سلامت روان زن و زن الگو در نگرش ديني
زهرا آكوچكيان نياز به روابط با ديگران
نياز به خودشكوفايي
نياز به آگاهي و افزايش حيطههاي شناختي
نياز به اقتدار و انضباط
نياز به شناختن نقشها و مهارتهاي ايفاي اين نقشها و ...و البته بايستي توجه داشت كه اينها نيازهاي انساني هر يك از افراد جامعه ميباشد. و البته در هر دو جنس زن و مرد يكسان است ولي شايد تفاوت در انتظار افراد در نوع دريافت و بيان اين نيازها باشد.مسايل بانوان را بايستي در دو حيطه زماني عمده مورد توجه قرار داد:ـ يكي مسايل مربوط به دوران نوجواني و جواني است
ـ و ديگر مسايل برآمده از وضعيت اجتماعي زنان در دوره حضور اجتماعيشان ميباشد. برخي از اين مسايل عبارتند از:ـ رفتارهاي تبعيضآميز به دليل تفاوتهاي جنسيتي
ـ ارزيابي ناصحيح از تواناييها و نقش زنان در جامعه يا خانواده
اشكال در انتخاب الگوها و الگوپذيري و مشكل هويت در نوجوانان، به دليل عدم ارايه الگوهاي مناسب و عيني كه موجب شده است نوجوانان و جوانان براي انتخاب نقش و كسب
مضمون محوري فرهنگ توسعه ما ديانت و اسلاميت است و هر نظريهاي براي آنكه تحقق عيني بيابد بايستي مبتني بر تفكر ديني باشد.هويت با ثبات و قوي دچار يك سردرگمي و تضاد شوند. «اين سردرگمي در زمان ما خود را بارزتر نشان ميدهد به طوري كه حتي قهرمانان ورزشي الگوهاي ايدهآل دختران ما (حتي بيش از پسران) شدهاند.»
ـ نبود آموزش صحيح به دختران در زمينههاي مختلف مثل مهارتهاي اجتماعي، ايجاد روابط بين فردي مناسب، شناخت درست از خود به عنوان يك زن و شناخت مناسب تواناييها و استعدادهاي ذاتي خود، مهارتهاي مديريتي عملكردي و ... و نتيجه اين بيتوجهي آن است كه دختران ما اولاً، نقشهايي را كه بايد به عهده بگيرند نميشناسند. و از سويي ديگر، به وظايف و مسؤوليتهاي متناسب با نقشهاي چندگانه خود به ديدي تحقيرآميز همراه با احساس انزجار و تنفر نگاه ميكند. از اينرو پذيرفتن نقشهاي زنانگي در حيطههاي مختلف برايشان دشوار خواهد بود و با پذيرش آنها احساس تحقير، محدوديت، اجبار و مورد ظلم واقع شدن ميكنند. و يا به دليل عدم مهارت كافي براي ايفاي نقش، احساس بيكفايتي، يأس، اضطراب و افسردگي و آشفتگي دروني و دلزدگي خواهند كرد.ـ مسأله ديگر عدم آگاهي مردان نسبت به تأثير نقش خود در تأمين سلامت روان دختران و همسر و يا خواهران خود است. به دليل بيتوجهي به آموزش اين مهم، آنان رشد لازم را در اين زمينه پيدا نكردهاند.احساس حقارت و اجبار زن نسبت به نقش زنانگي خود، گاه او را به عصيان بر هويت جنسي خود ميكشاند و براي فرار از نقشهاي متناسب با هويت جنسياش به علايق، بازيها، پوشش و گرايشهاي جنسي مقابل خويش روي ميآورد. مثلاً دختر نوجوان بيشتر ترجيح ميدهد لباسهاي پسرانه بپوشد، موهاي خود را كوتاه كند، در بازيهاي پسرانه و رقابتهاي آنچناني شركت كند. و از هر چه كه يادآور هويت دخترانهاش باشد يا بخواهد نشانهاي از دختر بودنش باشد نفرت و اكراه داشته و بگريزد.در فرم شديدتر، تمايل به كسب هويت جنسي جنس مخالف به طور كامل بروز ميكند به طوري كه تلاش ميكند حتي تظاهرات ظاهري و فيزيكي دخترانه خود را تبديل به يك مرد كند. و داريم مواردي را كه حتي با مصرف هورمونهاي مردانه يا جراحيهاي روي
