بيانات معظم له در ديدار با گروه كثيرى از پاسداران سپاه پاسداران انقلاب اسلامى به مناسبت روز پاسدار - 23) در دیدار با گروه کثیری از پاسداران سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نسخه متنی
بيانات معظم له در ديدار با گروه كثيرى از پاسداران سپاه پاسداران انقلاب اسلامى به مناسبت روز پاسدار
(1376/09/13 )بسماللهالرّحمنالرّحيممن هم اين روز شريف و عيد سعيد را به همه ملت ايران، به همه آزادگان عالم، بخصوص به عزيزان پاسدار که رسماً و صريحاً در راه حسينبن علي عليهالسّلام قدم گذاشتهاند و با جان خود با خداي بزرگ پيمان بستهاند و در طول سالهاي دشوارِ انقلاب بر سر اين پيمان ايستادهاند، صميمانه تبريک عرض ميکنم.اين روز پاسدار - که روز ولادت امام حسين عليهالسّلام است - و اين انتخاب بسيار پُرمضمون و پُرمعنا، براي يکايک پاسداران قابل تدبّر و تعمّق و درسگيري است. هم پاسداران سپاه پاسداران انقلاب اسلامي و هم پاسداران کميتهها - که امروز در مجموعه نيروي انتظامي حضور دارند - همچنين کساني که جزو پاسداران اين دو سازمان بودند و امروز هم در نقاط مختلفي مشغول خدمتند، ولي افتخار پاسداري را در دل خودشان براي خود حفظ کردهاند، همه روي اين نکته بايد تأمّل و دقّت کنند. اين، يک درس مستمرّ است.شخصيت درخشان و بزرگوار امام حسين عليهالسّلام دو وجهه دارد: يک وجهه، همان وجهه جهاد و شهادت و توفاني است که در تاريخ به راه انداخته و همچنان هم اين توفان با همه برکاتي که دارد، برپا خواهد بود؛ که شما با آن آشنا هستيد. يک بعد ديگر، بعد معنوي و عرفاني است که بخصوص در دعاي عرفه به شکل عجيبي نمايان است. ما مثل دعاي عرفخ کمتر دعايي را داريم که سوز و گداز و نظم عجيب و توسّل به ذيل عنايت حضرت حق متعال بر فاني ديدن خود در مقابل ذات مقدّس ربوبي در آن باشد؛ دعاي خيلي عجيبي است.دعاي ديگري مربوط به روز عرفه در صحيفه سجاديه هست، که از فرزند اين بزرگوار است. من يک وقت اين دو دعا را با هم مقايسه ميکردم؛ اوّل دعاي امام حسين را ميخواندم، بعد دعاي صحيفه سجّاديه را. مکرّر به نظر من اين طور رسيده است که دعاي حضرت سجّاد، مثل شرح دعاي عرفه است. آن، متن است؛ اين، شرح است. آن، اصل است؛ اين، فرع است. دعاي عرفه، دعاي عجيبي است. شما عين همين روحيه را در خطابي که حضرت در مجمع بزرگان زمان خود - بزرگان اسلام و بازماندگان تابعين و امثال اينها - در مني ايراد کردند، مشاهده ميکنيد. ظاهراً هم متعلّق به همان سال آخر يا سال ديگري است - من الان درست در ذهنم نيست - که آن هم در تاريخ و در کتب حديث ثبت است.