شریعتی، مدرنیته و غرب شناسی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شریعتی، مدرنیته و غرب شناسی - نسخه متنی

علی عظیمی نژادان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شريعتي، مدرنيته و غرب‏شناسي

علي عظيمي نژادان

همبستگي، 23/3/1380

چكيده: موضع‏گيري در مقابل مدرنيته و مؤلفه‏هاي آن و همچنين تعيين جايگاه «غرب» بخشي از عمده‏ترين مسائلي است كه روشنفكران ديني با آن مواجه‏اند. در اين مقاله، تلاش شده است كه با استناد به آثار مكتوب دكتر شريعتي، ديدگاه‏هاي او در سايه مسائل فوق مورد بازخواني قرار گيرد و با طرح پرسش‏هاي فكري معاصر، پاسخ‏هاي شريعتي از ميان آراي او استخراج شود. خلاصه نظر نويسنده آن است كه هرچند درپاره‏اي موارد، موضع‏گيري‏هاي متعارضي در آثار شريعتي به چشم مي‏خورد، گرايش غالب در آثار او به سوي نفي مدرنيته و مؤلفه‏هاي آن است.

شريعتي در سراسر عمرش درصدد تحقق سه آرمان كلي عرفان، برابري و آزادي بوده است. او ابوذر را انساني مي‏دانست كه سه وجه عرفان، عدالت و آزادي را در خود جمع دارد. اما در برخي آثار خود، شريعتي نشان مي‏دهد كه ابوذر را بيشتر به دليل گرايش‏هاي تند و قاطع ضد اشرافي او مي‏پسندد.

به دليل غلبه عنصر فكري عدالت‏خواهانه و ضدطبقاتي در شريعتي، او در نهايت ابراز مي‏دارد كه اسلام و ماركسيسم در مبارزه ريشه‏اي با سرمايه‏داري هم هدفند و تنها تفاوت در اين است كه شعار اسلام كه ضداستضعاف است، ماندگارتر از شعار ماركسيسم، كه صرفا ضدسرمايه‏داري است، مي‏باشد. شريعتي در كتاب جهت‏گيري طبقاتي اسلام (جلد 10 مجموعه آثار) برداشت‏هاي سوسياليستي خود را از اسلام ابراز كرده و از مطالب كتاب روشن مي‏شود كه يكي از دلايل مهم انتقاد او از غرب در نگاه سوسياليستي و جمع‏گرايانه وي از دين اسلام نهفته است و همين امر او را نسبت به مقوله‏هايي چون فردگرايي، دموكراسي ليبرال و.. منتقد مي‏سازد.

شريعتي از يك سو، مانند احمد فرديد نبود كه به صورت بيمارگونه‏اي از غرب به بدي ياد كند، اما از سوي ديگر فضاي اجتماعي ايران در آن زمان و غلبه گرايش‏هاي سوسياليستي در وي به او اجازه نمي‏داد كه در محيطي آرام به نظريه‏پردازي درباره «غرب» بپردازد و لذا عقايد وي در اين باب دچار تضادهاي بي‏شمار بود.

شريعتي، از يك سو، معتقد است كه گناه انحطاط مسلمانان را به گردن عوامل بيروني انداختن، اغفال مردم است (مجموعه‏آثار، ج 4، ص 39)، ولي زماني كه احساساتش غليان مي‏كند ابراز مي‏دارد كه «غرب ما را از منابع فرهنگي و معنوي‏مان محروم كرد» و مفاهيم غربي همچون انترناسيوناليسم، انسان‏باوري و آرمان جهان‏شمولي را دروغ‏هاي بزرگ غربي‏ها براي نفي شخصيت جامعه شرقي قلمداد مي‏كند (در كتاب چه بايد كرد) و در نهايت تمدن مغرب‏زمين را بربريت، تكنيك آن را جلادي، علمش را حيله‏گري، هنرش را جادوگري و... مي‏خواند. (چه بايد كرد، ص 1 ـ 8)