بدن خود، مصرند به طور كامل از هويت دخترانه و زنانه خويش فرار كنند. و خود را آن گونه در انظار بنمايانند كه در ذهن خويش ميبينند. در اين شرايط حالتها و كنشهاي رفتاري مردانه نشان ميدهند و حتي نسبت به همجنسان خود تمايلات مردانه ابراز ميكنند.و گاه به شكلي ديگر اين دختران و زنان در مقابل احساس حقارت زن بودن و احساس محروميت و عقب بودن از امتيازات انساني خود در مقايسه با مردان، يكي از مكانيسمهاي دفاعي خود را رقابتهاي تنگاتنگ با مردان در عرصههاي مختلف اقتصادي، سياسي يا اجتماعي قرار ميدهند و با نگرش مردمدارانه (كه از كودكي آموختهاند) سعي در اثبات خود دارند، كه زن نيز مثل مردان است و از او ناتوانتر و حقيرتر نيست. و با سعي در تبديل
مادران (الگو) در مقابل فاطمه(س) و زينب(س) هيچ گاه زن بودن خود را پست نميشمارند، بلكه با نگرشي انسان مدارانه به وظايف انساني خويش در مقابل ديگري (همسر) عمل ميكنند.خود به يك مرد براي كسب امتيازاتي كه جامعه براي مردها قايل است، در واقع عصياني بر زن بودن خويش و ستايش مردمداري و مردسالاري ديگران نه نفي و عصيان بر نگرش غلط ديگران نسبت به زن يا مرد و نه ابراز وجود به صورت انساني آگاه، با شعور و فهيم و نگرشي انسانسالارانه، ميكنند.و گاه نقشهاي متناسب با هويت جنسي خود را ميپذيرد ولي با حالتي منفعل و تسليم، تسليمي نه از سر آگاهي كه از سر ناچاري و همراه با احساس بيكفايتي و حقارت. گاه بيزاري از نقشهاي زنانگي به شكل ديگر بروز ميكند. او زني ميشود پرتوقع، آزمند، تنوعطلب، مصرفگرا با گرايشهاي زنسالارانه و ناتوان از اجراي نقش همسري كه قادر به درك موقعيت پراهميت خود در برابر شوهر نبوده و از مفاهمه و ارتباط مناسب باهمسر و مديريت خانواده خود عاجز هستند.و زماني نقش مادري به اكراه پذيرفته ميشود و وجود فرزند را تحميلي به زندگي و آزادگي خود تلقي ميكند و به هر شكل براي رهايي از اين قيد تلاش ميكند.و اين تلاش به صورتي آشكار يا پنهان براي طرد موجودي كه به زندگي او پا گذاشته است انجام ميگيرد. و او مادري ميشود سهلانگار و غافل از نيازهاي كودك خود و يا آزاردهنده جسمي و رواني فرزند. گاه ناتوان از اجراي نقش مادري در مقابل فرزندان و تبديل شدن به موجودي در حد سرويس دادن به اعضاي خانواده بدون هيچ گونه نقشي تربيتي، آموزشي و هدايتي. و در صورت وجود هر كدام از حالات فوق (مادري طردكننده يا منفعل) مفهوم «مادر به قدر كافي خوب» و «تناسب مادرانه» با نيازهاي فرزندان كه قادر به درك نيازها و شرايط فرزندان خود باشد و توانايي پاسخگويي مناسب به اين نيازها را داشته باشد، از دست ميرود.
