زنان و تمايزات اخلاقي
معصومه ظهيري فضائل، آئينه اسماء رب
خداوند تبارك و تعالي در خلقت انسان برخود آفرين گفت و بهترين نمونه خلقت را انسان ناميد و او را جانشين خود در روي زمين قرار داد: «اين خليفه الهي است در همه آئينههاي اسماء ظهور دارد و نورش در همه آنها منعكس است. بر حسب مقدار استعدادي كه آئينه دارد و به اندازهاي كه آمادگي پذيرش آن نور را دارد.» و اين مقام انسانيت ظهور و بروز پيدا نميكند مگر با تخلق به فضائل اخلاقي و دوري جستن از رذائل. بنابراين بالاترين مميز ميان انسانها همانا آراستگي به فضائل اخلاقي و دوري از رذائل اخلاقي است. چرا كه انسانها از همديگر به وسيله عوارض و ويژگيهائي كه دارند و يا دريافت ميكنند امتياز پيدا ميكنند.و اين همه در حالي است كه واژه اخلاق در قاموس تمدن عصر حاضر يا به چشم نميخورد و يا اگر هم وجود داشته باشد، به غلط تفسير ميشود. قرن بيستم كه قرن تحول ناميده شده است، آن چنان تمدن جديد خود را با هرج و مرج، بدبيني و بدانديشي، انحراف و كجروي و تجاوز به حقوق ديگران، بيعفتي و بيبندوباري آميخته نموده است كه گاهي به وضوح در مييابيم به جاي تحول در فن آوري به واژگوني ارزشها رسيدهايم و عرصه وفا، حيا، عفت، عشق و محبت، مروت و فتوت و بالاخره آداب و روش انسانيت جولانگاه رذايل شده است.خودفراموشي بدترين بلاي عصر ماست به گونهاي كه آدمي خودش را گم ميكند و فراموش ميكند كه كيست؟از رسول خدا صلياللهعليهوآله نقل شده است «من عرف نفسه فقد عرف ربه.»«هر كس نفس خود را بشناسد به تحقيق پروردگار خود را ميشناسد.»شناختن خود موجب شوق به تحصيل كمالات و تهذيب اخلاق و باعث سعي در دفع رذائل ميگردد. آدمي وقتي خود را شناخت و به ارزش ذاتياش پي برد، خود را ارزان معامله نميكند بلكه در رسيدن به سرمنزل مقصود تلاش نموده و ارزشهاي متعالي را كسب مينمايد. «لقد خلقنا الانسان في احسن تقويم»«ما انسان را در مقام نيكوترين صورت «در مراتب وجود» بيافريديم.»«و نفسٍ و ما سويها فألهمها فجورها و تقويها قد افلح من زكيها.»«و قسم به نفس و آنكه او را نيكو بيافريد و به او شر و خيرش را الهام كرد به تحقيق هر كس نفس ناطقه خود را از گناه و بدي پاك و منزه سازد به يقين رستگار خواهد شد.» وحدت آسماني اديان از ديدگاه قرآن
اديان الهي در اصول و اخلاق به علتي روشن و ساده يكي است و آن اينكه ريشهاش واحد است.«و ما ارسلنا من قبلك من رسول الا نوحي اليه انه لااله الا انا فاعبدون» پيامبري پيش از تو نفرستاديم مگر اينكه به او وحي كرديم خدايي جز من نيست پس مرا بپرستيد.» و اين دين واحد كه پيامبران از آدم تا حضرت محمد صلياللهعليهوآله به دعوت آن فرستاده شدهاند، همان «اسلام» است، چنانكه نص قرآن ميفرمايد: «ان الدين عنداللّه الاسلام» «دين در پيشگاه خدا، اسلام است.» « و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه» و هر كه جز اسلام ديني را بجويد، از او پذيرفته نيست.» و از قول ابراهيم عليهالسلام نقل ميشود كه: «و وصّي بها ابراهيمُ بنيه و يعقوب يا بُنيَّ ان اللّه اصطفي لكم الدين فلاتموتن الا و انتم مسلمون» «ابراهيم و يعقوب به فرزندانشان وصيت كردند كه اي فرزندان، خداوند دين را برايتان برگزيده است، مبادا كه بميريد مگر آنكه مسلمان باشيد.»و از حضرت يوسف عليهالسلام است: «انت وليّي في الدنيا و الاخرة توفَّني مسلما پروردگارا تو در دنيا و آخرت ولي و سرپرست و يار من هستي مرا مسلمان بميران.»و از موسي عليهالسلام : «و قال موسي يا قوم ان كنتم امنتم باللّه فعليه توكلوا ان كنتم مسلمين» موسي گفت: «اي قوم اگر بخدا ايمان آوردهايد، پس بر او توكل كنيد اگر مسلمان هستيد.»و از قول حضرت عيسي عليهالسلام : «و اذ اَوحيتُ الي الحواريّين ان امنوا بي وبرسولي قالوا امنّا و اشهد بأنَّنا مسلمون.» در آن هنگام كه به حواريون وحي كرديم كه به من و رسولم ايمان آوريد گفتند ايمان آورديم و گواه باش كه ما مسلمانيم.»و خداوند در خصوص پيامبر اسلام صلياللهعليهوآله مي فرمايد: «فاِنّه نزّله علي قلبك باذن اللّه مصدقا لما بين يديه و هدي و بشري للمومنين. پس او (جبرئيل) آن را به اذن خدا بر قلبت فرود آورده تا تصديق ساير كتب آسماني كند و هدايت و بشارتي براي مؤمنان باشد.» و اما در سنت رسول خدا صلياللهعليهوآله : «اَنا معاشر الانبياء ديننا واحد.... الانبياء اخوة من علات ابوهم واحد و امهاتهم شتّي. ما گروه پيامبران دينمان واحد است.... پيامبران برادراني از بزرگان هستند كه از يك پدر و چندين مادر بوجود آمدهاند.» و نيز پيامبر صلياللهعليهوآله فرمود: «ان مثلي و مثل الانبياء من قبلي كمثل رجل بني بنيانا فاَحسنه و جمّله الا موضع لبنه، فجعل الناس يطوفون به، و يعجبون له و يقولون: هلا وضعت هذه اقلينه: فانااللبنه انا خاتم النبين. داستان من و پيامبران پيش از من نظير داستان مردي است كه بنايي ساخت، آن را نيكو و زيبا كرد و فقط جاي يك آجر در آن باقي گذاشت. مردم بنا را ميديدند و از آن به اعجاب آمده و ميگفتند: آيا اين آجر در جاي خود قرار داده نميشود؟ من همان آجر هستم، من آخرين پيامبرانم.» اسلام دين فطرت
