با تقدير و تشكر از حضرت عالي كه وقت خود را در اختيار مجله «پژوهش و حوزه» قرار داديد. براي اولين سؤال مقداري درباره زندگي علمي خودتان و سفرهاي علمياي كه احيانا به داخل يا خارج از كشور داشتهايد توضيح بفرماييد.سالي كه به حوزه علميه وارد شدم 1326 شمسي بود. متولد 1313 هستم. قبل از آن، دو سه سالي در همان محل خودمان مكتب ميرفتم. بعد وارد حوزه تربت حيدريه شدم و تا 1331 در همان حوزه مشغول تحصيل بودم. بعدها در ايّام سقوط مصدق و برگشتن شاه از عراق و كودتاي 28 مرداد آمريكاييها، به حوزه مشهد آمدم. در مشهد هم پس از اتمام دوره سطح، حدود 18 سال در درس خارج فقه و اصول مرحوم آقاي ميلاني شركت كردم. البته در بين اين 18 سال در سال 1345 براي ادامه تحصيل به نجف رفتم و اين ايام با جنگ سال 1967 اعراب و اسرائيل مصادف شد. در نجف كه بودم احساس كردم مرحوم آقاي ميلاني از علماي نجف براي ما بهتر است و از ايشان بيشتر ميشود استفاده كرد، به همين جهت پس از يك سال تحصيل در نجف، به مشهد بازگشتم و تا وقتي آيت اللّه ميلاني فوت كرد، يعني تا آخرين جلسه درس ايشان، در محضرشان بودم.بنابراين از سال 1326 تا الان كه سال 1381 هجري شمسي است، قريب پنجاه و پنج سال است كه بنده به مدد الهي مشغول تحصيل يا تدريس هستم. اساتيد بنده در اين مدت، در تربت در آن ابتدا كه صرف و مقدمات ميخوانديم طلبههاي معمولي بودند كه از خود ما يك كتاب جلوتر بودند؛ يعني خودشان هدايه ميخواندند و براي ما صرف و عوامل ميگفتند، يا اگر هدايه ميگفتند خودشان سيوطي ميخواندند. اين بود تا رسيديم به مغني و مطول و منطق.حاشيه ملاعبدالله را پسر مرحوم «حاج آخوند ملاعباس تربتي»، آقاي «محمد امين راشد» ـ برادر مرحوم آقاي حسينعلي راشد، واعظ معروف ـ براي ما درس ميگفتند و خيلي هم خوب ميگفتند؛ چون زياد درس گفته بودند و خيلي هم خوش بيان بودند و الان هم هنوز بحمدالله زنده هستند. بخشي از مباحث معاني بيان كتاب مطول را پيش مرحوم «آقاشيخ عبدالله امامي» خواندم كه از علماي تربت بودند و بعد از انقلاب اولين نماينده مردم تربت در مجلس شوراي اسلامي نيز شدند. مغني را هم پيش مرحوم «آقاسيد محمدباقر طباطبايي» كه مردي با فضل و كمنظير از حيث تقوا و موقعيت مردمي بود خواندم كه ايشان هم اولين امام جمعه شهر تربت بعد از انقلاب بودند. مطول را پيش مرحوم اديب نيشابوري تمام كردم و لمعه را پيش مرحوم «آقاسيد احمد مدرس يزدي» و قوانين را پيش مرحوم «آقاشيخ عبدالنبي كجوري» ـ كه دو سال قبل فوت كردند ـ درس گرفتم. رسائل و مكاسب و كفايه را هم پيش مرحوم «آقاشيخ هاشم قزويني» ـ كه در همه حوزهها استادي بينظير و مردي آزاده و با فضيلت و متدين بود ـ خواندم و تقريبا ما آخرين دوره از شاگرداني بوديم كه ايشان تربيت كرد، زيرا دوره بعد را كه شروع كردند به آخر نرسيد كه از دنيا رفت؛ رحمة اللّه عليه!از سال 1338 شمسي به بعد هم در درس خارج مرحوم آقاي ميلاني فقها و اصولاً شركت كردم تا ايشان وفات كردند. فقط همان طور كه عرض كردم سال 1345 يك سالي به نجف رفتم كه در درس ايشان شركت نكردم. البته وقتي كه نجف رفتم فهميدم علت اين كه آقاي ميلاني راضي به رفتن ما به نجف نبودند چه بوده است ـ من وقتي خدمت ايشان عرض كردم تصميم رفتن داريم، فرمودند: استخاره ذات الرّقاع بگيريد. عرض كردم از استخاره گذشته! ايشان ميدانستند كه استفاده ما در نجف بيشتر از استفادهمان از خدمت ايشان نخواهد بود. اين را هم اضافه كنم كه در مشهد كه بودم، شايد دو سال در درس خارج آيت الله وحيد ـ كه الان در قم هستند ـ همزمان با درس آقاي ميلاني شركت ميكردم و رفتن ما به نجف هم با تشويق ايشان بود و وسيلهاش را هم ايشان فراهم كردند. يك سالي هم كه نجف بوديم، در درس ايشان شركت ميكرديم تا بالاخره برگشتيم به مشهد. با فوت مرحوم آقاي ميلاني در سال 1355 شمسي، تقريبا پرونده تحصيل و تعلّم ما نيز بسته شد. پژوهش و حوزه: حضرتعالي اشاره داشتيد كه هجده سال در درس آيت الله ميلاني حضور داشتيد. اين مدت، زمان قابل توجهي است. بفرماييد شيوه استنباط ايشان چگونه بود و احيانا مباحث تازهاي كه ايشان مطرح ميكردند ـ و ديگران تا آن زمان به اين مباحث نپرداخته بودند ـ براي حضرتعالي يا ساير دوستاني كه جزو شاگردان ممتاز ايشان بودند چه بود؟استاد رضازاده: الان در مورد نوآوريهاي ايشان حضور ذهن كافي ندارم، اما شيوه تدريس ايشان اين بود كه خيلي مفصل وارد يك بحث ميشدند و به عكس آنچه در بين بعضي متداول است كه يك دوره اصول را در عرض هفت يا هشت سال تمام ميكنند، خيال ميكنم در زمان ما، در اين مدت نصف يك دوره اصول هم به آخر نرسيد. ايشان معتقد بودند اگر كسي در اصول مجتهد باشد، در همه علوم مربوطه مجتهد است؛ يعني ملكه اجتهاد در همه علوم دارد، لذا ايشان روي اصول خيلي تكيه ميكردند و كرارا ميفرمودند: «مَنْ لا اصولَ له لا فقه له». مطالب اصول ايشان نوعا مطالب آقا ضياء عراقي، آقاشيخ محمد حسين اصفهاني و مرحوم نائيني بود كه ايشان درس هر سه بزرگوار را درك كرده بودند و مطالب هر سه استاد مبرز آن زمان را خوب هم درك كرده بودند. درس ايشان بسيار دقيق بود و اگر بر درس ايشان كسي اشكالي داشت، فقط همان طولاني بودن درس بود. ايشان هم در پاسخ ميفرمودند كه مگر كجا ميخواهيم برويم؟ اگر اين شبهات باقي بماند، بعد شما كجا ميخواهيد آنها را حل كنيد؟ به همين خاطر بايد هر چه ميخوانيد طوري بخوانيد كه نيازي به دوره بعد نداشته باشيد.پژوهش و حوزه: درباره آثار علمي خودتان: مقالات يا تقريرات درسي كه به صورت كتاب به چاپ رسيده باشد، توضيح دهيد؟استاد رضازاده: بنده تقريرات درس مرحوم آقاي ميلاني را به صورت نوشته دارم كه البته فرصت تنظيم آن را نيافتهام. گاهي در حين بحثهايم از آن نوشتهها استفاده ميكنم و حالا ميفهمم كه فرمايشاتشان واقعا خيلي دقيق بوده. از كفايه هم كه شايد قريب چهارده دوره تدريس كردهام، نوشتههايي به همان سبك تدريس باقي مانده است و بعضي نوشتههاي خطي ديگر؛ مثلاً اصول مظفر. وقتي اصلاً اصول مظفر در ايران نبود، ايشان بنده را وادار كردند اصول مظفر را درس بدهم. بعد معلوم شد مرحوم مظفر زير نظر ايشان اصول مظفر را مينوشته است، يادم هست به مناسبتي بنده در بحث عام و خاص به ايشان عرض كردم كه مرحوم مظفر مطلبي دارد كه از كسي آن را در اصول نشنيدهام. فرمودند اين مطلب در اصول مظفر نيست و بنده اصرار كردم كه هست. فرمودند كتاب را بياوريد. كتاب را بردم. فرمودند: «عجب! من گفتم اينجور ننويس، باز هم ايشان (مرحوم مظفر) اين طور نوشته!؟» در هر صورت، ايشان به بنده فرمودند به جاي قوانين ـ كه بنده پنج دوره آن را تدريس كرده بودم ـ اگر مصلحت ميداني كتاب اصول فقه مظفر را تدريس كنيد. عرض كردم اوّل بايد اين كتاب را مطالعه كنم، بعد نظرم راعرض خواهم كرد. ايشان يك دوره اصول مظفر به بنده دادند و من طي يك تابستان دو بار آن را از اول تا به آخر مطالعه كردم؛ بعد گفتم: به نظر بنده اين از قوانين بهتر است، البته با يك شرط و آن اين كه كسي كه ميخواهد اين كتاب را تدريس كند، خودش بر حرفهاي صاحب كفايه و آقايان حاج شيخ محمد حسن غروي و نائيني و آقا ضياء مسلط باشد؛ چون مطالب اين كتاب در بعضي موارد رد بر كفايه است و حرفها هم نوعا حرفهاي آن آقايان است. از طرفي، حاشيه و شرح هم ندارد، لذا بايد خود استاد بر مطلب مسلط باشد. بعد ايشان فرمودند: خودتان درس بگوييد!بدينترتيب، با تأييد و اشاره ايشان، بر مقدار زيادي از اصول مظفر شرح و توضيح نوشتم كه متأسفانه، به خاطر اشتغال زياد درسي به جايي نرسيد و كار متوقف ماند. اخيرا هم بحثي را كه بنده درباره علل پيدايش مذاهب اربعه اهل سنت، در طي قريب به بيست سال در شهرهاي سنينشين ايران ـ چه خراسان، چه سيستان و بلوچستان و بعضا فارس و نيز حوزه علميه مشهد ـ عنوان كرده بودم و اتفاقا بحث بسيار جالبي هم هست، شبكه پيام امام رضا(ع) (مربوط به آيت اللّه سيستاني) و از آن مرتبتر، مؤسسه تحقيقي مربوط به آيت الله فاضل در مشهد، چاپ كردند كه به خاطر اشتباه در ترجمه بعضي از كلمات، قرار است تجديد چاپ شود. جزوات ديگري هم نوشتهام، از قبيل «ديدنيها و شنيدنيها»؛ ديدنيها شامل آن چيزهايي است كه خود در خواب ديدهام و مصداق پيدا كرده (رؤياي صادقه) و شنيدنيها چيزهايي است كه از ثقات بزرگ شنيدهام و در كتابها نيست، كه هر دو بخش آن، براي اشخاص خيلي مفيد است. همچنين است «تنهاي با تنها»، چون از زماني كه طلبه شدهام در عين اين كه در بين جمعيت بودهام، از نظر بعضي غرايز و خصايص تنها بوده و هستم. يا خاطرات دانشگاه رضوي، كه چطور شد كه به عنوان مسؤول به آنجا رفتم و چرا از اين خدمت افتخاري استعفا دادم و...، اما همه اينها خطي است و هيچ كدام آماده چاپ نيست.پژوهش و حوزه: در خصوص كتاب اصول فقه مرحوم مظفر فرموديد كه از قرائن و شواهد بر ميآمد كه اين كتاب زير نظر مرحوم آقاي ميلاني و تحت اشراف ايشان تنظيم شده و ايشان بر تدريس اين كتاب تأكيد ميكردند. با توجه به اين كه اين كتاب نسبت به قوانين حجمش بسيار كم است. علت اين كه ايشان اساتيد و طلاب فاضل مشهد را به تدريس اين كتاب تشويق ميكردند چه بود؟ آيا ديدگاه ايشان تهذيب مباحث اصول بود كه مرحوم مظفر آن را پي گرفتند يا درج مباحث جديد، كوتاهي و حتي رواني اين كتاب؟استاد رضازاده: من نميدانم ديدگاه ايشان چه بود. ايشان يك نسخه اصول مظفر داشت كه به بنده دادند و بنده شروع كردم به تدريس و همان نسخه را تكثير ميكردند و در اختيار طلبهها ميگذاشتند تا اين كه تجديدچاپ شد و طلاّب كتاب را خريدند، ولي حدس خودم اين است كه شايد علت اين بود كه اولاً اصول مظفر حاوي مطالب جديد اصولي است و ثانيا خيلي منظم، مرتب و روان است؛ يعني به عكس قوانين كه خيلي مفصل است و مطالب آن هم تقريبا پراكنده و قديمي است. اخيرا هم از يكي از شاگردان فاضل مرحوم آية اللّه العظمي خوئي(ره) شنيدم كه مرحوم آية اللّه خوئي نيز در نجف تدريس اصول مظفر را توصيه ميكردهاند.