معناي آن است كه نظامي كه مستقر ميشود تا ركن عدالت را نهادي كند، زمينهساز آن دولت و فرجامي باشد كه ما براي انقلاب در نظر گرفتهايم كه آن جامعه عدل جهاني واحد و جامعه امام زماني و جامعه توحيدي ناب است.پس اگر نظام ما توسعه هم بيابد ولي در آن، عدالت بيمعني باشد، تداوم انقلاب وجود نخواهد داشت. عدهاي تداوم انقلاب را تداوم وضعيت انقلابي ميدانند؛ يعني اينكه اگر ما ديديم قانوني به نفع ما نيست آن را به نفع انقلاب رعايت نكنيم؛ اما تداوم انقلاب، به معناي آن است كه نظامي كه انقلاب آن را بنا كرده است بايد نظام را ادامه دهد؛ ولي اين نظام البته بايد اصلاحپذير باشد. انقلاب در نظامِ پايدار باقي ميماند و چون نظامِ اصلاحناپذير باقي نخواهد ماند، پس اگر انقلابي به پيروزي برسد به شرطي باقي خواهد ماند كه نظام بناشده اصلاحپذير باشد.پس تداوم انقلاب يعني بقا و توسعه يك نظام اصلاحپذير كه بنيانها و آرمانها و ارزشهاي اصلي انقلاب را نمايندگي ميكند. اين ارزشها نيز ظواهر جزئي نيستند بلكه بحث ارزشهاي عام و كلان است. براي مثال، در انقلاب خودمان اين ارزشهاي عام در شعار سراسري و محوري دوران انقلاب، «استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي» تجلي كرده است. يعني استقلال، آزادي، جمهوريت و اسلاميت نظام قابل معامله نيست. پس هر يك از اينها در نظام تضعيف شود تداوم انقلاب، به معناي واقعي آن، دچار اختلال است. تداوم انقلاب يعني تداوم نظام جمهوري اسلامي كه در آن آزادي و استقلال، محترم است.البته بعد از انقلاب و در خلال آن، يك رشته ارزشهاي مقطعي هم به وجود ميآيد. ممكن است در طول يك دهه، ارزشها بسيار عزيز و گرامي باشند، ولي در دهه بعد عزيز و گرامي نباشند. اگر ما ارزشهاي موقت را با ارزشهاي عام دائمي اشتباه بگيريم، وقتي مجبور شويم ارزشهاي موقت را كنار بگذاريم اين را به معناي كنار گذاشتن انقلاب خواهند گرفت؛ درحاليكه اصلاً اينطور نيست.چه زماني اين وضعيت انقلابي به پايان ميرسد؟وضعيت انقلابي، يك وضعيت مستيآفرين است و كساني كه در ايام انقلاب در صحنهها حضور دارند، هيچگاه آن را فراموش نميكنند. اين دوران قابلانتقال و قابلتوصيف نيست و شايد يك هنرمند بتواند آن را توصيف كند. در واقع، همان كلمه مستي را ميتوان براي آن بهكار برد. وضعيت انقلابي وضعيتي خاص است. يك وضعيت آزادي خاص در دوران انقلاب است. اين وضعيت و اين آزادي استثنايي، بسيار لذتبخش است و هيچ مشابهي ندارد. البته دائمي نخواهد بود و همه بهطور غريزي ميدانند كه اين وضعيت موقت است. به همين جهت، در اين وضعيت هر جرياني تلاش ميكند سربازان خود را بيشتر كند و هر گرايشي در صدد افزايش قدرت خود است. به اين ترتيب، وارد وضعيتي ميشويم كه هم وضعيت انقلابي هست و هم نيست. به اين وضع «بحران مشاركت» گفته ميشود. بعد از وضعيت انقلابي، وضعيت انتقادي راه ميافتد كه از يك نظر وضعيت انقلابي است و از يك نظر نظامي جديد است؛ يعني از طرفي، باز هم مردم در خيابانها تعيين تكليف ميكنند و هر كس هر جايي را بتواند تصرف ميكند، و از سويي بعضا به نظام و قانون تمسك ميشود.در چه شرايطي بحران مشاركت ايجاد ميشود؟بحران مشاركت تقاضاهايي است كه نه ميتوان آنها را سركوب كرد و نه ميتوان آن را اجرا كرد. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي و تشكيل نظام جمهوري اسلامي كه با رأي بسيار بالايي تصويب شد تا چند سال بحران مشاركت وجود داشت. اين بحران مشاركت هم ميتواند با تفاهم و همزيستي و پايين بردن تقاضاها و با روشهاي قانوني و رفرميستي و اصلاح طلبانه حل شود، و هم ميتواند با درگيري خشونتآميز و كينه توزانه و تضادهاي غيرقابلحل (آنتاگونيستي) حل شود. ما در ايران، يكي از مصيبتبارترين نوع حل و فصل بحران مشاركت سياسي را داشتهايم. آن را مصيبتبار ميخوانيم؛ چرا كه ما در ايران بعد از انقلاب، خانوادههايي داشتيم كه هر يك از اعضاي آن پيرو خط و جريان جداگانهاي بودند. يك برادر در يك خط و برادر ديگر در خط ديگر قرار داشت. براي مثال، يك خواهر عضو سازمان مجاهدين خلق (منافقين) و برادر ديگر عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامي بود.آخرين مرحله نظام گذشته سقوط مشروعيت بود كه اگر رفرم به وجود ميآمد آن را نجات ميداد، وگرنه انقلاب ميشد. اين آخرين مرحله نظام گذشته را ميتوان نخستين مرحله در روند ترسيم انقلاب محسوب كرد.مرحله دوم، وضعيت انقلابي بود؛ يعني هنوز نهادهاي رژيم مستقر بودند ولي تأثيري نداشتند. در خيابانها، جريانهاي انقلابي بالانس قدرت ميكنند و رژيم كارهاي نيست و هر كسي در خيابانها شعار خود را ميدهد.مرحله سوم، بحران مشاركت است؛ يعني نظام جديد به وجود آمده، اما هنوز تثبيت نشده است. در روزهاي بعد از انقلاب، روزهايي را داشتيم كه هفتاد يا هشتاد ترور و اعدام در همين تهران صورت ميگرفت. هم آنهايي كه ترور ميشدند وهم آنهايي كه اعدام ميشدند در جاي خودشان، نيروهاي برجستهاي بودند و ما از لحاظ نيروي انساني، خسارت زيادي ديديم. اگر اين اتفاق نميافتاد، نظام ما كيفيت بسيار بالاتري داشت.هر انقلابي بعد از پيروزي نقطه عطفي دارد. نقطه عطف انقلاب اسلامي ايران، چه واقعهاي است كه منجر به تثبيت جمهوري اسلامي شد؟اين همان مرحله چهارم ماست. ميتوانيم بگوييم سوم خرداد 1361 و فتح خرمشهر يك نقطه عطف است. بعد از اين واقعه است كه برداشتها و تحليلهاي دوست ودشمن و بيگانه به سويي است كه اعتراف ميكنند اين نظام (جمهوري اسلامي ايران) قدرتمند و با ثبات است. بعد از فتح خرمشهر است كه يك نوع ثبات نسبي به وجود ميآيد. از آن زمان است كه نظام جديد موفق شد بر برخوردهاي مسلحانه داخلي غلبه كند و همچنين توانست بر اشغالگر غلبه كند. نظام جديد، بدون اتكا به بيگانه و بعد از سالها، قدرت ملي قابلتوجهي پيدا كرد. پس آخرين مرحله، مرحله ثبات نسبي خواهد بود.در انقلاب خودمان، بعد از فروكش كردن درگيريهاي مسلحانه، بين خود طرفداران نظام و حضرت امام قدسسره ، جناحبندي صورت ميگيرد. در اينجا يك سطحي از اخلاق و نيز توسعهيافتگي لازم است تا اين جناح بندي را به معناي دشمني ندانند. وقتي در سطح پايين توسعه قرار داريم، فكر ميكنيم اين جناح رقيب دشمن است و بايد آن را نابود كنيم و فقط خودمان سركار باشيم. با اين طرز تفكر زودتر به نابودي نزديك ميشويم.گرما و تركشهاي انقلاب، هنوز ادامه دارد و ميتواند سالها ادامه يابد ولي هر روز كمرنگتر ميشود؛ معنايش اين نيست كه ارزشهاي انقلاب از بين ميرود بلكه اين وضعيت انقلابي است كه كم كم رخت بر ميبندد. بايد بگوييم وضعيت انقلابي پايان مييابد؛ نه پديده انقلاب. پديده انقلاب، خود را در نظام جديد خلاصه كرده و به ارث گذاشته است.