ب) شناخت الگوهاي مطلوب زنانگي و تبيين شاخصهها و جلوههاي رفتاري و تربيتي اين الگوها
سؤالي مطرح ميشود كه نقش زن الگو براي اصلاح اين نگرشهاي منفي زن به خود و متقابلاً نگرش والدين نسبت به دختر، برادران نسبت به خواهر، و شوهر نسبت به همسر خود چگونه است.سنت و تعاليم صديقه زهرا(س) و زينب كبرا(س) الگوي مطلوب زن و زنانگي را توضيح ميدهند. با شناخت اين سنت و زندگاني ميتوان ابعاد مطلوب زن الگو را شناخت. اين بانوان نگاهي كارشناسانه، تحليلي و نقادانه به وضعيت فردي و اجتماعي جامعه زمان خود داشته و راهبردهاي اصلاح، بازسازي و تعالي را به دست ميدهند. فطرت انسان در همه عصرها و براي همه نسلها يكي است. سنتهاي الهي و قوانين هستي كه قواعد حاكم بر زندگي انسان بخشي از آن است، همه ثابت و غير قابل تغييرند. از اينرو الگوي مطلوب پيشنهادي همراه شاخصهها و قانونمنديهاي ثابتش براي توضيح زن الگو قابل تغيير نيست.ولي به دليل تغيير و نو به نو شوندگي واقعيات و شرايط فردي و اجتماعي جوامع ميتوان معيارها، اصول اساسي راهبردها و الگوي موضعگيري در شرايط مشابه را از زندگي زنان الگو استنباط كنيم. براي اين برداشت مؤثر و كارآ از زندگي زنان الگو لازمست قدم به قدم در برهههاي مختلف زندگي، آنان را دنبال كنيم.ـ فاطمه(ع) در خانه پدر و مادر، دختر الگوست.ـ با شوهرش همسر الگو و با كودكانش مادر الگو است.ـ و در مناسبات اجتماعي و در جامعه خويش يك راهبر و مدير الگو است.بانوي الگو نزد پدر و مادر در برهه دختري
تولد او در شرايط اجتماعي و فرهنگي رخ ميدهد كه وجود دختر در يك خانواده بزرگترين تحقير و ننگ محسوب ميشود كه جز به كشتن يا زنده به گور كردن نوزاد دختر پاك نميشود. با اين نگرش قومي و فشار اجتماعي رفتار الدين بخصوص پدر الگو با دختر الگو چگونه است؟ اكرام كردن و بر جاي خود نشاندن يا
در مقابلش تمام قد ايستادن
«برآوردن نياز به احترام و پذيرش دختر»
شانه و پيشاني او را بوسيدن، بارها در جمع
او را ستودن و عزيز داشتن
«برآوردن نياز، به محبت و نوازش است و ايجاد احساس امنيت در مقابل طرد شدن»
پدر او را امابيها لقب ميدهد و ريشه و اساس مأموريت عظيم بشري خويش ميخواند.«و اين تقويت عزت نفس و احترام به نفس او است.»
رسول(ص) در بحرانهاي سخت سياسي و اجتماعي به دختر خود پناه ميبرد و با او به درد دل مينشيند و زينب(س) محرم راز مادر و بعد از او كنار پدر و مقدم بر برادران و در همه برههها شاهد موضعگيريهاي سياسي، اجتماعي و اعتقادي مادر، پدر و برادران. و حتي ازدواجش و پيمانش با همسر، همسري كه در كرامت و بزرگواري چون او جواني نيست، كه «اگر برادرش حسين قصد هجرتي داشت با او باشد».«و اينها همه يعني افزايش سطح شناخت و آگاهيهاي اجتماعي و نشان دادن مسؤوليتهاي فردي و اجتماعي و تأكيد بر مسؤوليتپذيري، كه رسالت مردان بر دوش زنان جاودانه ميشود.»