پژوهش و حوزه: با تشريففرمايي حضرت آيت الله ميلاني از نجف به حوزه مشهد، حوزه مشهد رونق گرفت. حضرتعالي امتيازات و كاستيهاي حوزه آن زمان را در چه ميبينيد؟ آيا همان كاستيها و امتيازات امروز هم وجود دارد؟ چه مقايسهاي ميتوان ميان اين دو دوره زماني انجام داد؟استاد رضازاده: عرض كنم كه يك سري امتيازها آن زمان بودكه الان در حوزه كمتر به چشم ميخورد. كاستيهايي هم بود كه الان بحمدالله آن كاستيها ديگر برطرف شده. يكي از كاستيهاي آن وقت اين بود كه كتاب خيلي كم در اختيار طلبهها بود، ولي بعد از انقلاب كتابهاي زيادي طبع شد و نوارهاي درس آقايان تكثير گرديد؛ مثلاً ما وقتي كفايه ميخوانديم حتي يك كتاب نبود كه ما مراجعه كنيم. فقط متن كفايه بود. بعدها حاشيه مشكيني آمد كه از آن استفاده ميكرديم. آن كفايهاي كه ما ميخوانديم، با اين كفايهاي كه الان طلبههاي مشهد ميخوانند كه در كنار هر كفايهاي مثلاً ده تا كتاب مطالعه ميكنند، نوارهاي آقايان را گوش ميكنند و بعد سر درس اشكال ميكنند، خيلي تفاوت دارد. لذا الان از نظر ابزار تحصيل ميشود گفت خيلي حوزه قويتر شده. اما آنچه الان در حوزه احساس ميشود كه كمرنگ شده اين است كه در آن زمان، نوع طلبهها به خاطر شرايطي كه بود، ميشود گفت آنهايي كه درسخوان بودند، خيلي با قصد قربت و با اعتقاد به اين كه درس خواندن واجب است درس ميخواندند. جهت آن هم شايد اين بود كه نوع ما طلبهها، در آن زمان به اساتيد خودمان خيلي معتقد بوديم؛ يعني مثلاً حرف مرحوم حاج شيخ هاشم، آقاي ميلاني يا حاج ميرزا احمد مدرس را همانند حرف يك معصوم تلقي ميكرديم كه آنچه ايشان ميگويند بايد عمل بكنيم. درست هم بود و اگر عمل نميكرديم كوتاهي كرده بوديم. اما الان در حوزه ميشود گفت كه از اين جهت كمبود احساس ميشود. البته جهت اين كمبود نه اين است كه اساتيد حالا به فكر حوزه و طلبهها نيستند، بلكه جهتش اين است كه نوعا طلبههاي حالا از بس گرفتاريهاي مادي دارند اصلاً به اين حرفها نميرسند، حتي استاد هم خجالت ميكشد بگويد آقا درست درس بخوانيد! واقعا چگونه استاد ميتواند به طلبهاي كه در مشهد با ماهي سي هزار تومان ميخواهد با زن و بچه زندگي كند بگويد درست درس بخوان؟ البته هستند كساني كه با جدّيت و احساس مسؤوليت و تحمل ناملايمات خوب تحصيل ميكنند و آينده بسيار خوبي هم در انتظارشان است، لكن تعدادشان كم است.در هر صورت، آن زمان طلبههاي محصل كم بودند، اما همان عده كم با قصد قربت درس ميخواندند و لذا درس خواندشان همراه با توفيقات معنوي بود. همچنين آن زمان كه ما تحصيل ميكرديم، اصل در روحانيت در نظر مردم، قداست و پاكي روحانيت بود. مردم به چشم يك انسان پاك به روحاني نگاه ميكردند، مگر اين كه در طول يك برخورد احساس ميكردند كه اين فرد بر خلاف اصل است. اما بعد از انقلاب تقريبا اين مسأله عكس شده و در اثر تبليغات زيادي كه عليه روحانيت شده و ميشود و احيانا رفتار بعضي از روحانيون، اصل در نظر مردم، عدم قداست روحانيت شده! مگر اين كه با تماس با فردي احساس كنند كه نه اين فرد باز بر خلاف آن اصل است.پژوهش و حوزه: يكي از آثاري كه حضرتعالي تأليف كردهايد علل پيدايش مذاهب اهل سنت است. انگيزه شما از اين كه به اين سمت و سو رفتيد و نهايتا منتجّ به چاپ اين كتاب شد، چه بود؟استاد رضازاده: علامه سيدمرتضي عسگري چند سالي به منزل ما رفت و آمد داشتند. با آمدن ايشان و در ضمن مذاكرات با معظم له، متوجه شدم كه سلسله بحثهايي كه ايشان عنوان ميكند بحثهاي مفيدي است. هر كتابي هم كه ايشان مينوشت، يك نسخه براي بنده ميفرستادند و اينجا هم كه بودند، با هم صحبتهايي داشتيم. اين تماسها بنده را وادار كرد كه وارد اين بحث شوم. از آن به بعد، در مسافرتها ابتدائا از كتابهاي ايشان استفاده ميكردم، ولي بعد فهميدم بسيار بحث مفيدي است، لذا به كتب معتبر اهل سنت مراجعه كردم. انگيزه اصلي بنده اين است كه از سنيهايي كه اذيت كردن شيعه را اگر بر خودشان واجب نميدانند حرام هم نميدانند، اين عقيده را بگيرم و اثبات كنم كه شيعه هم مسلمان است و دفاع از شما را بر خود لازم ميداند. خيال هم ميكنم كه در اين راستا خيلي خوب به هدف رسيدهام. چندين بار هم بعضي آقايان به بنده گفتند كه ما داريم نوارهاي شما را پياده ميكنيم و بهترين حرف براي مناطق سنينشين همين حرفهاي شما است؛ هم شيعهها در اعتقاداتشان قوي ميشوند و هم تعصب سنيها گرفته ميشود و آن الفتي كه بايد، بين اين دو گروه ايجاد ميشود؛ لكن بنده به خاطر نبودن فرصت مطالعه آنها، نتوانستم قول مساعد بدهم، تا اين كه امسال تشكيلات آيت اللّه فاضل زحمت كشيدند و نوارها را پياده كردند.