خداوند در قرآن كريم اسلام را دين فطرت و حيات معرفي كرده است: «فاقم وجهك للدين حنيفا فطرت اللّه التي فطر الناس عليها لاتبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيم.» «به سوي آيين حنيف، روي آور. اين فطرت الهي است كه مردم را بر وفق آن آفريده است، تبديلي براي آفرينش خدا نيست، اين است دين قيم و برپا دارنده.»در اديان آسماني و خصوصا اسلام فضائل و رذائل و شناخت آنها ريشه در خلقت و فطرت انسان دارد و به عنوان قضاياي شخصي مطرح نيست چرا كه اخلاق امري شخصي نيست. بلكه كلي است و پايگاهي ثابت و جاودانه دارد و قضاياي كلي بدون داشتن پايگاه ثابت و مجرد قابل فرض نميباشد. آيت اللّه جوادي آملي ميفرمايند: «اگر اخلاق امري شخصي باشد و پايگاهي ثابت و مجرد و جاوداني نداشته باشد، نه از درون ميتوان براي آن اصول و قضاياي كلي تبيين كرد و نه از بيرون ميشود براي آن فلسفه و براهين كلي ذكر كرد.»رمز اخلاقي بودن كارها در منظر ايدهها
گروهي رمز اخلاقي بودن كارها را در عواطف بشر ميدانند و ميگويند كار عادي و كار معمولي كاري است كه از انگيزههاي خود خواهانه و ميلهاي طبيعي انسان سرچشمه ميگيرد و هدف از آن كار، رسيدن به نفع و لذتي براي خود است و هر كاري كه چنين باشد اخلاقي نيست. كار اخلاقي كاري است كه از عاطفهاي عاليتر از تمايلات فردي سرچشمه گيرد و اين همان مسلكي است كه «اخلاق محبت» را تبليغ ميكند. البته بايد به اين نكته توجه داشت كه هر محبتي را نميتوان اخلاق دانست حتي اگر قابل مدح و ستايش باشد. انسان دوستي و ديگر دوستي بايد در قالبي تفسير شود كه معيار و محدوده آن معني شده باشد؛ چرا كه اخلاق اعم از «غير دوستي» است. گروهي نيز همدوشي اراده و عقل را منشأ افعال اخلاقي ميدانند و معتقدند اگر بسياري از امور عاطفي بدست عقل و اراده سپرده شود و مصلحت انديشي گردد فعل اخلاقي صادر ميشود. علما و فلاسفه اسلامي نيز ميگويند اخلاق كامل، اخلاقي است كه بر اساس نيرومندي عقل و اراده باشد.در شرق و غرب دنيا نيز كساني بودهاند و هستند كه به وجدان مستقل در بشر ايمان دارند و فعل اخلاقي را فعلي ميدانند كه انسان آن را به عنوان تكليف وجداني خودش انجام دهد. به اين ترتيب، فعل اخلاقي يعني فعلي كه بر اساس وجدان آن را انجام دهد و انسان هم بدون چون و چرا و نه براي هدف و غرضي، بلكه صرفا براي اطاعت امر وجدان آن را انجام ميدهد. از جمله مهمترين طرفداران اين نظريه نيز «كانت» است. ولي اعتقاد ما اين است كه در اين نظريه عقل نظري تحقير شده و اين نظريه كه «ما هيچ يك از مسائل را نميتوانيم از راه عقل نظري اثبات كنيم» نظري اشتباه است چرا كه همان فرمانهاي اخلاقي - كه وجدان از آن الهام ميگيرد - و بسياري از امور ديگر در عرصه هستي از عقل نظري نشأت ميگيرد و ديگر اينكه كمال انسان از سعادت منفك نيست و هر كمالي نوعي سعادت است و نهايت سعادت و خوشي، منحصر به خوشيهاي حسي نيست كه فقط از راه وجدان حاصل گردد. موضوع علم اخلاق
علم اخلاق عبارت است از علم چگونه زيستن و اين چگونگي شامل رفتار و ملكات و كيفيات نفساني ميگردد، يعني علم به اينكه انسان چگونه بايد رفتار كند و چه ملكات و چه كيفيتي از كيفيات را بايد داشته باشد كه متعالي و مقدس باشد تا در پرتو رفتار صحيح و ملكات حميده به سعادت و كمال دنيايي خود برسد. اينجاست كه علم اخلاق پس از علم توحيد و خداشناسي اشرف علوم به حساب ميآيد زيرا انسان را به كمال اخروي و زندگي دنيوي وارسته از همه قيود نفساني ميرساند. رسول گرامي اسلام صلياللهعليهوآله فرمودهاند: «عليكم بمكارم الاخلاق فان اللّه بعثني بها.» «شما را به بزرگواريهاي اخلاقي توصيه ميكنم. بدرستي كه هدف از بعثت من همين امر مهم است.» اكثر علماي علم اخلاق موضوع اخلاق را ملكات نفساني دانستهاند و بعضي نيز تعريف را نسبت به غير ملكات هم تعميم دادهاند و همه كارهاي انسان، اعم از چيزهايي كه متصف به خوبي و بدي شود و ميتواند كمالي را براي انسان كسب كند يا موجب رذيلت و نقصي براي نفس شود، همه را در قلمرو اخلاق قرار دادهاند. به نظر ميرسد كه روش قرآن كريم و روايات شريفه نيز به همين گونه است.