فمينيسم، تكرار تجربههاي ناموفق، قسمت سوّم
اشارهاي دوباره:
در بررسي اصول فمينيسم چهار اصل آن گذشت. چنان كه نكاتي مقدماتي را پيش از ارزيابي اصول مذكور خوانديم. پيشتر نيز نوشتيم پديده «زنوري» و «زنگرايي» در شكل افراطي آن ميتواند به عنوان انديشهها و حركتهايي كه به چيزي فراتر از اصول انساني و خارج از فطرت، نياز و جايگاه صحيح زن فراميخواند حركت منطقي و اصيل دفاع از جايگاه و شخصيت زن را دچار ابهام و حتي خدشه نمايد. به همين انگيزه اين مقاله ميتواند حداقل به عنوان توجهدادن به لزوم مشي اصولي و حركت صحيح در اينباره تلقي گردد و به كار آيد و روشن است كه ديدگاههاي مطرح شده لزوما نشاندهنده ديدگاه مجله نميتواند باشد. و اين خود نأكيدي است بر استقبال از ديدگاههاي تكميلي و يا انتقادي ديگر. يك قسمت ديگر از مقاله چهار قسمتي مانده است كه در فرصت بعد خواهيم خواند.پيام زن اصل پنجم:
شخصيتگرايي(كرامت فردي)
شخصيتگرايي (پرسناليسم) فلسفهاي بود كه مبارزه فمنيستهاي IcWرا براي احقاق حقوق و ارتقاء زنان تحتتأثير قرار داد. اين فلسفه دلايل ابزاري (توجيه اقتصادي و نقش كاركردي مادر و همسر) را رد ميكرد و خواهان حيثيت و كرامت فردي بود.(1) «پرسناليسم» براي فمينيستهاي آن عصر اين الزام را فراهم ميآوردكه:«براي هر موجود شرافتمندي طرد تبعيض بين زن و مرد به مثابه طردي است كه در مورد موجودات انساني از طبقات يا نژادهاي مختلف مطرح ميشود، و طرد تبعيض بين مردان، طبقات و نژادهاي مختلف در مورد زنان نيز صادق است.»(2)
اين اصل ميگويد: هرچه هست شخصيت فردي است. شوهر و فرزند و اعضاي خانواده و افراد ديگري كه در جامعه زندگي ميكنند، اصالت و شخصيت ندارند. شخصيتگرايي به اين معني فقط در فكر حفظ موقعيت خود و دفاع فردي و منافع شخصي خويش است. او در برابر ديگران احساس مسؤوليت ندارد.در تعارض منافع بين دو شخصيت فردي، پرسناليسم حرمت چنداني براي طرف مقابل قايل نميشود و اين عدم انعطاف موجب بروز مشكلات زيادي خواهد بود. معالوصف فمينيستها در تشكيلات گروهي خود ناچارند از اين اصل دست بردارند زيرا منافع گروهي با منافع شخصي در تضاد ميافتد. اگر قرار باشد هيچ فردي كردارهاي ابزاري را نپذيرد، چگونه خواهد توانست در جامعه كنوني زندگي كند؟
اين اصل عقيده دارد: نفي جنسيت فردي از نفي تبعيض طبقاتي و نژادي است. همانگونه كه سلطه بر انسانها به بهانه رنگ، نژاد و سرزمين محكوم است، سلطه بر زنان به عنوان جنس مؤنث محكوم است.اين بخش از سخنان فمينيستها بطور كلي و مطلق، درست ميباشد ولي احراز نيت جنس اول و تفسير كردار مردان به چنين ديدگاهي حداقل شامل همه افراد يا همه اديان و انديشههاي «مرد محور» نميباشد. زيرا در منطق بسياري از اينها، مرد به عنوان جنس برتر سلطه ندارد بلكه مرد به عنوان حامي و همكار زن دست به اقداماتي ميزند كه در ديدگاه فمينيستي به سلطه تعبير ميشود. ولايت مردان بر زنان و
