مکتب اسلام ـ شماره 16، ارديبهشت 1339مفاخر مکتب اسلام : قرن هشتم هجري علي دواني عبد الجليل قزويني اصلا از مردم قزوين است ولي در شهر «ري » ميزيسته و از دانشمندان سرشناس شيعه ان شهر بشمار ميرفته است بهمين جهت گاهي او را عبد الجليل رازي هم ميگويند. البته دو تن ديگر از علماي مشهور شيعه ري که از معاصرين وي بودهاند نيز عبد الجليل نام، داشته اند که نخست عبد الجليل بن ابي الفتح و ديگر عبد الجليل بن عيسي و هر دو از رؤساي علماي شيعه بوده اند. و اينان نيز معروف به «عبدالجليل رازي» ميباشند، ولي مسلم است که اگر اين دو نفر گاهي با هم مشتبه شوند (چنانکه برخي آنها را يکي ميدانند) اما شيخ عبدالجليل قزويني رازي نظر بعللي که از لحاظ خوانندگان خواهد گذشت، مشخص و معلوم و معروفتر از آنها است، و بهمين علت هم موجب اشتباه نميگردد.
آوازه وي در شهر ري
« ري»که هم اکنون در کنار آن ، شهر تهران پايتخت کشور ايران قرار دارد پيش از فتح آن است مسلمين (سال 22 هجري) و بعد از آن تا حمله مغول از آباد ترين و مهمترين شهر هاي ايران بشمار ميآمده است. شکوه و عظمت اين شهر در تاريخ اسلام از موقعي بالا گرفت و بر اعتبار و اجتماع مردم ان افزرود که رکن الدوله ديلمي و سلاطين بعد از وي آنجا را پايتخت خود کردند. ساکنين اين شهر نخست اهل سنت و جماعت بودند ولي بعدها و مخصوصا در روز گار پادشاهان «آل بويه» يکي از مراکز شيعه بشمار آمد ولي باز کم و بيش قسمتهاي عمده آن در دست اهل تسنن بود. دانشمندان بسياري از شيعه و سني از «ري» بر خواسته اند که همه در رديف علماي درجه اول اسلام بشمار ميآيند.در عصر شيخ عبد الجليل قزويني، يکي از علماي متعصب اهل سنت کتابي بفارسي بنام «بعض فضايح الروافض» در رد مذهب شيعه مينويسد و با استفاده از آزادي که داشته اند و محدوديتي که شيعيان آن عصر (عهد سلجوقيان ) با آن دست بگريبان بودند، سخت بر شيعيان تاخته علماي بزرگ شيعه همچون شيخ صدوق، مفيد، سيد مرتضي، شيخ طوسي و راويان مشهور شيعه را که از شاگردان امام محمد باقر و امام جعفر صادق و ديگر ائمه عليهم السلام بودهاند، مورد نکوهش و تهمت قرار داده و تا آنجا که قدرت داشته در تخطئه مذهب و معتقدات شيعه ميکوشد شيخ عبد الجليل آنموقع در ري در مدرسه بزرگ خود بدرس و بحث اشتغال داشته و روزهاي جمعه بموعظه خلق ميپرداخته، و چنانکه بدست ميآيد عالمي بزرگ و در علوم گوناگون بالاخص علم کلام مهارتي بسزا داشته و از مردان بلند آوازه شيعه نام بردار بوده است. به همين جهت چون کتاب «فضائح» که عالم سني در رد شيعه نوشته بود مشتمل بر تهمتها و دروغها و مطالب بي اساس بوده و تا آن تاريخ کتابي بدانگونه از روي تعصب بيجا و خارج از نزاکت در رد شيعه نوشته نشده بود، سيد مرتضي قمي که از مفاخر و اعيان شيعيان و مرد با نفوذ ري بوده ،از ميان علماي شيعه ، فقط شيخ عبد الجليل قزويني را نامزد ميکند که ردي بر آن بنويسد!الحق شيخ عبد الجليل هم بخوبي از عهده اين کار مهم برآمده و با نگارش ردي بر کتاب مزبور که آنرا « بعض مثالب النواصب» ناميدهاند و ما «النقض» ميناميم حقي بزرگ بر گردن تمام شيعه دارد، زيرا نه تنها اين مرد عاليقدر آنروز دست رد بر سينه دشمن زد و حملات آنها را از حريم تشيع دور ساخت و شيعيان ضعيف الايمان را از خطر گمراهي حفظ نمود، بلکه اصولا کتاب«النقض » وي مشتمل بر بسياري از مطالب تاريخي و رجالي و جغرافي و علمي و کلامي است که بايد فقط از آن کتاب گرفت . و بهمين لحاظ تا کنون بسياري از علماي شيعه مانند قاضي نورالله شوشتري در موارد بسياري از کتاب «احقاق الحق » و «مجالس المؤمنين» و علامه مجلسي در جلد يازدهم بحار الانوار و صاحب جواهر در کتاب صلوة «جواهر الکلام » از مطالب و نکات جالب آن استفاده نموده و بنقل آن پرداخته اند.