به قضيه عاشورا و کربلا برميگرديم. ميبينيم اينجا هم با اينکه ميدان حماسه و جنگ است، اما از لحظه اوّل تا لحظه آخري که نقل شده است که حضرت صورت مبارکش را روي خاکهاي گرم کربلا گذاشت و عرض کرد: «الهي رضاً بقضائک و تسليماً لأمرک» ، با ذکر و تضرع و ياد و توسّل همراه است. از وقت خروج از مکه که فرمود: «من کان فينا باذلاً مهجته موطناً علي لقاءالله نفسه فليرحل معنا» ، با دعا و توسل و وعده لقاي الهي و همان روحيه دعاي عرفه شروع ميشود، تا گودال قتلگاه و «رضاً بقضائک» لحظه آخر. يعني خود ماجراي عاشورا هم يک ماجراي عرفاني است. جنگ است، کشتن و کشته شدن است، حماسه است - و حماسههاي عاشورا، فصل فوقالعاده درخشاني است - اما وقتي شما به بافت اصلي اين حادثه حماسي نگاه ميکنيد، ميبينيد که عرفان هست، معنويّت هست، تضرّع و روح دعاي عرفه هست. پس، آن وجه ديگر شخصيت امام حسين عليهالسّلام هم بايد به عظمت اين وجه جهاد و شهادت و با همان اوج و عروج، مورد توجه قرار گيرد.حال نکتهاي که ميخواهم عرض کنم، اين جاست. شايد بشود قاطعاً گفت که همين معنويّت و عرفان و توسّل و فناء فيالله و محو در معشوق و نديدن خود در مقابل اراده ذات مقدّس ربوبي است که ماجراي عاشورا را هم اين طور باعظمت و پُرشکوه و ماندگار کرده است. به عبارت ديگر، اين جانبِ اوّل - يعني جانب جهاد و شهادت - آفريده و مخلوق آن جانبِ دوم است؛ يعني همان روح عرفاني و معنوي. خيليها مؤمنند و ميروند مجاهدت ميکنند، به شهادت هم ميرسند - شهادت است، هيچ چيزي کم ندارد - اما يک شهادت هم هست که بيش از روح ايمان، از يک دل سوزان، از يک روح مشتعل و بيتاب در راه خدا و در محبّت پروردگار و غرقه در ذات و صفات الهي، سرچشمه ميگيرد. اينگونه مجاهدتي، طعم ديگري پيدا ميکند. اين، حال ديگري ميبخشد. اين، اثر ديگري در تکوين ميگذارد.رشحاتي از اين را ما در جنگ مشاهده کرديم. اين که شما ديديد امام فرمودند وصيتنامه اين جوانان را بخوانيد، من حدسم اين است - البته در اين مورد چيزي از امام نشنيدم - که اين يک توصيه خشک و خالي نبود. خود امام، آن وصيتنامهها را خوانده بودند و آن گلوله آتشين در قلب مبارکشان اثر گذاشته بود و ميخواستند که ديگران هم از آن بيبهره نمانند. کمااينکه خود من هم در طول سالهاي جنگ و بعد از آن تا امروز، بحمدالله با اين وصيتنامهها تا حدودي اُنس داشتم و دارم و ديدهام که بعضي از اين وصيتنامهها، چطور حاکي از همان روح عرفان است.راهي را که يک عارف و يک سالک در طول سي سال، چهل سال طي ميکند - رياضت ميکشد، عبادت ميکند، حضور پيدا ميکند، از اساتيد فرا ميگيرد، چقدر گريهها، چقدر تضرّعها، چقدر کارهاي بزرگ - اين راه طولاني را يک جوان در ظرف ده روز، پانزده روز، بيست روز در جبهه پيدا کرده و طي کرده است. يعني از آن لحظهاي که اين جوان با هر انگيزهاي - طبعاً با انگيزه ديني، همراه با آن حماسههاي جواني - به جبهه رفته و اين حالت بتدريج در جبهه به يک حالت عزم بر فداکاري و گذشت مطلق از همه هستي خود تبديل شده و او خاطرات و يا وصيتنامه خود را نوشته است، تا لحظه شهادت، اين حالت همينطور لحظهبهلحظه پُرشورتر، و اين قرب نزديکتر، و اين سير سريعتر شده است؛ تا آن روزهاي آخر و لحظههاي آخر و ساعات آخر، اگر چيزي از او مانده است، مثل يک گلوله آتشين در دل انسان اثر ميگذارد. اين جواناني که خاطرات نوشتند و شهيد شدند، انسان در نوشتههايشان، چنين خصوصيتي را خيلي بهوضوح مشاهده ميکند. اين، رشحهاي از همان روح حسيني است. پس، پشتوانه حادثه عاشورا، معنويّت است.