حفاظت از آنان در برابر تجاوز مردان بيگانه كه دفاع مقدس و برآمده از عشقِ مرد به زن تفسير دارد. ولي فيمينيستها به ديدگاه بدبينانه خود آن را به سلطه تبديل ميكنند! به عبارت ديگر: از نگاه انديشه ديني هرگونه سلطه ظالمانه عليه زنان محكوم و مطرود است. زن مثل مرد است. چيزي وجود ندارد كه ميان زن و مرد مرزبندي كند، زن مانند مرد مستقل و كماليافته است، آزادي عمل دارد و داراي حق و حقوق مستقل و مطلوبي است ولي دين براي جلوگيري از تزاحم حقوق، فساد و انحراف و تنزل از مقام كريمانه انساني، مقررات سودمندي دارد. چنين مقرراتي صرفنظر از وحي و ارتباطي كه با خالق زن و مرد دارد، حاصل تجارب ميلياردها انسان در طول هزاران سال زندگي خصوصي و اجتماعي است. سر برتافتن از اين دستورات، به منزله انتحار است. بشر طغيانگر بارها عصيانگري خود را آزموده و به خطاي آن پيبرده است ولي همچنان بر تكرار آن اصرار ميورزد و اين همه اشتباهات پياپي حاصل بياطلاعي و ناآشنايي به تاريخ است.حفظ حرمت مقررات و حريم خانواده فراتر از خواستهاي زن و شوهر است، فرزندان و افراد
جامعه نيز در ارتباط با خانواده متحمل سود يا زيانهاي ناشي از آن هستند.
در انديشه ديني
براي كساني كه آشنايي كافي ندارند، توجه به عمق اصول، شعاير و خواستههاي فمينيستها ضرورت حياتي دارد. بايد بدانند كه اسلام ديگرخواهي را جزيي از اجزاي شخصيت فردي ميداند. كمك به همنوع، محبت و علاقه به ديگران، ديگرخواهي در مورد همسر و فرزند و بستگان درجه اول، از اركان شخصيت مستقل فردي، تلقي ميشود. انسان مسلمان اگر چنين صفاتي نداشته باشد، كرامت ندارد و شريف نيست و فاقد شخصيت انساني است.شخصيت فردي يك زن يا مرد وقتي تمام و كامل است كه عشق به همسر، عشق به فرزند، عشق به رهبران ديني، عشق به والدين، عشق به خدمات نيكوكارانه مردمي و ... سراسر وجود او را فراگرفته باشد.كرامت فردي از نظر قرآن كريم وقتي است كه فرد هويت انساني والاي خود را به دست آورد. زيرا خدا او را بر بسياري از مخلوقات خود برتري داده و به بهترين صورت بياراسته است. همين انسان اگر هويت خود را از دست بدهد در رديف پستترين مخلوقات خدا قرار ميگيرد. در قرآن كريم مرتب از اين فروافتادنها سخن رفته است.فمينيسم به هويت انساني، شرافت و كرامت ذاتي زنان بهاي واقعي را نميدهد.
تئوريهاي آموزشي
ايدههاي فمينيستي به همين جا ختم نميشود. آنان در هر زمينهاي داراي ديدگاههاي كلي و فراگيري هستند. در زمينه آموزش تئوريهاي جذابي دارند. تئوري آموزش برابر، تواناييعلمي برابر، تئوري حذف جنسيت از آموزش و پرورش، تئوري اصلاح و بازنگري متون فرهنگي و ادبي از جمله اين ديدگاهها ميباشد.تئوري حذف و يا تبديل نمادهاي جنسي
