بيانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در ديدار دانشجويان بسيجى
5/ 3/ 84بسم الله الرحمن الرحيمجلسهى بسيار گيرا و پُرجاذبه و شوقانگيزى است؛ جلسهاي كه تشكيلدهندگان آن، جوانان فرزانه و بسيجى هستند. فرزانگىِ دانشجويى و خصوصيات جوانى همراه با روحيات فرهنگ بسيجى، يك تركيب بديع و بسيار شوقانگيز است. شما اين فرهنگ و اين مجموعه و چهرهى انسانى و اين الگو را نمايندگى مىكنيد.دربارهى دانشجوى بسيجى حرفهاى زيادى در ذهن و دل هست كه اگر اينها را به عنوان مناقب بسيجيان دانشجو تنظيم و بيان كنيم، شوق انسانهاى متكى به منطق و استدلال به سوى بسيجى شدن در محيط دانشگاهها مضاعف خواهد شد. بسيجى يك فرهنگ است و اگر بخواهيم اين فرهنگ را در يك جمله تعريف كنيم، بايد بگوييم پيشرو بودن در همهى عرصههاى اساسى زندگى. درست است كه بعضىها اصرار دارند بسيجى را در محيط دانشگاه و بيرون دانشگاه بد معنا كنند؛ اما از كسانى كه حرفهاى بوقهاى تبليغاتى دشمنان اين ملت را تكرار مىكنند، انتظار زيادى نيست. مسأله اين است كه خود ما بفهميم بسيجى يعنى چه.بسيج يعنى به صحنه آمدن و به ميدان آمدن. چه ميدانى؟ ميدان چالشهاى حياتى و اساسى. ميدانها و چالشهاى اساسى زندگى چيست؟ فقط آن وقتى است كه به كشورى حمله شود و مردم آن كشور به صحنه بيايند تا از مرزهاى خودشان دفاع كنند؟ البته كه نه؛ اين فقط يكى از موارد به ميدان آمدن است. آن وقتى هم كه هويت ملى و سياسى يك ملت مورد مناقشه قرار مىگيرد، جاى به ميدان آمدن است. آن وقتى هم كه به فرهنگ و اعتقادات و باورهاى ريشهدار يك ملت اهانت مىشود و آن را تحقير مىكنند، جاى به ميدان آمدن است. آن وقتى هم كه نسل برگزيدهى يك ملت احساس مىكنند از غافلهى دانش عقب ماندهاند و بايد علاجى بكنند، جاى به ميدان آمدن است. آن وقتى هم كه احساس بشود پايههاى يك زندگى مطلوب و عادلانه در كشور احتياج به تلاش دارد تا ترميم و يا استوار شود، جاى به ميدان آمدن است. آن وقتى هم كه جبهههاى فكرى و فرهنگى دنيا براى تسخير ملتها با ابزارهاى فوق مدرن مىآيند تا ملتى را از سابقه و فرهنگ و ريشهى خود جدا كنند و براحتى آن را زير دامن خودشان بگيرند، جاى به ميدان آمدن است. همهى اينها انسانهايى را مىطلبد كه نياز را احساس كنند؛ آدمهاى گيج و غافل و سرگرم نيازهاى حقير اصلاً اين نيازها را احساس نمىكنند. آن روزى هم كه مرزهاى ما بهوسيلهى هزاران چكمهپوش نظامى تهديد مىشد، در كشور ما كسانى بودند كه اگر به آنها گفته مىشد خاك و وطن و ملت و حيثيت و غيرت ما را دارند لگدكوب مىكنند، تو هم بيا كارى بكن، مىگفت برو بابا، دلت خوش است! حواساش به اين نياز نبود و حس نمىكرد كه چنين نيازى وجود دارد. پس اول، احساس نياز است.بعد از احساس نياز، آمادگى است. همه آماده نيستند از راحتى و حضور پاى بخارى گرم در زمستان يا كولر خنك در تابستان صرفنظر كنند؛ همه حاضر نيستند براى خودشان دشمن بتراشند؛ همه حاضر نيستند در يك راه دشوار عرق بريزند و سنگلاخها را بنوردند؛ انسانى با همت و با اراده مىخواهد. پس عزم و ارادهى كار كردن و گذشت از راحتى و آسايش هم يك شرط است.شرط ديگر اين است كه در مقابل اين حركت و كار، از كسى مزد نخواهد. مزد، مربوط به جايى است كه كسى از بيرون به ما انگيزه مىدهد - اين كار را بكن، اين پول را بگير - وقتى ما از درون و عمق جان و از عشقمان انگيزه مىگيريم، از چه كسى مىخواهيم مزد بگيريم؟ مزد دادن، تحقير ماست؛ تحقير انسانى است كه از درون دارد مىجوشد. اينها خصوصيات يك انسان بسيجى است؛ فرهنگ بسيج يعنى اين. هيچ ملت باشرفى از وجود مجموعهى بسيجى در درون خود بىنياز نيست.يك مجموعهى بسيجى علاوهى بر همهى اينها، بايد توان هم داشته باشد. درست است كه بسيج ما در دوران جنگ و بعد از جنگ، پيرمردهاى هفتاد ساله هم داشت؛ اما توان، نشاط و قدرتِ نورديدن اين راههاى دشوار، غالباً مخصوص جوانان است. بنابراين مجموعهى بسيجى، يك مجموعهى جوان و يك چهرهى جوانى است.