ديباچه کتاب النقض و شيوه نثر آن
اکنون براي نمونه و توضيح بيشتر قسمتي را از آغاز کتاب النقض شيخ عبد الجليل که بعد از حمد و ثناي الهي و درود بر حضرت رسالت پناهي و اولاد طاهرين آنحضرت شروع ميشود ميآوريم و سپس بشرح تاريخ تأليف آن مبادرت ميورزيم.«اما بعد بدانند منصفاني که اين مجموعه بر خوانند که در ماه ربيعالاول پانصد و پنجاه و شش سال از هجرت صاحب شريعت عليه الصلوة و السلام بما نقل افتاد که کتابي بهم آورده اند . و آنرا « بعض فضايح الروافض» نام نهادهاند، در محافل کبار و حضورصغار بر طريق تشنيع ميخوانند و مردم غافل از استماع آن دعاوي بي بينت و معاني متحير ميمانند. مگر دوستي مخلص نسختي از آن بامير سيد، رئيس کبير، جمال الدين علي بن شمس الدين الحسيني و ادام الله علوه و سيادته که رئيس شيعه است برده است و او آنرا مطالعه باستقصاء تمام کرده و آنرا به برادر مهترم اوحد الدين حسين که مفتي و پير طايفه است، مدالله عمره و انفاسه فرستاد و او نيز از سر کمال و فضل مطالعه کرده و از من پوشيده داشت ، ازخوف آنکه مبادا من در جواب نقض تعجيلي بکنم مدتي دراز در بند و طلب آن نسخت بودم و ميسر نميشد و چون دانستم که گروهي از علماي هر طايفه باستقصاء تمام تفحص اوراق آن کتاب نمودهاند و بر کلمات نيک و بدش و قوفي يافتهاند ، استبعاد و تعجب نمودهاند.»سپس ميگويد: « مصنف مزبور کتاب خود را در سه نسخت کرده يکي بخزانه امير معروف فرستاده، و يکي مصنف دارد و بخفيه بر عوام الناس ميخواند، و يکي بقزوين فرستاده تا هر : آن را بخواند بزندقه و فساد افتد و وزر و وبال آن بگردن مصنف بماند.»«اتفاق را نسخه اصلي بدست سيد امام شهاب الدين محمد بن تاج کيکي افتاد که معتبر شيعه است و او آن را از سر صفاي دل و کمال فضل و اعتقاد نيکو مطالعه کرد و بما فرستاد ، و ما را در آن فصول و کلمات چند روز تأملي شافي باحتياطي کافي کرده شد الحق عباراتي درست و خوش و سهل است، اما مجموع آن هذيان، کلماتي مشنع از سر تعصب و جهل، حوالاتي نه بر جاده حقيقت، تشبيهاتي سقيم پرشبهت، متعارضاتي نامعقول، و اشاراتي نامقبول، نقلي بدينگونه که هر عاقلي فاضل آن را با نصاف بخواند بي انصاف و ناداني و جهل مصنف بحقيقت بداند و آن را از خود نداند و نخواند .بيچاره از معني اين آيت بيگانه افتاده که حق تعالي فرموده و لاتقف ما ليس لک به علم ان السمع و البصر و الفؤاد کل اولئک کان عنه مسئولا و بدين غايت جسارت و نهايت خسارت قلم در ميدان هذيان افکنده، مثبتان توحيد و عدل را، و مقربان نبوت و امامت را، و متابعان سنت و شريعت را، به تهمت کذب منسوب کرده سادات بزرگوار و مشايخ کبار را بيحجتي معيوب گردانيده و مصنفان امين و راويان معتمد را خائن و مخطي پنداشته و متکلمان محقق و مفتيان متدين و مقريان عارف را مساوي گفته و نوشته و از معني اين آيت دور افتاده است که در نص قرآن مجيد مذکور است که فو ربک لنسئلنهم اجمعين عما کانوا يعملون اگر چه مصنف خود جزاي عمل را منکر است...!