فرع ديگري كه از آن اصل برميآيد، تئوري حذف نمادهاي جنسي از فرهنگ معاصر بخصوص فرهنگ رسانهها، و يا تعديل آن ميباشد. از ديدگاه فمينيستها پيدايش ادبيات فمينيستي به صورتهاي متفاوت نوعي از مبارزه است كه هدف آن تشويق مبارزات فمينيستي و افشاء هر گونه تبعيض جنسي در هر كجا ميخواهد باشد است(3).فمينيستها در اعتراض به عكسالعملهاي تندي كه عليه آنان صورت ميگيرد، اشكال كار اين معترضان را درندهخويي، توصيف و آن را موقتي ميپندارند. ميگويند: اشكال ديگر اين واكنش خشن، ميتواند با درندهخويي محض، براي مدتي راه خود را در خودآگاه جامعه، باز نگه دارد. مثلاً افزايش بيحدّ تجاوز يا نوشتجات و نمايشهاي غيراخلاقي، كه خشونت فوقالعادهاي را عليه زنان اشاعه ميدهد.(4) آنان نگراني خود را از اينگونه خشونتها چنين بازميگويند:تصوير زن در نمايشهاي تراز اول تلويزيوني، محو شده است... تعداد شخصيتهاي زني كه در داستانهاي تخيلي ـ جنايي مورد شكنجه و تجاوز بيرحمانه قرار ميگيرند روزافزون است.(5)
از ديدگاه فمينيستها، هرگونه نمايش، نگارش و گفتاري كه در آن از دو جنس (مذكر و مؤنث) سخن رفته باشد، محكوم به حذف يا تعديل است. در عرصه فرهنگ و ادبيات نبايد شاهد دو جنس باشيم. فقط يك چيز: انسان. ولي مگر ميشود نرينگي و مادينگي را از انسانها گرفت و آنها را خنثي يا به تعبير فمينيستها دوگانه نمود؟
بالاخره نقش همسر ماده، نقش مادر و... از نقشهاي غيرقابل تغيير است.از ديدگاه اعتقادي مسلمانان، اين موضوع دو صورت دارد. نخست خشونتهاي فرهنگي و ادبي كه به شدت محكوم است. نوشتن و پخش و توزيع و خواندن و نگهداري داستانهايي كه در آن يك زن مورد تجاوز جنسي قرار ميگيرد جرم است و مرتكب آن قابل مجازات ميباشد. همچنين اشعاري كه داراي مضمونِ خلاف عفت و توهين و وقيحه پردازي باشد جرم كيفرزا است.صورت دوم، نمادهاي ادبي و فرهنگي دوگانه است، كه باتوجه به احكام و مقررات ديني در پارهاي موارد لازم و ضروري است. نمادهاي
كرامت فردي از نظر قرآن كريم وقتي است كه فرد هويت انساني والاي خود را به دست آورد.نوشتاري، گفتاري و تصويري از يك واقعيت ملموس، يا يك حقيقتخبر ميدهند. بنابراين الفاظ، كلمات و تصاوير آينه واقعيتها و حقايقاند. از خود وجود مستقل ندارند و هستي خود را مديون آن دو اصل ميباشند و چون دو اصل يادشده مورد قبول دين قرار دارد، جز اين نمادها، نقشي براي آنها متصور نيست.دين پوشش را براي زنان ضروري ميداند، آرايشهاي محرك و شهوتزا براي بيگانه را منع ميكند، بنابراين در فرهنگ و ادبيات مسلمانان، بازتاب اين احكام سايهوار ثبت ميشود. كساني كه خواستار حذف نمادها ميباشند، در واقع خواهان آزادي زنان در پوشش و آرايش هستند.فمينيستها عقيده دارند، زنان بايد آزاد باشند هرطوري كه ميخواهند لباس بپوشند، حتي بالاتر از اين خواهان تشبيه كامل به مردان شدهاند و اين ديدگاه دقيقا يك نگاه ضدديني است و به هيچروي براي مسلمانان قابل قبول نميباشد.