اين توفان ماندگار در تاريخ - که هميشه کاخهاي ظلم از آن ترسيدهاند و مغلوب آن شدهاند - هميشه در مقاطع گوناگون تاريخي، هر جا درست سر بلند کرده، کاري کرده است شبيه کاري که در آن روز انجام داد؛ مثل انقلاب ما. اين حادثه بزرگ، که اثرش لحظهبهلحظه در مقاطع مختلف زماني در تاريخ ديده شده است، چقدر سلسلههاي ظالم را از بين برده است؛ چقدر انسانهاي ضعيف را قوّت بخشيده است؛ چقدر به ملتهاي مستضعف روحيه داده است و چقدر انسانهايي را براي مقاومت در راه خدا مجهّز کرده است! در زمان ما هم با درايت امام بزرگوار، اين حادثه توانست پيش از پيروزي انقلاب، ناگهان مثل همان توفانِ اول بار در جامعه ظهور کند. اين خود معلول توجّه و توسّل و ذکر و حضور و ارتباط و اتّصال با پروردگار است. امام بزرگوار ما هم خود از اين نوع آدمها بود؛ خود اهل همين ذکر و حضور بود. درخشندگي کار امام هم در همين بود. تأثير نفس او هم قاعدتاً حدّاکثر مربوط به همين قضيه بود.من ميخواهم به شما عزيزان عرض کنم که سپاه پاسداران و هر پاسدار و هر کسي در غير کسوت پاسداري که در قبال امانت اسلام و امانت انقلاب، براي خود مسؤوليتي قائل است؛ در زندگي امروز و فرداي بشر، براي ارزشهاي اسلامي نقش قائل است، بايد توجّه کند که با پايان يافتن جنگ، کار پايان نيافت؛ با گذشت يک دهه و دو دهه از پيروزي انقلاب، تلاش خاتمه نيافت. دليل واضح هم اين است که دشمنيها و عوامل مزاحم و معارض با اين حرکتِ صلاح و فلاح، تمام نشده است.دشمنانِ با تدبير؛ دشمناني که دشمني آنها مربوط به يک شخص نيست - يعني جبهههاي دشمن - اين را آموختهاند که براي مقابله با يک حرکت عظيم مثل انقلاب اسلامي، اگر نميشود سينه به سينه شد و احساس کردند کوبندگيش زياد است - کمااينکه در مورد انقلابْ همين احساس را کردند - راه اين است که خودشان را عليالعجاله کنار بکشند و در پشت سنگر مخفي شوند و منتظر فرصت باشند. اين کار را تقريباً با همه انقلابهاي قرن بيستم انجام دادند.ميدانيد که قرن بيستم ميلادي، قرن انقلابها و حرکتهاي مردمي بر اساس ايدهها و تفکرات و آرزوهاي نو است. از دهههاي اوّل اين قرن، با انقلاب سوسياليستي شوروي شروع شد و همينطور ادامه پيدا کرد - بخشي چپ، بخشي هم نه چندان در چارچوب تفکرات مارکسيستي؛ اما بههر حال داراي صبغه خاص - تا انقلاب ما، و بعد از انقلاب ما، بعضي از انقلابهاي ديگر.دهها انقلاب در اطراف دنيا اتّفاق افتاد؛ هر کدام هم نظامي را واژگون کرد و حکومت و تشکيلاتي به وجود آورد. با يکايک آنها همين کار را کردند. يعني اگر توانستند، همان اوّلِ کار به سراغشان رفتند و تلاش کردند، کارشان را تمام کنند! بعضيها بودند که همان اوّل کار نتوانستند خودشان را نگهدارند و مغلوب شدند. آنهايي را که مشکل داشتند، ضمن اين که مزاحمتها را رها نکردند - مرتّب مزاحمشان شدند، اذيّتشان کردند، تبليغات کردند، محاصره کردند، خستهشان کردند - خودشان هم در کناري کمين گرفتند، تا در لحظهاي که احساس کردند اينها خسته شدهاند، ناگهان ضربه نهايي را وارد کنند؛ تقريباً وارد هم کردند و عموماً هم موفّق بوده است. همان جريانهاي ضدّانقلابي که يک روز منزوي و مغلوب بودند، بعد توانستند بيايند زمام را در دست گيرند و مسلّط شوند و کارها را انجام دهند.