بيانات مقام معظم رهبرىدر خطبههاى نماز جمعه تهران
(1375/11/12 )بسماللَّهالرّحمنالرّحيمالحمدللَّه ربالعالمين. الحمدللَّه علي نعمه کلّها. الحمدللَّه بمحامده کلّها علي نعمه کلّها. الحمدللَّه علي حلمه بعد علمه و علي عفوه بعد قدرته. الحمدللَّه علي طول آناته في غضبه و هو قادر علي ما يريد. نحمده و نستعينه و نستغفره و نتوکل عليه و نصلّي و نسلّم علي حبيبه و نجيبه و خيرته في خلقه و حافظ سرّه و مبلّغ رسالاته؛ بشير رحمته و نذير نقمته؛ سيدنا و نبيّنا و حبيب قلوبنا ابيالقاسمالمصطفي محمّد و علي آله الأطيبينالأطهرين المنتجبين؛ الهداة المهديّين المعصومين. سيّما بقيةاللَّه في الأرضين و صلّ علي ائمّة المسلمين و حماةالمستضعفين و هداة المؤمنين. اوصيکم عباداللَّه بتقوياللَّه الاّ تبغالدّنيا و ان بغتکم.در اين روز بزرگ، همه برادران و خواهران عزيز نمازگزار را به رعايت تقواي الهي و پرهيزکاري و پاکدامني دعوت و توصيه ميکنم؛ چون اين روزها، روزهاي سيّد پرهيزکاران و سرور متّقين عالم است. درس بزرگ اين روزها براي ما تقواست. مراقب خود باشيم. در کار خود، در رفتار خود، در سخن خود، در معاشرت خود، حتّي در آنچه که در ذهن ما ميگذرد - خطورات قلبي خود - دقّت کنيم، مواظب آنها باشيم و سعي کنيم که از راه خدا و راه حق منحرف نشويم. اين، تقواست و يکي از هدفها و شايد هدف عمده روزه ماه رمضان اين است که ذخيره تقوا را در ما به وجود آورد و به انسانهاي پرهيزکارمان تبديل کند.اين روز جمعه، جزو روزهاي بسيار بزرگي است که شبيه آن، کمتر پيش ميآيد. هم روز بيست و يکم ماه رمضان است - که روز قدر هم داراي فضيلتي مانند شب قدر است - هم روز شهادت اميرمؤمنان است که جزو خاطرات تلخ تاريخ اسلام بهشمار ميآيد، هم روز دوازدهم بهمن است که ديباچه کتاب حاکميت اسلام بر اين کشور و حيات دوباره اسلام در سطح جهان محسوب ميشود؛ يعني ورود امام بزرگوار به ميهن و بازگشت براي اقامه حقّ و عدل، و نيز روز جمعه است. يعني چندين مناسبت مهم با هم جمع شده است که بايد قدر آن را بدانيم.در خطبه اوّل، مايلم که اوّلاً عرض ارادتي به مقام مولا اميرالمؤمنين بکنم و ثانياً به مناسبت روزهاي قدر، در زمينه مسأله مهم روحي و معنوي خودمان؛ يعني بازگشت به خدا و اصلاح درون خود و زدودن زنگارهاي گناه از دل و جان نوراني آدمي، عرايضي را مطرح کنم؛ هر چند در جمعه اوّل ماه رمضان، درباره استغفارْ مطالبي را عنوان کردم. در خطبه دوم نيز قدري درباره مسائل انقلاب صحبت خواهم کرد و به يک نکته اساسي در باب انقلاب اشاره خواهم نمود.در باب زندگي اميرالمؤمنين عليهالصّلاةوالسّلام، شما يک اقيانوس را در نظر بگيريد.احاطه به همه ابعاد اين اقيانوس، در يک نگاه که هيچ؛ در يک مطالعه طولاني هم براي يک انسان ميسّر نيست. از هر طرف که شما وارد ميشويد، دنيايي از عظمت مشاهده ميکنيد؛ درياهاي گوناگون، اعماق ژرف، موجودات آبي گوناگون و متنوّع و اَشکال مختلف از حيات و عجايب دريا! اگر اين بخش را رها کنيد و از بخش ديگر اين اقيانوس وارد شويد، باز همين داستان و همين ماجراست. اگر از قسمت سوم يا چهارم يا پنجم و يا دهمي وارد شويد - از هر جا که وارد ميشويد - باز شگفتيهايي مشاهده ميکنيد. اين، يک مثال نارسا و کوچکي از شخصيّت اميرالمؤمنين عليهالصّلاة والسّلام است. شما از هر طرف که اين شخصيت را نگاه کنيد، خواهيد ديد عجايبي در آن نهفته است. اين،مبالغه نيست. اين، بازتاب عجز انساني است که سالهاي متمادي درباره زندگي اميرالمؤمنين عليهالصّلاةوالسّلام مطالعه کرده و اين احساس را در درون و وجود خود پيدا کرده است که به علي عليهالسّلام - اين شخصيت والا - با ابزار فهم معمولي؛ يعني همين ذهن و عقل و حافظه و ادراکات معمولي، نميشود دسترسي پيدا کرد. از هر طرف شگفتيهاست!البته اميرالمؤمنين نسخه کوچک شده پيامبر اکرم و شاگرد آن بزرگوار است؛ اما همين شخصيت عظيمي را که در مقابل روي ماست - اگر چه در مقابل پيامبر، خود را کوچک و حقير ميبيند و خود شاگرد آن بزرگوار است - وقتي ميخواهيم با ديد بشري نگاه کنيم، براي ما يک شخصيت فوق انساني به نظر ميرسد. ما نميتوانيم يک انسان با اين عظمتها را تصوّر کنيم. ابزار بشري، يعني ادراک و عقل و ذهن - نميگويم دوربين تلويزيون که خيلي حقيرتر از اين حرفهاست و ذهن انسان، برتر از هر ابزار مادّي است - خيلي کوچکتر است که بتواند اميرالمؤمنين را براي انسانهايي که به مقام کشف معنوي نرسيده باشند، تبيين کند. البته کساني در عالم حضور معنوي و شهود روحي هستند که شايد آنها ميتوانند به نحوي ابعاد آن شخصيّت را بفهمند؛ ولي امثال ما دستمان نميرسد.امروز نکتهاي را درباره زندگي اميرالمؤمنين عرض کنم و آن خصوصيتي است که من از آن به «توازن در شخصيّت اميرالمؤمنينعليهالسّلام» تعبير ميکنم. توازن عجيبي در شخصيت آن بزرگوار است. يعني صفات ظاهراً متضاد و ناسازگار در وجود اميرالمؤمنين، آن چنان کنار هم زيبا چيده شده که خود يک زيبايي به وجود آورده است! انسان نميبيند که اين صفات در کسي با هم جمع شود. از اين قبيل صفاتِ متضاد، در اميرالمؤمنين الي ما شاءاللَّه است. نه يکي نه دو تا، خيلي زياد است. حال چند مورد از اين صفات متضادّي را که در کنار هم در اميرالمؤمنين حضور و وجود پيدا کرده است، مطرح کنم:مثلاً رحم و رقّت قلب در کنار قاطعيت و صلابت، با هم نميسازد؛ اما در اميرالمؤمنين عطوفت و ترحّم و رقّت قلب در حدّ اعلاست که واقعاً براي انسانهاي معمولي، چنين حالتي کمتر پيش ميآيد. مثلاً کساني که به فقرا کمک کنند و به خانوادههاي مستضعف سر بزنند، زيادند؛ اما آن کسي که اوّلاً اين کار را در دوران حکومت و قدرت خود انجام دهد، ثانياً کارِ يک روز و دو روزش نباشد - کار هميشه او باشد - ثالثاً به کمک کردن مادّي اکتفا نکند؛ برود با اين خانواده، با آن پيرمرد، با اين آدم کور و نابينا، با آن بچههاي صغير بنشيند، مأنوس شود، دل آنها را خوش کند و البته کمک هم بکند و بلند شود، فقط اميرالمؤمنين است. شما در بين انسانهاي رحيم و عطوف، چند نفر مثل اين طور انسان پيدا ميکنيد؟ اميرالمؤمنين در ترحّم و عطوفتش، اينگونه است.او به خانه بيوه زن صغيردار که ميرود؛ تنورش را که آتش ميکند، نان که برايش ميپزد و غذايي را که برايش برده است، با دست مبارک خود در دهان کودکانش ميگذارد، بماند؛ براي اين که اين کودکان گرفته و غمگين، لبخندي بر لبانشان بنشيند، با آنها بازي ميکند، خم ميشود آنها را روي دوش خود سوار ميکند، راه ميرود و در کلبه محقّر آنها سرگرمشان ميکند، تا گل خنده بر لبان کودکان يتيم بنشيند! اين، رحم و عطوفت اميرالمؤمنين است، که يکي از بزرگان آن وقت گفت: آن قدر ديدم اميرالمؤمنين با انگشتان مبارک خودش، عسل در دهان بچههاي يتيم و فقير گذاشت که «لوددتُ اني کنت يتيما» ؛ در دلم گفتم، کاش من هم بچه يتيمي بودم که علي اين طور مرا مورد لطف و تفضّل خود قرار ميداد! اين، ترحّم و رقّت و عطوفت اميرالمؤمنين است.همين اميرالمؤمنين در قضيه نهروان؛ آن جايي که يک عدّه انسانهاي کجانديش و متعصّب تصميم دارند اساس حکومت را با بهانههاي واهي براندازند، وقتي در مقابلشان قرار ميگيرد، نصيحت ميکند و فايدهاي نميبخشد؛ احتجاج ميکند، فايدهاي نميبخشد؛ واسطه ميفرستد، فايدهاي نميبخشد؛ کمک مالي ميکند و وعده همراهي ميدهد، فايدهاي نميبخشد؛ در آخر سر که صفآرايي ميکند، باز هم نصيحت ميکند، فايدهاي نميبخشد؛ بنا را بر قاطعيت ميگذارد. آنها دوازده هزار نفرند. پرچم را به دست يکي از يارانش ميدهد و ميگويد: هر کس تا فردا زير اين پرچم آمد، در امان است؛ اما با بقيّه خواهم جنگيد. از آن دوازده هزار، هشت هزار نفر زير پرچم آمدند.گفت شما برويد؛ رفتند. اين در حالي است که آنها سابقه جنگ دارند، دشمني و بدگويي کردهاند. اينها را ديگر اميرالمؤمنين اهميت نميدهد. بناي جنگ و ستيز داشتيد، کنار گذاشتيد؛ پيکارتان برويد. چهارهزار نفرِ ديگر ماندند. فرمود: اگر مصمّميد، شما بجنگيد. ديد بنا دارند بجنگند. گفت: پس، از چهار هزار نفر شما، ده نفر زنده نخواهد ماند! جنگ را شروع کرد. از چهار هزار نفر، نُه نفر زنده ماندند؛ چون بقيه را به خاک هلاکت انداخته بود! اين، همان علي است. چون ميبيند که طرفهاي مقابلش، انسانهاي بد و خبيثي هستند و مثل کژدم عمل ميکنند، قاطعيت بهخرج ميدهد.«خوارج» را درست ترجمه نميکنند. من ميبينم که متأسفانه در صحبت و شعر و سخنراني و فيلم و همه چيز، خوارج را به خشکه مقدّسها تعبير ميکنند. اين، غلط است. خشکه مقدّس کدام است؟! در زمان اميرالمؤمنين خيلي بودند که براي خودشان کار ميکردند. اگر ميخواهيد خوارج را بشناسيد، نمونهاش را من در زمان خودمان به شما معرفي ميکنم. گروه منافقين که يادتان هست؟ آيه قرآن ميخواندند، خطبه نهجالبلاغه ميخواندند، ادّعاي دينداري ميکردند، خودشان را از همه مسلمانتر و انقلابيتر ميدانستند؛ آن وقت بمبگذاري ميکردند و ناگهان يک خانواده، بزرگ و کوچک و بچه و صغير و همه کس را به هنگام افطارِ ماه رمضان ميکشتند! چرا؟ چون اعضاي آن خانواده طرفدار امام و انقلاب بودند. ناگهان بمبگذاري ميکردند و يک جمعيتي بيگناه را مثلاً در فلان ميدان شهر نابود ميکردند. شهيد محراب هشتاد ساله، پيرمرد نوراني مؤمنِ مجاهدِ في سبيلاللَّه را به وسيله بمبگذاري ميکشتند. اينها چهار، پنج شهيد محراب از علماي مؤمنِ عالمِ فاضلِ برجسته را کشتند. نوع کارها، اين طور کارهايي است. خوارج، اينها بودند. عبداللَّهبنخبّاب را ميکشند؛ شکم عيالش را که حامله بود، ميشکافند، جنين او را هم که يک جنين مثلاً چند ماهه بود، نابود و مغزش را نيز متلاشي ميکنند! چرا؟ چون طرفدار عليبنابيطالبند و بايد نابود و کشته شوند! خوارج اينهايند.خوارج را درست بشناسيد: کساني با تمسّک ظاهر به دين، با تمسّک به آيات قرآن، حفظ کردن قرآن، حفظ کردن نهجالبلاغه(البته آن روز فقط قرآن بود؛ ولي در دورههاي بعد، هر چه که مصلحت باشد و ظاهر ديني آنها را حفظ کند) به برخي از امور ديني ظاهراً اعتقاد داشتند؛ اما با آن لُبّ و اساس دين مخالفت ميکردند و بر روي اين حرف تعصّب داشتند. دم از خدا ميزدند؛ اما نوکري حلقه به گوش شيطان را داشتند. ديديد که منافقين يک روز آن طور ادّعاهايي داشتند؛ بعد هم وقتي لازم شد، براي مبارزه با انقلاب و امام و نظام جمهوري اسلامي، با امريکا و صهيونيستها و صدّام و با هر کس ديگر حاضر بودند کار کنند و نوکريشان را انجام دهند! خوارج، اين طور موجوداتي بودند. آن وقت اميرالمؤمنين در مقابل آنها با قاطعيت ايستاد. اين، همان علي است.«اشدّاء عليالکفّار و رحماء بينهم»ببينيد؛ اين دو خصوصيت در اميرالمؤمنين، چطور زيبايياي را به وجود ميآورد! انساني با آن ترحّم و با آن رقّت، طاقت نميآورد و دلش نميآيد که يک بچه يتيم را غمگين ببيند. ميگويد تا من اين بچه را نخندانم، از اين جا نخواهم رفت. آن وقت آن جا در مقابل آن انسانهاي کجانديشِ کجعمل - که مثل کژدم، به هر انسان بيگناهي نيش ميزنند - ميايستد و چهارهزار نفر را در يک روز و در چند ساعتِ کوتاه از بين ميبرد. «لا يُفلت منهم عَشَرة» از اصحاب خود اميرالمؤمنين، کمتر از ده نفر شهيد شدند - ظاهراً پنج نفر يا شش نفر - اما از چهارهزار نفرِ آنها، کمتر از ده نفر باقي ماندند؛ يعني نُه نفر! توازن در شخصيت، يعني اين.