زمانها، برترين الگوست. از شهوات جواني، لذات دنيايي، زيباييهايي که در نظر جوانان ارزش پيدا ميکند، هيچ نميخواهد، مگر آن هدف عالي و والايي که بعثت نبي اکرم به خاطر آن هدف است. تمام وجود او در خدمت اين هدف است. همه چيز براي او در درجه دوم است. اين چيز خيلي عظيمي است که يک جوان، يک لحظه هم به دنيا و شيرينيها و لذّتهاي دنيا التفات نکند و جواني، نيرو، نشاط و روحيه خود، يعني همه آن چيزيهايي را که از طراوت و زيبايي و تازگي در جوان هست، در راه خدا مصرف کند. اين حدّ اعلاست. چيزي از اين بالاتر، حقيقتاً نميشود.همين مرد را در دوراني در نظر بگيريد که به سنّ کمال و پختگي رسيده است؛ يکي از شخصيتهاي جامعه خود به حساب ميآيد؛ همه به او احترام ميگذارند و شايد هزاران نفر تعريف و تمجيد و ستايش او را از زبان پيغمبر شنيدهاند. اين تعريف و تمجيدهايي که از زبان پيغمبر براي اميرالمؤمنين نقل شده است، گمان ميکنم هيچ محدّث مسلماني، براي هيچ کس به اين اندازه و با اين کيفيّت نقل نکرده است. البته فضايل ديگري هم براي صحابه ديگر نقل شده است، اما گمان نميکنم با اين کميّت، با اين کيفيّت و محتوا، هيچ يک از محدّثين مسلمان - اعم از فرق مختلف اسلامي - درباره کس ديگري غير از اميرالمؤمنين نقل کرده باشند. بديهي است يکي از اين تعريفها کافي است که يک انسان را مغرور، مُعجب به نفس، از خود بيخود و در انتخاب وظيفه دچار اشتباه کند.همه آنها صدها تعريف از زبان پيغمبر شنيدند؛ بعد نوبت امتحان پيش آمد. مسأله خلافت مطرح شد - به مسأله حقّ و باطل و وصيت و اينها کاري نداريم - و آن چه مسلّم است اين که اميرالمؤمنين مدّعي خلافت بود. در اين که کسي ترديد ندارد. وقتي مشاهده کرد صلاح عالم اسلام اين است که او از صحنه خارج شود، خارج شد. يعني اميرالمؤمنين همه آن تعريفها، تمجيدها، استحقاقها و همه آنچه را که براي خود قائل بود و هزارها نفر شنيده بودند و ميدانستند، لاي محفظهاي از فراموشي موقّت پيچيد و کنار گذاشت. البته اينها که فراموش نميشد و فراموش که نميشود؛ تا ابدالدّهر هم باقي است؛ ليکن مطرح نکرد. يعني همه آن چيزي را که در امر خلافت و رياست دنياي اسلام و مسؤوليتي بزرگ، براي او مطرح بود، چون احساس خطر کرد، کنار گذاشت. فرمود: «وقتي ديدم اوضاع خطرناک است و ممکن است دين پيغمبر به خطر بيفتد، دست بستم و کنار نشستم.»براي يک انسان سياسي مخلص، يک انسان بزرگوار، کسي که ميخواهد هواي نفس خود را به کار نبندد، تسلّط بر نفس از اين بالاتر، بهتر، گوياتر و شگفتآورتر نميشود! همين انسان را در موضع رئيسي دنياي اسلام در نظر بگيريد. رئيس دنياي اسلام شد. مردم آمدند و خواه و ناخواه او را انتخاب کردند. همه رقبا و منافسين و دوستان و دشمنان و هر که بود، يا بيعت، يا اعلام عدم مخالفت کرد. تعداد معدودي، چهار تا شش نفر، بيعت نکردند؛ ليکن گفتند ما مخالفتي نميکنيم. کنار نشستند؛ بقيه همه بيعت کردند و او رئيس کلّ دنياي اسلام شد. ميدانيد دنياي اسلام آن روز يعني چه؟ يعني از مرزهاي هندوستان تا مديترانه! اين دنياي اسلام است. عراق و مصر و شام و فلسطين و ايران، همه و همه، مجموعهي دنياي اسلام است؛ شايد رئيس نصف دنياي آبادِ آن روز، با قدرت کامل.آن وقت زندگي اميرالمؤمنين، آن زهد اميرالمؤمنين که شنيدهايد، مربوط به اين دوران است. يعني اين دنياي شيرين، لذّت زندگي، راحتي، خوشي و چيزهايي که يکي از اينها بزرگاني را به خود جذب ميکند، در يک مرحله حساس ميغلتاند و از گردونه خارج ميکند، همه اينها با هم، نتوانست يک لحظه اميرالمؤمنين را دچار ترديد و اضطراب و از راه ماندگي کند. اين انسان بزرگ نشان داد که از همه عوامل گمراهي انسان، قويتر و مقتدرتر است. عظمت، يعني اينها. اينهاست که نسلها و تاريخها و انسانها و اجتماعات را در مقابل خود خاضع ميکند. کسي اگر بخواهد انصاف به خرج دهد، نميتواند در مقابل چنين شخصيتي سرکشي و گردنکشي کند. اصلاً دلها در مقابل او خاضع ميشود.هر کس رشحهاي از آنچه در اميرالمؤمنين عليهالصّلاةوالسّلام بود، در وجود خود داشته باشد، ميتواند بر دنيايي از سرکشيها و تمايلات درون و بيرون خود فائق آيد. اين امام بزرگوار را که شما ديديد بزرگترين شخصيتهاي دنيا در زمان ما، در مقابل او احساس حقارت کردند؛ نمايندگان او هم در دنيا، هر جا ميرفتند، چون نام و ياد امام همراه آنها بود، بزرگان و سرکشان و قدرتمندان عالم را به خضوع و تواضع وادار ميکردند. اين امام بزرگوار ما توانسته بود بخشي و گوشهاي از آن معدن زيبايي و خلوص آن بزرگوار را در خود به وجود آورد. البته اين بخش که ما ميگوييم، خيلي عظيم است؛ منتها در مقابل اقيانوس بيکران شخصيت اميرالمؤمنين ناچيز و يک قطره است؛ اما خودش خيلي زياد و خيلي بزرگ است.عزيزان من، اميرالمؤمنين را نميشود اين گونه شناخت؛ نميشود. مگر انسان با اين مقايسهها قدري احساس کند که او چه بود. امام سجاد عليهالصّلاةوالسّلام در مقابل يکي از اصحابش که به او عرض کرد: يابنرسولاللَّه! شما اين قدر به خودتان فشار ميآوريد، زحمت ميدهيد، عبادت ميکنيد و زهد ميورزيد، اين گونه زهد ورزيدن و اين قدر به نفس خود فشار آوردن، آخر چرا؟ وادار ميکرد که حضرت سجّاد قدري به خود رحم کند. ميگفت قدري به جسم و نفس خودتان رحم کنيد. امام سجاد گريه کرد و گفت: مرا با اميرالمؤمنين مقايسه کن، ببين من کجا و اميرالمؤمنين کجا ! توجّه کنيد؛ او زينالعابدين است.شخصيت امام سجاد از آن شخصيتهاي دست نيافتني است. نه اين که فقط در عمل دست نيافتني است، حتّي در ذهن هم دست نيافتني است. از آن خورشيدهاي تاباني است که ما فقط ميتوانيم شعاعش را از دور ببينيم. او وقتي که به اميرالمؤمنين نگاه ميکند، با آن چشم تعظيم و تجليلي نگاه ميکند که بچه کوچکي به يک قهرمان بزرگ مينگرد. اميرالمؤمنين اين گونه است. اين اميرالمؤمنين، با اين عظمت است.