دين؛ تبييني پايهاي، تبييني فطري اللهكرم كرميپور
فطرت و درك وجداني دين
پيش فرض مهم تلقيهاي حاصل از پايهاي بودن و اعتمادپذيري باورهاي ديني معرفت حضوري و دروني فرد است، لذا در هر دو روش، نيازي به برهان سازي و فلسفي كردن باورها نيست. ملاك «توجيه» چنان باورهايي اين است كه آنها خود موجه (Self-Justified) و خودواضح ميباشند. تلقي ديگر كه معطوف به پايهاي و اعتماد است، نگاه فطري به دين است. اين تلقي بيشتر در صدد «جستجوي منشأ دين» از طريق ساخت و بافت موجود انساني نسبت به ساير موجودات قراردارد و آيات و روايات فراواني مبناي اين تلقي است. برخي از متفكران اسلامي و خصوصا استاد شهيد مطهري(ره) كوشيدهاند تا از طريق آيات و روايات (و نيز از طريق عقل) يا استفاده از آيهي فطرت، به ايضاح اين مفهوم بپردازند: «فاقم وجهك للدين حنيفا فطرت اللّه التي فطر الناس عليها: پس روي خود را متوجه آيين خالص پروردگار كن! اين فطرتي است كه خداوند انسانها را بر آن آفريده؛ روم/30». مطابق اين آيه، گزارهي «خدا هست» مبناي همهي باورهاي ديني است. درك اين معني، حقيقتي فطري، پايهاي (Basic) و بديهي است و به اصطلاح منطق، فطريات، و قضايا «قياساتها معها» ميباشند. اما به راستي چه توجيهي براي مبنا بودن و پايهاي بودن فطرت وجود دارد؟به نظر ميرسد كه تبيين اين مفهوم، بيشتر در آثار استاد مطهري منعكس شده است. ايشان به تحليل اين مفهوم پرداخته و برخي از محققان نيز تلاش كردهاند تا نظريهي فطرت را از ديدگاه ايشان مورد بررسي قراردهند و آن را روشنتر نمايند. اما باب اين تحقيق هنوز گشوده و پايان نايافته است.به طور كلي در حكمت صدرايي كوشش شده است از طريق راههايي مثل برهان صديقين، «تصديق به وجود خداوند» امري بديهي و معرفتي حضوري و غير كسبي در نظر گرفته شود و در اين راستا، آثار استاد مطهري تا حدودي به ايضاح اين مفهوم كمك كرده است. به نظر ايشان، فطرت گونهاي خاص از خلقت و آفرينش است كه مخصوص آدمي است. انسان به حكم انسان بودنش واجد ويژگيها و سرشتهايي مثل اخلاق، عشق، عقل و دوستي است؛ صفاتي كه خصلتي نيكو و ثابت و هميشگي دارند. از اين رو، اولين ويژگي امور فطري اين است كه اكتسابي نيستند، بلكه از بدو خلقت در موجود انساني به وديعت نهاده شدهاند. استاد مطهري فطريات را به دو نحو ميدانند: فطريات عقلي ـ ادراكي كه به حوزهي عقل نظري تعلّق دارند و از احوال اوليهي تفكر و آگاهياند. و قسم دوم، گزارههاي اولي و بديهي هستند كه اينها دليل خود را به همراه دارند. لذا فهم و تصديق آنها به تعليم و تعلم نيازي ندارد.1«درك فطري» يا ادراكات فطري از نظر شهيد مطهري داراي اقسام و ويژگيهايي است، از جمله: 1.ادراكاتي كه همهي اذهان در آن يكساناند و همه كس واجد آن بوده و همهي اذهان به طور مساوي آنها را واجدند؛ از قبيل اعتقاد به دنياي خارج كه حتي سوفسطائيان نيز در حاق ذهن خود نميتوانند منكر آن باشند. اين سنخ ادراكات تصوري و تصديقي را ميتوان «ادراكات عمومي» ناميد.22. ادراكاتي كه بالقوه در ذهن همه كس موجود است (گرچه بالفعل در ذهن بعضي موجود نيست يا خلاف آن موجود است)، از قبيل معلوماتي كه با علم حضوري براي نفس معلوم هستند، ولي هنوز به علم حصولي معلوم نشدهاند. به نظر ملاصدرا، فطري بودن «معرفت به ذات حق» از اين قبيل معلومات است.3استاد مطهري، خواستههاي روحي و معنوي را كه از سنخ فطريات احساسي هستند، فطريات به معناي خاص در نظر ميگيرد و فطرت حقيقت جويي، گرايش به جمال