نمونه ديگر، ورع و حکومت آن حضرت است. چيز خيلي عجيبي است. ورع يعني چه؟ يعني انسان از هر چيزِ شبههناکي که بوي مخالفت با دين از آن استشمام ميشود، اجتناب کند. از آن طرف، حکومت چه ميشود؟ آخر مگر ميشود که در حکومت، انسان اين طور رعايت ورع را بکند؟ ما حالا دستمان در کار است، ميبينيم که اين خصوصيت وقتي در کسي به وجود آيد، چقدر قضيه مهم است. در حکومت، انسان با مسائل به صورت کلّي مواجه است. قانوني را که اجرا ميکند، سوداهاي زيادي دارد؛ ولي ممکن است در خلال اين قانون، در گوشهاي به يک نفر ظلم شود. مأمور انسان ممکن است در بخشي از اين دنيا و در گوشهاي از اين کشور، تخلّف کند. انسان چطور ميتواند در مقابل اين همه جزئياتِ غيرقابل احاطه، ورع الهي را رعايت کند؟ لذا به حسب ظاهر، حکومت با ورع نميسازد؛ اما اميرالمؤمنين نهايت ورع را با مقتدرانهترين حکومتها با هم جمع کرده است و اين، چيز خيلي عجيبي است.او با کسي رودربايستي نداشت. اگر به نظر مبارکش، حاکمي ضعف داشت و مناسب آن کار نبود، او را برميداشت. محمّدبن ابيبکر مثل فرزند خود اميرالمؤمنين است و آن حضرت مثل فرزند خود، او را دوست ميداشت؛ او هم به عليبن ابيطالب عليهالسّلام مثل پدر نگاه ميکرد. او فرزند کوچک ابيبکر و شاگرد مخلصِ اميرالمؤمنين بود و در دامان آن حضرت بزرگ شده بود. اميرالمؤمنين، محمّدبن ابيبکر را به مصر فرستاد؛ بعد نامه نوشت که من احساس ميکنم - حالا به تعبير ما - عزيزم! تو براي مصر کافي نيستي؛ تو را برميدارم، مالک اشتر را ميگذارم. محمّدبن ابيبکر هم بدش آمد و ناراحت شد. بشر است ديگر. هر چند مقامش عالي است، ولي بالاخره به او برخورد. اما اميرالمؤمنين اين را توجّه نکرد و اهميت نداد. محمّدبن ابيبکر، شخصيت به اين عظمت که اين قدر در جنگ جمل و در هنگام بيعت، به درد اميرالمؤمنين خورد، پسر ابيبکر و برادر امّالمؤمنين - عايشه - بود. اين شخصيت، براي اميرالمؤمنين اين قدر ارزش داشت؛ ولي آن حضرت، اهميتي به ناراحتي محمّدبن ابيبکر نداد. اين، ورع است؛ ورعي که در حکومت به درد انسان و به درد يک حاکم ميخورد. حدّ اعلاي اين ورع، در اميرالمؤمنين است.شاعري به نام نجاشي، براي اميرالمؤمنين و عليه دشمنان آن حضرت، شعر گفته است. روز ماه رمضان، از کوچهاي عبور ميکرد؛ آدم بدي به وي گفت بيا امروز را در کنار ما باش. گفت ميخواهم به مسجد بروم و مثلاً قرآن و نماز بخوانم. گفت روز ماه رمضان، کي به کي است؛ بيا با هم باشيم! به زور اين شاعر را کشاند! او هم بالاخره شاعر بود ديگر! به خانه آن فرد رفت و در کنار بساط روزهخواري و شُرب خَمر نشست. او نميخواست؛ اما مبتلا شد. بعد هم همه فهميدند که اينها شُرب خَمر کردهاند. اميرالمؤمنين گفت: بايد حدّ خدا را بخورند؛ هشتاد تازيانه براي شُرب خَمر، ده يا بيست تازيانه هم اضافه براي اين که روز ماه رمضان اين کار را کردند! نجاشي گفت: من شاعر و مدّاح حکومت شما هستم. با دشمنان شما اين طور با ابزار زبان مبارزه کردهام. ميخواهي مرا شلّاق بزني ؟! در بيان امروز ما، آن حضرت شبيه اين بيان را فرمودند که آن به جاي خود محفوظ، خيلي هم عزيزي، خيلي هم خوبي،ارزش هم داري؛ اما من حدّ خدا را تعطيل نميکنم! هر چه قوم و خويشهايش آمدند و اصرار کردند که اگر شما او را شلّاق بزنيد، آبروي ما خواهد رفت و ما ديگر سربلند نميشويم، حضرت فرمود نميشود و من نميتوانم حدّ خدا را جاري نکنم! آن مرد را خواباندند و تازيانه زدند، او هم شبانه فرار کرد و رفت. گفت: حالا که در حکومت شما، با شاعر و هنرمند و روشنفکري مثل من، بلد نيستند که چگونه بايد رفتار کنند، من هم ميروم آن جايي که مرا بشناسندم و قدرم را بدانند! او پيش معاويه رفت و گفت معاويه قدر ما را ميداند! برويد به جهنّم! وقتي کسي اين قدر کور است که نميتواند از لابهلاي احساسات شخصي خود، درخشندگي علي را ببيند، جزايش همين است که پيش معاويه برود. عقوبت او همين است که متعلّق به معاويه شود؛ برويد. اميرالمؤمنين ميدانست که اين فرد از دست خواهد رفت. يک شاعر هم مهم بود. آن روز از امروز هم مهمتر بود. البته امروز هم هنرمندان حائز اهميتند؛ اما آن روز مهمتر بود. آن روز تلويزيون و راديو که نبود، تشکيلات ارتباط جمعي که نبود؛ همين شعرا بودند که ميگفتند و افکار را در همه جا منتشر ميکردند.ورع اميرالمؤمنين، با حاکميت مقتدرانه او با هم جمع شدند. ببينيد چه زيبايي درست ميکند! ما ديگر در دنيا سراغ نداريم. ما ديگر در تاريخ اين طور چيزي را نديدهايم. در خلفاي قبل از اميرالمؤمنين، قاطعيتهاي زيادي بود و انسان در اين زمينهها، در احوالاتشان کارهاي فوقالعادهاي ميخواند؛ اما فاصله بين اميرالمؤمنين و آنچه قبل از ايشان و بعد از ايشان تا امروز مشاهده شده است، فاصله عجيبي است و اصلاً قابل ذکر و توصيف نيست.نمونه ديگر، قدرت و مظلوميت آن حضرت است. در زمان آن بزرگوار، قدرتمندتر از اميرالمؤمنين - آن شجاعت عجيب حيدري - کيست؟ هيچکس تا آخر عمر اميرالمؤمنين ادّعا نکرد که جرأت دارد در مقابل شجاعت آن حضرت ايستادگي کند! همين آدم، مظلومترين آدمهاي زمان خودش و - بلکه آن چناني که گفتند و درست هم هست - شايد مظلومترين انسانهاي تاريخ اسلام است! قدرت و مظلوميت، دو عنصري است که با هم نميسازند. معمولاً قدرتمندان، مظلوم واقع نميشوند؛ اما اميرالمؤمنين مظلوم واقع شد.