خديجه(س) در واپسين دم حيات، پدر را به دختر ميسپارد،
و فاطمه پدر و برادران را به زينب(س)
«تقويت و تأكيد بر مسؤوليتهاي زن بودن و تعهد در آينده»
بانوي الگو در برهه همسري: به مسؤوليتهايش، آرد كردن جو، وصله كردن لباس و كفش همسر و فرزندان، كم از وعظ و سخنراني و بحث و درس عبادت بها نميدهد و در چشمش حقير نيست. همه را در جايگاه خود «حق» ميبيند و حق هيچ گاه نزد او خوار و بيمقدار نيست. رابطهاش با همسر از روي «درك»، «فهم» و «شعور» و آكنده از «محبت» و «يكرنگي» است. هيچ وقت همسر خود را آزار نميدهد و متوقع نيست، به خاطر نداريها و محروميتها همسرش را سرزنش نكرده و بيصبري نميكند و شرمگين و خجالتزدهاش نميسازد و «شوهرش نيز چنين است». سفارش پدر در آخرين لحظههايي كه در خانه او بود و آماده رفتن به خانه شوهر، همين بود. اين زن حتي درگير و دار بحران سياسي بعد از رحلت پيامبر(ص) كه مورد ضرب و شتم قرار ميگيرد و از درد ضربهها به خود ميپيچد، آن را از همسر خود پنهان ميكند تا بيش از پيش بر رنج او نيفزايد، چرا كه او ميداند شوهرش براي او چه قدر و ارزشي قايل است و همسري دارد مسؤول كه با دانستن اين امر تا قصاص نكند آرام نميگيرد و قصاص نيز با كدام شرايط و كدام فضا. و هم آنكه چون چنين شوهري در مقابل خود دارد نيازي ندارد براي بيان حضور خود و
از آنجا كه در اين خانواده الگو، محور همه رفتارها كنشها و واكنشهاي پدر و مادر ايمان و اعتقاد ديني آنهاست، از كودكي هويت ديني در وجود فرزندان نضج گرفته و براي ايفاي نقشهاي گوناگون خود آماده ميشوند و ديگر بحران هويت و سردرگمي نقش معنايي نخواهد يافت.تحريك حس مسؤوليت همسري او، از حربه ناليدن و شكايات جسمي بهره بگيرد و بسياري انگيزههاي خرد و كلان ديگر ... . او آنقدر غناي روحي دارد و شوهرش نيز با او چنان رفتاري دارد كه نيازي به بيان نيازها و دردهاي جسمانياش به همسر ندارد تا از او توجهي دريافت كند. بلكه با توجه به درگيريهاي سياسي و اجتماعي آن زمان و مصلحت دين و ولايتش ترجيح ميداد نگراني و اشتغال ذهني ديگري براي شوي خويش فراهم نياورد. فاطمه(س) از پدر و مادر آموخته است و حسنين(ع) و زينب(س) نيز از علي(ع) و فاطمه(س) ميآموزند كه ارتباط يك زن و مرد با يكديگر چگونه بايد باشد و هر دو از هم بايستي چه توقعاتي داشته باشند و خواستههايشان از هم چه باشد. و تصويري كه از زن يا مرد مقابل خويش بايد در ذهن خويش ترسيم كنند، چگونه بايد باشد.بانوي الگو، مادر
فاطمه(س) همزمان با انجام وظايف مادرانهاش، با شيوه زيستن، سلوك با همسر و فعاليتهاي اجتماعي براي فرزندان خود درسها دارد. به نهايت به فرزندانش عشق ميورزد. حتي شيوه صدا كردن و پاسخگويي به فرزندانش (به آنها در كمال آرامش و مهر ميگويد: «عليكالسلام ... سلام بر تو اي نور چشمم و اي ميوه دلم ...»(3) براي ما آموزشها دارد. در برابر دختر به نقش زنانگي خويش بها ميدهد. هماهنگي زندگي خانوادگي با فعاليتهاي اجتماعي و شيوه انجام اين فعاليتها را به ما ميآموزد كه با حفظ حريم خود و خانواده ميتوان در جامعه نيز نقش مربي و تربيتي داشت و همزمان از وصله كردن لباس اهل