گفته ميشود روند جهانيشدن مانع از بروز انقلاب در جوامع امروز بشري ميشود. پيشبيني شما از بروز انقلاب در جوامع فعلي جهان چيست و آيا جهانيشدن مانع از انجام انقلاب ميشود؟در اجماعي نسبي كه درباره پديده انقلاب وجود دارد، در يك نظام سنتي بدون تحرك كه افراد براي خود در كنار تكليف، حق قائل نيستند، انقلاب معنا ندارد. در يك نظام توسعهيافته نيز كه بحرانهاي مختلف حل شده است و مطالبات سياسي در چرخهاي قابلقبول براي آن جامعه قرار دارند، پديده انقلاب معني ندارد. انقلاب در جوامعي كه در حال توسعه هستند روي ميدهد. در واقع، بايد يك سطحي از توسعهيافتگي وجود داشته باشد تا پديده انقلاب به وجود آيد. در بعضي از تئوريها اساسا انقلاب مرحلهاي از پويش جوامع از وضع سنتي به مدرن تلقي ميشود. تئوريهاي «وبر» و «دوركهايم» انقلاب از اين نوعاند.به اين ترتيب، اگر چشمانداز جهانيشدن اين باشد كه جهان به سمت تبديل شدن به دهكدهاي واحد پيش رود و آنها كه در حال توسعهاند، از توسعهيافتهها چيزهايي، از جمله چگونگي حل و فصل مسالمتآميز اختلافات سياسي، را بياموزند انقلاب اتفاق نخواهد افتاد؛ اما تمام اينها جمعبندي ذهن بشر امروز است. به نظر ميآيد وقوع انقلاب از اين پس، احتمال كمتري داشته باشد؛ بهخصوص انقلاب در جوامع توسعهيافته بيمعنا است، ولي ممكن است فردا در يك جلوه ديگري از پويش در جوامع انساني، كه براي ما قابلپيشبيني نيست، اين امور دگرگون شود و در جوامعي كه احتمال انقلاب در آن كم است، انقلابي پيش آيد كه واجد و حامل عناصر و مواد جديدي باشد.اشاره1. آقاي نخعي اشارات مفيدي در توضيح مفهوم انقلاب و وضعيت انقلابي و چگونگي بقاي يك انقلاب آوردهاند. همچنين تفكيك ايشان ميان ارزشهاي مبنايي و پايدار و ارزشهاي مقطعي تفكيكي درست است و بايد مورد توجه همه علاقهمندان انقلاب اسلامي ايران قرار بگيرد.2. آقاي نخعي بر اين نكته تأكيد كردهاند كه نميتوان پيشبيني قطعياي از پيدايي يا ناپيدايي انقلاب در جهان كنوني عرضه كرد. اين مطلب با توجه به پيچيدگي جوامع انساني و نيز وجود اراده آزاد انساني ونيز اراده الاهي، سخن درستي است. اما تحليل ايشان از وضعيت جوامع مدرن و توسعهيافته نيازمند بازنگري است. به نظر ايشان، در جوامع «توسعهيافته كه بحرانهاي مختلف حل شده است و مطالبات سياسي، در چرخهاي قابل قبول براي آن جامعه قرار دارند، پديده انقلاب معني ندارد.» جاي اين سؤال باقي است كه آيا عامل پيدايش انقلاب ناكامي نظام در برآورده ساختن مطالبات سياسي، و حداكثر اقتصادي است. خود ايشان عوامل پيدايش انقلاب را متفاوت ميدانند. بنابراين ممكن است در وضعيت توسعهنايافتگي نيز عوامل ديگري موجب پديد آمدن انقلاب شوند. جوامع مدرن غربي امروز مشكلات و بحرانهايي اجتماعي، اخلاقي، خانوادگي دارند كه در پارهاي موارد به مرز فروپاشي رسيدهاند و سرمايههاي اجتماعي آنان در بسياري موارد از كف رفته است. جامعههاي بحران زده غربي امروز از جهات متعددي آمادگي ورود به يك دوران انقلابي را دارند. بيعدالتي اجتماعي، فاصله شديد طبقاتي، فروپاشي اخلاقي، فروپاشي نظام خانواده، ظلم مضاعف به زن و... هر يك هنگامي كه به حد بالاي خود برسند ميتوانند عامل پديد آمدن يك انقلاب شوند. بر همه موارد بالا بايد بحران معنويت را كه ميتواند بزرگترين عامل پيدايي انقلاب باشد، افزود.