تئوريهاي جنسي
در زمينه مسايل جنسي و شهواني، ديدگاههاي عمده، عبارتنداز: تئوري مادر مجرد، يا خانواده تكوالديني، تئوري برابري حقوق زنان آزاد با زنان شوهردارِ (مقيّد)، تئوري برابري حق طفل نامشروع با طفل مشروع، تئوري آزادي لذات و استفادههاي جنسي، تئوري انحصار كنترل و سقط جنين (جدايي رابطه جنسي از توليد مثل).به جز اين تئوريهاي ديگري مانند تئوري تبعيت مرد از اراده جنسي زنان، منع خشونت و... نيز جزو برنامههاي فمينيسم ميباشد.تئوري ازدواج آزاد (مادر مجرد)
اين نظريه كه ممكن است از آن به عنوان مادر مجرد هم ياد شود، از ديدگاههاي اصولي فمينيسم است. طبق اين ديدگاه زنان از حق اولاد برخوردار هستند اما تابع مقررات ازدواج و قوانين مدني موجود در كشورهاي جهان، نخواهند بود. هر زني حق دارد، با مردي كه با او بيگانه محسوب ميشود آميزش كند و يا از طريق تلقيح باردار شده، براي خود فرزندي توليد نمايد. فمينيستها از دولتها ميخواهند براي چنين زني حق قانوني قايل شود. «آندره ميشل» تقاضاهاي فمينيستي را در سوئد و آلمان چنين نوشته: «مطالبات فمينيستي بيشتر مربوط ميشد به تغييرات يا حذف ازدواج، حق زن در داشتن فرزند بدون ازدواج...»(6) اين تئوري كه به ظاهر آزادي زنان را در خود دارد درواقع تنزل از مقام انسانيت و سقوط به دنياي حيوانات است. صرفنظر از تعاليم اديان
در زمينه مسايل جنسي و شهواني، ديدگاههاي عمده، عبارتنداز: تئوري مادر مجرد، يا خانواده تكوالديني، تئوري برابري حقوق زنان آزاد با زنان شوهردارِ (مقيّد)، تئوري برابري حق طفل نامشروع با طفل مشروع، تئوري آزادي لذات و استفادههاي جنسي، تئوري انحصار كنترل و سقط جنين (جدايي رابطه جنسي از توليد مثل).و مذاهب،چنيننگاهي زنان را پايينتر از جايگاه ارزنده آنان قرار ميدهد.گذشته از اين حق فرزند را براي داشتن پدر از او ميگيرد و هويت و نسب او را كه جزوي از شخصيت فردي اوست، از بين ميبرد. اگر زنان فمينيست تابع انسانيت و اصالت شخصيت افراد باشند، نبايد اجازه دهند انسانهايي فداي خودخواهي آنان شوند.
ديدگاه اسلامي
در بينش اسلامي اين تئوري كاملاً مردود است. فرزند بايد داراي پدر و مادر معين باشد. راه و روش توليدمثل در چارچوب احكام الهي قرار بگيرد. زن حق ندارد با هر مردي بدون علقه زوجيت، رابطه جنسي داشته باشد. تلقيح نطفه نيز از ديدگاه فقيهان معاصر در فرض مذكور جايز نيست. با اين وصف اين تئوري نيز درميان زنان مسلمان و حتي زنان كشورهاي شرقي، قابل اجرا نميباشد.تئوري خانواده تكوالديني
ديدگاه ديگر فمينيستها اين است كه ميگويند: زن حق دارد بعد از ازدواج و بچهدار شدن از شوهرش، بدون رضايت او جدا زندگي كند. آنان از دولتها ميخواهند نفقه فرزند يا فرزندان را از پدر گرفته، براي صرف هزينههاي لازم در اختيار مادر قرار دهند. در پارهاي از كشورها موفق شدهاند قوانيني به سود خود وضع كنند. فمينيستها به چنين زني حق ميدهند هرگاه بخواهد به صورت آزاد از لذات جنسي استفاده كند!عيب عمده اين ديدگاه اولاً در سودجويي شخصي و لذتطلبي و رفاه فردي زن است بدون آنكه به نيازهاي فرزند و عواطف همسر توجه شودو ثانيا بر خلاف مروّت و اخلاق انساني و نوعي ظلم و ستم محسوب ميگردد. اگر صرفِ اين اعمال زشت است از هر كس سر بزند زشت است و اگر از سوي زوجه زيبا است ولي از سوي زوج زشت است بايد گفت ديدگاه منصفانهاي نيست.در انديشه دينياز نگاه احكام اسلامي، وجود خانواده تكوالديني به صورت قهري بياشكال است، ولي ازدواج زني كه از همان آغاز قصد جدايي دارد اما،
انگيزه او توليدمثل است و بدون آنكه شوهر به جدايي مايل باشد، خلاف شرع و حرام است، زيرا رضايت زوج در رهايي، شرط صحت اقدامات بعدي زوجه ميباشد. جدايي فرزند از پدر بيآنكه او به اين جدايي مايل باشد، معصيت و تعدّي ديگري است.برابري حقوق زنان بازار آزاد با زنان عفيفه شوهردار
از ديگر سخنان و ديدگاههاي عمده فمينيستها، تئوري برابري حق زن آزاد با حق زن شوهردار است.اگر قانون (كه براساس دموكراسي بايد حقوق عامه مردم را درنظر داشته باشد) به اين خواسته جواب مثبت دهد، از وظيفه خود بازمانده و حق شوهران و فرزندان را ناديده گرفته است، زيرا شوهران حق دارند
تقاضاهاي خود را از طريق همسر برآورده سازند و لازمه اين تئوري دفاع از زنان مجرم، و حتي بالاتر برابري مجرم با افراد غير مجرم است. نتيجه چنين نگاهي اين است كه حق مرد به عنوان همسر ناديده گرفته شود و ميان همسر و غير همسر هيچ تفاوتي نباشد.