پژوهش و حوزه: لطفا در خصوص شيوه تحقيقتان توضيح بفرماييد.استاد رضازاده: سؤال اصلي اين تحقيق اين بود كه چهار مذهبي كه الان در بين اهل سنت هست، از كجا پيدا شده؟ چه شد كه الان چهار مذهب است و بيشتر يا كمتر نيست؟ اين سؤالي بود كه با مراجعه به كتب معتبر اهل سنت ـ كه نوعا آنها را من اينجا دارم ـ و تاريخ صدر اسلام پاسخ داده ميشد. در اين اثناء متوجه شدم كه به تعبير خود بنده: براي خانهنشين كردن علي(ع) و قبضه كردن خلافت و ادامه خلافت، سه طرح به اجرا گذاشته شده:1. قرآن را از كلمات پيغمبر جدا كردند؛ يعني آن قرآنهايي را كه كتّاب وحي نوشته بودند همه توسط عثمان از بين رفت. قرآني كه الان در اختيار همه مسلمانها است، در زمان ابابكر نوشتنش آغاز شد كه قرآني است بدون فرمايشات پيغمبر. اين قرآن در زمان عمر تمام شد و در زمان عثمان تكثير گرديد و در همه شهرهاي اسلامي توزيع شد. پس قرآني كه الان در اختيار ما است، در زمان ابابكر و عمر نوشته شد و در زمان عثمان تكثير گرديد. دليل جداكردن قرآن از فرمايشات پيامبر(ص) اين بود كه در ذيل بسياري از آيات قرآن، يا از سران دستگاه خلافت يا از بعضي كارهايي كه دستگاه خلافت انجام ميدادند مذمتي شده بود. لذا آنهايي كه جزو سران دستگاه خلافت بودند، براي اين كه اين فرمايشات در اختيار مردم نباشد و مردم عليه دستگاه خلافت قيام نكنند، كه مثلاً اين «وليد» هماني است كه ان جائكم فاسق بنبأ در مورد او نازل شده است كه الان فرماندار كوفه است، اين كار را كردند! اين يك طرح كلّي بود.2. در مورد سنت هم وضع همينطور بود؛ چون در حدود 130 سال، يعني تا ظهور بنيعباس، نگذاشتند سنت پيغمبر نقل يا نوشته شود؛ البته جز دو سال در زمان عمر بن عبدالعزيز و پنج سال خلافت علي(ع)، كه آن هم به خاطر جنگهايي كه آن حضرت داشت، فرصت نشد سنّت درست نقل شود.3. در مورد شخص پيغمبر؛ به اين معنا كه قداست پيغمبر را شكستند و ايشان را در حد يك انسان معمولي تنزل دادند. از آن طرف، صحابه پيغمبر ـ مخصوصا عمر را ـ به حدي بزرگ كردند كه گاه از پيغمبر هم پيش افتادند. اينها باعث شد كه بعدها حرف صحابه در برابر حرف پيغمبر قرار بگيرد. كم كم، وقتي يكي از صحابي به عنوان فرماندار به جايي ميرفت، چون سنت در اختيار مردم نبود و قرآن هم كليات اسلام را بيان كرده بود، مردم در مسايل ديني به اين صحابي مراجعه ميكردند كه مثلاً ما چگونه نماز بخوانيم؟ چگونه روزه بگيريم؟ به هر نحوي كه آن صحابي ميگفت، عمل ميكردند. در برداشتهاي صحابه هم گاهي اختلاف بود. اين اختلافها باعث شد كه كمكم، در هر شهري يك مذهب پيدا شود بر طبق فرمايشات صحابي آن شهر! اين مذهبهاي متعدد، در قرن چهارم و در عصر خليفه عباسي «القادر باللّه»، با يك برنامه خاص تقليل پيدا كرد و به چهار مذهب فعلي رسيد و در قرن هفتم هجري، درست يازده سال پيش از انقراض بنيعباس، اين چهار مذهب رسميت پيدا كرد.پژوهش و حوزه: راجع به مباحث فقه و اصول، حضرتعالي ارتباط فقه و اصول را با علوم قديم و جديد چگونه ميبينيد؟استاد رضازاده: بخشي از علوم كه تقريبا ارتباط تنگاتنگي با اصول و فقه دارند ـ يعني اگر آنها را نخوانيم، اصلاً فقه و اصول را نميفهميم ـ بايد به عنوان مقدمه، قبل از فقه و اصول خوانده شوند. بخشي هم كه ارتباط چنداني با اصول و فقه ندارند ـ مثلاً روانشناسي و... ـ احساس ميشود كه اگر اين علوم در حوزه مطرح شوند كار خوبي است، البته وقتي كه طلبهها به اصطلاح سطح را خوب خواندند و بنيه علميشان تقويت شد.پژوهش و حوزه: با توجه به اين كه حضرت عالي بر نقش محوري علم اصول و فقه در ميان ساير علوم اسلامي تأكيد داريد، براي پرداختن به انبوه مسائل فقهي روز همانند: فقه پزشكي، فقه هنر، فقه ورزش، فقه سياست، فقه ارتباطات و... چه راهكاري را پيشنهاد ميكنيد؟استاد رضازاده: فضلا و مجتهديني كه به خاطر نداشتن ذوق و بيان لازم، وقتشان نه صرف تبليغ و ارشاد مردم ميشود و نه صرف تدريس در حوزه و دانشگاه، امكانات لازم در اختيارشان قرار داده شود و آنان به صورت جمعي و هماهنگ، موضوعات مذكور را مورد تحقيق و پژوهش قرار بدهند. آنگاه نتيجه كار را در اختيار مراجع بزرگ شيعه قرار دهند تا پس از حصول توافق و وحدت نظر براي تدريس آنها در حوزه و انتشارشان در جامعه اقدام شود.پژوهش و حوزه: چه مباحثي از علم اصول و فقه در زمان حاضر ضرورت طرح و ارائه دارد؟ كدام مباحث مغفول مانده و چه موضوعاتي از گردونه ضرورت خارج شدهاند؟تقريبا كليه مباحث علم اصول به غير از مبحث دليل انسداد و بحثهايي از مبحث اجماع، ضرورت طرح ـ ولو به نحو اختصار ـ دارند، زيرا در مباحث ضروري فقه تقريبا همه اين مباحث دخالت دارند.