مديريت اجتماعي زن الگو بر اساس بينش عميق و شناخت وسيع او نسبت به جريانات گوناگون جامعه خويش است.خانه و آسيا كردن جو و بازي با كودكان نيز اِبا نداشت.رفتار و سلوك با ديگران را به دختر خود ميآموزد، كارهاي خانه را بين خود و كسي كه براي كمك در اختيار دارد، تقسيم ميكند، تا او نيز براي عبادت و رشد فكري فراغتي داشته باشد. فرزندان (و دختران ما و زنان ما نيز) از زن الگو، تعامل با يكديگر و با ديگران را ميآموزند.در چنين خانوادهاي با چنين سيره و سلوك هيچ گونه آثار آشفتگي و از همگسيختگي و نابساماني ديده نميشود. و مسلما اگر چنين الگوي زندگي مورد تقليد قرار گيرد و براي همانندسازي و الگوبرداري مقابل چشم زنان و دختران ما قرار گيرد فضايي حاكي از رشد و تعالي و آرامـش در خانوادهها را فراهم ميآورد.آنچه ميآموزيم:1ـ مسؤوليتهاي زن بودن زنان در اين دو خانواده با اكرام و احترام آميخته است نه با احساس تحقير و بيارزشي.2ـ مادران (الگو) در مقابل فاطمه(س) و زينب(س) هيچ گاه زن بودن خود را پست نميشمارند، بلكه با نگرشي انسان مدارانه به وظايف انساني خويش در مقابل ديگري (همسر) عمل ميكنند.3ـ مادران (الگو) حقير و زبون همسر نيستند، بلكه عزيز او و حامي و همراه شوهران خود هستند. چه در عرصه خانواده و چه در عرصه فعاليتهاي اجتماعي همسرانشان، شانه به شانه آنها و در كنارشان قدم برميدارند.در اين شيوه ارتباط اين زمان هيچ گاه احساس حقارت و بيكفايتي نخواهند كرد.4ـ آنچه در اين خانوادهها (الگو) در روابط بين اعضاي آن، يعني پدر و مادر با يكديگر، مادر با فرزندان و پدر با آنها، حاكم است، بهترين نوع ارتباط بين افراد را مشاهده ميكنيم.آنچه در اين روابط ميبينيم، درك و مفاهمه درست از يكديگر، احترام به عقايد و آرمان يكديگر، و رابطهاي پر از گذشت، صميميت، عشق و محبت بر محور ارزشهاي خدايي است. چنانكه مادر فاطمه(س) وقتي همه جامعه همسرش را طرد كردند حمايتش كرد و وقتي از او دريغ كردند همه دنيايش را به پاي آرمان همسر ريخت. و فاطمه(س) نيز براي ادامه آرمان پدر كه جاري شدن ولايت حق بر مردم بود، از همه توش و توان خويش استفاده كرد حتي رنج تازيانه و درد ضربههاي شكننده بر سينهاش را تحمل كرد بدون آنكه نزد همسر بنالد و يا بر او منت گذارد و مضطربش سازد و يا شرمگينش كند.5ـ ايثار و وفاداري، تحمل سختي، به رخ نكشيدن محدوديتها و محروميتها به همسر و ...حضور در جامعه بدون بينش، آگاهي و شناخت و شعور همهجانبه نتيجهاش «فتنه جمل» است، و زن را بازيچه تمايلات ديگران ميسازد.6ـ آموخته مهم ديگرمان از زندگي نمونهها، اين است كه براي نضج گرفتن دختر الگو (فاطمه(س) يا زينب(س))و سلامت و تعالي رواني او، افراد مهم زندگيش، يعني پدر و مادر عمدهترين نقش را بر عهده دارند. چنانكه ميبينيم حتي با وجود فساد حاكم بر جامعه يا آشفتگيهاي اجتماعي و عقيدتي آن زمان، عناصر تربيتي و نقش الگويي پدر و مادر و بخصوص رفتار پدر در رابطه با تقويت نقشهاي فردي و اجتماعي دختر، از آن چنان قوتي برخوردار است كه حتي شرايط فريبنده و آلوده محيط نميتواند تغييري در منش و شخصيت دختر ايجاد كند.و حال چرا پدر و مادرهاي ما سبب همه انحرافها، اختلال شخصيتها و اختلال منش و آشفتگيهاي رفتاري و عاطفي فرزندان خود را بر عهده جامعه (محيط اجتماع، مدرسه و همسالان) ميگذارند و به نقش والدين در تربيت و بهداشت رواني فرزندان كمتر توجه ميكنند. و حتي پدران نقش كمتري در محيط خانواده در تربيت و هدايت فرزندانشان چه دختر و چه پسر براي خود قايلند. گرچه در زمينه مسايل تربيتي اغلب پدران فكر ميكنند نقش عمدهاي براي دختران خود نميتوانند ايفا كنند. و اين نكته عميق و ظريف و مهمي است كه در تربيت فرزندان بخصوص دختران از ديد حتي مسؤولان تربيتي مخفي ميماند.