ديدگاه ديني
از ديدگاه دين اين نظريه مردود است زيرا برخلاف كاري زوجه، صحه ميگذارد و به او چيزي ميبخشد كه مستحق دريافت آن نيست بلكه براي ارتكاب آن مجازات دارد.از نظر دين زنِ زناكار اگر شوهر داشته باشد با شرايطي اعدام ميشود و اگر بيشوهر باشد و يا شرايط مقرر در صورت قبل را نداشته باشد تا سهبار صدضربه شلاق ميخورد و بار چهارم اعدام ميشود. چنين زني از حقوق فردي و اجتماعي بسياري محروم ميگردد. شوهركردنِ او دشوار است، شهادت او قبول نيست، همچنين از برخي مناصب و مشاغل منع شده است. اگر قرار باشد حقوق زنِ آزاد با زنِ عفيفه شوهردار (يا زن عفيفه بيشوهر) برابر باشد بدين معني است كه بايد از مقررات و احكام بسياري دست برداشت و حكم خدا را در اين موارد ناديده گرفت.مرد به عنوان جنس برتر سلطه ندارد بلكه مرد به عنوان حامي و همكار زن دست به اقداماتي ميزند كه در ديدگاه فمينيستي به سلطه تعبير ميشود.برابري حق كودك نامشروع با كودك مشروع
طبق تئوري ديگر فمينيستها، كودكاني كه از زنا و روابط جنسي آزاد به وجود ميآيند با كودكاني كه از طريق شرعي و قانوني و روابط محدود و مقيّد در خانواده متولد ميگردند، حقوق برابر دارند.اين ديدگاه به معناي ناديده گرفتن خواست هزاران زن و مردي است كه خود را ملزم دانستهاند در چارچوب معيني زندگي كنند. زناني كه شرع يا قانون را پذيرفتهاند، به زور و اكراه به چنين بينشي نرسيدهاند. اين زنان از روي رضايت خاطر و به خواستِ خود زير بارِ تكاليف شرعي و قانوني رفتهاند بنابراين برابري حق فرزندانشان با فرزندانِ زنا، ناديده گرفتن خواست اين قشر عظيم است. علاوه براين حق پدر فرزند مشروع و حق خود فرزند مشروع ناديده گرفته ميشود و به آرا و تلاشهاي ميليونها نفر كه دستاندركار تهيه و اجرا و ابلاغ مسايل شرعي و قانوني و عمل به آنها بودهاند، اهانت ميگردد. آزادي آنان در انتخاب راهي كه پيش گرفتهاند بياثر ميشود و مجرم و غير مجرم برابر و حتي مجرم در جايگاه بالاتري قرار داده ميشود.فمينيستها ديدگاههاي اصولي خود را بر «ماترياليسم» استوار كردهاند و نگرش كاملاً مادي و سودجويانهاي دارند.ديدگاه اسلام
اديان و خصوصا اسلام در اين مورد سختگيري نموده، براي فرزند متولد از زنا محروميتهايي درنظر آورده تا موجب شود مادران شهوتران به لحاظ وجود عاطفه مادري، دست از اعمال زشت و ننگين خود بردارند. كودك نامشروع از تصدي مشاغل بسياري مثل قضاوت محروم است. مرحوم محقق در شرايعالاسلام نوشته است: قضاوت، امامت و شهادت ولدالزنا در مورد چيزهاي بزرگ و باارزش به شرط آنكه حال او معلوم باشد، باطل است(7). از ديدگاه فقهي نسب صحيح، به زنا ثابت نميشود و فرزند ملحق به زناكار نيست(8). برخي چون ابنادريس حتي قائل به كفر ولدالزنا شدهاند.(9) بنابراين تئوري مذكور از ديدگاه فرهنگ اسلامي، با مقررات احكام چندي در تضاد است. از اينرو برابري كودك نامشروع با كودك مشروع غيرممكن است.