اما در مباحث فقه، آن چيزهايي كه بيشتر مورد ابتلاي مردم است اولويت طرح را دارند و مباحثي از قبيل مباحث مربوط به قيد، امّ ولد و نظائر اينها، ضرورت طرح ندارند.پژوهش و حوزه: الان بيشتر دروس خارج در حوزههاي قم و مشهد، درس خارج فقه و اصول است، در حالي كه ما شديدا به علوم قرآن و حديث نيازمنديم: هم رجال هم درايه. اما عالمان و مدرسين حوزه بيشتر علاقهمند هستند فقه و اصول تدريس كنند! اگرچه ايشان براي استدلال و تثبيت نظر و ديدگاه فقهي خودشان به ناچار به علم حديث، رجال و درايه رجوع ميكنند، اما به علوم حديث يا علوم قرآني به اندازه علم فقه و علم اصول اهميت داده نميشود. نظر شما در اين باره چيست؟استاد رضازاده: شايد جهتش اين باشد كه همان طوري كه ما ادبيات را به مقداري ميخوانيم كه فقه را بفهميم، با علوم قرآن و درايه و حديث هم به همين شكل برخورد ميكنيم؛ لذا آقايان خيلي به اين بحثها نميپردازند. از اين كه بگذريم به تعبير مرحوم آقاي ميلاني، اگر كسي فقه و اصولش قوي شد، خودش با مطالعه كردن خيلي زود اين چيزها را ميفهمد، لذا نيازي نيست در آن ايامي كه طلبهها ميخواهند بنيه و پايههاي علمي خود را كه ادبيات و فقه و اصول است تحكيم كنند، خيلي وقتشان را در غير اين دروس صرف كنند. آن مقداري هم كه مورد ابتلا هست، خود آقايان ميتوانند بعدها با مطالعه يا مباحثه دسترسي پيدا كنند.پژوهش و حوزه: آيا حضرتعالي هم همين ديدگاه را داريد كه مباحث حوزهها بايد بر محور فقه و اصول باشد؟استاد رضازاده: بنده ديدگاهم اين است كه اول بايد مقدمات و فقه و اصول خوب خوانده شوند و بعد درسهاي جنبي. البته بعضي علوم نظير روانشناسي، جامعهشناسي و اقتصاد هستند كه اينها به نظر من لازم است در حوزه تدريس شوند، چون اينها كمك ميكنند ما دستورات اسلام را به نحو بهتري به مردم القا كنيم. اما خواندن همه اين علوم جنبي را بنده وقتي خوب ميدانم كه بنيه علمي طلبه تقويت بشود. در ايامي كه ما سطح ميخوانيم اگر وقت طلبهها را صرف اين علوم جنبي بكنيم، لامحاله سطحشان تضعيف ميشود و اگر سطح تضعيف شد خيال ميكنم خيلي هم به جايي نميرسند.پژوهش و حوزه: امروز تدريس درس خارج فقه از كتاب طهارت و صلوة آغاز ميشود، اين در حالي است كه بسياري از مباحث مثلاً بحث حدود و ديات كه تحت عنوان فقه السياسه گردآمدهاند كمتر مورد توجه واقع ميشوند و معمولاً وقتي كسي درس خارج را آغاز ميكند به آنجا نميرسد، مگر آن كه تقريراتي داشته باشد و مباحثي را خودش بنويسد. علت اين امر با اين كه امروزه واقعا مباحث فقه السياسه كاربرديتر هستند چيست؟ آيا لازم است ما اين قدر به مباحث ابتدايي فقه بپردازيم، در حالي كه مباحث كاربرديتر در فقه همچنان باقي ماندهاند و خيلي از ابعاد آنها باز نشده و ناگفته ماندهاند؟استاد رضازاده: شايد يك علت اين باشد كه اين مباحث بيشتر مورد ابتلاي عموم مردم است و ديگر اين كه نوعا علما در اين زمينه بيشتر تحقيق و تدريس كردهاند. شاگرد هم حرفها را از استادش ياد ميگيرد و قهرا تدريس درسي كه استاد ديده خيلي سادهتر است از درسي كه اصلاً استاد نديده و خودش ميخواهد آن را بيان كند. اين واقعيت است، لكن كليّت ندارد؛ مثلاً بنده وقتي خواستم خارج فقه شروع كنم، از كتاب حج شروع كردم، با اين كه اين كتاب را در درس هيچ استادي نخوانده بودم. يا در اصول، با اشاره آيت اللّه وحيد كه فرمودند طلبههاي مشهد مايل هستند شما خارج اصول شروع كنيد، گفتم: از كجا شروع كنم؟ فرمودند: بحث اجتهاد و تقليد. بنده هم همان را شروع كردم با اين كه اصلاً اين بحث را درس نرفته بودم و خيلي زحمت داشت.پژوهش و حوزه: با عنايت به اين كه حضرت عالي سالها است به تدريس علوم حوزوي اشتغال داريد، چه رابطهاي ميان تدريس و تحقيق ميبيند؟ تأثير و تأثر و تعامل اين دو مقوله را در چه ديدهايد؟استاد رضازاده: تدريس بدون تحقيق، نقل اقوال است، و تحقيق بدون تدريس محروميّت از انظار.پژوهش و حوزه: اگر اجازه ميفرماييد يك مقدار بيشتر در اينباره صحبت كنيم. آيا شيوه تدريس حضرتعالي در مباحث اصول با مباحث فقه تفاوت دارد؟ اگر تفاوت دارد، توضيح بفرماييد كه به چه نحو مباحث اصول را تدريس ميكنيد و شيوه شما در تدريس مباحث فقه چگونه است؟استاد رضازاده: در بحث خارج فقه و اصول، بنده شيوه تدريس را به اصطلاح از مرحوم آقاي ميلاني به ارث بردهام. نوعا مفصل وارد ميشوم و از اين جهت، يك مقداري هم طلبهها اشكال ميكنند كه اين بحث طولاني است و مايل هستند زودتر تمام كنيم. در هر دو درس نيز بنده اقوال مهم را بيان ميكنم و در آخر، اگر نظري دارم ميگويم. بحثها كُنْد پيش ميرود، لكن از عمق بيشتر و دقّت زيادتري برخوردار است.