شريعتي به دليل تلقي نه چندان مثبت خود از غرب، بزرگ‏ترين راه نجات جامعه را ايجاد يك پروتستانتيسم اسلامي مي‏داند و بر پايه آن، نظريه بازگشت به خويشتن را ارائه مي‏دهد. به اعتقاد او، نتيجه غلبه فرهنگ بر ايدئولوژي در جوامع اسلامي، آن بوده است كه به جاي پرورش ابوذرها، ابوعلي‏ها و غزالي‏ها و... ظهور كرده‏اند. درباره اين اعتقاد چند نكته قابل توجه است: نخست آنكه، شريعتي اسلام را آيين تك‏بُعدي به شمار مي‏آورد و آن را نظام عقيده‏مندي معرفي مي‏كند كه سراسر حركت و شور و آرمان‏خواهي و عدالت‏طلبي است و از ابعاد ديگر اسلام، مانند جنبه‏هاي اخلاقي آن، غافل مي‏ماند. دوم آنكه، شريعي به دليل مخالفت با فلسفه رسمي هرگونه كار فكري بيگانه از امور اجتماعي را نفي مي‏كند. شريعتي بيش از تأكيد بر كار آكادميك صرف به كار مبتني بر عمل اعتقاد داشت، ولي نكته اينجاست كه كار مبتني بر عمل الزاما به مفهوم حركت و جنبش و اعتراض ابوذروار نيست؛ نه ابوذر مي‏تواند جاي امثال متفكراني چون ابن سينا را بگيرد و نه ابن سينا مي‏تواند جانشين ابوذر شود.

شريعتي حتي تلاش‏هاي مأمون عباسي در ايجاد «دارالحمة» يا «بيت‏الحكمة» را به مثابه حركتي براي ترويج محصولات فرهنگ يوناني و سرياني، مورد انتقاد قرار مي‏دهد. بدين ترتيب، متأسفانه شريعتي بيش از هر چيز دغدغه تئوريزه كردن اسلام اجتماعي، سياسي و حركت‏آفرين را داشته، از نقش عظيم تفكر فلسفي در تعميق فرهنگ و شكوفايي تمدن اسلامي غفلت كرده است.

يكي از مهمترين مباني فكري مدرنيته، انديويدواليسم (فردگرايي) است كه بر پايه آن، فرد، جدا از جمع، داراي هويت مستقل است. ديگر مباني تجدد، مانند ليبراليسم، دموكراسي و پلوراليسم از دل فردگرايي بيرون مي‏آيد. حال بايد ديد كه شريعتي تا چه حد به اين مباني وفادار است.

شريعتي در آثار كويري خود به دليل دارا بودن وجه عرفاني و هنري، به شدت فردگرا و معتقد به آزادي فرد است، ولي در آثار اجتماعي و اسلاميات خويش، به سبب جهت‏گيري ايدئولوژيك و مواضع سوسياليستي (جمع‏گرايي) و تئوريزه كردن مفاهيمي چون امت واحده، بيشتر به جمع‏گرايي و ارزش‏هاي جمعي اعتقاد دارد.

يكي از نشانه‏هاي اعتقاد به فردگرايي، احترام به عقايد گوناگون و به رسميت شناختن تنوع آراي مختلف است. شريعتي در اين باب مي‏گويد: «جامعه‏اي كه وحدت فكري دارد، جامعه‏اي است كه در آن همه نمي‏انديشند بلكه يك نفر فكر مي‏كند و تنازع و اختلاف فكري علامت جنبش است و برعكس آن، تك‏فكري علامت سكون است». (مجموعه آثار، ج 27، ص 42) اما شريعتي كه دغدغه اصلي‏اش تئوريزه نمودن نظريه امت واحده توحيدي و شيعه به عنوان حزب تمام عيار و نيز جامعه ضدطبقاتي توحيدي بوده است، نمي‏توانسته در عرصه اجتماعيات چندان فردگرا باشد.

شريعتي در ميان تعاريف مختلف از واژه سياست همان واژه متداول در شرق را كه مفهوم تربيت نمودن از آن مستفاد مي‏شود، قبول داشت و معتقد بود كه وظيفه سياستمدار قبل از آنكه توجه به رأي اكثريت يك جامعه باشد، بايد در جهت هدايت‏گري و به كمال رسانيدن آن باشد.

شريعتي همچنين تلقي حداكثري از روشنفكران داشت، ديدي اسطوره‏اي و ايده‏آليستي كه بيش از آنكه مسؤوليت اجتماعي و مدني براي آنان قائل باشد، از آنان مسؤوليت تاريخي مي‏خواست، يعني اسطوره‏هايي كه آگاهي بيشتري از مردم دارند، راه را از چاه باز مي‏شناسد و مسؤوليت هدايت خلق را بر عهده دارند.

مشكلي كه در اين تلقي وجود دارد آن است كه روشنفكران را به مسؤوليت تاريخي صرف و هدايت‏گري محدود مي‏كند و خصلت مريدي و مرادي را در جامعه گسترش مي‏دهد، ولي هيچ‏گونه مسؤوليت مدني را براي روشنفكر ارائه نمي‏كند. اين گونه مسؤوليت‏ها در فعاليت‏هايي چون برنامه‏ريزي، سياست‏گذاري در حوزه‏هاي مختلف، تنظيم مقررات و قوانين، ايجاد تشكل‏هاي مدني و... جلوه‏گر مي‏شود كه مشاهده مي‏كنيم اين موارد نه در سروش و نه در شريعتي و امثال آنها وجود ندارد.

