وضعیت انقلابی پایان می گیرد، نه پدیده انقلاب نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

وضعیت انقلابی پایان می گیرد، نه پدیده انقلاب - نسخه متنی

مصاحبه شونده: هادی نخعی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مفهوم انقلاب و وضعيت انقلابي

معناي آن است كه نظامي كه مستقر مي‏شود تا ركن عدالت را نهادي كند، زمينه‏ساز آن دولت و فرجامي باشد كه ما براي انقلاب در نظر گرفته‏ايم كه آن جامعه عدل جهاني واحد و جامعه امام زماني و جامعه توحيدي ناب است.

پس اگر نظام ما توسعه هم بيابد ولي در آن، عدالت بي‏معني باشد، تداوم انقلاب وجود نخواهد داشت. عده‏اي تداوم انقلاب را تداوم وضعيت انقلابي مي‏دانند؛ يعني اينكه اگر ما ديديم قانوني به نفع ما نيست آن را به نفع انقلاب رعايت نكنيم؛ اما تداوم انقلاب، به معناي آن است كه نظامي كه انقلاب آن را بنا كرده است بايد نظام را ادامه دهد؛ ولي اين نظام البته بايد اصلاح‏پذير باشد. انقلاب در نظامِ پايدار باقي مي‏ماند و چون نظامِ اصلاح‏ناپذير باقي نخواهد ماند، پس اگر انقلابي به پيروزي برسد به شرطي باقي خواهد ماند كه نظام بناشده اصلاح‏پذير باشد.

پس تداوم انقلاب يعني بقا و توسعه يك نظام اصلاح‏پذير كه بنيان‏ها و آرمان‏ها و ارزش‏هاي اصلي انقلاب را نمايندگي مي‏كند. اين ارزش‏ها نيز ظواهر جزئي نيستند بلكه بحث ارزش‏هاي عام و كلان است. براي مثال، در انقلاب خودمان اين ارزش‏هاي عام در شعار سراسري و محوري دوران انقلاب، «استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي» تجلي كرده است. يعني استقلال، آزادي، جمهوريت و اسلاميت نظام قابل معامله نيست. پس هر يك از اينها در نظام تضعيف شود تداوم انقلاب، به معناي واقعي آن، دچار اختلال است. تداوم انقلاب يعني تداوم نظام جمهوري اسلامي كه در آن آزادي و استقلال، محترم است.

البته بعد از انقلاب و در خلال آن، يك رشته ارزش‏هاي مقطعي هم به وجود مي‏آيد. ممكن است در طول يك دهه، ارزش‏ها بسيار عزيز و گرامي باشند، ولي در دهه بعد عزيز و گرامي نباشند. اگر ما ارزش‏هاي موقت را با ارزش‏هاي عام دائمي اشتباه بگيريم، وقتي مجبور شويم ارزش‏هاي موقت را كنار بگذاريم اين را به معناي كنار گذاشتن انقلاب خواهند گرفت؛ درحالي‏كه اصلاً اين‏طور نيست.

چه زماني اين وضعيت انقلابي به پايان مي‏رسد؟

وضعيت انقلابي، يك وضعيت مستي‏آفرين است و كساني كه در ايام انقلاب در صحنه‏ها حضور دارند، هيچ‏گاه آن را فراموش نمي‏كنند. اين دوران قابل‏انتقال و قابل‏توصيف نيست و شايد يك هنرمند بتواند آن را توصيف كند. در واقع، همان كلمه مستي را مي‏توان براي آن به‏كار برد. وضعيت انقلابي وضعيتي خاص است. يك وضعيت آزادي خاص در دوران انقلاب است. اين وضعيت و اين آزادي استثنايي، بسيار لذت‏بخش است و هيچ مشابهي ندارد. البته دائمي نخواهد بود و همه به‏طور غريزي مي‏دانند كه اين وضعيت موقت است. به همين جهت، در اين وضعيت هر جرياني تلاش مي‏كند سربازان خود را بيشتر كند و هر گرايشي در صدد افزايش قدرت خود است. به اين ترتيب، وارد وضعيتي مي‏شويم كه هم وضعيت انقلابي هست و هم نيست. به اين وضع «بحران مشاركت» گفته مي‏شود. بعد از وضعيت انقلابي، وضعيت انتقادي راه مي‏افتد كه از يك نظر وضعيت انقلابي است و از يك نظر نظامي جديد است؛ يعني از طرفي، باز هم مردم در خيابان‏ها تعيين تكليف مي‏كنند و هر كس هر جايي را بتواند تصرف مي‏كند، و از سويي بعضا به نظام و قانون تمسك مي‏شود.