اين ميدانها، ميدان فكر و دانايى و توليد علم است؛ ميدان چالشهاى گوناگون براى جبران عقبماندگى علمى است. يك نفر مىآيد فكر و شبهه و پيشنهاد فكرىاي را در ميان مىگذارد؛ اگر بخواهيم درست انتخاب كنيم، بايد بتوانيم آن را بشناسيم، بفهميم، تجزيه و تحليل كنيم و نقاط و بخشهاى غلط آن را كنار بزنيم؛ و اگر بخش درستى دارد، آن را بگيريم و با بخشهاى درستِ خودمان در هم بياميزيم و مخلوق خودمان را ارائه دهيم. اگر هم عنصر درستى ندارد، همهاش را توى زبالهدانى بريزيم.قبل از انقلاب وقتى ما با جوانهاى مؤمن دانشجو مواجه مىشديم - كه آن وقت با ما در ارتباط بودند، مسجد ما مىآمدند، خانهى ما مىآمدند و در مجامع ما شركت مىكردند - مىديديم به بركت روشنفكرىِ نو و پيشرفتهى اسلامى، در محيط دانشگاه حرف برتر را اينها مىزنند. فعالان چپِ آن روز در مواجههى با اينها مىماندند؛ اين يك واقعيت بود. مىدانيد كه آن روز تفكرات چپ و ماركسيستى به شكل ملايمترش در محيطهايى مثل كشور ما به عنوان حرفهاى نو ترويج مىشد. البته نو هم نبود، اما به عنوان حرف نو ترويج مىشد. به دانشگاهها مىآمدند و ماترياليسم ديالكتيك و ديگر بحثهاى ماركسيستى را براى بچهها شرح مىدادند. بچههاى مذهبى كه ريشهى فكرشان در پايههاى قرآنى و تفسيرى مستحكم شده بود، در دانشگاهها مثل سدى در مقابل اينها بودند و مثل فولادى در دل حصار اينها نفوذ مىكردند. اين هم از ميدانهاى چالشبرانگيز ماست. پس در اين چالشها، چالش دانايى و علمى هست؛ چالش توليد فكر هست؛ چالش سازندگى و خدمترسانى به مردم هست؛ چالش دفاع سياسى هست؛ چالش تهاجم سياسى هست؛ چالش دفاع نظامى هست. در اين صحنههاى متنوع چه كسى مىتواند وارد شود؟ اگر كسى وارد اين صحنهها شد، پس فرزانه و كارآمد و توانا و پيشرفته است.من چند سال قبل در يكى از دانشگاهها گفتم روشنفكرى در ايران بيمار متولد شد. اگر شما به تاريخچهى روشنفكرى نگاه كنيد، اين را تصديق خواهيد كرد. اصلاً روشنفكرى در كشور ما از اول بيمار و وابسته به بيگانه متولد شد. الان هم عرض مىكنم كه مفهوم تجدد نيز در كشور ما بيمار و معيوب و معلول متولد شد. تجدد در كشور ما به چه معنا بود؟ اينكه عرض مىكنم، مربوط به اواخر دوران قاجار است؛ بعد در دورهى رضاخان و بقيهى دورهى پهلوى هم اوج حركتى بود كه الان دارم مىگويم. در قاموس متجددين كشور ما «تجدد» به معناى تقليد از غرب بود. تقليد يعنى چه؟ يعنى شما برويد لباس كهنهى كسى را بخريد و در روز عيد به عنوان لباس نو تنتان كنيد. تفكرات قرن نوزدهمىِ فرانسه و انگليس و بقيهى مناطق اروپا وارد ايران شد. صد سال از بروز اين تفكرات گذشته بود، اشكالات و خدشهها و نسخها و ردهاى فراوانى هم بر آن وارد شده بود؛ تازه آقايان متجدد ايرانى، آن روز رفتند سراغ همان تفكرات، همان روشها و حتّى همان منشهاى شخصيتىِ ظاهرى؛ يعنى لباس پوشيدن، ريش گذاشتن، سبيل گذاشتن و زلف گذاشتن. داگلاسْ نامى در يك گوشهى فرنگ پيدا شده بود و سبيلش را به شكل خاصى اصلاح كرده بود؛ در ايران اين سبيل شد مُد! زمان جوانى ما بيتلها خط ريش كج مىگذاشتند؛ جوانهاى ما بعد از آنكه سالها از بروز چنين پديدهاي گذشته بود، از آنها تقليد مىكردند! اين، تجدد است؟! اين، قهقرا رفتن و عقبگرد است؛ اينكه تجدد نيست.البته مخالفتهايى هم كه با اين تجددها مىشد، سطحى بود؛ اين را هم به شما بگويم. نوع مخالفتى كه با تجدد و موج تجددگرايى در ايران پيدا شد - چه در اواخر دوران قاجار، چه در دوران پهلوى - بنده آن را نمىپسندم؛ از قديم هم اينطور عكسالعملها را نمىپسنديدم؛ چون سطحى برخورد مىكردند. آنها در تقليد از غربىها افراط مىكردند، اينها هم در مقابل تحريم مىكردند. زمان جوانى ما شعرهاى عوامانهاي معروف بود. مىگفتند:
با كارد و چنگال مىخورند آب را
مسخره كردهاند همه طلاب را
مسخره كردهاند همه طلاب را
مسخره كردهاند همه طلاب را