تئوري آزادي جنسي
همچنين فمينيستها ميگويند: زنان حق دارند بهطور آزاد و به دلخواه از هرگونه لذات جنسي و شهوي بهرهمند باشند. «آندره ميشل» يكي از مهمترين افكار و خواستههاي آنان را كه در نيمه نخست قرن بيستم مطرح بوده، چنين ياد كرده است: «حق زن در استفاده از لذات مستقل از ازدواج كه در قرن نوزدهم توسط كلردوما و طرفداران سنسيمون عنوان شد».(10) احتمالاً چنين فكري از روحيه ستيزهجويي زنان برخاسته است.وقتي زنان غربي مشاهده كردند مردان و شوهران آنان هيچ قيدي براي خود قائل نبوده و از لذات مستقل استفاده ميكنند، زنان نيز در ادامه برنامه برابرخواهي خود، خواهان استفاده از لذات جنسي مستقل از ازدواج شدند. ولي چنين خواستهاي از جهات مختلف معقول به نظر نميرسد، زيرا:اولاً استفاده مردان از لذات مستقل كار اشتباه و حرامي است. و زنان ناخودآگاه در مسيري ميافتند كه كاملاً شخصيت آنان را از بين ميبرد. ثانيا قرارداد ازدواج و پيمان همسري اقتضا ميكند، مقررات و مفاد آن كاملاً اجرا گردد. تخلف هر يك از زن و مرد ستمي در حق طرف مقابل است. در اين صورت براي دستيابي به عدالت نبايد مرتكب ظلمي گرديد. به فرض آنكه شوهر از لذت جنسي آزاد بهره گيرد و مرتكب عمل ناشايستي بشود و در حق زوجه خود ظلم روا دارد، زن او نبايد مقابله به مثل كند، زيرا كردار او نيز ظلم و فيحد نفسه جرم است.ثالثا امور اخلاقي و انساني لزوما باب طبع افراد نيست. بسياري از
دين براي سالمسازي محيط و حفظ كرامت
زنان مقررات ويژهاي دارد. اسلام به زنان
استقلال و امكانات مالي در حد بالايي داده است.اوقات انسانها از صرف غذاي لذيذ و مقوّي صرفنظر ميكنند، زيرا حاضر نيستندلذت آني و زودگذري را به بهاي يك عمر حسرت و بدبختي بخرند.رابعا حفظ حرمت مقررات و حريم خانواده فراتر از خواستهاي زن و شوهر است، فرزندان و افراد جامعه نيز در ارتباط با خانواده متحمل سود يا زيانهاي ناشي از آن هستند. اگر زني فكر كند كه آزادي جنسي و مستقل از ازدواج، به سود او ميباشد، اشتباه كرده زيرا مرد طرف مقابل اين لذت، باز عضوي از يك خانواده ديگر و از اعضاي جامعه ميباشد. فرزندان اين زن نيز در نتيجه لذات مستقل مادر صدمه ميبينند.