نمونه ديگر، زهد و سازندگي است. اميرالمؤمنين، زهد و بيرغبتي به دنيايش، مَثَل است. شايد برجستهترين و يا يکي از برجستهترين موضوعات نهجالبلاغه، زهد نهجالبلاغه است. همين اميرالمؤمنين، در طول بيست و پنج سال مابين رحلت پيامبر و رسيدنش به حکومت، از مال شخصي خود، کارهاي آبادسازي ميکرد، باغ درست ميکرد، چاه حفر ميکرد، آب جاري ميکرد، مزرعه درست ميکرد . عجيب اين است که همه را هم در راه خدا ميداد!بد نيست بدانيم که اميرالمؤمنين يکي از پردرآمدترين آدمهاي زمان خودش بوده است. از قول آن حضرت نقل کردهاند که: «و صدقتي اليوم لو قسمت علي بنيها شم لوسعهم» صدقهاي که من از مال خودم خارج ميکنم، اگر به همه بنيهاشم تقسيم کنم، آنها را کفايت ميکند! درآمد اميرالمؤمنين، اينگونه بود. اما اين انسان پردرآمد، زندگياش جزو فقيرانهترين زندگيها بود؛ زيرا همه را در راه خدا ميداد. در زيرزمين رفت و چاه را حفر کرد. با دست خودش هم اين کارها را ميکرد. راوي گفت: ديدم آب مثل گلوي شتر از اين چاه بيرون زد وجاري شد. اميرالمؤمنين، گلآلوده از چاه بالا آمد و همان لب چاه نشست و کاغذ خواست. در کاغذ نوشت اين چاه از طرف علي بن ابيطالب براي فلان اشخاص وقف است! آن چيزي را که شما در دوران حکومت اميرالمؤمنين ملاحظه ميکنيد، ادامه زندگي شخصي و خصوصي آن حضرت است که در دوران حکومتش هم اينگونه از آب در ميآيد.بيرغبتي به دنيا، با بناي دنيا - که خداي متعال اين را وظيفه همه قرار داده است - منافات ندارد. دنيا را بسازيد، زمين را آباد کنيد، ثروت ايجاد کنيد؛ اما دل نبنديد، اسير آن نشويد، غلام ثروت و پول و مال و منال نشويد، مقهور به آن نشويد، تا راحت بتوانيد آن را در راه خدا انفاق کنيد. آن توازن اسلامي، اين است. از اين قبيل، فراوان است که حالا اگر من بخواهم نمونههايش را ذکر کنم، زمانِ زيادي ميبرد.عدل عليبن ابيطالب، نمونه ديگر است. وقتي که ما ميگوييم در عليبن ابيطالب عليهالسّلام عدالت وجود دارد، معناي ابتداييش که هر کسي از آن درک ميکند، اين است که او در جامعه، عدالت اجتماعي برقرار ميکرد. اين، عدل است؛ اما عدلِ بالاتر همين توازن است. «بالعدل قامت السموات و الارض» آسمان و زمين براساس عدلند؛ يعني همين توازن در آفرينش. حق هم همين است. عدل و حق، در نهايت يک چيزند و يک معنا و يک حقيقت دارند.در زندگي اميرالمؤمنين، خصوصيات، مظهر عدل و توازن است. همه چيزهاي خوب در جاي خود، در حدّ اعلاي زيبايي حضور و وجود دارند.يکي ديگر از خصوصيات اميرالمؤمنين، استغفار آن بزرگوار است که در همين خصوص، من چند جملهاي در آخر اين خطبه عرض کنم. دعا و توبه و انابه و استغفار اميرالمؤمنين خيلي مهم است. شخصيتي که جنگ و مبارزه ميکند، ميدانهاي جنگ را ميآرايد، ميدانهاي سياست را ميآرايد، نزديک به پنج سال بر بزرگترين کشورهاي آن روز دنيا حکومت ميکند) اگرامروز قلمرو حکومت اميرالمؤمنين را نگاه کنيد، مثلاً شايد ده کشور يا چيزي در اين حدود باشد) در چنين قلمرو وسيعي با آن همه کارو با آن همه تلاش، اميرالمؤمنين يک سياستمدار کامل و بزرگ است و دنيايي را در واقع اداره ميکند؛ آن ميدان سياستش، آن ميدان جنگش، آن ميدان اداره امور اجتماعيش، آن قضاوتش در بين مردم و حفظ حقوق انسانها در اين جامعه. اينها کارهاي خيلي بزرگي است، خيلي اشتغال و اهتمام ميطلبد و همه وقت انسان را به خودش مشغول ميکند. در اين طور جاها، آدمهاي يک بُعدي ميگويند، دعاو عبادت ما همين است ديگر. ما در راه خدا کار ميکنيم و کارمان براي خداست. اما اميرالمؤمنين اين طور نميفرمايد. آن کارها را دارد، عبادت هم دارد. در بعضي از روايات دارد - البته من خيلي دنبال اين قضيه تحقيق نکردم، تا ببينم روايات قابل اعتماد است يا نه - که اميرالمؤمنين عليهالصّلاةوالسّلام در شبانه روز، گاهي هزار رکعت نماز ميخواند!اين دعاهايي که مشاهده ميکنيد، دعاهاي معمول اميرالمؤمنين است. دعا و تضرّع و انابه اميرالمؤمنين، از دوران جوانيش بود. آن روزها هم اميرالمؤمنين مشغول بود. زمان پيامبر هم يک جوان انقلابي در ميدانِ همه کاره اين طوري بود. او هميشه مشغول بود و وقت خالي نداشت؛ اما همان روز هم وقتي نشستند و گفتند در بين اصحاب پيامبر، عبادت چه کسي از همه بيشتر است؟ «ابودر داء» گفت: علي. گفتند چطور؟ نمونه و مثال آورد و همه را قانع کرد که علي از همه بيشتر عبادت ميکند. زمان جواني، بيست و چند سالش بود؛ بعد از آن هم که معلوم است.زمان خلافت نيز همين طور بود.داستانهاي گوناگوني - مثل داستان«نوف بکالي» - از عبادتهاي اميرالمؤمنين وجود دارد. اين صحيفه علويّه که بزرگان جمع کردهاند، ادعيه مأثوره از اميرالمؤمنين است که يک نمونهاش همين دعاي کميل است که شما شبهاي جمعه ميخوانيد. من يک وقت از امام راحل بزرگوارمان پرسيدم: در بين دعاهايي که هست، شما کدام دعا را بيشتر از همه ميپسنديد و بزرگ ميشماريد؟ ايشان تأملي کردند و گفتند: دو دعا؛ يکي دعاي کميل، يکي هم مناجات شعبانيّه. احتمالاً مناجات شعبانيه هم از اميرالمؤمنين است؛ چون در روايت دارد که همه ائمّه مناجات شعبانيّه را ميخواندند. من حدس قوي ميزنم که آن هم از اميرالمؤمنين باشد. کلمات و مضامينش هم شبيه به همين کلمات و مضامين دعاي کميل است. دعاي کميل هم دعاي عجيبي است. شروع دعا با استغفار است و خدا را به ده چيز قسم ميدهد. ببينيد؛ اين استغفاري که من هفته قبل عرض ميکردم، اين است: «الّلهم اني اسئلک برحمتک التي وسعت کل شيء» خدا را به رحمتش، خدا را به قدرتش، خدا را به جبروتش - به ده صفت از صفات بزرگ پروردگار - قسم ميدهد. بعد که خدا را به اين ده صفت قسم ميدهد، ميفرمايد: «الّلهم اغفرلي الذنوب التي تهتک العصم، الّلهم اغفرلي الذنوب التي تنزل النقم، الّلهم اغفرلي الذنوب التي تحبس الدعاء». پنج نوع گناه را هم در آن جا اميرالمؤمنين به پروردگار عرض ميکند: گناهاني که جلوِ دعا را ميگيرند؛ گناهاني که عذاب نازل ميکنند و ... .يعني از اوّل دعا، استغفار است؛ تا آخر دعا هم باز همين استغفار است. عمده مضمون دعاي کميل، طلب مغفرت و آمرزش است. مناجاتي سوزناک و آتشين در طلب آمرزش از پروردگار است. اين، اميرالمؤمنين است. استغفار، اين است.عزيزان من! انسان در عاليترين شکل و متکاملترين نوع زندگي، آن انساني است که بتواند در راه خدا حرکت کند و خدا را از خود راضي نمايد و شهوات، او را اسير خود نسازد. انسانِ درست و کامل، اين است. انسان مادّي که اسير شهوت و غضب و هواهاي نفساني و خواستههاو احساسات خود است، انسان حقيري است؛ هر چند هم به ظاهر بزرگ باشد ومقام داشته باشد. رئيس جمهورِ بزرگترين کشورهاي دنيا و دارنده بزرگترين ثروتهاي جهان که نميتواند با خواهشهاي نفساني خود مقابله و مبارزه کند و اسير خواهشهاي نفس خود است، انسان کوچکي است. اما انسان فقيري که ميتواند بر خواستههاي خود فائق آيد و راه درست را - که راه کمال انسان و راه خداست - بپيمايد، انسان بزرگي است.استغفار، شما را از آن حقارت نجات ميدهد. استغفار، ما را از آن بند و زنجيرها و غُلها نجات ميدهد. استغفار، زنگارهاي دل نورانيتان را که خداي متعال به شما داده است، از بين ميبرد و پاک ميکند. دل، يعني جان، يعني روح، يعني آن هويّت واقعي انسان. اين، چيز خيلي نورانياي است. هر انساني، نوراني است. حتّي انساني که با خدا رابطه و آشنايي ندارد، در جوهر و ذات خود، نورانيّت دارد؛ منتها بر اثر بي معرفتي و گناه و شهوتراني، آن را دچار زنگار کرده است. استغفار، اين زنگار را از بين ميبرد و نورانيّت ميبخشد.ماه رمضان، وقت استغفار و دعا و انابه است. دو شب از شبهاي مشتبه به قدر و محتمل القدريّه گذشت - شب نوزدهم و شب بيسب و يکم - امّا شب بيست وسوّم در پيش است؛ آن را قدر بدانيد. از اوّل شب بيست وسوم، از هنگام غروب آفتاب، سلام الهي -«سلام هي حتّي مطلع الفجر» - شروع ميشود، تا وقتي که اذان صبح آغاز ميگردد. اين چند ساعتِ اين وسط، سلامِ الهي و امن الهي و خيمه رحمت خداست که بر سراسر آفرينش زده شده است. آن شب، شب عجيبي است؛ بهتر از هزارماه، نَه برابر آن؛ «خيرٌ من ألف شهر» هزار ماه زندگي انسان، چقدر ميتواند برکات به وجود آورد و جلب رحمت و خير کند! اين يک شب، بهتر از هزار ماه است. اين، خيلي اهميّت دارد. اين شب را قدر بدانيد و آن را به دعا و توجّه و تفکر و تأمّل در آيات خلقت و تأمّل در سرنوشت انسان و آنچه که خداي متعال از انسان خواسته است و بياعتباري اين زندگي مادّي و اين که همه اينچيزهايي که ميبينيد، مقدّمه آن عالمي است که لحظه جان دادن، دروازه آن عالم است، بگذرانيد.عزيزان من! لحظه جان دادن، ما وارد عالم ديگري ميشويم. براي آن روز، خودمان را بايد آماده کنيم. همه اين دنيا، همه اين ثروتها، همه اين انرژيهايي که خداي متعال در وجود شما در اين عالم به وديعه گذاشته است، همه آنچه که خدا براي بشر خواسته است - حکومت عادلانه، زندگي مرفّه، چه و چه و چه - براي اين است که انسان فرصت پيدا کند تا خود را براي نشئه آن عالم آماده نمايد. خود را آماده کنيد، با خدا اُنس بگيريد، با خداوند مناجات کنيد، ذکر بگوييد و استغفار کنيد. آن وقت انسانهايي که اين طور رو به خدا ميآورند و دل خود را تطهير ميکنند و از گناه رو برميگردانند و تصميم بر عمل خير مي گيرند، موجودات عظيمي هستند که در رويارويي با مشکلات اين عالم، ميتوانند مقابله کنند. يک نمونهاش، امام بزرگوار ماست؛ نمونههاي ديگرش، مؤمنين جامعه خود ما هستند؛ اين جوانان مؤمن و نستوه، اين زنان و مردان، آنهايي که شهيد شدند، آنهايي که جانباز شدند، آنهايي که زندانهاي سختِ دوران اسارت را تحمّل کردند، آنهايي که فراق عزيزان را تحمّل کردند، آنهايي که سختيهاي ميدان جنگ را تحمّل کردند و امروز شما هزار نفر از اينها را تشييع ميکنيد . هر يک از اينها، يک نمونه ممتاز و عالي هستند که جا دارد هر ملتي يک نفر از اين شهدا را داشته باشد، او را تجليل کند؛ او را بزرگ بدارد و الگو قرار دهد.در يک جمله هم از روز بيست و يکم سال چهلم هجرت - که روز شهادت اميرالمؤمنين عليهالصّلاةوالسّلام است - ياد کنم. مثل امروزي، کوفه چه حال و وضعي داشته است! شما آن لحظهاي را به ياد آوريد که همه در تهران فهميدند امام بزرگوار از دنيا رفته است. ديديد که چه ولولهاي شد، چه زلزلهاي به وجود آمد و چه دلهايي از جا کنده شد. البته امام مدتّي بيماري داشتند؛ سابقه بود، بعضي انتظار داشتند، اين بيم و دغدغه در ذهنها بود؛ امّا اميرالمؤمنين تا ساعتي قبل از آن، در ميان مسجد، خفتگان را بيدار ميکرد. صداي اذان آن بزرگوار، شايد در فضاي کوفه پيچيده بود. لحن ملکوتي آن بزرگوار را مردم تا همين روزهاي آخر، تا ديروز و ديشبش شنيده بودند:
کلماتي چُو دُر آويزه گوش
مسجد کوفه هنوزش مدهوش
مسجد کوفه هنوزش مدهوش
مسجد کوفه هنوزش مدهوش