در يك تقسيم بندي، افعال انسان يا مربوط به خودش است يا مربوط به خداي متعال يا مربوط به مردم است و اخلاق ميخواهد در تمام اين ارتباطات كيفيت تدبير و تربيت نفس را به ما بياموزد علم اخلاق كارش اين است كه به ما نشان دهد چگونه بايد نفس را تربيت كرد. افرادي مانند سقراط معتقدند براي پياده شدن اخلاق در جامعه بايد به انسانها تعليم و آموزش داد و جامعه را دانا نمود، آن گاه كه مردم آگاه و دانا شدند همان دانش براي آنها اخلاق ميشود. به اين ترتيب، تعليم عين تربيت است اما افرادي مانند ارسطو كه ميگويند: «از دانش به تنهايي كاري ساخته نيست و بايد اراده را تقويت كرد»، چيز ديگري ميگويند و راه ديگري پيشنهاد ميكنند و آنان كه معتقدند كه اخلاق تكيهاش بر وجدان فطري انساني است ميگويند براي اينكه نداها خوب شنيده شود بايد نداهاي مخالف را خاموش كرد زيرا در درون هر انساني يك منادي مقدس اخلاقي كه او را به كارهاي نيك فرمان ميدهد و از كارهاي زشت باز ميدارد وجود دارد. نداي امانت داري، ايثارگري و انصاف و امثال اينها و مادامي كه نداها و غوغاهاي ديگر بلند است انسان صداي وجدان خود را نميشنود و آن گروهي كه معتقدند اخلاق از مقوله زيبايي است ميگويند بايستي حس زيبايي را در بشر پرورش داد. بشر اگر زيبايي مكارم اخلاق و اخلاق كريمانه و بزرگورانه را حس كند دروغ نميگويد خيانت نميكند. علت اينكه افراد دست به كارهاي خلاف ميزنند براي اين است كه راستي و امانت و ذوق زيبايي در آنها پرورش داده نشده است. در اين ميان مكاتب عديدهاي به چشم ميخورد مانند «مكتب اشاعره» كه منكر حسن و قبح ذاتي اشيا است و ممدوح بودن و يا مذموم بودن افعال را به همان امر و نهي خداوند مربوط ميداند.ولي «پوزيتيويستهايي» مانند «آيو» ميدان تجربه را گسترده ميدانند و همه چيز را در اين فضا معنا ميكنند.در «مكتب جامعه گرايي» نيز افرادي مانند دوركيم هيچ اخلاقي را در حالت انفرادي و تنهايي داراي معني و مفهوم نميدانند بلكه ميگويد: «اخلاق از جايي آغاز ميشود كه وابستگي به يك گروه آغاز گردد، و اين گروه هر چه ميخواهد باشد.» در «مكتب لذت گرايي» شخصي، هر كاري كه به لذت فردي بينجامد «خير» است و هر كاري كه «ألم» فردي را به بار آورد «شر» است. در اين مكتب، فرد خود را از گذشته و آينده منقطع كرده، نه غم گذشته دارد و نه دغدغه آينده. در «مكتب منفعت عمومي» نام جان استوارت ميل چشمگير است. به نظر وي، مطلوب اصلي منفعت عمومي است و اصالت و ارزشگذاري تنها بر كارهايي رواست كه براي جامعه سودي داشته باشد. افكار و نظريات افرادي مانند نيچه نيز در تحولات قرن بيستم تأثير فراواني داشته است چرا كه «مكتب طرفدار قدرتطلبي» خود، بوجود آورنده مكاتبي همچون نازيسم و فاشيسم و انواع نظريات برتري نژادي در قرن بيستم شده است. نامدارترين حكماي يونان يعني سقراط و افلاطون و ارسطو، مكتب سعادت و كمال را به عنوان مطلوب نهايي انسان، معرفي ميكنند. نظريه اعتدال طلايي ارسطو شهرتي فراوان دارد. وي هر يك از افعال را كه در يكي از دو جانب افراط و تفريط قرار دارند رذيلت و مذموم ميداند و حد وسط افراط و تفريط را فضيلت ميشمارد. مثلاً شجاعت، حد وسط ميان دو رذيلت تهور (بيباكي) و جُبن (ترسويي) ميباشد و فضيلت تواضع، حد وسط تكبر و حقارت است و فضيلت عدالت، حد وسط ظلم وانظلام. وي آنچه را كه به فعل انسان مربوط ميشود با اصل معرفي ميكند. چنان كه ملاحظه شد، در بسياري از مكاتب اخلاقي، ارزشها تابع قراردادهاي جمعي و يا سلايق فردي هستند و در واقع مدعاي اكثر مكاتب اين است كه نظرات ارزشي و اخلاقي مكاتب هم عرض و هم ارزشاند و بنابراين، وقتي ميتوان يك نظام اخلاقي صحيح و قابل قبول داشت كه ديگر نظامهاي اخلاقي را مردود و باطل بشمارد. ولي اين سخن ناشي از بيارتباط دانستن ارزشها و واقعيات عيني و قول به انشايي بودن حقيقت گزارههاي اخلاقي است كه يكي از لوازم آن نسبيت در اخلاق است.نسبيت اخلاقي