در مورد انقلاب اسلامي، جبهه دشمن - نه اشخاص و افراد - از اوّل انقلاب همين طرح و همين نقشه را در صدد بود و در نظر گرفت. منتها در مورد انقلاب ما در طول اين هجده سال، حتّي يک پديده به وجود نيامد که بتواند جبهه دشمن را خرسند و اميدوار کند. من يک وقت درزمان رياست جمهوري، با يکي از کساني که در رأس يک مجموعه انقلابي بود و در دنيا جزو سياسيّون معروف است - که نميخواهم اسم بياورم - در کشور خودش ملاقات کردم. او يک کار منافي با دعويهاي انقلابي و ايدهها و حرفهاي خودش انجام داده بود. از او پرسيدم: شما چطور و با چه منطقي اين کار را انجام داديد؟ خنديد و گفت: اين، تاکتيک است(!) گفتم: انسان تا وقتي ميتواند تاکتيک را قبول کند که خطّمشي را بهکلّي دگرگون نکند؛ شما خطّمشيتان را عوض کردهايد. همين هم بود؛ خطّمشي و جهتشان بهکلّي عوض شده بود؛ اما آن آقا به حساب تغيير تاکتيک ميگذاشت! ميگفت: من مانور ميکنم، من تاکتيک به خرج ميدهم و عمل ميکنم(!) اين چطور تاکتيکي است که انسان دشمن را بر خودش مسلّط کند! آيا اين اسمش تاکتيک است که حرفهاي خودش را پس بگيرد و جهتش را بهکلّي عوض کند؟! از اين طور چيزها در کارنامه آن انقلابها ديده ميشد. دشمن را به طمع ميانداخت، دشمن هم اميدوار ميشد، کمين ميکرد، موفّق هم ميشد؛ کما اين که تقريباً در همهجا موفّق شدند.در مورد انقلاب ما، حضور امام، آن انسان بصيرِ بيناي بيملاحظه در رعايت احکام الهي، با ملاک قراردادن حکم خدا و حلال و حرام شرعي، مانع شد که در طول آن ده سال، اندک گرايشي به دشمن نشان داده شود. بعد از رحلت امام هم به فضل پروردگار تلاش شده است همينطور باشد. يک وقت ممکن بود در چيزهايي نسبت به بعضي از اشخاص، دشمن خيال کند که مثلاً توانسته است يک چهره خودي پيدا کند؛ اما ديري نگذشته که دشمن فهميده اشتباه کرده است. تاکنون به فضل پروردگار اين انقلاب از خود چهرهاي نشان نداده است که دشمن را بتواند اميدوار کند؛ اما دشمن همچنان کمين گرفته است؛ اين را بايد همه بدانند.آن چيزي که ميتواند انقلاب و جهتگيري عظيم اين ملت و راهي را که او به سوي صلاح و فلاح و عزّت و رضاي الهي و سعادت دنيا و آخرت خود ميپيمايد، پايدار کند، عبارت است از هوشياري و آمادگي و روحيه پاسداري. اين روحيه پاسداري، متوقّف به آن جنبه معنوي است. اين که من در ملاقات با برادران پاسدار، با مجموعههاي انقلابي و با برادران و خواهراني که در بخشهاي مختلف مسؤوليتهاي حسّاسي دارند، بر روي رعايت جنبه معنوي تکيه ميکنم، به خاطر همين است. اين توجّه و توسّل و ارتباط قلبي با پروردگار عالم، تضمين کننده استحکام و اقتدار نيروهايي است که ميخواهند هميشه در مقابل آن جبهه بايستند و مقاومت کنند. جز اين راهي وجود ندارد.