والعصر. ان الانسان لفي خسر. الا الذين امنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر»والسّلام عليکم و رحمةاللَّه و برکاته بسماللَّهالرّحمنالرّحيم الحمدللَّه ربالعالمين. والصّلاة والسّلام علي سيّدنا و نبيّنا ابيالقاسم محمّد و علي آله الاطيبين الاطهرين المنتجبين، الهداة المهديّين. سيما علي اميرالمؤمنين و الصدّيقة الطّاهرة سيّدة نساءالعالمين و الحسن و الحسين سبطي الرحمة و اماميالهداة و عليبنالحسين زينالعابدين و محمّدبنعلي و جعفربنمحمّد و موسيبنجعفر و عليبنموسي و محمّدبنعلي و عليبنمحمّد والحسنبنعلي والخلفالقائمالمهدي. حججک علي عبادک و امناءک في بلادک و صلّ علي ائمّة المسلمين و حماة المستضعفين و هداة المؤمنين.اوصيکم عباداللَّه بتقوي اللَّه.در آغاز اين خطبه هم همه برادران و خواهران نمازگزار را به پرهيزکاري، به تقوا، به ورع و دوري از گناه دعوت ميکنم. روز دوازدهم به يک معنا، روز شروع قدرت اسلام است. اگر چه در دوازدهم بهمنِ سال 57، هنوز ظاهراً نظام طاغوت سرِ کار بود؛ اما در واقع نبود. در واقع با ورود امام بزرگوار، اين نظام پوسيده فاسد و اصل نظام پادشاهي - که يک رژيم ارتجاعي و غلط و غير انساني و غير قابل قبول بود - پوچ و نابود و دود شد و از بين رفت. تلاش بيهودهاي ميکردند بلکه بتوانند آن را نجات بخشند و تا چند روز ادامه دهند، که نميشد و نشد.ورود قدرتمندانه امام بزرگوار، همه چيز را معنا کرد. امام وارد شد؛ شهر تهران، بلکه ايران از آن بزرگوار استقبال کردند. يعني در شهرهاي ديگر هم مردم شاهد اين حادثه و گوش به زنگ اين قضيه بودند. بعضي حرکت کردند و به تهران آمدند؛ بعضي هم در همان شهرهاي خودشان کاري را کردند که اگر تهران هم بودند، انجام ميدادند. در واقع «فاذا دخلتموه فانّکم غالبون» . با ورود امام همان مطلبي که خداي متعال به اصحاب موسي فرمود، در مورد اصحاب امام بزرگوار ما تحقّق پيدا کرد. وقتي وارد شد، خداي متعال غلبه را ثبت کرد و تمام شد.روز مهمّي است. شايد بشود گفت از همين روز دوازدهم هم، توطئه دشمن شروع شده است. البته تاريخ انقلاب يک بحث ديگر است. بايد تاريخ انقلاب را کساني بنويسند. تاريخ انقلاب هم فقط تاريخ پيروزي انقلاب نيست؛ تاريخ شروع نهضت است. حقيقتاً مردم ما از قضاياي طولاني اين نهضتي که از روز شروع تا روز پيروزي، پانزده، شانزده سال طول کشيد، به تفصيل مطّلع نيستند. از قضاياي بعد از پيروزي هم، گاهي به وسيله بعضي افراد، مختصر سخني گفته ميشود؛ اما به طور کامل و جامع و ريز، بخصوص با شکلهاي هنري و ماندگار و نافذ، ثبت نشده، يا خيلي کم ثبت شده است. من از کساني که توانايي اين قبيل کارها را، بخصوص در زمينههاي هنري دارند، واقعاً انتظار دارم. بايد تاريخ انقلاب را ثبت کنند.من حالا نميخواهم تاريخ بگويم. با امروز کار دارم؛ امروزي که بعد از گذشت هجده سال، دشمن در دشمني خود، يک لحظه کوتاه نيامده است! الان هم آن دشمنان اصلي، با شدّت تمام دشمني ميکنند. البته بعضيها وسط راه ميبُرند. دشمن، اين طور است. هميشه انسانها در هر بخش، يک طيف هستند؛ بالاخره بعضي زودتر تسليم ميشوند و بعضي جان سختي نشان ميدهند.دشمن اصلي ما، سردمداران استکبار جهاني، در رأسشان هم رژيم امريکا و شريرترينشان عناصر صهيونيست اشغالگر فلسطين هستند. آنها هنوز هم مشغول مقابله با اين انقلابند. از آن روزي که اين انقلاب، هيچ چيز جز شخص امام نبود و حتّي به قدر يک مدرسه آن روز رفاه هم تشکيلات حکومتي نداشت، آنها با اين انقلاب شروع به مبارزه کردند و تا امروز که انقلاب، به قدرت يک حکومت مقتدر در همه جاي دنيا اثر گذاشته است - اثر سياسي، اقتصادي، انساني و فکري - و در داخل هم امروز به فضل پروردگار، حکومت ما يکي از مقتدرترين حکومتهايي است که در طول اين قرون، در اين کشور حکم راندهاند ،هنوز که هنوز است اين مبارزه ادامه دارد و مبارزه ميکنند.ظاهراً مبارزه استکبار، به ضرر ما هم نيست؛ چون هر چه آنها مبارزهشان را شدّت ميدهند، ظاهراً حرکت ملت ما قويتر و پيشرفت ما سريعتر است. طبق تجربه، ظاهراً براي ملت ايران خوب است که شيطانها با او مبارزه کنند. چون الحمدللَّه هجده سال است که آنها با ما مبارزه ميکنند و ضربه ميزنند؛ ولي ملت ايران با قدرت پيش ميرود و حرکت ميکند!بحث من بر سر اين نکته قضيه است: همه پيغمبران که مبعوث شدند، در مقابلشان مستکبريني داشتند. قرآن را ملاحظه کنيد؛ يکي از بخشهاي بسيار جالب و پرجاذبه قرآن، بخش مبارزه پيغمبران با مستکبرين است. زمان آنان بدون استثنا، با پيروزي پيغمبران تمام ميشود - بدون استثنا، نگاه کنيد - البته ممکن است آن پيغمبر، در وسط راه شهيد شود، يا از دنيا برود؛ ولي جبهه پيغمبر، بر جبهه دشمنان پيغمبر، بدون استثنا پيروز شده است. هر چه تاريخ را نگاه ميکنيد، اين گونه است. قرآن را نگاه کنيد، «انا لننصر رسلنا» اصلاً نصرت، متعلّق به پيغمبران است.يکي از بحثها همين است که مستکبريني که در مقابل پيغمبران قرار داشتند، اوّل کاري که کردند، با چشم تحقير به آنان نگريستند و مسخره کردند. خداي متعال به پيغمبر ما ميفرمايد: «ولقد استهزئ برسل من قبلک فحاق بالذين سخروا منهم ما کانوا به يستهزؤن» - به عنوان تسلاّ ميگويد - يعني اي عزيز ما، اي پيامبر ما، اگر ميبيني تو را استهزا، مسخره و توهين ميکنند، يا دست کم ميگيرند، سعي دارند که روحيه پيروان تو را با اين توهينها تضعيف کنند، تعجّب نکن؛ همه پيغمبران همين طور بودند.