نسبيت و تساهل در اخلاق بدين معناست كه هيچ يك از ارزشها، اصول و احكام اخلاقي ثابت و قطعي نيستند بلكه همه گزارههاي اخلاقي بر اساس اختلاف زمان، شرايط و نظر شخصي خاص يا همه افراد يا توافق جامعه قابل تغييرند. در مقابل، مطلق بودن اخلاق بدين معناست كه دست كم، برخي اصول ثابت اخلاقي وجود دارند كه مبناي ارزشگذاريهاي ثابت و عام در افعال انسانها هستند و اين اصول وابسته به تمايل فرد يا جامعه و تغيير شرايط زماني و مكاني نميباشند.از نتايج اعتقاد به نسبيت در اخلاق پذيرفتن اصل تساهل و تسامح به منزله يك اصل و قاعده كلي است كه ارزش آن مطلق ميباشد. به اين ترتيب، پذيرفتن اصل تساهل به نحو مطلق با مبناي آن يعني نسبيت اخلاق در تناقض است. بر اساس اصل تساهل مطلق و قبول آن، هيچ كس حق مداخله در كار ديگري و ممانعت او از اتمام كار دلخواهش را ندارد. به اين ترتيب، جلوگيري از هر گونه فساد و تباهي ممنوع است و قرآن كريم به اين امر اشاره دارد كه: «ولو لا دفع اللّه الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض.»«چنانچه خداوند دستهاي از مردم را به دفع و منع دسته ديگري نگمارد، زمين فاسد و تباه ميگشت.» در حاليكه ميتوان براي ارزيابي افعال به نتايج عيني آن رجوع نمود و آنچه انسان را به سمت تعالي حقيقي سوق ميدهد بايسته و لازم و آنچه از اين هدف والا مانع است ضد ارزش و ممنوع تلقي گردد. عقل رابطه افعال مختلف را با اين نتايج عيني در بعضي موارد، به بداهت و روشني درك ميكند كه اين همان اصول ثابت و بديهي عقل در ارزيابي افعال است. وحي نيز در بسياري موارد روابط عيني خاصي را از جانب عالمترين، خيرخواهترين، حكيمترين و صادقترين وجود به ما گزارش ميدهد. از اين روست كه احكام دين و شريعت همگني براي دستيابي انسان به هدف نهايي از خلقتاند. و با اين كه در دين اسلام راههاي سهل و آساني براي وصول به غايت اخلاق و هدف مطلوب انسان ارائه شده است اما هيچ كس مجاز نيست اصل تساهل را براي به بازي گرفتن حدود الهي و تجويز رذيلتها و تخطي از اصول ترويج كند. بنابراين مطلق بودن احكام اخلاقي به اين معنا قابل قبول است كه ارزش افعال بر اساس نظر، سليقه، ميل و خواست شخص يا اشخاص تغيير نميكند و با تغيير آن دسته از شرايط زماني و مكاني كه تأثيري در نتايج مطلوب يا نامطلوب فعل ندارند متغير نميشود.افعال اخلاقي، ارزشي مافوق ارزشها
«شهيدمطهري» در كتاب فلسفه اخلاق چنين آوردهاند: «پارهاي از افعال انساني در مقابل افعال عادي و طبيعي «افعال اخلاقي» ناميده ميشود. فرق فعل اخلاقي با ديگر كارها اين است كه كارهاي اخلاقي قابل ستايش و تحسين است و بشر براي آن كارها ارزش قائل است. قيمتي كه بشر براي اين كارها قائل است، نه از نوع قيمت و ارزشي است كه براي كار يك كارگر قائل است، زيرا كارگر ارزش مادي ايجاد ميكند و استحقاق مبلغي پول يا كالا را در مقابل كار خودش پيدا ميكند، كار اخلاقي يك نوع ارزش مافوق اين ارزشها دارد كه با پول و كالاهاي مادي قابل محاسبه نيست.»كارها و امور اخلاقي مانند عفو و گذشت، حقشناسي و وفا، ترحم و اهتمام داشتن به امور ديگران و ... همگي از جمله اموري هستند كه با مقياس مادي قابل سنجش نيست و اينجاست كه مكتبهاي مختلف درباره ملكات اخلاقي اظهار نظرهاي گوناگون كردهاند. انسانيت انسان
روح ملكوتي انسان كه در وجود او تعبيه شده است با ارزشترين ارزشهاست. چون انسان شعلهاي است از عالم غيب و ريشه احساسات اخلاقي از آنجا پيدا ميشود. جايگاه اخلاق و احساس اخلاقي در روح و روان انسان است و به همين دليل، انسان بايد روح خود را بشناسد و با شناخت آن از عالم غيب و ملكوت آگاه شود. انسان آن گاه كه «خود ملكوتي»اش را احساس كند تن به حقارت و ذلت نميدهد. علي عليهالسلام ميفرمايد: «من كرُمتْ عليه نفسههانت عليه شهواته» «اگر انسان كرامت نفس خويش را احساس كند از ضعف و ناتواني و رذائل فرار ميكند.» همان گونه كه اگر آدمي تابلويي بسيار عالي را ببيند و ارزش آن را هم درك كند، محال است بگذارد آلودگي در آن پيدا شود چون عظمتش را احساس ميكند. در مكتب اسلام تمام احساسهاي اخلاقي از پيدا كردن «خود» و احساس واقعيت «خود» پيدا ميشود. اگر انسان بتواند خود واقعي را پيدا كند تمام ارزشهاي اخلاقي و ضدارزشهاي اخلاقي معنا پيدا ميكند زيرا اخلاق در اسلام بر اساس شناختن خود است. قال علي عليهالسلام : «فانك قد جُبلتَ طبيب نفسك و عرِّفتَ آية الصحه و بُيِّنَ لك الدَّواءُ و دليله علي الدَّواء.»«اي انسان تو طبيب خويشتن هستي، دردها براي تو بيان شده است و به دواهاي آن دردها هم راهنمايي شدهاي.» اين كه دواي دردهاي انسان در وجود اوست. يكي از بهترين راههاي فهم و درك «خود» وجودي انسان است، شناخت علاقهها و گرايشها در انسان. تا آنجا كه ميفرمايد: «من احبّ حجرا حشره اللّه معه.» اگر انسان سنگي را دوست داشته باشد با همان سنگ محشور ميشود.