در چه شرايطي بحران مشاركت ايجاد مي‏شود؟

بحران مشاركت تقاضاهايي است كه نه مي‏توان آنها را سركوب كرد و نه مي‏توان آن را اجرا كرد. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي و تشكيل نظام جمهوري اسلامي كه با رأي بسيار بالايي تصويب شد تا چند سال بحران مشاركت وجود داشت. اين بحران مشاركت هم مي‏تواند با تفاهم و هم‏زيستي و پايين بردن تقاضاها و با روش‏هاي قانوني و رفرميستي و اصلاح طلبانه حل شود، و هم مي‏تواند با درگيري خشونت‏آميز و كينه توزانه و تضادهاي غيرقابل‏حل (آنتاگونيستي) حل شود. ما در ايران، يكي از مصيبت‏بارترين نوع حل و فصل بحران مشاركت سياسي را داشته‏ايم. آن را مصيبت‏بار مي‏خوانيم؛ چرا كه ما در ايران بعد از انقلاب، خانواده‏هايي داشتيم كه هر يك از اعضاي آن پيرو خط و جريان جداگانه‏اي بودند. يك برادر در يك خط و برادر ديگر در خط ديگر قرار داشت. براي مثال، يك خواهر عضو سازمان مجاهدين خلق (منافقين) و برادر ديگر عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامي بود.

آخرين مرحله نظام گذشته سقوط مشروعيت بود كه اگر رفرم به وجود مي‏آمد آن را نجات مي‏داد، وگرنه انقلاب مي‏شد. اين آخرين مرحله نظام گذشته را مي‏توان نخستين مرحله در روند ترسيم انقلاب محسوب كرد.

مرحله دوم، وضعيت انقلابي بود؛ يعني هنوز نهادهاي رژيم مستقر بودند ولي تأثيري نداشتند. در خيابان‏ها، جريان‏هاي انقلابي بالانس قدرت مي‏كنند و رژيم كاره‏اي نيست و هر كسي در خيابان‏ها شعار خود را مي‏دهد.

مرحله سوم، بحران مشاركت است؛ يعني نظام جديد به وجود آمده، اما هنوز تثبيت نشده است. در روزهاي بعد از انقلاب، روزهايي را داشتيم كه هفتاد يا هشتاد ترور و اعدام در همين تهران صورت مي‏گرفت. هم آنهايي كه ترور مي‏شدند وهم آنهايي كه اعدام مي‏شدند در جاي خودشان، نيروهاي برجسته‏اي بودند و ما از لحاظ نيروي انساني، خسارت زيادي ديديم. اگر اين اتفاق نمي‏افتاد، نظام ما كيفيت بسيار بالاتري داشت.

هر انقلابي بعد از پيروزي نقطه عطفي دارد. نقطه عطف انقلاب اسلامي ايران، چه واقعه‏اي است كه منجر به تثبيت جمهوري اسلامي شد؟

اين همان مرحله چهارم ماست. مي‏توانيم بگوييم سوم خرداد 1361 و فتح خرمشهر يك نقطه عطف است. بعد از اين واقعه است كه برداشت‏ها و تحليل‏هاي دوست ودشمن و بيگانه به سويي است كه اعتراف مي‏كنند اين نظام (جمهوري اسلامي ايران) قدرتمند و با ثبات است. بعد از فتح خرمشهر است كه يك نوع ثبات نسبي به وجود مي‏آيد. از آن زمان است كه نظام جديد موفق شد بر برخوردهاي مسلحانه داخلي غلبه كند و همچنين توانست بر اشغالگر غلبه كند. نظام جديد، بدون اتكا به بيگانه و بعد از سال‏ها، قدرت ملي قابل‏توجهي پيدا كرد. پس آخرين مرحله، مرحله ثبات نسبي خواهد بود.

در انقلاب خودمان، بعد از فروكش كردن درگيري‏هاي مسلحانه، بين خود طرفداران نظام و حضرت امام قدس‏سره ، جناح‏بندي صورت مي‏گيرد. در اينجا يك سطحي از اخلاق و نيز توسعه‏يافتگي لازم است تا اين جناح بندي را به معناي دشمني ندانند. وقتي در سطح پايين توسعه قرار داريم، فكر مي‏كنيم اين جناح رقيب دشمن است و بايد آن را نابود كنيم و فقط خودمان سركار باشيم. با اين طرز تفكر زودتر به نابودي نزديك مي‏شويم.

گرما و تركش‏هاي انقلاب، هنوز ادامه دارد و مي‏تواند سال‏ها ادامه يابد ولي هر روز كم‏رنگ‏تر مي‏شود؛ معنايش اين نيست كه ارزش‏هاي انقلاب از بين مي‏رود بلكه اين وضعيت انقلابي است كه كم كم رخت بر مي‏بندد. بايد بگوييم وضعيت انقلابي پايان مي‏يابد؛ نه پديده انقلاب. پديده انقلاب، خود را در نظام جديد خلاصه كرده و به ارث گذاشته است.