البته در اين آيه، بحث همه پيغمبران نيست. ظاهراً در يک آيه ديگر، تعبير همه پيغمبران هم هست؛ اما در اين آيه ميفرمايد: به پيغمبران پيش از تو استهزا شده است. خيلي پيغمبران، از جمله پيغمبران بزرگ - حضرت عيسي، حضرت موسي، حضرت ابراهيم و حضرت نوح - مورد استهزا قرار ميگرفتند؛ تعجّبي ندارد؛ منتها همه استهزاکنندگان هم، همان چيزي که آن را استهزا ميکردند - يعني دين خدا - به سراغشان آمد و آنها را نابود کرد و از بين برد. عين همين قضيه امروز اتّفاق افتاده است. اين حرکت هم، حرکت انبياست. حرکتي که امام بزرگوار در اين کشور به وجود آورد، حرکت انبياست.عزيزان من! تلاش ما حکومت حقّ و عدل است؛ تلاش براي ايجاد عدالت است. شايد در اسلام در مورد مسائل اجتماعي، هيچ چيز به قدر عدالت، مورد توجّه قرار نگرفته است. شما ببينيد در مورد ظهور حضرت بقيةاللَّهالاعظم ارواحنافداهوعجّلاللَّهفرجه، در بيشتر روايات و ادعيه و زياراتي که درباره آن بزرگوار است و اسمي از آن بزرگوار است، به دنبال مسأله ظهور و قيام آن حضرت، «يملأاللَّه الارض قسطاً و عدلاً» هست. خدا به وسيله او، زمين را پر از قسط و عدل ميکند. البته خدا به وسيله امام زمان، زمين را از دين خودش هم پُر ميکند؛ اما آن چيزي که در دعا و زيارت و روايت گفته ميشود، «يملأ الارض به الدّين، دين الحق» نيست - مگر در بعضي از جاها که تعبيراتي هست - متعلّق «يملأ»، قسط و عدل، عدالت، دادگري و انصاف است. چرا؟ چون بشر بيشتر از همه چيز، از ظلم و بيدادگري رنج ميبرد. اين حکومت در راه عدالت حرکت کرده و در راه عدالت هم حرکت ميکند؛ قوامش هم به عدالت است.دشمناني که با اين حکومت مخالفند، با عدالت و با حقيقت مخالفند. آيا اين بيعدالتي نيست که همه ملتهاي دنيا مجبور باشند از منافع خودشان براي خاطر منافع ابرقدرتها بگذرند؟! کدام بيعدالتي از اين بالاتر! اين بيعدالتي نيست که دستگاههاي تبليغاتي امريکا، گاهي صدها، گاهي دهها - غالباً حدود صد و دويست - ناو جنگي امريکايي را در خليج فارس، که در هزارها فرسنگ دورتر از محل خودشان مستقر است، نديده ميگيرند! آن وقت اگر جمهوري اسلامي، براي دفاع و حفظ مرزهاي خود به عنوان يک حکومت، چند ناو جنگي داشته باشد، فريادشان بلند ميشود که اين ناوهاي جنگي براي تهديد همسايگان است! آيا در دنيا، از اين بيعدالتي بيشتر ميشود!ببينيد دنيا چقدر اسير بيعدالتي است و چقدر دنيا از ظلم و جور پُر شده است! حکومت اسلامي با اين چيزها مخالف است و ميخواهد با اين چيزها مقابله کند. براي همين است که شعار حکومت اسلامي از ساعت اوّل، مقابله با زورگوييها و قلدريها و گردن کلفتيها بود. البته معلوم است که وقتي حکومت يا ملتي، عليه قلدري حرف بزند، چه کسي بيشتر از همه ناراحت ميشود؟ آن که از همه قلدرتر است! وقتي عليه بيعدالتي حرف بزنند، چه کسي بيشتر از همه بدش ميآيد؟ آن که از همه ظالمتر است! وقتي عليه غارتگري حرف بزنند، آن کسي بيشتر از همه ناراحت ميشود که از همه غارتگرتر است؛ يعني کي؟ يعني حکومت امريکا! او از همه قلدرتر، غارتگرتر و ظالمتر و از همه، از عدالت دورتر است؛ لذا دشمن اصلي ما شد! تشکيل اين دشمني از اوّل، اين طوري شد.جمهوري اسلامي با بيعدالتي، با فساد، با دخالت در امور ديگران، با تجاوز و ظلم کردن به ملتها مخالف بود؛ شعار ميداد و فرياد ميکشيد. مظهر همه اينها کيست؟
حکومت قلدر امريکا! آن هفته قبل من اشاره کردم که اين کشور، يک روز دربست، در اختيار امريکاييها بوده است و حالا دربست، عليه مطامع و افزونطلبيهاي آنهاست! طبعاً آنها ناراحتند و از اين قضيه بدشان ميآيد؛ فشار ميآورند، توطئه، مکاري و خباثت ميکنند؛ دروغ ميگويند، تبليغات غلط و کارهاي بچگانه و احمقانه ميکنند.
آنها اطراف دنيا راه ميافتند و به هر کشور کوچک و دورافتادهاي که با جمهوري اسلامي ارتباط دارد، ميروند و حرف ميزنند و تماس ميگيرند که بياييد و رابطه خود را قطع کنيد؛ رابطه خود را ضعيف کنيد؛ اين معامله را به هم بزنيد. دائم مشغول اين کارها هستند. الان چند سال است که امريکاييها مشغول اين کارها هستند؛ بخصوص اين دولتي که الان بر سرِ کار است.اتّفاقاً اغلب هم بيفايده است. ميبينيد که ارتباطات ما با دنيا، بحمداللَّه خوب است. الحمدللَّه کار بازرگاني و سازندگي، کار مبادلات سياسي و مبادلات اقتصادي ما خوب است؛ ولي آنها عليه جمهوري اسلامي تبليغات ميکنند. شايد کمتر هفتهاي باشد که اين دهها راديو و تلويزيوني که عليه جمهوري اسلامي هستند، نگويند که اقتصاد جمهوري اسلامي در حال بحران و نابودي و زوال است.البته بله؛ در حال بحران براي آنهاست. اقتصاد ايران براي مردم ايران، در حال شکوفايي است؛ ولي البته براي متجاوزين و کساني که ميخواهند از امکانات ايران استفاده کنند، بحراني است. براي مردم ايران، چه بحراني وجود دارد؟ مشغول ساختن کشورشان هستند. کشوري که در دوران رژيم سلطنت - چه سلطنت پهلوي، چه سلطنت قاجار - اصلاً جرأت نميکرد در مقابل کشورهاي ديگرِ دنيا بگويد «من هم هستم، من هم ميسازم، من هم اقدام ميکنم». يک کشور درجه سه و درجه چهارِ تسليم محض، که بزرگان اين کشور به فرودستي در مقابل قدرتها - يک روز انگليس، يک روز امريکا، يک روز هم روسها - افتخار ميکردند!بحمداللَّه امروز، جوان اين کشور ميسازد؛ دانشمندش ابتکار ميکند؛ صنعتگرش توليد ميکند و دانشجويش درس ميخواند. در سرتاسر اين کشور بحمداللَّه، شعله حرکت، علم، کار، تلاش و سازندگي، در حال اشتعال است. مملکت اين طور پيش ميرود.