عزيزان من! نکتهاي که به من و شما خيلي ارتباط پيدا ميکند، اين بخش قضيه است؛ چون پيرو اين مرد بودن که با زبان نميشود. شما در ميدان جنگ، مرتب بگوييد فلاني فرمانده ماست و مرتّب اظهار ارادت به فلان فرمانده بکنيد، بعد آن فرمانده، همه را به صف کند، ولي شما نرويد؛ شما را به تمرين دعوت کند، حاضر نشويد؛ به حمله دستور دهد، شما پشت کنيد. اين چه فرماندهي است؟! اين که فرمانده نشد. انسان با دشمنش و با يک آدم بيگانه، همين گونه رفتار ميکند. اميرالمؤمنين آقاي ماست؛ امام، پيشوا و رهبر ماست. ما شيعه علي هستيم و به اين افتخار ميکنيم. اگر کسي اسم اميرالمؤمنين را با تجليل کمتري بياورد، دلمان از بغض او پر ميشود، پس لازم است که اين، در زندگي ما منشأ اثري باشد.نميگويم مثل اميرالمؤمنين شويم. امام سجاد هم فرمود که نميتواند مثل اميرالمؤمنين عمل کند. اميرالمؤمنين هم فرمود: «الا و انّکم لاتقدرون علي ذلک.» به چه کسي؟ به عثمانبنحنيف، با آن عظمت. به او فرمود که شما نميتوانيد اين گونه که من ميکنم، عمل کنيد. اين که واضح است. اما لااقل در آن راه، در آن سمت و جهت، در جبهه او قرار گيريد. اين لازم است. اگر ميخواهيد در جبهه اميرالمؤمنين قرار گيريد، بارزترين خصوصيت او در دوران حکومتش - که مربوط به امروز من و شما ميشود - دو چيز است: يکي عدل اجتماعي، يکي زهد نسبت به دنيا.عزيزان من! اين دو ارزش را ما بايد مثل پرچم، در جامعه خودمان بلند کنيم. عدالت اجتماعي، يعني نظر و نگاهِ دستگاه قدرت و حکومت، نسبت به آحاد مردم يکسان باشد. در مقابل قانون، امتيازات و برخوردها يکسان باشد. البته انسان با يکي دوست و خويشاوند است؛ لذا ارتباطات با همه، به يک صورت نيست. آن کساني که در جايي مسؤوليتي دارند - مسؤول يک اداره يا يک ميز، فرقي نميکند. مسؤوليت يک ناحيه کوچک، يا مسؤوليتهاي بزرگ، همه مثل هم است - ميدانند که بالاخره انسان با يکي آشنا و با يکي آشنا نيست. نميخواهيم اين را بگوييم. منظور ما برخورد و رفتار قانوني است. آن جايي که پاي امتيازات به ميان ميآيد و حرکت و نگاه و اشاره، از سوي اين مسؤول، منشأ اثر ميشود، اين جا بايد يکسان باشد. همه بايد احساس کنند که به طور يکسان از خيرات نظام اسلامي بهرهمند ميشوند. البته بعضيها تنبلند و دنبال کار نميروند؛ بعضيها کوتاهي ميکنند؛ بعضي به خودشان ظلم ميکنند؛ حساب آنها جداست. اما معناي عدل اجتماعي اين است که قانون، مقرّرات و رفتارها نسبت به همه افراد جامعه يکسان باشد و کسي امتياز ويژهاي بدون دليل نداشته باشد. اين معناي عدل اجتماعي است. اميرالمؤمنيناين کار را کرد.اساس دشمن تراشي علي عليهالسّلام اين بود. آن کسي هم که آن همه شعر براي اميرالمؤمنين و عليه دشمنان او گفته بود و آن همه محبّت کرده بود - نجاشي شاعر - وقتي که حدّ خدا را در روز ماه رمضان شکست، اميرالمؤمنين حد خدا را بر او جاري کرد. گفت: حدود الهي را نقض کردهاي. روز ماه رمضان، علناً شُرب خَمر کرده بود - هم شرب خمر بود، هم شکستن حرمت ماه رمضان بود - افرادي آمدند که: آقا! ايشان اين قدر براي شما شعر گفته، اين قدر به شما محبت کرده است؛ اين قدر دشمنهاي شما دنبالش آمدند، سراغ دشمنهاي شما نرفت؛ او را يک طور نگه داريد. فرمود (به اين مضامين): بله، بماند - مثلاً - قدمش روي چشم؛ اما بايد حدّ خدا را جاري کنم. حدّ خدا را جاري کرد. او هم بلند شد و پيش معاويه رفت. يعني اميرالمؤمنين با حکم خدا و با حدود الهي، اين گونه رفتار ميکند. همين اميرالمؤمنين، وقتي کسي که يکي از گناهان را انجام داده است - دزدي - نزد او آمد؛ حضرت فرمود: چقدر قرآن بلدي؟ آيه قرآن خواند. حضرت گفت: «و هبت يدک بسورة البقرة». دست تو را که بايد قطع ميکردم، به سوره بقره بخشيدم؛ برو.اين تمايز بيجا نيست. اين امتياز، به خاطر سوره بقره و به خاطر قرآن است. اميرالمؤمنين در ملاحظه اصول و ارزشها و معيارها، هيچ ملاحظه از کسي نميکرد. آن جا آن آدم را که فسق و فجور ورزيده است، به خاطر فسق و فجورش حدّ شرعي ميزند و ملاحظه اين را که او به حال من خيري دارد، نميکند. اما اين جا به خاطر قرآن، از حدّ دزدي صرف نظر ميکند. اميرالمؤمنين اين است. يعني صددرصد بر اساس معيارها و ارزشهاي الهي - و نه چيز ديگر - حرکت ميکند. اين، عدل اميرالمؤمنين است. اين که گفته شده است: «قتل في محراب عبادته لشدّة عدله» - البته دقيقاً نميدانم که اين حرف از کيست؛ اما حرف درستي است - عدالت اميرالمؤمنين موجب شد کساني که صاحب نفوذ بودند، نتوانند او را تحمّل کنند.حالا بعضي ميگويند: آقا! آن عدالتي که نگذاشت علي حکومت مبارک خود را ادامه دهد؛ شما چطور ميخواهيد امروز اجرا کنيد؟ من ميگويم آن مقدار که ما ميتوانيم و طاقت داريم، بايد اجرا شود. ما ادعا نداريم که بايد مثل اميرالمؤمنين عدالت را اجرا کنيم. ما ميگوييم آن مقدار که توان مؤمنِ امروز دنيا کفاف ميدهد، بايد اجرا کرد. اما اين مقدار عدالتي را که ميشود اجرا کرد و بايد اجرا کرد، اگر به صورت يک فرهنگ درآيد و مردم معناي عدالت را بفهمند، آن وقت قابل تحمّل خواهد بود.تودههاي مردم، از عدالت اميرالمؤمنين خوششان ميآمد - آنهاکه بدشان نميآيد - صاحبان نفوذ ناراحت بودند. علت اين که اميرالمؤمنين را شکست دادند و توانستند آن وضعيت را در جنگ صفّين پيش آورند و بعد حضرت را به شهادت برسانند، علت همه خون دلهاي اميرالمؤمنين اين بود که قدرت تحليل مردم ضعيف بود. صاحبان نفوذ روي ذهنهاي مردم اثر ميگذاشتند. قدرت تحليل و قدرت فهم مردم را بايد اصلاح کرد. بايد درک مسائل سياسي در جامعه بالا برود تا بشود عدالت را اجرا کرد.دوم مسأله زهد اميرالمؤمنين است. برجستهترين نقطهاي که در نهجالبلاغه است، زهد است. اميرالمؤمنين آن روز که اين زهد را فرمود، به عنوان علاج بيماري اساسي جامعه اسلامي فرمود و من مکرّر گفتهام امروز هم ما بايد همان آيات زهد را بخوانيم. آن روز هم که اميرالمؤمنين ميفرمود به شيرينيها و لذّتهاي دنيا جذب نشويد، کساني بودند که اين شيرينيها و لذّتها، به دستشان نميرسيد - شايد اکثريت مردم آن طور بودند - اميرالمؤمنين به آن کساني ميگفت که فتوحات دنياي اسلام، سالهاي گسترش امپراتوري و قدرت بينالمللي اسلام، آنها را