امّا در سطح بنده شيوهاي داشتم كه شايد شيوه منحصر به فردي بود و به همين دليل هم خيال ميكنم نوار درس كفايهام هر جا رفته مورد استقبال طلبهها واقع شده است. بنده در اول هر بحث، مطالبي را تحت عنوان مقدمه كاملاً توضيح ميدادم، تا در بين بحث آن مسأله كاملاً روشن باشد. يا مثلاً در كفايه، روزهاي اول چند روز در اين رابطه كه چرا مثلاً مرحوم آخوند در كفايه تقريبا 99 موضوع را در 8 باب و يك مقدمه و يك خاتمه مطرح كرده، يا چرا مثلاً باب اوامر را بر نواهي مقدم داشته سخن ميگفتم. به نظرم اين براي روشنشدن طلبه، خيلي جالب و مفيد بود. گاهي هم خودم ميگفتم: اين مطلب جهتي دارد، ولي بنده نفهميدم كه چرا مرحوم آخوند اين كار را كرد ه است. همچنين مطالبي را كه ربطي به مباحث قبلي يا كتب قبلي دارد ميگويم. مثلاً ميگويم اين حرفي كه الان در كفايه ميخوانيم، در اصول مظفر به اشاره گفته شده، در رسائل گفته شده و آدرس هم ميدهم. با اين شيوه، هم عظمت آنچه كفايه بيان كرده ميشكند و هم براي طلبهاي كه اهل تحقيق است، زمينه تحقيق بيشتر و بهتر فراهم ميشود.پژوهش و حوزه: حضرت عالي به عنوان يك مدرس با سابقه چه شيوهاي را پيشنهاد ميكنيد براي اين كه طلبهها بيشتر به كند و كاو و تحقيق بپردازند؛ به تعبير ديگر: تدريس اساتيد به چه نحوي بايد باشد تا مجتهدپرور باشد؟استاد رضازاده: اين بستگي به طلبهها دارد. وقتي بنده درس اصول را شروع كردم، يك گروه از طلبهها را تعيين كرده بوديم براي بررسي رجال سند حديث؛ يك گروه براي آيات قرآن؛ يك گروه براي اين كه رواياتي را كه در هر بابي هست، از نظر دلالت دسته بندي بكنند. اين كار باعث ميشد كه خود اين طلبههاي فاضل وادار به كار شوند. هم آنها وادار به كار ميشدند، هم كار بنده يك مقدار آسانتر بود؛ ولي بعد ديديم كه اين آقايان خيلي برايشان طولاني شدن مطلب زحمت دارد، لذا كمكم از همه اينها صرف نظر كرديم. اما در هر صورت، كمك گرفتن از طلبهها در درس و وادار كردن طلبهها به اين كه يك گوشه از درس را خودشان كار بكنند، قهرا فوايد زيادي خواهد داشت. اصولاً بنده معتقدم كه در تدريس و تحقيق و تبليغ، بايد كارها دسته جمعي و گروهي باشد؛ به اين معنا كه مثلاً عدهاي به كسي كه غريزه منبرش خوب است كمك كنند و مطالب لازم را جمع و جور كنند و در اختيار او بگذارند تا او با زبان خيلي خوبي كه همه را ميتواند جذب كند مطالب را القا كند. در تدريس هم همين طور؛ يك عده واقعا بيان درسي ندارند، اگر اينها واقعا به افرادي كه بيان درسيشان خوب است كمك كنند مطالب را جمع و جور كنند و در اختيار استاد بگذارند كه او براي شاگردان بيان كند، خيلي بهتر است. در تحقيق هم يك عده ميتوانند كار كنند و آن كه قلمش خوب و روان است، اثر اين تحقيقات را با قلم خود منعكس كند. اين سبك كار، خيال ميكنم هم براي حوزه و هم براي طلبهها خيلي مفيدتر خواهد بود.پژوهش و حوزه: امروزه در خصوص متوني كه در حوزه تدريس ميشود ـ از جامع المقدمات گرفته تا كتابهاي سطح و كفايتين ـ بعضيها معتقدند كه برخي از اين كتابها بايد بازنويسي شود؛ بعضيها معتقدند كه برخي از اين كتابها بايد حذف گردد و كتابهاي ديگري جايگزين شود و... . ديدگاه حضرتعالي در اين رابطه چيست؟ آيا كتابهايي كه امروزه تدريس ميشود خوب است يا اين كه بايد يك مقدار آنها را خلاصهتر كرد و بعضي مباحث غيركاربردي را از آنها حذف كرد و...؟استاد رضازاده: طبيعي است كه اگر در اين كتابها مباحثي كه فائده كمتري دارد حذف شود يا بعضي از كتابها با قلم روانتري نوشته شوند كار خوبي است، البته به شرطي كه افرادي كه دست به اين كار ميزنند، خودشان افراد واردي باشند. بالاخره مرحوم آخوند، به تعبير آقايان، يك «پهلوان علمي» بوده كه كفايه را نوشته. تلخيص كفايه مرحوم آخوند يا حذف بعضي قسمتهاي آن و جايگزين كردن يك قسمت ديگر، كار هر كسي نيست و كسي مثل خود مرحوم آخوند ميخواهد و همچنين است كتابهاي شيخ انصاري.بنابراين تلخيص كتابها و حذف بعضي از مباحث، زماني درست است كه افراد قوي به اين كار اقدام كنند.پژوهش و حوزه: آيا حضرتعالي در اين زمينه نظر خاصي داريد مثلاً كتاب خاصي يا بحث خاصي را در اين كتاب مد نظرتان هست كه ثمرهاي براي طلبه ندارد؟استاد رضازاده: در اصول نوعا آقايان انگشت روي بحث مقدمه واجب ميگذارند و ميگويند مقدمه واجب از ذي المقدمه طولانيتر شده، يا بخشي از مباحث الفاظ كه مرحوم آخوند ذكر كرده خيلي مفيد نيست؛ اين درست است. اگر اين مباحث در غير اصول خوانده ميشد ديگر در اصول نبايد ميآمد، اما چون در غير اصول متداول نيست و خوانده نميشود، در اصول بحث آن لازم ميگردد. در هر صورت، الان بنده مبحثي كه بتوانم انگشت روي آن بگذارم و بگويم واقعا اين نبايد باشد در نظرم نيست. البته مبحث دليل انسداد، به خاطر اين كه در زمان ما كسي قائل به انسداد نيست بحث نشود بهتر است و بنده خودم هم نه در رسائل و نه در كفايه اين مبحث را نوعا (به غير از يكي دو فصل) تدريس نميكردم.