از نظر اسلام
از نظر دين، تكليف چنين ايدهاي روشن است. در قرآن و روايات هر گونه لذتجويي زن و مرد كه خارج از چارچوب مقررات ازدواج باشد، ممنوع و مرتكب آن به مجازات دنيوي و اخروي گرفتار ميشود.كيفر لذت اگر صرفا در حد ارتباط و بدون رابطه خاص باشد، تا 99 ضربه شلاق و براي چهارمين بار اعدام است، و اگر به حد رابطه خاص برسد چنانچه زن شوهردار و محصنه باشد اعدام ميشود و اگر محصنه نباشد صد تازيانه ميخورد.تئوري جدايي رابطه جنسي از توليدمثل
ديدگاه ياد شده خواهان تفكيك ميان روابط جنسي و توليدمثل است. وقتي چنين باشد حق بهرهمندي از لذات براي آنها فراهم ميشود. فمينيستهايي كه خواهان چنين چيزي هستند جلوگيري از حمل و سقط جنين به خواست زن را مطرح ميكنند. و اين خواسته را در تسهيل لذات مستقل لازم ميشمارند. از قول آنان نوشتهاند:«درحالي كه هنوز روش جلوگيري صددرصد وجود ندارد جدايي رابطه جنسي از توليدمثل كاملاً نميتواند تحقق يابد، مگر آنكه زنان نيز حق سقط جنين را بهدست آورند.»(11) «از[سال] 1920 (1302) نليروسل فمينيست فرانسوي براي تفكيك مسأله توليدمثل از روابط جنسي تلاش كرد. او اعتصاب شكمها را به مادراني كه فرزند بسيار داشتند، در طيّ شبانهروز توصيه ميكرد.»(12)
منظور فمينيستها از نظريه مذكور اين است كه لذات مستقل از ازدواج و شهوترانيهاي بيقيد و بند زنان، ربطي به آميزش با شوهرانشان براي توليدمثل ندارد. وسايل جديد به اينها امكان داده تا هرگاه بخواهند لذتجويي كنند و از نتيجه لذت خود متحمل خسارتي (فرزندي) نشوند. و اگر در اثر اين ارتباط فرزندي به وجود آمد بتواند او
را از بين ببرند.اين زنان فقط لذت ميخواهند نه فرزند، بنابراين به هر وسيلهاي شده از توليد فرزند جلوگيري ميكنند و درصورتي كه توفيق نيافتند او را سقط كرده يا ميكشند. ارتباط اين زنان با شوهران خود نيز فراتر از اين نيست و آنان صرفا براي لذتجويي خود تن به ازدواج ميدهند.مسأله ديگري كه در اينجا مطرح و شاخهاي از ديدگاه يادشده محسوب ميشود، موضوع آمادگي و شهوت زنان است. ميگويند شوهر حق ندارد هروقت كه بخواهد از زن خود لذت ببرد. زن بايد آمادگي داشته باشد. پس هرچه هست لذتجويي و ميل زن است. برهمين اساس فمينيستها خواهان لغو مقررات ازدواج شدهاند، زيرا ازدواج مانع لذتجويي است!ترديدي نيست كه اين خواستهاي خودخواهانه، بارزترين مصداق ظلم و سلطهگري و خودخواهي است. اگر فمينيسم از انسانيت سخن ميگويد بايد گفت: اين ديدگاه با انسانيت سازگاري ندارد. اگر جنس مطرح نيست پس اين همه تأكيد بر خواستهها و اميال زنانه براي چيست؟ اگر قرار است جنسيت القا شود و موجودي نه زنانه و نه مردانه جايگزين گردد. بايد در تمام اين تئوريها تجديدنظر شود.در قرآن رابطه جنسي و توليدمثل از هم جدا نيست. رابطه، توليد را
به دنبال ميآورد: «فلمّا تغشّيها حملت حملاً خفيفا... = پس چون با همسرش «ارتباط ويژه» يافت حامله شد و نخست بارش سبك بود، پس در رحم زيست تا سنگين شد...»(13)
در روايات نيز چنين است. حضرت محمد ميفرموده است: «تناكحوا تكثروا فاني اباهي بكم الامم يومالقيامه = ازدواج كنيد تا نسل شما زياد شود كه من در روز قيامت به فزوني جمعيت شما بر ديگر امتها افتخار ميكنم.»(14)
بنابراين تئوري جدايي روابط جنسي (البته در ديدگاه اسلامي يا زناشويي قانوني و صحيح) از توليد مثل يك فرضيه مردود و باطلي ميباشد.