ور در پي جست و جوي جاني،
هرچيز كه در جستن آني،
آني من فاش كنم حقيقت مطلب را
جاني گر در طلب گوهركاني، كاني
آني من فاش كنم حقيقت مطلب را
آني من فاش كنم حقيقت مطلب را
انسان والاگرا
حصول بهروزي و تحول در زندگي بشر مرهون نوع ويژهاي از نگريستن به موضوعات است. بينشها، روشها را ميآفرينند و تنظيم كننده روابط ما با جهان درون و جهان بيرون ميشود.امروزه بسياري از روان شناسان برآناند كه: «در آدمي تواناييهاي ويژهاي براي نوسازي مدام شخصيت وجود دارد.»يكي از روان شناسان در مورد شخصيت چنين ميگويد:«شخصيت، سازمان زنده و متغير سيستمهاي رواني فرد است كه نحوه سازگاري ممتاز و مخصوص او را در مقابل محيط تعيين ميكند.»پس شخصيت آدمي، قابل تغيير و تحول است. اين نوع نگرش روزنههاي اميد وتلاش را به ايمان گشوده و جنبه ممتاز شخصيت انسان را تشكيل ميدهد. وقتي در پيش روي خود امكان تجديد حيات روحي را داشته باشيم گريز از رذائل و مزينشدن به فضائل نه كاري است آسان و نه غير ممكن «كل نفس بما كسبت رهينه.» همه نفوس در گروي عمل خويشاند.خداوند تبارك و تعالي نيز در حيطه اعمال ارادي انسان هيچ شرطي را براي تحقق اراده خود قرار نداده است مگر اراده انسان و قدرت انتخاب و بكارگيري انديشه هوشمند او جداي از ذكورت و انوثت و آنچه مورد خطاب است جان انسان و آدمي است كه آن نيز ماهيت مردانه و زنانه به خود نگرفته و ندارد. انسان والاي اسلام كسي است كه هم ميتواند تغيير كند و هم تغيير دهد، او كه بار امانت را بر دوش گرفته و مسير حركتش را تا سير آفاقي او به سوي ملكوت باز گذاردهاند و در سيرانفسي نيز او را به خلقتش تذكر دادهاند كه به خود و آفرينش خود نگاه كن كه به بهترين و نيكوترين وجه آفريده شدهاي: «الذي احسن كل شيء خلقه و بدأ خلق الانسان من طين.و او خدايي است كه هر چه آفريد به نيكوترين وجه آفريد و خلقت انسان را از گل آغاز كرد.» انسان فرزند بالغ و رشيد طبيعت است، به مرحلهاي رسيده است كه ديگر نيازي به قيموميت و سرپرستي مستقيم طبيعت ندارد، نيازي به اينكه نيرويي به نام «غريزه» او را هدايت كند. او با عقل و ايمان به سعادت دست مييابد نه با غريزه. استقلال و آزادي انسان
آفرينش انسان بر پايه آزادي جان، و بر اساس استقلال در امور حيات و اختيار در انتخاب است، احدي حق ندارد كسي را به بردگي و بندگي خود درآورد و او را براي خواستههاي خود به اسارت بگيرد. آزادي و اختيار و استقلال و حريت با خميرمايه وجود انسان آميخته است و سرشت و طبيعت آدمي با اين حقيقت آفريده شده. آزادي و استقلال بزرگترين حق براي انسان و عاليترين منبع براي رشد و كمال و رسيدن به مقامات عاليه ظاهري و باطني محسوب ميشود.تمام خسارت هايي كه در طول تاريخ حيات به بشريت وارد شده نتيجه سلب آزاديهاي مشروع و هجوم به حريت و استقلال انسانهاست. بهره مندي از اين حريت و استقلال كه بهترين فضيلت و ارزش است براي انسان، جدا از ذكوريت و انوثيت، تعبيه شده. اميرالمؤمنين ميفرمايد: «ايها الناس اِنّ آدم لم يلد عبدا و لا اُمة و ان الناس كلهم احرار»، «اي مردم آدميزاد برده و كنيز به دنيا نيامد، به حقيقت كه تمام مردان و زنان آزادند.»فضيلت، اعتدال در رفتار
بشر با اين ويژگيها گاهي دچار افراط و تفريط شده و از فضيلت اعتدال بيرون ميآيد و از نيروي علم و ابتكار و سعي و عمل غافل مانده و نميتواند خود را با الگوي كمال و تعالي تطبيق دهد. لذا دچار انحرافات زمان گشته و گاه بيماري جمود و گاه جهالت او را تهديد ميكند. شهيد مطهري در مقالهاي چنين آوردهاند:«جامد از هر چه نو است متنفر است و جز با كهنه خو نميگيرد و جاهل هر پديده نوظهوري را به نام مقتضيات زمان، به نام تجدد و ترقي موجه ميشمارد. جامد هر تازهاي را فساد و انحراف ميخواند و جاهل همه را يكجا به حساب تمدن و توسعه علم و دانش ميگذارد.» جامد ميان هسته و پوسته، وسيله و هدف فرقي نميگذارد. از نظر او دين مأمور حفظ آثار باستاني است. ازنظر او قرآن نازل شده است براي اينكه جريان زمان را متوقف كند و اوضاع جهان را به همان حالي كه هست ميخكوب نمايد. از نظر او علم چيزي نيست جز خواندن، با قلم ني نوشتن، از قلمدان مقوايي استفاده كردن سنتهاي گذشته مانند: در خزانه حمام و شست و شو كردن، با دست غذا خوردن، چراغ نفتي سوزاندن، جاهل و بي سواد زيستن را به عنوان شعائر ديني بايد حفظ كرد. (به