و زيبايي، گرايش به خلاقيت و ابداع، گرايش به عشق ورزي و پرستش را از قبيل فطريات ميداند.4نكتهي اساسي در تبيين استاد مطهري از فطرت اين است كه ايشان، درك وجداني و علم حضوري در باورهاي ديني را معقول و پذيرفتني ميداند؛ يعني همين كه انسانها به نحو شهودي و وجداني از پارهاي اصول و امور آگاه ميشوند و صدق و صحت آنها را بدون نياز به هيچگونه حجّت يا تجربهاي در مييابند، خود ميتواند دليل محكمي بر فطري بودن آن امور به شمار آيد. پس تعجبي ندارد اگر كسي بگويد كه ما يك سلسله امور فطري داريم كه فطري بودن آنها را در ضمير خودمان وجدان ميكنيم و هيچ نيازي هم به دليل نداريم.5استاد مطهري رهيافت روانشناسي دين ـ خصوصا نظريهي يونگ ـ را كه باورهاي آدمي را بر روان ناخودآگاه او بنيان مينهد، ميپذيرد. يونگ معتقد است قسمتهايي از روان ناخودآگاه آدمي، فطري است و همان نيز زير ساخت انسانيت انسان را تشكيل ميدهد. احساس اخلاقي، احساس عبادت و پرستش، احساس علم دوستي، حقيقت خواهي، زيبايي دوستي و همهي احساسات فردي انسان، اركاني در فطرت و سرشت او هستند كه روان ناخودآگاه او ريشه دارند. شهيد مطهري از همين چشم انداز ميگويد: «دانشمندان روان شناس و روانكاو، در قرن اخير به اين حقيقت پي بردهاند كه انسان در ماوراء شعور ظاهر خويش شعوري مخفي دارد، گويي در پس اين «من» ظاهراً «من» پشت پردهاي هم وجود دارد. چيزي كه هست، برخي از اين انديشمندان چنين فرض كردهاند كه عناصر «من» پنهان، همه از شعور ظاهر به باطن گريخته و تغيير شكل دادهاند. ولي برخي ديگر به اصالت شعور باطن ايمان و اعتراف دارند. شعور اخلاقي، شعور هنري، شعور علمي، و هم چنين شعور مذهبي روان انسان را، اصيل و ناشي از سرشت او ميدانند»6. ايشان از منظر شناختشناسي ميگويد: «امروز در اصل اين مطلب كه انسان داراي دو روان است؛ روان خودآگاه و روان ناخودآگاه، و اين كه روان ناخودآگاه، حاكم و مسخر روان خودآگاه است و نيز حوزهي بسيار عظيمتري دارد، شك و ترديد نيست»7.بحث اساسي در رهيافت فطري ـ وجداني اين است كه اين نظريه پس از آن كه وجود فطريات را اثبات كرد، بايد در مقام تعيين مصداق بر آيد و نشان دهد كه از ميان طيف ادراكات، احساسات و ارزشهاي انساني، كداميك فطري و كدام يك غير فطري هستند. اين چيزي است كه در ميان آثار و نوشتههاي متفكران اسلامي ايده و روش منسجمي را نميتوان در اين رابطه يافت.8با اين حال، معيار تمييز ادراكات فطري و غير فطري، «اجماع» يا عموميت داشتن آن براي همه انسانهاست؛ يعني ادراكات فطري آن سنخ از ادراكات است كه همهي اذهان بشري به آن اذعان دارند و به آن گواهي ميدهند. اين معيار تا حدودي شبيه معيار حسي در رأي ويليام آمستون در تجربهي ديني است كه هر كس از درون خود يك دلبستگي نهايي به خداوند دارد و چه بداند و چه نداند به او دلبسته و وابسته است. از همين رويكرد است كه «پل تيليخ» ميگويد: ايمان و باور ديني، به دست آوردن چيزي نيست و تحصيل معرفتي كه آدمي ندارد نيست، ايمان تنها توجه كردن و استفاده نسبت به چيزي است كه آدمي خود آن را در درون دارد. ايمان از گذر فطرت، ديدن حوادث و تجلياتي است كه انسان در لحظات زندگياش با آن مواجه ميشود، نه كسب امور از طريق تحليلهاي منطقي و فلسفي.تطبيق و مقايسه معرفت فطري و معرفت پايهاي