تئوريهاي اقتصادي
فمينيستها در زمينه اقتصاد و مسايل مالي و حقوقي داراي نظرات بنيادي خاصي هستند. تئوري لزوم اشتغال زنان و استقلال مالي، تئوري فرصت برابر، كارايي و دستاورد برابر، تئوري كار مساوي مزد و پاداش مساوي از جمله اين ديدگاههاي اصولي است.لزوم اشتغال
فمينيستها كه ديدگاههاي اصولي خود را بر «ماترياليسم» استوار كردهاند و نگرش كاملاً مادي و سودجويانهاي دارند، براي قطع وابستگي اقتصادي از مردان، اظهار ميكنند، زنان بايد داراي شغل باشند. اينكه به زنان تكليف ميكنند حتما شغلي داشته باشند، با موضوع جواز آزادي اشتغال زنان منافات دارد. در واقع، اين تكليف سلب آزادي اراده از زنان، توسط فمينيسم است. زنان به ميل و اختيار خود ميتوانند به كار اشتغال ورزند اما مجبور و ملزم نيستند.در ديدگاه ديني شغل زنان، جايز و در پارهاي موارد لازم است ولي دين براي سالمسازي محيط و حفظ كرامت زنان مقررات ويژهاي دارد. اسلام به زنان استقلال و امكانات مالي در حد بالايي داده است. زن در دارايي خود آزادانه تصرف ميكند و شوهر حق مزاحمت و دخالت ندارد. زوجه از شوهر مهريه، نفقه و احيانا مزد دريافت ميكند و به حساب خود ميريزد.فرصتِ برابر، كارايي و دستاورد برابر نظريه ديگري كه ابراز كردهاند، تئوري اعطاي فرصت برابر است. ميگويند هرگاه مردان، فرصتي برابر فرصت مردان در اختيار زنان بگذارند، زنان مثل مردان به نتيجه برابري دست ميبايند و حاصل كار مساوي خواهد بود. ولي دستاندركاران امور اقتصادي با ترديد به اين امر مينگرند. طبق يك همهپرسي اقتصادي كه در سال 1990 (1369) ميلادي از هزار شركت بزرگ مالي در آمريكا به عمل آمد، مسؤولين كارگزيني اين شركتها، هنگام برآورد اولويتها، زنان را در رديف آخر قرار دادند.(15)
اينكه زنان مصرا خواهان مرخصي قبل و بعد از زايمان، كاهش ساعت كار و نيمهوقتكردن، تهيه مهدكودك و... ميباشند خود بهترين دليل بر نقض تئوري مذكور است. زنان به لحاظ وضع جسمي خاص خود نميتوانند همواره پابهپاي مردان جلو بروند. زنان در مراحلي مثل حمل، دوره زايمان و پس از آن، در دوره يائسگي توان لازم را از دست ميدهند؛ و حتي با زنان همسن و سالِ خود كه از اين گرفتاريها فارغ هستند، برابر نيستند.
كار مساوي، مزد مساوي
فمينيستها براي دستيابي به اين آرزو تلاشهاي بسياري انجام دادهاند. آنان در سال 1918 (1317) وقتي كه توانستند در كنوانسيون جامعه ملل اصل، كار مساوي مزد مساوي را بگنجانند، به عنوان يك پيروزي از آن ياد كردند.(16) آنچه براي پژوهشگران
مسايل زنان سزاوار تأمل و
دقت است، تفكيك سه مقوله آزادي،
برابرطلبي و فمينيسم است.
تقسيمبندي
نگرشها و تلاشهاي زنورانه را ميتوان به سه طبقه متمايز تقسيمبندي كرد:1 ـ برابرطلبي 2 ـ آزاديخواهي
3 ـ فمينيسم به معناي غربي آن
هر يك از اين طبقات سهگانه در درون خويش شاخههايي دارد، به عنوان نمونه: برابرطلبي سياسي اقتصادي و اجتماعي و پذيرش نقش دوگانه در امور ازدواج و خانه، برابرطلبي مطابق، برابرطلبي نسبي به نسبت سهم فعاليتها.