متمکن، ثروتمند و برخوردار از امتيازات کرده بود؛ حضرت به آنها هشدار ميداد. ما امروز همين که دو کلمه راجع به زهد بگوييم - بگوييم يک خرده ملاحظه کنيد - بعضيها ميگويند که آقا، اکثر مردم اين چيزهايي که شما ميگوييد، ندارند. جواب اين است که ما به آنها نميگوييم؛ ما به کساني ميگوييم که تمکن دارند؛ کساني که لذّتهاي دنيا براي آنها آغوش باز کرده است؛ کساني که ميتوانند از راههاي حرام، خودشان را به زيباييها و شيرينيهاي زندگي برسانند. البته در درجه بعد به کساني هم که از راه حلال ميتوانند به آن لذّتها دست پيدا کنند، ميگوييم.البته بالاترين و واجبترين زهدها اين است که انسان از حرام پرهيز کند؛ پارسايي کند؛ دامن را پاک نگه دارد و زهد بورزد. اما زهد از لذّات حلال هم، مرتبه بالايي است. البته افراد کمتري ممکن است مخاطب اين خطاب باشند. امروز هم همان روز است - با تفاوتهايي در وضعيت زمان و خصوصيات تاريخي هر دوره، که مخصوص خود آن است - کساني که دستشان ميرسد، کساني که ميتوانند از زيباييها، تجمّلات، لذّات، تنعّمات و از گسترش روزافزون زندگي بهرهمند شوند، بايد آن خطابهاي زهد اميرالمؤمنين را به ياد داشته باشند. البته اين خطاب در مورد کساني که مسؤوليتي دارند، شديدتر و سنگينتر است. در مورد کساني هم که مسؤوليتهاي دولتي ندارند، همان خطاب هست، منتهي کمتر است؛ آنها بيشتر مخاطبند. اگر جامعه اسلامي ما که با اين همه خطرات و دشمنيها روبهروست، اينها را مدّنظر و مورد توجّه دقيق قرار دهد؛ اين را به صورت فرهنگ درآورد؛ همه آن را بدانند، بگويند و همه آن را بخواهند، آن وقتِ اعمال اين چنين عدل و زهدي، به هيچ وجه نظام اسلامي را به خطر نمياندازد؛ بلکه قويتر ميکند. نظام اسلامي را قوي و آسيبناپذير ميکند.انسانهايي که لذّات و مطامع دنيا و شهوات زندگي فريبشان نميدهد و از خود بيخودشان نميکند، ميتوانند در مقابل دشمنيها و دشمنها بايستند و در لحظه خطر، جامعه و نظام خود را نجات دهند. اين همه دشمني، با نظام جمهوري اسلامي است. اين مسؤوليت خيلي سنگين بر عهده همه است؛ بخصوص بر عهده جوانان و کساني که مسؤوليت دارند. بخصوص بر عهده روحانيون محترم و قشرهاي گوناگون مردم و کساني که مردم به آنها، به صورت الگو نگاه ميکنند. اميرالمؤمنين اين دو مشعل را روشن کرده است تا همه تاريخ را روشن کند و روشن هم ميکند. اگر کساني سرپيچي کنند، خودشان ضرر خواهند ديد. اما نام علي، ياد علي و درس علي در تاريخ فراموش نخواهد شد. اينها هميشه خواهد بود.اميدواريم خداوند متعال ما را شايسته نام بزرگ و مقدّس «پيرو اميرالمؤمنين عليهالصّلاةوالسّلام»، قرار دهد و روح مطهّر و قلب مقدّس آن بزرگوار را از ما راضي کند و قلب مقدّس حضرت وليعصر رواحنافداه را از ما راضي و خشنود کند و ما را به آنچه ميگوييم و آنچه ميانديشيم، عامل فرمايد و روح مطهّر حضرت امام را انشاءاللَّه با اوليائش محشور فرمايد و کيد و يأس دشمنان را به خود آنها برگرداند.والسّلام عليکم و رحمةاللَّه و برکاته