اگر اين رابطه با خدا ضعيف شد، هوسها بر انسان غالب گرديد و اين هوسها توانستند جهتگيري را تنظيم کنند، آنگاه قدرت مقاومت در برابر جبهه دشمن هم ضعيف ميشود . البته هر انساني گاهي در معرض اهواءِ خود است. اين چيزي نيست که بشود انسانها را بهکلّي از آن برکنار کرد. آنچه مهم است، اين است که اجازه داده نشود هواهاي نفساني و منافع مادّي و خواستهاي حقير، خطّ زندگي انسان را معيّن کنند؛ راه زندگي را جلوِ پاي انسان بگذارند؛ در زندگي انسان، تعيينکننده شوند و راه را عوض کنند. اين مهمّ است.آنچه که آسيبپذيري را در اين زمينه کم ميکند، همان مسائل معنوي و اخلاقي و دعا و ذکر و توجّه و تهذيب نفس و خودسازي باهواهاي خود و مبارزه کردن با اخلاق فاسد در خود است. اين خيلي مهمّ است. اي بسا کساني که از لحاظ توجه و ذکر و دعا، اهل اين چيزها هم هستند، اما نتوانستند خُلقيّات فاسد - خودخواهي، خودپسندي، بخل، حرص، حسد، بددلي، بدبيني، بدخواهي نسبت به اين و آن - را در خودشان ريشهکن کنند، يا از تأثير آنها در رفتارهاي خودشان جلوگيري نمايند.درست نقطه مقابل آن، بهشت اخلاقياي است که اسلام براي انسانها تصوير کرده است. اسلام خواسته است انسانها نسبت به هم مهربان، به سرنوشت هم شديداً علاقهمند و دلبند و دلبسته، به مصالح هم علاقهمند، از رنجها و اشتباهات يکديگر متأثّر و متأسّف باشند، يکديگر را دعا کنند، با يکديگر با مرحمت رفتار کنند؛ «و تواصوا بالمرحمة». اين دست دوستي، پيوند عاطفي، ارتباط محبّتآميز ميان برادران، ميان دوستان، ميان خواهران، ميان آحاد ملت اسلامي، خيرخواهي، خيرانديشي، اينها صفات بسيار برجسته و ممتازي است؛ اينها را بايد در خود تقويت کرد. بدترين صفات در انسان اين است که انسان خود و مصالح مادّي خود را محور قرار دهد و حاضر باشد که به خاطر ارضاي يک حسّ شخصي و يک خواست شخصي، انسانهاي بيشماري را در معرض تلف و بدبختي قرار دهد. خدا بايد اين را علاج کند و اين ريشهها را از دلهاي ما بکنَد. در خود اين دعاها هم اين معاني هست.عجيب اين است که اگرچه از همه ائمه عليهمالسّلام - تا آن جايي که در ذهنم هست - تقريباً دعاهايي مأثور است و ادعيّهاي به ما رسيده است، اما بيشترين و معروفترين دعاها از سه امام است، که هر سه درگير مبارزات بزرگِ مدّتِ عمر خودشان بودند: يکي اميرالمؤمنين عليهالسّلام است که دعاهايي مثل دعاي کميل و دعاهاي ديگر از آن بزرگوار رسيده است، که يک عالَم و غوغايي است. بعد ادعيه مربوط به امام حسين عليهالسّلام است، که همين دعاي عرفه مظهر آنهاست. اين دعا، واقعاً دعاي عجيبي است. بعد هم امام سجاد عليهالسّلام است که فرزند و پيامآور عاشورا و مبارز در مقابل کاخ ستم يزيد است. اين سه امامي که حضورشان در صحنههاي مبارزات از همه بارزتر است، دعايشان هم از همه بيشتر است؛ درسشان در خلال دعا هم از همه بيشتر است. آن وقت شما همين خصوصيات اخلاقي را در صحيفه سجاديّه نگاه کنيد.