در زندگي دختر الگو حتي بعد از ازدواج حضور اقتدار پدرانه را در جهت تربيت ميبينيم، مثل واكنش منفي رسول اكرم(ص) به آويزان بودن پرده گرانبها بر سر در خانه دخترش، چيزي كه هديه همسر فاطمه(س) از سهم بيتالمال به او بود. يا فرستادن سائل به خانه دخترش در حالي كه ميداند او هيچ ندارد به جز گردنبندي. در اين رابطه غني بين دختر و پدر ميبينيم رفتارهاي تربيتي پدر در كنار همه محبتها، نوازشها و اعزارها ادامه دارد.7ـ زينب(س) خواهري است بر زانوان پدر و مقدم بر برادران و محرم مادر، برادران از پدر ميآموزند كه خواهر را گرامي و شأن او را پاس بدارند و از مادر ميآموزند كه خواهر نقطه امن و آرامش آنها باشد. پدر و مادر چنان رفتار ميكنند كه برادران احترام و محبت به خواهر را فراموش شدن خود و ضايع شدن حق خود نميبينند.8ـ آرامش حاكم بر رفتار والدين نسبت به يكديگر، حتي در بدترين شرايط اقتصادي، اجتماعي با تكيه بر ايمان، اتكاءشان به خداوند، صبوري آنها، محبتشان به يكديگر و مطرح نبودن زن بودن يا مرد بودن در خانه، تفاضلي بين خود قايل نشدن در تقسيم حقوق انساني، احترام متقابل، اعتماد و گذشت زن و
مرد نسبت به يكديگر، خواهران و برادران را نيز به اين گونه پرورش ميدهد.9ـ در اين خانه رقابت بر سر كسب محبت يا امتيازي بيشتر از والدين مطرح نيست، چرا كه همه اينها به تساوي در اختيار فرزندان هست. حتي در نوع پاسخگويي به آنها يا صدا زدنشان به يك صورت و با يك آهنگ پاسخ داده ميشود. (... يا قَرّةَ عيني وَ ثَمَرةَ فؤادي، ... اي نور چشم و ميوه دلم)
10ـ در اين خانه فرزندان ياد ميگيرند قبل از آنكه به خود و منافع خود فكر كنند، به ديگران و نيازهايشان اهميت بدهند. مادر براي ديگران بيشتر دعا ميكند و نان خود را با وجود روزهداري به سائل ميبخشد و ...11ـ در اين خانه دختر به آساني و با عشق نقشهاي خود را فرا ميگيرد و آنها را با افتخار ميپذيرد. در چنين شرايطي، ديگر دختر خانه دچار بحراني نخواهد شد. نيازهايش به محبت، احترام، پذيرش، نوازش و امنيت و ... بيپاسخ نمانده است كه براي جبرانش به خارج از محيط خانه پناه ببرد يا بر والدين بياشوبد. پدر، مادر و برادران همه در ايجاد اين آرامش سهيم هستند. در اين فضا هويت فرد شكل ميگيرد و انسجام مييابد.از آنجا كه در اين خانواده الگو، محور همه رفتارها كنشها و واكنشهاي پدر و مادر ايمان و اعتقاد ديني آنهاست، از كودكي هويت ديني در وجود فرزندان نضج گرفته و براي ايفاي نقشهاي گوناگون خود آماده ميشوند و ديگر بحران هويت و سردرگمي نقش معنايي نخواهد يافت. فرزندان بخصوص دختر در اين خانواده از مادر ميآموزد كه چه ميخواهد، هدفش چيست، كه ميخواهد باشد، و كه بايد باشد، چگونه انتخاب كند و چگونه عمل نمايد و چرا بايد چنين و چنان رفتار كند. در چنين شرايطي، سلامت روان دختر از بديهيترين عناصر موجود در سيستم خانواده و سلامت زنان در جامعه است.ما به سلامت واقعي روان و رفتار زنان و دخترانمان دست پيدا نميكنيم مگر آنكه روش را از الگوها بگيريم.