1 ـ نظريهي فطرت (به طور خاص در آثار شهيد مطهري) از آن جا كه دين را به عمق وجود آدمي پيوند ميزند، بيشتر مدلي براي توجيه و تبيين سرّ ماندگاري دين خاتم در نظر گرفته شده است. و از اين جهت، مدل فطرت دو نقش را ياد ميكند: «از يك سو راهي براي شناخت خداوند و اثبات حقانيت دين به دست ميدهد9 و از سوي ديگر، دين را در عمق وجود انسان مينشاند و پايداري و دوام آن را در جوامع بشري تبيين مينمايد. اما دين براي جاودانه ماندن، بايد در نهاد بشر و ژرفاي فطرت جا داشته باشد؛ در درون بشر به صورت خواستهاي ابدي باشد كه البته در آن صورت تا بشر در دنياست، آن خواسته نيز باقي خواهد بود. اگر لااقل خودش خواستهي طبيعي بشريت، تأمين كننده خواسته يا خواستههاي ديگر بشر باشد... پس اگر دين بخواهد باقي باشد، يا بايد جزو خواستههاي بشر و يا تأمين كنندهي خواستههاي او باشد؛ آنهم بدين شكل كه تأمين كنندهي منحصر به فرد باشد. و اتفاقاً دين هر دوي اين خاصيتها را دارد؛ يعني هم جزو نهاد بشر و خواستههاي فطري و عاطفي بشر است و هم از لحاظ تأمين حوايج و خواستههاي بشري، مقامي دارد كه جانشين ندارد».10اما مدل معرفت پايهاي كه در آن «ساختار معرفتي انسان» به طور كلي معتبر است، در صدد تحليل باورها است؛ بدون آن كه در صدد بيان منشأ بيان جاودانگي و پايداري دين باشد؛ به عبارت ديگر، معرفت پايهاي در معرفتشناسي اصلاح شده، بيشتر به توجيه ماهيت باورهاي ديني توجه دارد تا بررسي و تحقيق در منشأ دين و دلايل ماندگاري و تداوم آن.2. هر دو مدل معرفت فطري و پايهاي ـ كه به درون و حالات فردي و روحي بستگي دارند ـ خصلت بين الاذهاني ندارند، بلكه خصلت و ماهيتي فردي و روانشناختي دارند. از آن جا كه معيار پايهاي بودن و غير پايهاي بودن يا فطري بودن و غير فطري بودن، عام و فراگير است، لذا چندان مشمول روش نقد و آزمون نميشود. نظريهي فطرت بايد معلوم كند كه اگر آدميان فاقد اعتقاد فطري به خداوند بودند، واجد كدام يك از اين ويژگيها ميشدند كه اكنون واجد آنها نيستند؟ به عبارت ديگر، تفسير مدل فطرت بايد معلوم و روشن كند كه تحت كدام شرايط و چگونه ميتوان گفت يك انسان، فاقد اعتقاد و فطري به خداوند و دين است؟ به نظر ميرسد مطابق نظريهي فطرت، آدمي تحت هر شرايطي باشد و موافق هر شيوهاي كه زيست كند، لاجرم نسبت به خداوند و دين، اعتقادي فطري دارد و لذا معياري براي تمييز ميان فرد ديندار و غير ديندار وجود ندارد! نبود اين معيار، در معرفت پايهاي متصور است؛ زيرا در اين تلقي، نيازي به برهان و شاهد و قرينه براي باور به خداوند نيست؛ يعني اعتقاد ديني ميتواند كاملاً معقول و موجه باشد، حتي اگر هيچ قرينهاي هم مؤيد آن نباشد. گر چه اين مبنا منافي با دقتهاي عقلاني و نظري در خصوص اعتقادات ديني نيست، اما معيار عام گزارههاي پايه و دل بستن بر آنچه كه حافظه، ادراكات روحي و حسي موجه ميدانند، باعث ميشود تا هر ادعا و اعتقادي، از سنخ گزارههاي پايه باشد؛11 حتي مدعيات گزافهآميز و طالعبينيهايي كه دعوي دينداري ميدارند!گري گاتينگ(1942) نقدهاي عمدهاي بر اين نگرش وارد ساخته است، در جمله ميگويد: «آيا عقل سليم حكم نميكند كه وقتي دربارهي يك مدعا اختلاف نظر وسيعي وجود دارد و طرفين بحث، نظرات ظاهرا قابل قبولي دارند، كساني كه آن ادعا را تأييد يا تكذيب ميكنند، در توجيه رأي خود بكوشند؟»