پژوهش و حوزه: آيا شيوه تدريسي كه الان در حوزهها متداول است خصوصا حوزه علميه قم و مشهد را مجتهد پرور ميدانيد؟ اصلاً اين شيوه را شما قبول داريد؟ استاد رضازاده: اين شيوه به صورتي كه الان متداول است قطعا مجتهد پرور است. مجتهدين و مراجع تقليد ما با استفاده از همين شيوه مجتهد شدهاند، اما شيوه بهتر از اين خيال ميكنم همان است كه بنده عرض كردم، يعني تدريس گروهي. تعطيلات حوزه هم مثل حوزه نجف به حداكثر يك ماه در سال تقليل پيدا كند، خيلي بهتر است، چون مشكل مهم و مانع اصلي اجتهاد در حوزههاي ايران تعطيلات زياد حوزهها است.پژوهش و حوزه: به نظر حضرت عالي فقهاي ما چه نقشي ميتوانند در موضوعشناسي داشته باشند؟ زيرا موضوع را عموما عرف يا متخصص بيان ميكند؛ مثلاً ماهي را ميآورند و ميگويند كه اين ماهي فلس دارد يا ندارد. آنوقت فقيه حكمش را ميدهد. آيا فقه ما اين قدر غني هست كه فقيه بتواند از درون اين فقه، مسائل مستحدثه را پاسخ بدهد؟استاد رضازاده: يك بخش از موضوعاتي كه فقيه با آن موضوعات سر و كار دارد، موضوعاتي است كه خود شارع آنها را تعيين كرده و فقيه بايد آن را مشخص بكند. مثلاً استطاعت كه موضوع و شرط وجوب حج است را بايد فقيه تبيين كند كه منظور از استطاعت چيست يا منظور از حج، و صلوة چيست؟ اما قسمت عمدهاي از موضوعات هم واگذار به نظر عرف شده و متخصصين بايد آنها را تعيين بكنند كه طبيعي است فقيه بايد در مورد آنها از متخصصين مربوطه كمك بگيرد و نوعا اين طوري است كه كمك ميگيرند.پژوهش و حوزه: اگر ممكن است بفرماييد مباحثي كه ميبايستي به آن پرداخت و كمتر در فقه به آن پرداخته شده چيست؟استاد رضازاده: بحث ديات، حدود، قضاوت، خريد و فروش اعضاي بدن انسان و نظير اينها، مسائلي است كه در فقه كمتر در مورد آنها بحث شده ـ چون در آن زمان مورد ابتلا نيز نبوده ـ و لازم است در مورد آنها بحث بشود كه فعلاً هم كم و بيش بحث ميشود.پژوهش و حوزه: شيوه تدريس آيت الله العظمي خويي را در اين يك سالي كه در نجف تشريف داشتيد چگونه ديديد؟استاد رضازاده: ايشان از جهت تفهيم مطلب خيلي خوب بودند، چون خيلي كار كرده بودند. كسي هم حق اشكال نداشت. خيال ميكنم نيم ساعت هم بيشتر درس ايشان طول نميكشيد. بسم الله الرحمن الرحيم را ميگفتند و شروع ميكردند و آنچه در تقريراتشان هست را بيان ميكردند و بيش از اين چيزي نبود. اما از نظر دقّت و توسعه فكري، مرحوم آية اللّه ميلاني از آية اللّه خويي دقيقتر بودند. در همين مدت كمي كه بنده درس آية اللّه خويي بودم، دو تا اشكال به ايشان گرفتم كه هر دو هم وارد بود. يك شب يادم هست كه اشكالي كردم و بعد از درس، ايشان در جواب مطالبي فرمودند و تشريف بردند. بنده به همين آقاي عبادي ـ امام جمعه محترم مشهد ـ و بعضي ديگر از رفقايمان كه حاضر بودند و اشكال و جواب را شنيده بودند، گفتم: اگر آية اللّه خويي مرد با انصافي باشد، فردا شب از اين حرفش برميگردد و چنين هم شد؛ فرداشب مطلب را به گونه ديگري بيان فرمودند.پژوهش و حوزه: چه بحثي بود؟ اگر ممكن است توضيح بفرماييد.استاد رضازاده: بحث اين بود كه آيا انسان بر نيت سوء معاقب هست يا معاقب نيست؟ كه اين بحث در اول رسائل هم هست. يك دسته روايات ميگويند كه انسان بر نيت خير مثاب و بر نيت بد معاقب است، ولي دسته ديگر ميگويند نه. آن وقت در جمع بندي اين مطلب مرحوم شيخ يك روايت نقل ميكند كه «القاتل و المقتول كلاهما في النار». سؤال شد اين كه قاتل در آتش باشد معلوم است، مقتول چرا؟ امام فرمودند: چون او نيّتِ قتلِ قاتل را داشت. اين روايت را شاهد جمع قرار ميدهند. آية اللّه خويي هم طبق آنچه در كتاب دراساتشان بود مشي كردند؛ يعني مثل مرحوم شيخ درايه را شاهد جمع گرفتند. بعد از درس ايشان، بنده اشكالي كردم كه شب بعد، ايشان از آن حرف دراساتشان برگشتند و از راه مشاهرة بالسيف وارد شدند و آن بحث تغيير كرد. يك حرفي هم ايشان در باب استعمال لفظ در بيشتر از يك معني دارند، و يك حرف هم در باب وضع دارند كه در تقريرات محاضرات آقاي فياض نوشته شده است؛ من نگاه كردم و ديدم بين اين دو حرف تناقض است و آنچه در استعمال لفظ واحد در بيشتر از معناي واحد هست، با مبناي ايشان در باب وضع منافات دارد. روزي منزل ايشان بودم و به ايشان عرض كردم: آقا! اين دو مبنا با هم نميسازد و اصلاً اين حرف غير از آن است! ايشان جوابي فرمودند كه براي بنده قابل قبول نبود. عرض كردم: بنده فكر ميكردم شايد آقاي فياض اشتباه كردهاند، حال معلومم شد كه ايشان فرمايش شما را نوشتهاند و عرض ميكنم اين حرف غير از آن است! بعد هم به آيت اللّه وحيد عرض كردم و ايشان فرمود درست است و اشكال شما وارد است. در هر صورت، آنجا هم تناقضي بين فرمايشات ايشان بود. اما در طول اين مدت كه ما درس آقاي ميلاني ميرفتيم، اصلا و ابدا نميشد به ايشان اشكال كرد، زيرا به مجرد اين كه انسان لبش را باز ميكرد تا اشكال كند، فورا تا آخرش را ميخواند كه طرف ميخواهد چه بگويد. خيلي ايشان مسلط بود و خيلي هم دقيق، و همين تسلط و دقت زياد باعث ميشد كه درس مفصل داشته باشد. هر بحثي كه عنوان ميكردند، فرداشب يك اشكالي در آن پيدا ميكردند. اين اشكال را عنوان ميكردند و شب بعد يك اشكال ديگر درست ميشد و لذا درس ايشان طول ميكشيد و اگر روزي تقريرات بحث اصول بنده ـ كه قريب به هشت سال است شروع شده است ـ چاپ شود، دقّت و عمق نظر آقاي ميلاني(ره) با مقايسه با فرمايشات ساير بزرگان كه با آدرس و غالبا عين عبارت مطرح شده، معلوم خواهد شد.