گفته مي‏شود روند جهاني‏شدن مانع از بروز انقلاب در جوامع امروز بشري مي‏شود. پيش‏بيني شما از بروز انقلاب در جوامع فعلي جهان چيست و آيا جهاني‏شدن مانع از انجام انقلاب مي‏شود؟

در اجماعي نسبي كه درباره پديده انقلاب وجود دارد، در يك نظام سنتي بدون تحرك كه افراد براي خود در كنار تكليف، حق قائل نيستند، انقلاب معنا ندارد. در يك نظام توسعه‏يافته نيز كه بحران‏هاي مختلف حل شده است و مطالبات سياسي در چرخه‏اي قابل‏قبول براي آن جامعه قرار دارند، پديده انقلاب معني ندارد. انقلاب در جوامعي كه در حال توسعه هستند روي مي‏دهد. در واقع، بايد يك سطحي از توسعه‏يافتگي وجود داشته باشد تا پديده انقلاب به وجود آيد. در بعضي از تئوري‏ها اساسا انقلاب مرحله‏اي از پويش جوامع از وضع سنتي به مدرن تلقي مي‏شود. تئوري‏هاي «وبر» و «دوركهايم» انقلاب از اين نوع‏اند.

به اين ترتيب، اگر چشم‏انداز جهاني‏شدن اين باشد كه جهان به سمت تبديل شدن به دهكده‏اي واحد پيش رود و آنها كه در حال توسعه‏اند، از توسعه‏يافته‏ها چيزهايي، از جمله چگونگي حل و فصل مسالمت‏آميز اختلافات سياسي، را بياموزند انقلاب اتفاق نخواهد افتاد؛ اما تمام اينها جمع‏بندي ذهن بشر امروز است. به نظر مي‏آيد وقوع انقلاب از اين پس، احتمال كمتري داشته باشد؛ به‏خصوص انقلاب در جوامع توسعه‏يافته بي‏معنا است، ولي ممكن است فردا در يك جلوه ديگري از پويش در جوامع انساني، كه براي ما قابل‏پيش‏بيني نيست، اين امور دگرگون شود و در جوامعي كه احتمال انقلاب در آن كم است، انقلابي پيش آيد كه واجد و حامل عناصر و مواد جديدي باشد.

اشاره

1. آقاي نخعي اشارات مفيدي در توضيح مفهوم انقلاب و وضعيت انقلابي و چگونگي بقاي يك انقلاب آورده‏اند. همچنين تفكيك ايشان ميان ارزش‏هاي مبنايي و پايدار و ارزش‏هاي مقطعي تفكيكي درست است و بايد مورد توجه همه علاقه‏مندان انقلاب اسلامي ايران قرار بگيرد.

2. آقاي نخعي بر اين نكته تأكيد كرده‏اند كه نمي‏توان پيش‏بيني قطعي‏اي از پيدايي يا ناپيدايي انقلاب در جهان كنوني عرضه كرد. اين مطلب با توجه به پيچيدگي جوامع انساني و نيز وجود اراده آزاد انساني ونيز اراده الاهي، سخن درستي است. اما تحليل ايشان از وضعيت جوامع مدرن و توسعه‏يافته نيازمند بازنگري است. به نظر ايشان، در جوامع «توسعه‏يافته كه بحران‏هاي مختلف حل شده است و مطالبات سياسي، در چرخه‏اي قابل قبول براي آن جامعه قرار دارند، پديده انقلاب معني ندارد.» جاي اين سؤال باقي است كه آيا عامل پيدايش انقلاب ناكامي نظام در برآورده ساختن مطالبات سياسي، و حداكثر اقتصادي است. خود ايشان عوامل پيدايش انقلاب را متفاوت مي‏دانند. بنابراين ممكن است در وضعيت توسعه‏نايافتگي نيز عوامل ديگري موجب پديد آمدن انقلاب شوند. جوامع مدرن غربي امروز مشكلات و بحران‏هايي اجتماعي، اخلاقي، خانوادگي دارند كه در پاره‏اي موارد به مرز فروپاشي رسيده‏اند و سرمايه‏هاي اجتماعي آنان در بسياري موارد از كف رفته است. جامعه‏هاي بحران زده غربي امروز از جهات متعددي آمادگي ورود به يك دوران انقلابي را دارند. بي‏عدالتي اجتماعي، فاصله شديد طبقاتي، فروپاشي اخلاقي، فروپاشي نظام خانواده، ظلم مضاعف به زن و... هر يك هنگامي كه به حد بالاي خود برسند مي‏توانند عامل پديد آمدن يك انقلاب شوند. بر همه موارد بالا بايد بحران معنويت را كه مي‏تواند بزرگترين عامل پيدايي انقلاب باشد، افزود.

/ 1