البته هيچ کشوري در دنيا، از مشکلات بيرون نيست. توقّع نيست که کشور ما مشکلات نداشته باشد. پنجاه و چند سال حکومت خاندان پهلوي، اين کشور را نابود کرد. قبل از آن هم که حکومتهاي فاسد ديگر نابود کردند. توقّع نيست که همه مشکلات اين کشور، در طول چند سال بعد از انقلاب، برطرف شده باشد. البته به فضل پروردگار و به کوري چشم دشمنان، انشاءاللَّه مشکلات هم برطرف خواهد شد. اينها دشمن را ناراحت ميکند.از روز اول، استهزا، دشمني، تبليغات، ضربه زدن و توطئه کردن آنها - انواع و اقسام توطئهها - شروع شده است. هر کار هم توانستند کردند. من مکرّر گفتهام که مستکبرين عالم، نميتوانند منّتي بر سرِ ملت ايران داشته باشند که بگويند ما فلان کار را نکرديم؛ فلان ضربه را به شما نزديم؛ چون هر کار ميتوانستند کردند! هر کار که نکردند، به برکت اتّحاد شما ملت ايران، نميتوانستند بکنند!عزيزان من! ناکامي دشمنان شما به خاطر اتّحاد شما بوده است. به خاطر ملتِ يکپارچه، متّحد، دست در دست هم و حاضر در صحنه و پشت مسؤولين دستاندرکارِ کارهاي بزرگ کشور بوده است که نتوانستند کاري بکنند. فشار عمده دشمن براي اين است که لشکر انقلاب را از انقلاب جدا کند. هر حرکتي که بتوانند بکنند، ميکنند تا شايد بتوانند لشکر انقلاب - يعني ملت - را از انقلاب جدا کنند. تبليغات ميکنند تا اين که مردم را دلسرد و از انقلاب جدا کنند. محاصره اقتصادي ميکنند، براي اين که شايد بتوانند وضع اقتصادي کشور را خراب و بحراني کنند و مردم را دلسرد و از انقلاب جدا کنند.جنگ تحميلي براي اين راه انداختند که شايد بتوانند فشار جنگ را روي گُرده مردم بياورند و اگر بتوانند يک يا دو انسان را از اين کشور جدا کنند؛ مردم را از انقلاب دلسرد و جدا کنند. هر کاري که دشمن، از روز اوّل تا امروز کرده است، براي اين بوده است که شايد بتواند با اين کار، مردم را از انقلاب و از حکومت جدا کند؛ مردم را از نظام جمهوري اسلامي جدا کند. مزدوراني را هم که در داخل فرستادند؛ عليه جمهوري اسلامي و عليه مقدّسات و عليه حقايق اين کشور قلمفرسايي کردند؛ براي اين که بتوانند مردم را از اين انقلاب جدا کنند. همّت آنها اين است: جدا کردن مردم از انقلاب و از حکومت. الان هم دو سه ماه است که همين طور شايعه انداختهاند. من در خطبه قبلي هم اشاره کردم: جنگ رواني درست کردهاند؛ دنيا را پر کردهاند که بله، امريکا حمله نظامي خواهد کرد!من باور نميکنم. البته ممکن است؛ ولي ما در مقابل همه چيز ايستادهايم. ملت ايران ايستاده است. ملت ايران از هيچ چيز نميترسد. اما اگر فرض کنيم که در گروه حاکمه امروز کشور ايالات متّحده امريکا، مغزي وجود دارد که ميتواند فکر کند و مصلحت و مفسده را تشخيص دهد - که البته من در چنين چيزي شک دارم، اما اگر واقعاً فرض کنيم که يک فکر مصلحتانديشي وجود دارد و فکر ميکند - خواهد فهميد که اين کار، به ضرر امريکا و به نفع انقلاب است.امروز هر حرکت خصمانهاي از سوي دشمن؛ هر کاري که نشان دهد که دشمنان ما - يعني امريکا و صهيونيستها در درجه اوّل - ميخواهند اين ملت را از اين انقلاب جدا کنند و ميخواهند به اين انقلاب ضربه بزنند، دل اين ملت را قرصتر، مشت او را فشردهتر، گام او را استوارتر، علاقه او را به نظام بيشتر و دشمني سرسختانهاش را با امريکا و صهيونيست، چند برابر خواهد کرد.اگر کسي خيال ميکند که اين ملت را ميشود با تهديد ترساند، سخت در اشتباه است. اگر کسي خيال ميکند که مواضع مسؤولان اين کشور را ميتوان با تهديد تغيير داد، سخت در اشتباه است. اگر مواضع کسي تغيير پيدا کند، از اين ملت و از اين انقلاب نيست. آن کسي که متعلّق به اين انقلاب، مبعوث و مطلوب اين انقلاب و محبوب اين مردم است، براي مصالح و خواست اين مردم، براي انقلابِ اين مردم - که برايش اين خونهاي پاک را بر زمين ريختند و اين مجاهدات بزرگ را انجام دادند - در مقابل دشمنان اين مردم ميايستد و سر سوزني تسليم فشارهاي دشمنان اين ملت نميشود.امروز خبر انقلاب ما عبارت از قدرت روزافزون اين نظام الهي و اين انقلاب، ايستادگي روزافزون اين مردم و ضعف و ناکامي روزافزون دشمنان است. خبر تازه ما و قضيه اين انقلاب، اين است و همين هم خواهد بود. همچنان که پيامبران به طور عام و بدون استثنا، بر دشمنانشان پيروز شدند؛ اين انقلاب هم بدون هيچ ترديدي بر دشمنانش پيروز خواهد شد.
امام ده سال در ميان اين مردم بود و رفت. امام نيست؛ اما پيروزي اين مردم، پيروزي امام است. وقتي ميگوييم که امام پيروز شد، لازم نيست معنايش اين باشد که امام تا ابدالدّهر در ميان اين مردم بماند؛ بلکه وقتي اين ملت و اين انقلاب پيروز شد، امام پيروز شده است. دشمن انقلاب که شکست خورد، دشمنِ امام شکست خورده است.پيامبرانْ در بين راه از دنيا رفتند. در تيه چهل ساله بنياسرائيل که بعدش به قدرت و حکومت رسيدند، حضرت موسي از دنيا رفت، جناب هارون از دنيا رفت؛ اما نهضت موسي پيروز شد. افراد، ماها، مسؤولان، آدمهايي که در انقلاب مسؤوليتي بر دوششان است، ميروند. اشخاص به معناي انقلاب و نشان دهنده انقلاب نيستند. ماها ميرويم؛ آن که ميماند، اين انقلاب است؛ آن که ميماند، اين ملت است؛ آن که پيروز ميشود، کشور ايران اسلامي است و اين پيروزي در انتظار شماست.پروردگارا! به محمّد و آل محمّد تو را سوگند ميدهيم، چشم و دل اين ملت را هر چه زودتر به اين پيروزي روشن و منوّر بگردان. ذلّت و خِزي و رسوايي و شکست دشمنان اين ملت را به يکايک اين دلهاي مؤمن و اميدوار نشان بده. پروردگارا! ارواح مطهّر شهداي عزيزي را که امروز تشييع خواهند شد - اين شهداي بزرگواري که در روز تشييع و شهادت مولا و آقايشان اميرالمؤمنين، اين توفيق و سعادت را پيدا کردند که به وسيله جمع نمازگزار تشييع ميشوند - با شهداي کربلا و صدر اسلام محشور کن. پروردگارا! همه شهداي اين ملت را با مقرّبان و صلحا و اوليا محشور فرما. انشاءاللَّه همه در تشييع اين عزيزان شرکت کنيد. هر يک از آنان، يک ستاره درخشانند.«بسماللَّهالرّحمنالرّحيم.
اذاجاء نصراللَّه والفتح. و رأيت الناس يدخلون فيديناللَّه افواجاً. فسبح بحمد ربّک واستغفرهانّه کان تواباً»والسّلام عليکم ورحمةاللَّه و برکاته