من به يکايک شما عزيزان توصيه ميکنم تا آنجا که ميتوانيد، با صحيفه سجاديّه مأنوس شويد. کتاب بسيار عظيمي است. اين که گفتهاند زبور آل محمّد، واقعاً همين طور است؛ پُر از نغمههاي معنوي است، دعا و درس است؛ هم درس اخلاق است، هم درس علمالنّفس است، هم درس امور اجتماعي است. آنجا ملاحظه کنيد: «الّلهم اني اعوذ بک من هيجان الحرص و سورة الغضب ... والحاح الشهوة» . يعني يکييکي اين خصوصيات معنوي و اخلاقي و اين ريشههاي فاسدي را که در نفس ما هست، در زبان دعا به ما معرفي ميکند.شما بايد علاج اينها را هم از خدا بخواهيد. وقتي که با خدا راز و نياز ميکنيد، از جمله چيزهايي که ميخواهيد، علاج همين مشکلات دروني و نفساني است. آن جامعهاي که حداقل مجموعه بزرگي از آن با اين خصوصيات پرورش پيدا کند، همان جامعهاي است که هيچ ترفندي در آن کارگر نخواهد شد.جامعه ما بحمدالله جامعهاي جوان است؛ چهره جامعه جوان است. جوانان در جامعه ما اکثريّتند و بعد از اين هم تا چندين سال همين طور خواهد بود تا نوبت به آن رشدهاي کمتر توالد برسد که متعلّق به سالهاي بعد است. فعلاً تا سالهاي متمادي، چهره جامعه ما، چهره جوان است و جوان مظهر تفضّلات الهي به انسانهاست؛ زيرا جوان داراي صفا و صميميت است. به خاطر برخي نقاط ضعف، دشمن روي جوان برنامهريزي ميکند؛ اما نقاط قوّت جوان به مراتب از نقاط ضعف او بيشتر است.اگر در اين جامعه، توجّه و توسّل همراه با معرفت باب شود - نه توسّلِ عليالعمياء، نه توسّلِ بدون معرفت و بدون درک - و معناي صحيح توسّل اليالله که قرآن و روايات و ادعيه و نهجالبلاغه به ما توصيه ميکنند، رواج يابد - صحيفه سجاديه هم در اين مورد ميتواند نقش بسيار خوبي ايفا کند - و خود شما و جواناني که با شما معاشرند با اين مراحل معنوي مأيوس شويد و فرزندان خود را که به مرور به مرحله جواني پا ميگذارند، با اين مقام معنوي و با اين مرحله معنويت و توجّه و حضور آشنا کنيد؛ آن هم در قالب کلمات امام سجّاد عليهالسّلام در صحيفه سجاديّه و از اين قبيل چيزها - و البته نهجالبلاغه هم همين روح معنوي را دارد - آن وقت اين جامعه، جامعهاي است که هر گونه دشمن مستکبري بايد حقيقتاً از آن بيمناک باشد؛ بايد نسبت به جذب و هضم آن نااميد باشد؛ بايد بداند که تا روح اسلام، تا معنويّت اسلام، تا تعبّد به اسلام و عقيده به اسلام در جامعه هست، هيچ عاملي نميتواند اين ملت و اين جامعه را از صراط مستقيم انقلاب اسلامي منحرف کند.اميدواريم که خداوند متعال انشاءالله به همه شما توفيق دهد. به همه جوانان ما توفيق دهد؛ که بتوانند انشاءالله اين راه نوراني و اين احکام نوراني و اين تعاليم و معارف نوراني را فرا گيرند؛ اين راه را طي کنند و از برکات آن، هم خودشان بهرهمند شوند، و هم اين ملت و اين کشور و نسلهاي آينده را تحت توجّهات وليعصر ارواحنافداه بهرهمند کنند.والسّلام عليکم و رحمةالله و برکاته