پيش از وصول اين کتاب بما مگر زمرهاي از خواص علماء شيعه که آن کتاب را مطالعه کرده بودند، در حضرت مقدس مرتضي (شرف الدين، ملک النقباء، سلطان العترة الطاهره، سيد السادات) رفته که عبد الجليل قزويني ميبايد که در جواب اين کتاب بر وجه حق شروعي کند، چنانکه کسي انکار آن نتواند کرد...» آنگاه ديباچه کتاب را بنام نامي حضرت امام عصر ارواحنا فداه مزين نموده و بنقل عبارت کتاب « فضائح » و نقض آن ميپردازد «چون نسخه اصل بما آوردند وتأمل افتاد عقل چنان اقتضاء کرد اگر چه تقرب بخداي بي عيب و عار و با حمد مختار و حيدر کرار باشد ديباچه کتاب باسم امام روزگار، خاتم الابرار: مهدي بن الحسن العسکري عليه السلام باشد،که وجود عالم را حوالت ببقاي اوست و عقل و شرع منتظر حضور و ظهور لقاي او...».
کتاب «النقض» کي نوشته شده؟
کتاب «النقض» بهمت آقاي سيد جلال الدين ارموي مشهور به «محدث» منتشر شده ناشر محترم بعد از انتشار آن ، دو کتاب ديگر بنام «مقدمه و تعليقات» و «کليد تعليقات» هم براي تسهيل امرمطالعه واستفاده کتاب النقض منتشر ساخته که داراي مطالبي ارزنده و توضيحات بسيار مفيد است بطوريکه خواننده کتاب «النقض» ناگزير از اين است که دو کتاب مزبور را نيز با خود داشته باشد تا استفاده لازم را از آن ببرد. آقاي محدث بدو دليل تأليف کتاب «النقض» را در حدود سال 560 ميداند يکي اينکه شيخ عبد الجليل در سال 556 از تأليف کتاب «فضايح » عالم ناصبي اطلاع يافته و بعد «مدتي دراز » در جستجوي آن بوده و اين مدت دراز بعيد است که کمتر از سه سال باشد؟! و ديگر اينکه مؤلف فضائح واقعه شکست و هزيمت فرنگيان را در جنگ شام در کتاب خود آورده و ايشان آنرا فتح قلعه حارم ميدانند ، که ابن اثير در 559 نگاشته است. ولي بنظر اينجانب تأليف کتاب «النقض » دورنيست در همان سال 556 که ماه ربيع الاول آن شيخ عبد الجليل از تأليف کتاب «فضايح » اطلاع يافته، انجام گرفته باشد. اجمال اين مدعا بدينقرار است که مؤلف فضائح تصريح ميکند که وي در محرم سال555 از تأليف آن فراغت يافته است(صفحه 739کتاب النقض) سپس شيخ عبد الجليل ده ماه بعد(ربيع الاول سال 556) مطلع ميشود. و چون کتاب مزبور سرو صداي زيادي براه انداخته بود، شيخ عبد الجليل با کمال بي صبري همه جا در ري که ناصبي مزبور و کتاب وي هم در آنجا بودهاند در جستجوي آن بوده تا بالاخره «در مدتي دراز» يعني قريب يک سال که عادتاً براي چنين موضوعي آنهم در يک شهر مدتي دراز خواهد بود، آنرا بدست ميآورد و پس از مطالعه به رد آن ميپردازد. بنابراين تاريخ تأليف «النقض» آخر سال(556) بوده است نه حدود 560 که ناشر محترم انتخاب کرده است.