بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
چنانكه بيان شد، فيض اعمال ولايت از سوى علماى دين را در صورتى لازم و ممكن مىداند كه آنها قدرت انجام سياستهاى دينى را داشته باشند و در صورت اقامه و اجراى سياسات دينى، خطرى متوجه آنان يا ساير افراد مسلمان نگردد، و يا اين اقدام آنها به ايجاد فتنه و فساد در جامعه نينجامد كه اگرچنين مسائلى پيش بيايد بايد به گونهاى ديگر عمل كرد؛ بدين معنا كه چون از سويى انجام سياستهاى دينى (امر به معروف و نهى از منكر، افتا، قضا، اقامه حدود و تعزيرات و...) از ضرورتهاى دين بوده و در صورت تعطيلى آنها ديانت مضمحل گرديده و ضلالت و جهالت فراگير مىشود و شهرها خراب گشته و بندگان هلاك مىگردند1 و از سوى ديگر، عملاً تصدى اين سياستها براى علما فراهم نبوده و حكومت در دست پادشاهان بوده است، به اعتقاد فيض، در چنين شرايطى بايد علما با پادشاهان كه سياست عرفى و دنيوى را در اختيار دارند، كنار آمده و با جلب نظر و حمايت آنان به اقامه سياستهاى دينى بپردازند كه در اين صورت، سلطنت نيز در مقام معاونت شرع برآمده و افعال آن، يعنى سياست عرفى و دنيوى مردمان به سياست شرعى كامل خواهد شد.2 براى رسيدن به چنين مقصدى فيض از يك سو، علما را مجاز مىداند كه ولايت از پادشاهان را به قصد تصدى منصب افتا، قضا و ساير سياستهاى دينى، از قبيل اقامه حدود و تعزيرات و امر بهمعروف و نهى از منكر و جمعه و جماعات، بپذيرند و از سوى ديگر، به پادشاهان نيز توصيه مىكند كه سخن شرع را شنيده و از آن فرمان برند و احكام شرع را انقياد نمايند كه «در اين صورت، ظاهر عالم كه مُلْكست منقاد باطن عالم شود كه ملكوتست، محسوسات در سايه معقولات 1. مفاتيحالشرائع، ج 2، ص 50.2. ضياءالقلب، ص 175؛ و آيينه شاهى، صص 160 و 161.