ظاهر فضيلت) جاهل برعكس چشم دوخته ببيند در دنياي مغرب چه مد تازه و چه عادت نوي پيدا شده است كه فورا تقليد كند و نام تجدد و جبر زمان روي آن بگذارد. جاهل و جامد متفقا فرض ميكنند كه هر وصفي كه در قديم بوده است جزء مسائل و شعائر دين است. با اين تفاوت كه جامد نتيجه ميگيرد اين شعائر را بايد نگهداري كرد و جاهل نتيجه ميگيرد اساسا دين اسلام است با كهنه پرستي و علاقه به سكون و ثبات.» اسلام ديني است كه به زندگي اجتماعي انسان توجه كرده است و به رشد و تكامل او انديشيده و براي او برنامه طراحي كرده است. به گفته قرآن مجيد: «مَثل پيروان حضرت محمد صلياللهعليهوآله مَثل دانهاي است كه در زمين كاشته شود و آن چنان با سرعت و قوت مراحل رشد را طي ميكند كه كشاورزان را به شگفت ميآورد.» قرآن اجتماعي را پيريزي ميكند كه دائما در حال رشد و توسعه و انبساط و گسترش باشد. شهيد مطهري قدسسره اعلام خطر نموده و مينويسد: «غرامت اشتباه هر دو دسته را اسلام بايد بپردازد. وجود جامدها به جاهلها ميدان تاخت و تاز ميدهد و جهالت جاهلها جامدها را در عقايد خشكشان متعصبتر ميكند.»از همين رو، ضروري است تا شناخت فضائل و دوري جستن از رذائل از قالب مدگرايي جاهلان و جمود متحجران در آمده و اصالت خود را بازيابد. منطق وحي
وقتي فضايل را در قرآن جست و جو ميكنيم آيه سي و پنج از سوره احزاب چنان مشعشع و نوراني جلوهگر ميشود كه ما را از هر توضيح و تفسيري در معرفي نيكيها و فضايل زنان بينياز ميكند:«اِنَّ المسلمين و المسلمات و المومنين و المومنات و القانتين و القانتات و الصادقين و الصادقات و الصابرين و الصابرات و الخاشعين و الخاشعات و المتصدقين و المتصدقات و الصائمين و الصائمات و الحافظين وفروجهم و الحافظات و الذاكرين اللّه كثيرا و الذاكرات اعدّاللّه لهم مغفرة و اجرا عظيما.»صريح آيه شريفه است كه زنان نيز ميتوانند مانند مردان به ده مقام عالي و ملكوتي و معنوي برسند: مقامات اسلام، ايمان، اطاعت و فرمانبرداري، صدق، صبر و پايداري، فروتني و خوف از عظمت و عقاب حق، كرم و جود كه ثمره آن صدقه است، روزه و صوم، ضبط نفس و مالكيت شهوات، ذكر حق. مقام معظم رهبري نيز در اين خصوص فرمودند: «اولين عرصه فعاليت زنان تكامل و رشد معنوي خود زن است و در اين بخش، هيچ تفاوتي در ميدان رشد و تكامل معنوي ميان او و مرد نيست يعني اگر مرد ميتواند به عاليترين مقامات معنوي برسد زن هم ميتواند برسد. مرد ميتواند به حد علي بن ابيطالب عليهالسلام برسد و زن ميتواند به حد فاطمه زهرا عليهاالسلام برسد.» ايشان با اشاره به آيه 35 سوره احزاب ميفرمايند: «در عرصه رشد معنوي و تعالي روحي و نفساني انسان ميان زن و مرد فرقي نيست. زن هم مثل مرد ميتواند مدارج عالي معنويت و قرب به خدا را طي كند.» در جهان بيني اسلام انسانها، جدا از زن يا مرد بودن، در انسانيت همساناند و بر اساس هدف مشتركي آفريده شدهاند كه ويژگيهاي طبيعي، آنها را از يكديگر متمايز ميسازد و همين تفاوتهاست كه زمينه ساز درك متقابل، تمايل دو سويه و هماهنگي و همكاري جدي ميان اين دو جنس را فراهم ميسازد. آنچه در اصل تكليف مدخليت دارد و سفارش شده، جنبه مشترك بين زن و مرد است گرچه ممكن است نوع تكليف به جنبههاي متفاوت آن دو باز گردد كه در اين صورت احكام خاص دو جنس بر اساس اختصاصات وجودي، تمايزاتي را به همراه دارد و بر اساس آن شكل ميگيرد. در اسلام اصل مساوات زن و مرد در خلقت و كسب مدارج معنوي و فضايل اخلاقي اصلي ترديدناپذير است و گرچه قلمرو اين اصل بسيار گستردهتر ميباشد به گونهاي كه در همه مسائل زندگي و در رابطه با همه انسانها جاري است. عمل به اين اصل مهم فضيلت است و عدم توجه به آن رذيلت. ما در اينجا به ذكر نمونههايي از روايات و مساوات زن و مرد در امور الهي ميپردازيم: الف) خلقت:
«هو الذي خلقكم من نفس واحد...او خدايي است كه شما (زن و مرد) را از يك نفس واحده خلق كرد و از يك هويت، دو موجود همانند خلق كرده است.»ب) نقش و جايگاه اجتماعي:
«و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر يقيمون الصلوة و يُؤْتُونَ الزَّكوة و يطيعون اللّه و رسوله اولئك سيرحمهم اللّه ان اللّه عزيز الحكيم.و مردان مؤمن و زنان مؤمن برخي بر برخي ولايت دارند به معروف يكديگر را امر ميكنند و از منكر باز ميدارند و نماز ميگذارند و زكات ميدهند و از خدا و پيامبرش فرمان ميبرند، خدا اينان را رحمت خواهد كرد خدا پيروزمند و حكيم است.»ج) ولايت پذيري:
«و ما كان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضي اللّه و رسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم و من يعص اللّه و رسوله فقد ضل ضلالاً مبينا. هيچ مرد و زن مؤمني را نميرسد كه وقتي خدا و رسولش امري را صادر فرمودند باز هم در امور خود را صاحب امتياز بدانند...»د) سعادت اخروي:
«ليدخل المؤمنين و المؤمنات جنات تجري من تحتها الانهار خالدين فيها و يكفر عنهم سيئاتهم و كان ذلك عنداللّه فوزا عظيما. چنين كرد تا مردان و زنان مؤمن را به جناتي در آورد كه در زير آن نهرها جاري است جناتي كه ايشان در آن جاوداناند و گناهشان را بپوشاند و آن در آخرت و رستگاري عظيمي است.»«ادخلوا الجنة انتم و ازواجكم تحبرون. داخل بهشت شويد خود و همسرانتان و به سرور و شادي بپردازيد.»امام سجاد عليهالسلام نيز در تربيت فرزند چه دختر باشد چه پسر چنين دعا ميكند: «و اعنّي علي تربيتهم و تاديبهم و برّهم. خدايا مرا بر تربيت و ادب آنها و نيكويي و احسان در حقشان ياري فرما.» نمونههاي فراواني از آيات و روايات وجود دارد كه حقيقت انساني زن و مرد را از نفس واحد معرفي نموده كه در سرمايههاي خَلقي دو جنس وحدت دارند اما مظهر اين سرمايهها و موجودات جسماني مجزا و مختلف ميباشد كه اختصاصات هر يك خاستگاههاي متفاوتي را ايجاب نموده است. زن و مرد از جهت امكان عروج به ملكات انساني و تحقق فضايل و اجتناب از رذائل هويتي همانند دارند. هر دو با ظاهر جسماني مختلف ميتوانند سرمايههاي بالقوه خويش را در سبيل قرب الهي مصروف داشته و در طريق حصول تقوا اسوههايي بر جسته از عالم خلقت را به نمايش بگذارند و اين تفضل خداوند بر آنهاست كه پيروي از هر آنچه در دين مستحسن شمرده شده است براي هر دو ميسور نموده و شرط تقوا را ملاك برتري زن و مرد قرار داده است. «يا ايها الناس انّا خلقناكم من ذكر و انثي و جعلناكم شعوبا و قبايل لتعارفوا انَّ اكرمكم عنداللّه اتقيكم ان اللّه عليم خبير، اي مردم ما همه شما را نخست از مرد و زني آفريديم و آنگاه شعبههاي بسيار و فرق مختلف گردانيديم تا يكديگر را بشناسيد. گراميترين شما نزد خدا با تقواترين مردماند. و خدا دانا و آگاه است. شخصيت انساني زن و مرد همان بروز تنوع در حالات دو جنس، به مناسبت وظايف متفاوت الهي آنان است كه از آنها خواسته شده است. انسان اساسا فضيلتپذير است، بروز خويهاي گوناگون به تدريج سرمايههاي فطري او را از ابعاد ثانويهاي برخوردار مينمايد. راهنمايان كاروان بشري آمدهاند تا به واسطه تعليم احكام الهي زمينههاي هدايت و رشد استعدادهاي اوليه را فراهم آورده و انسان را به كرامات متذكر شوند. فطرت انسان جداي از ذكوريت و انوثيت او اگر به بلاي بي اعتنايي و ظلم گرفتار نشود هميشه جوياي حق و فضيلت است و انسان فطري، همواره خويشتن را در طريق محبت خدا ميبيند. دو نمونه از قرآن
قرآن وقتي الگوها و عبرتها را در طول تاريخ معرفي ميكند نمونه مردم خوب و نمونه مردم بد را مشخص مينمايد: «ضرب اللّه مثلاً للذين آمنوا امرأت فرعون اذ قالت رب ابن لي عندك بيتا في الجنة و نَجِّني من فرعون و عمله و نَجِّني من القوم الظالمين.» و در نمونه مردم بد چنين آمده است: «و ضرب اللّه مثلاً للذين كفروا امرأت نوح و امرأت لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا صالحين فخانتاهما فلم يغنيا عنهما من اللّه شيئا و قيل ادخلا النار مع الداخلين.» قرآن كريم در نمونههاي ديگر مصاديق فضيلت گرايان و رذيلت گرايان را، جدا از مرد بودن يا زن بودن، با خصوصيات والا و يا پست انساني آنها ذكر ميكند مانند حضرت مريم عليهاالسلام و حضرت يوسف عليهالسلام به عنوان الگوي عفاف و عبرت تاريخ فرعون و زن نوح عليهالسلام و لوط عليهالسلام كه علت هلاكتشان چيزي جز روي گرداندن از فضايل و روي كردن به رذيلتها نبود.تفاوتها فضيلت است