مؤيد اين مطلب عبارت شيخ عبد الجليل در صفحه 48 است که مينويسد« و عجب است که اين بسمع خواجه نرسيده است که در شهور سنه خمس مأه که پنجاه و شش سال است که بقزوين فتنهاي پديد آمده » چنانکه ملاحظه ميشود، فتنهاي در قزوين پديد آمده بود که از سال 500 شروع و تا موقع نگارش کتاب النقض پنجاه و شش بوده که ادامه داشته است.چيزي که ممکن است مطلب را همچنان مبهم باقي گذارد ، واقعه شکست و انهزام فرنگيان و فتح مسلمين است. که آنهم معلوم نيست منظور فتح قلعه حارم باشد که ابن اثير در سال 559 نوشته، بلکه ممکن است واقعه اي ديگر باشد که ابن اثير و ديگران ننوشته اند، يا اينکه همان واقعه باشد ولي تاريخ آنرا اشتباه ثبت کرده باشند، چنانکه نظائر آن در تاريخ ابن اثير و ديگر تواريخ ديده ميشود. مؤيد ديگر اينکه مرحوم عباس اقبال که مردي متتبع بوده است نيز طبق نوشته آقاي محدث در کتاب«مقدمه تعليقات«صفحه 61در شماره اول سال دوم مجله » يادگار» نوشته است «در يک کتاب بسيار نفيس قديمي بنام» بعض مثالب النواصب في نقض بعض فضائح الروافض» تأليف نصير الدين عبد الجليل قزويني که در حدود 556 بزبان فارسي بسيار فصيح نوشته شده...» بنابر اين گفته مؤلف رياض العلماء و الذريعه که تأليف النقض را بعد از سال 556 دانسته اند و نظريه آقاي محدث که در حدود 560 ميدانند ، دليل روشني ندارد بلکه شروع تأليف آن در اواخر سال 556 بوده است شيخ عبد الجليل کتابهاي ديگر هم بفارسي و عربي نوشته است که از جمله اين کتابهاست. «البراهين في امامة امير المؤمنين »«السؤالات و الجوابات» در هفت جلد «مفتاح التذکير » ولي بهترين و معروفترين کتب او همان کتاب النقض است برادر وي اوحد الدين حسين نيز از فقها و رؤساي شيعه بوده چنانکه در چند مورد کتاب النقض از وي نام ميبرد. شيخ منتخب الدين رازي ، رافعي قزويني شافعي قاضي نورالله شوشتري مؤلف رياض العلماء و ديگران شيخ عبد الجليل را به عظمت و مقام شامخي که داشته است ستودهاند . شيخ عبد الجليل با اينکه در رد ناصبي مزبور جرأت و شهامت قابل تحسيني نشان داده ولي پيداست که باز ملاحظه محدوديت شيعه و نفوذ حکومت وقت را نموده و با ناراحتي بسيار به رد کتاب «فضايح » او پرداخته است. اين مرد بزرگ کتاب خود را با اين عبارت پايان ميدهد: « و الحمد الله رب العالمين که ما را عمر داد و توفيق و تمکين تا جواب اين خارجي ناصبي بدين وجه که مؤمنان شرق وغرب بخوانند تا قيامت داده شد و شبهات و دعاوي همه مجبران باطل و مضمحل کرده آمد و از باريتعالي خواسته ميآيد که اگر خللي يا زللي يا سهوي در قول و قلم آمده باشد ما را عفو کند که هر تعصب و سخنان سخت که نوشته آمد بر سبيل جواب بود نه بر سبيل ابتدا.»