پژوهش و حوزه: تشكر ميكنيم از اين كه وقت شريفتان را در اختيار ما گذاشتيد! در پايان اگر حضرتعالي توصيهاي داريد براي طلبهها در شيوه تحقيق و شيوه تدريس، و نيز اگر خاطرهاي از استاد مرحوم آيتاللّه ميلاني و توصيههايي كه ايشان به طلبهها داشتند؛ داريد بيان بفرماييد؟استاد رضازاده: توصيهام به آقايان اين است كه همه كارهايشان چه تحصيل، چه تحقيق و چه تدريس، همراه با تقوا باشد. همه اساتيد محترم ما نيز همين توصيه را داشتند كه توصيه درست و به جايي هم هست. هم مرحوم حاج آقا ميرزا احمد مدرس كه لمعه ميفرمودند، هم مرحوم آقاشيخ هاشم، هم مرحوم آقاي ميلاني و هم آقاياني كه در نجف خدمتشان رسيديم، همه توصيه به خلوص نيت و تقوا داشتند، زيرا اگر چنين باشد، بهترين شيوه كار، نصب العين انسان خواهد بود؛ چه اين كه يكي از آثار تقوا درك و فهم بهترين شيوه و نزديكترين راه است. متأسفانه خاطرهاي كه در اين رابطه باشد و مربوط به حوزه هم باشد در نظرم نيست، ولي اساتيد ما هم مرحوم آقاشيخ هاشم قزويني و هم مرحوم آقاي ميلاني افراد با فضيلت و با كرامتي بودند؛ مخصوصا آقاشيخ هاشم. ايشان مقيد بود روزهاي چهار شنبه نصف درس را تبديل به موعظه كند. طلبهها را نصيحت ميكرد و بعضي قضايايي را هم بيان ميكرد كه ميفرمود: يك كسي كه راضي نيست اسمش را ببرم اين جور گفت! ما هم يادداشت ميكرديم. بعد از فوت ايشان به آيت الله وحيد عرض كردم كه مرحوم آقاشيخ هاشم، اين مطالب را سر درس ميفرمود. ايشان فرمودند: همه اين قضايا مال خودشان است. آن گاه فرمودند: در مرض موت ايشان، من از نجف به مشهد آمدم. ايشان فرمودند: در مشهد بمانيد و درسي را كه من شروع كردهام (رسائل و مكاسب و كفايه) به آخر برسانيد و بعد برويد نجف! گفتم: ميخواهم بروم! دو مرتبه فرمودند من ميخواهم شما بمانيد! ولي من قبول نكردم. خلاصه من برگشتم به تهران كه ويزا بگيرم براي نجف. مدت زيادي معطل شدم و نتوانستم ويزا بگيرم. خواستم بروم قم، اما زمينه سكونت در قم فراهم نشد. بالاخره برگشتم مشهد و از جايي كه درسها تعطيل شده بود شروع كردم و كفايه ايشان را به آخر رساندم و بعد به سادگي رفتم به نجف. آن وقت آيت اللّه وحيد فرمودند: در همين مرض موت ـ كه ايشان ميگفت بمان كه من ميميرم و درسها را به آخر برسان ـ به من فرمودند: تمام آن مطالبي كه من سر درس گفتم تحت عنوان كسي كه راضي نيست اسمش را ببرم، مربوط به خودم بوده، ولي نميخواستم بگويم مربوط به خودم است! از مرحوم آقاي ميلاني هم كرامات زيادي نقل شده است. اينها افراد واقعا با تقواو كم نظيري بودند. مثلاً مرحوم آقاي ميلاني با زحمت فراوان امتحان را در حوزه مشهد رسم كردند و خيلي هم خون دل خورد تا امتحان را در حوزه جا بياندازد. ايشان ميفرمود: ديدگاه من اين است كه سهم امام را بايد به طلبهاي بدهند كه هم با تقوا باشد و هم محصل. با تقوا بودن او را از گوشه و كنار ميفهمم ،اما محصل بودنش را بايد با امتحان بفهمم. و لذا بايد امتحان بگيريم از طلبهها كه بدانيم به چه شخصي شهريه بدهيم تا شرعا مسؤول نباشيم. در وقت اعزام طلاب به تبليغ هم يادم هست كه در منزلشان در جمع طلبهها فرمودند: به هر شهر يا روستايي كه رفتيد، از مردم سؤال كنيد كه از چه كسي تقليد ميكنند و فتواي همان آقا را بر ايشان بگوييد و ابدا اسم من را نبريد! حرام است اگر كسي اسم مرا ببرد! آنگاه اضافه كردند: در كار تقليد و تغيير مرجع دخالت نكنيد! قداست روحانيت رانشكنيد! براي آن مردم، تقليد از مرجعي كه دارند مجزي است، ولو به نظر شما ديگري از مرجع آنها اعلم باشد! يا در ايامي كه رساله رهبر انقلاب (مرحوم امام) پيدا نميشد، افراد ثقه نقل كردند كه رساله امام را آقاي ميلاني به ما دادند و فرمودند: از ايشان ترويج كنيد! با اين كه مطمئنا آقاي ميلاني خودشان را اعلم از امام ميدانستند، لكن تشخيص ايشان اين بود كه براي رهبري نهضت و انقلاب، امام از خود ايشان و از ساير مراجع عظام اصلح هستند و لذا در مقام تقويت ايشان برميآمدند و اين عمل ايشان در دنيا كمنظير است كه كاشف از تقوا و عظمت روحي آن مرحوم است. در هر صورت اين آقايان مرداني بزرگ و كمنظير بودند.پژوهش و حوزه: از عنايت و توجه ويژه حضرت عالي سپاسگزاريم.