تفكر اسلامي ضمن نگرش يكسان به زن و مرد تفاوتهايي براي دو جنس قايل شده و در وجود شان تعبيه نموده است كه برخي از تفاوتها به جسم آنها برميگردد و برخي از تفاوتها به واگذاري وظايف و مسئوليتها يعني دايره حقوق و تكاليف. اسلام با دورانديشي و رعايت مصالح دنيوي و اخروي بستري را براي انسان فراهم نموده است كه هر دو جنس در عرصههاي گوناگون حيات از همه امكانات و دادههاي اوليه خود بهره گرفته و در مسير رشد و كمال گام بردارند. اما نظام حقوقي اسلام براي حفظ و گسترش نهادهاي اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي و سازمان دهي اداره دولت اسلامي، شرح وظايفي را پيشبيني نموده است كه ضمن حفظ حرمت افراد و تأمين آزادي و رفاه به ويژگيهاي فطري و طبيعي زن و مرد پرداخته و اختصاصاتي را قايل شده است.هم چنان كه در قرآن كريم مردان را با وظايف خاصي معرفي ميكند و براي آنها حقوق و تكاليفي را معين نموده است مانند آيه 34 سوره نساء كه بر شرح وظايف مردان و زنان پرداخته و يكي را به عنوان قيم خانواده و سرپرست و مسئول ميداند و ديگري را به عنوان فرد صالح و حافظ منافع خانواده ميشناساند. در منابع روايي اسلام نيز تفاوتهايي را به عنوان صفت و فضيلت براي دو جنس آوردهاند كه پردازش آنها نظم حقوقي در سازمان خانواده ايجاد نموده و در بستر اجتماع نيز تعادل ميآفريند. علي عليهالسلام در نهجالبلاغه ميفرمايد: «خيار خصال النساء شرار خصال الرجال: الزهو و الجبن و البخل، ماذا كانت المراة مزهوة لم تمكن من سبها و اذا كانت بخيله حفظت مالها و مال بعلها و اذا كانت جبانه فرقت من كل شي ء يعرض لها.»«خصلتهايي كه براي زنان اختيار آن نيكو و فضيلت است و اختيار آن براي مردان رذيلت. كبر و ترس و بخل است. پس هر گاه زن متكبر بود از دست و دلبازي و بذل نفس خودداري ميكند. و اگر بخيل بود مال خود و همسرش را حافظ است و اگر ترسو بود، از آفات در امان خواهد بود» لازم به ذكر است كه بكار گيري صفات ياد شده در حديث مذكور آن را محدود نموده و از تام بودن در آورده است و در هر صورت، اين صفات براي صيانت و حفظ بكار برده شده است نه براي كسب و بدست آوردن، مثلاً بخل براي حفظ و نگهداري مال همسر و يا ترسويي براي اينكه همه معركهها را براي ورود، بدون تأمل، انتخاب نكند و يا تكبر براي اينكه زن تبديل به ابزاري براي كسب منفعت و يا پلي براي تمتعات قرار نگيرد و در عوض، عرصه اجتماع از شجاعت و دفاع و ايثار و گذشت و انفاق مردان نيز محروم نماند و از آنجا كه زن و مرد مكمل يكديگرند بقاي سلامت و تعادل به تعامل بين اين دو جنس بستگي دارد. تا هر يك از دو جنس ديگري را براي تعالي خويش مدد نموده و با پيوند عاطفي و هماهنگي و مودت به اين مهم نايل آيند. در حقيقت، تفاوت نقشها ضامن هماهنگي و پويايي خانواده و مانع از بروز اختلال در پيكره اجتماع ميشود.استاد شهيد مرتضي مطهري قدسسره به عنوان فردي صاحبنظر در فلسفه اخلاق اسلامي معتقدند كه سه فضيلت ذكر شده در حديث مورد نظر، سه خُلق اخلاقي نميباشد بلكه سه رفتار اخلاقياند كه ترس و تكبر بر اساس فضيلت عفت است و بخل بر اساس فضيلت امانت داري. به اين ترتيب، مقصود از اين روايت آن نيست كه زنان خوب و فاضل زناني هستند كه بخيل و ترسو و متكبر باشند بلكه زن فاضل كسي است كه فقط با نامحرم - و نه زنان و محارم - رفتار بزرگ منشانه و متكبرانه دارد تا آن نامحرم همواره ميان خودش و آن زن يك حريم و دورباش داشته باشد چرا كه اين حريم سدي است در مقابل آن اشتعالي كه هميشه وجود داشته و دارد. زن فاضل صاحب عفت كسي است كه رفتارش با نامحرم از روي ترس و احتياط باشد آن هم نه در مطلق مسائل بلكه صرفا در موردي كه عفت او در معرض خطر قرار ميگيرد چرا كه او حامل يك امانت بزرگ انساني است و نه يك امر شخصي كه اگر از آن بگذرد از شخص خودش گذشته باشد. زن فاضل زني است كه به عوان مدير داخلي خانواده و به عنوان آنكه زحمت كسب درآمد و تأمين معاش به عهدهاش نيست، بايد امانت دار مال مشترك و خودش و همسرش و خانواده باشد.در حالي كه در گستره شريعت اسلام نه ميتوان فضايل و گرايش به آنها و شناخت رذايل و اجتناب از آنها را محدود به فرد نمود و نه آنها اختصاص به اجتماع داد و نه بايستي فضيلتها را فقط در جنس مذكر جست و جو كنيم و نه صرفا در جنس مؤنث، و نه اينكه رذيلتها را از دامن يكي از آن دو كاملاً پاك كنيم بلكه همان گونه كه خطاب اوليه «قولوا لاالهالااللّه تفلحوا» به همه انسانها تعلق گرفت و در هم شكستن الههها و رويكرد به مبدأ آفرينش نصيب انسان شده است. آنچه در خطاب آخر نيز ما را به آن فرا ميخواند نوايي است براي انسان متقي كه به فضيلتها نايل آمده و بر رذيلتها فايق شده است: «ان المتقين في جنات و نَهر في مقعد صدق عند مليك مقتدر.»