مطابق نظر شريعتي پرسش چه كسي بايد حكومت كند در رأس مسائل قرار مي‏گيرد و چگونه بايد حكومت نمود، در حاشيه واقع مي‏شود و همين امر زمينه را براي توده‏وار شدن جامعه فراهم مي‏آورد.

شريعتي دموكراسي مدرن را در حد «رأي اكثريت» تنزل مي‏دهد، در حالي كه به قول پوپر، دموكراسي واقعي بر رأي اكثريت استوار نيست، بلكه دموكراسي شيوه‏اي است كه بدون خشونت و به صورت مسالمت‏آميز بتوان حكومت كرد.

شريعتي با وجود تأكيد بر آزادي، نشان مي‏دهد كه آزادي مورد نظر وي در حد مفهوم اختيار انسان و رهايي از بند استبداد است، يعني برداشت او از آزادي، آزادي از نوع منفي است (به معناي رهايي) و بيشتر بر جنبه معرفت‏شناسي و فلسفي آزادي (به منزله اختيار) تأكيد دارد تا آزادي‏هاي سياسي.

موارد فوق مواردي است كه با فردگرايي مخالف است و جامعه‏اي ارگانيك و سوسياليستي را پايه‏ريزي مي‏كند.

اشاره

1. در حاكميت نوعي سوسياليسم بر انديشه‏هاي دكتر شريعتي ترديدي وجود ندارد، اما نبايد در بررسي افكار او راه افراط را در پيش گرفت و او را يك‏سره بر مبناي چنين ديدگاهي بازخواني كرد. انديشه‏هاي او بيش از آنكه برگرفته از يك مكتب فكري باشد، ملغمه‏اي از مكاتب گوناگون است. آشنايي شريعتي با مفاهيم اسلامي به او كمك كرد تا التقاطي از اسلام و سوسياليسم فراهم آورد. همچنين ديدگاه‏هاي اگزيستانسياليستي چپ‏گرا نيز در ايجاد اين ملغمه نبايد از ياد برود.

2. اينكه نويسنده محترم شريعتي را به دليل مخالفت با تلاش‏هاي مأمون عباسي در ايجاد «بيت‏الحكمه»، مورد سرزنش قرار مي‏دهد، ناشي از نوعي نگرش است كه بدون توجه به دستگاه فكري اسلام و اهل بيت به داوري پرداخته است. يكي از وجوه مثبت انديشه‏هاي شريعتي توجه او به اين است كه اسلام و اهل بيت داراي دستگاه مستقل انديشه‏اند و نيازي به وارد كردن و علم كردن فلسفه يوناني در برابر ديدگاه‏هاي امامان معصوم عليهم‏السلام نبود و كار خلفاي عباسي در واقع نوعي ايجاد انحراف در نيازهاي واقعي جامعه اسلامي آن روزگار است كه تشنه عدالت و برنامه‏ريزي درست اجتماعي بود.

3. اينكه نويسنده محترم غرب‏ستيزي شريعتي را ناشي از غلبه احساسات مي‏داند، سخني است كه بايد در انصاف گوينده آن ترديد روا داشت. اگر شريعتي از كساني بود كه از سر ناآگاهي و غرب‏شناسي، چنين با آن مخالفت مي‏كرد، شايد مي‏توانستيم نظريه «غلبه احساسات» نويسنده را در حق او بپذيريم. اما شريعتي يكي از تحصيل‏كردگان غرب‏زمين بود كه با فرهنگ و تمدن امروزين آن به خوبي آشنا بود و عقب‏افتادگي مسلمانان را در مسائل تكنيكي و اجتماعي و مانند آن به درستي درك مي‏كرد. نويسنده محترم با پيشداوري و غلبه‏دادن يك نظريه غرب‏باور بر انديشه خود، به اينجا كه رسيده است شريعتي را به باد انتقاد گرفته و او را دستخوش احساسات معرفي كرده است. بي‏ترديد هر انديشمندي در معرض اين قرار دارد كه در پاره‏اي موارد دستخوش احساسات شود و شريعتي نيز از اين امر مستثنا نيست، بلكه مي‏توان او را از كساني دانست كه در موارد زيادي نگرشي احساساتي به مسائل پيدا كرده است. اما شايد نتوان غرب‏ستيزي او را از اين موارد به حساب آورد.

/ 1