12بنابراين، معيار فطري بودن دين و معيار پايهاي بودن آن، معيار شفاف را در اين عرصه عرضه نميكنند، لذا در هر دو مبنا رقيب ميتواند مدعي شود كه نه تنها دين گرايي، بلكه بيديني نيز فطري و پايهاي است و اتفاقا بهآساني هم نميتوان رقيب را از صحنه به در كرد!13 خلاصه آن كه هر دو مدل يادشده، ابطالناپذير و آزمونناپذيرند.3 ـ معرفت فطري ـ كه بيشتر در نگاه فيلسوفان اسلامي مطرح است ـ مبتني بر تنبيه و تذكر و ارشاد است، اما معرفت پايهاي (تلقي معرفتشناسي اصلاح شده)، نيازي به جنبههاي توصيهاي و ارشادي نميبيند و صرفا به توجيه «آنچه كه هست» توجه دارد. از نظر استاد مطهري «هر علاقهي فطرياي، در عين فطري بودن احتياج به تذكر و تنبيه دارد. بود و نبود تذاكّرات الهي، يعني اموري كه بشر را به خدا و خلق خودش توجه دهد، در افزايش و كاهش اين علاقه مؤثر است»144 ـ در جهان امروز عوامل زيادي موجب گسترش بيديني شدهاند، از جمله شرايط نامساعد اجتماعي، مانند شروع عقايد ضد ديني يا غير ديني، طرح نادرست و پرخلل و وارونهي مفهوم دين و خدا، صورت غير منطقي و غير عقلاني بخشيدن به معارف ديني توسط مدعيان خداشناس، فسادآلود بودن و مفسده خيزي محيط اجتماعي15 در مغرب زمين نيز، به طور خاص عواملي مانند نارسايي مفاهيم ديني ـ كليسايي و نارسايي مفاهيم فلسفي، اجتماعي و سياسي، در بروز و گسترش ديني مؤثر بودهاند. با اين حال، گرفتاريها و سرگرميها سبب نميشود كه علاقهي بشر به مسايل ديني و الهي به كلي از ميان برود، بشر امروز اگر فراغتي بيابد، باعشق و علاقهي وافر به سوي اين مسايل گرايش پيدا ميكند.16در مدل معرفت پايهاي و در نگرش خاص طرفداران آن، نوع سرگرمي انسان و عرق زيست افراد، لطمهي چنداني به باورهاي ديني آنها نميزند. به طور كلي در مقام گردآوري، هيچ گونه محدوديتي در نوع باور ديني وجود ندارد، اما در مدل فطرت كوشش ميشود كه مايههاي دروني و خصايص ديني افراد مورد توجه قرار گرفته و زمينههاي رشد و بصيرت ديني آنها براي رستگاري فراهم گردد.نظريهي فطرت، از يك سو راهي براي شناخت خداوند و اثبات حقانيت به دست ميدهد و از سوي ديگر، پايداري و دوام آن را در جوامع بشري تبيين ميكند.دو مدل معرفت فطري و پايهاي، خصلت بينالاذهاني ندارند، بلكه ماهيتي فردي و روانشناختي دارند.1. فطرت ص 258.
2. اصول فلسف ج 3، ص 183.
3. اصول فلسفه، ج 3، ص 189.
5. فطرت، ص 99.
6. اصول فلسفه، ج 5، ص 72.
7. مسأله شناخت، ص 159.
8. برخي از دينپژوهان معاصر اسلامي كه كوشيدهاند با تناظر و تطابق و مقايسه، بحث فطرت را از آثار و آراي فيلسوفان اسلامي استخراج كرده و آن را با رهيافتهاي فلسفي معاصر همسان سازندو از طريق تحليل و تبييني مفاهيم معرفت شناختي، جايگاه فطرت را در مختصات معرفت روشن نمايند. ميتوان گفت جمع بندي تأملات سالهاي اخير، نشان ميدهد كه هنوز روش اساسي و متقن در اين راه به دست نيامده است. براي آگاهي از اين ادعا بنگريد به؛ رسالهي دين شناخت، احمد نراقي (تهران طرح نو) كيان شماره 12 (ص ص 37 ـ 8). نقد و نظر، سال اول، شماره 3 و 4 ص 12.
9. اصول فلسفه و روش رئاليسم ج 5 ـ ص 72.
10. امدادهاي غيبي، استاد مطهري، ص 13
11. اين شبهه رد باب توجيه گزارههاي پايه، به «شبهه كدو تنبل بزرگ» معروف است كه عليه معرفتشناسي اصلاح شده عنوان شده است. اين مشكل در آثار آلوين پلاتيني مطرح شده و خود نيز آن را تحليل و پاسخ گفته است. براي آگاهي مفصل از موضوع بنگريد به «عقل و باور به خدا، ايمان و عقلانيت، فصل چهارم (متون اصلي) و نيز عقل و اعتقادات ديني. ص 326 ـ 324
12. عقل و اعتقادات ديني، ص 231.
13. كيان ـ شماره 12 ـ ص 37.
14. اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 5 ـ ص 44.
15. امدادهاي غيبي، ص ص 26 ـ 24.
16. اصول فلسفه و رئاليسم ـ ج 5، ص 44.