جامعه مدنى، سکولار يا دينى؟
حسن قدردان قراملکي آزادي - اصلاحات | سکو لاريسم
يکى از خصايص جامعه مدنى در مغرب زمين، نفى حاکميت دينى در امور جامعه است و نظريهتفکيک دين از حکومت از اصول پذيرفته شده آن بشمار مىآيد. در اين ميان برخى مىکوشند اسلام را نيزمانند مسيحيت، آئينى تک ساحتى که صرفا به امور معنوى و مقدس (آنهم با قرائتى خاص از معنويت وآخرت و خدا) مىپردازد،معرفىکنند. طرفدارانسکولاريزمهمچنين کوشيدهاند که به مواضع خود، رنگعلمى و دينى بخشند. در اين نوشتار به تحليل اجمالى و نقد برخى از مساعى مذکور خواهيم پرداخت. جامعه مدنى سکولار:
يک: انکار حاکميتخد
يکى از مبانى اصلى نظريه تفکيک دين ازحکومت، انکار حاکميت و حکومت آفريدگارمتعال بر مخلوقات و بندگان خويش است.مناديان جامعه مدنى سکولار، در صورتبخشيدنبهنظريه خود، مدعى شدهاند که اصولاامرحکومت وتدبير امور جامعه، امرى کاملا عرفىو صرفا مربوط به خود انسانهاست و تعيينتکليف براى انسان و جامعه، از ناحيه غير انسان،هر چند آفريدگار او باشد، پذيرفتنى نيست. اينراى را مىتوان چنين خلاصه کرد که مداخلهخداوند در جامعه انسانى، به منزله مداخله درامور ديگران و خروج از اختيارات خود است.گروهى از معاصران که از اين موضع جانبدارىکردهاند، براى مشروعيت دينى بخشيدن به آن ازجمله، به آيه «شورا» استدلال نمودهاند. (1) «خلافت و حکومت از ديدگاه امامحسين واسلام، نه از آن يزيد و خلفاست، نه از آنخودشان و نه از آن خدا، بلکه از آن امت و بهانتخاب خودشان است (2) ... وقتى پاىحکومت مىرسد جخداوندج به پيامبرخويش مىگويد «و شاورهم فى الامر» «ببينآنها چه مىگويند.» (3) نقد و نظر
1- ناسازگارى با آيات و روايات
اولين نقدوارده بر آقايان، ناهمخوانى اين ايده، با آيات وروايات متواترى است که حق حاکميت و حکومترا از آن خداوند مىداند. انالحکمالالله امرانلا تعبدوا الا اياه (4) مالهم من دونه وال (5) قرآن کريم علاوه بر انحصار حق حاکميت درخداوند، از مردم مىخواهد که از سفير او يعنىپيامبر اسلام(ص) تبعيت محض نموده ومناقشات خود را به او ارجاع دهند. يا ايها الناس اطيعوا الله و اطيعوا الرسول واولى الامر منکم فان تنازعتم فى شئى فردوه الىالله و رسوله. (6) انما و ليکم الله و رسوله و الذين امنوا الذينيقيمون الصلوة و ياتون الزکاة و همراکعون. (7) النبى اولى بالمومنين من انفسهم (8) .ماکان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضى الله و رسولهامرا ان يکون لهم الخيرة من امرهم (9) .انما قول المؤمنين اذا دعوا الى الله و الرسولليحکمبينهمان يقولوا سمعنا و اطعنا (10) انما المؤمنون الذين امنوا بالله و رسوله و اذاکانوا معه على امر جامع لم يذهبوا حتىيستاذنوه (11) آياتفوق به مردم، انديشه سياسى را تعليممىدهد و نه تنها اعلام مىکند که حاکم و متولىحکومتبايد توسط خداوند تعيين گردد، بلکه بهولايت و اختيارات حاکممعصوم نيز تاکيد مىکند. علاوه بر آياتى از اين قبيل، قرآن کريم دربسيارى مسايل جامعه و حکومت مانند تعيينرهبرى، احکام اقتصادى، اجتماعى و قوانينمدنى، احکام جهاد و سياستخارجى، احکامجزايى و قضايى و غيره; تبيين موضع کرده است. کثرتودلالتچنينادلهشرعى،بهقدرى روشنوشفاف استکه آقايان، خودبدان اعترافمىکنند: «شرايع الهى و به خصوص اسلام، درمجموعه تعليمات و احکام خود صراحتا ياتلويحا در همه قضاياى زندگى اين دنياىمردم وارد شده است. از خوردن و خوابيدن واز ازدواج و تشکيل خانواده تا بهداشت واقتصاد واخلاق وجنگ و حکومت (12) .از اين جهت مىتوان گفت که قرآن و رسالتپيغمبران نسبتبه امور دنيايى ما نه بيگانهاست و نه بىنظر و بى اثر» (13) . 2- عقلانى بودن نظريه «انتصاب»
شخصى بايد زمام حکومت و رهبرى جامعهرا بدست گيرد که واجد شرايط لازم رهبرى باشدو بتواند جامعه را به سوى ساحل نجات ورستگارى رهنمون سازد. طرفداران جامعه مدنى از نوع غربى آن، بهپيروى از فلاسفه سياسى مغرب زمين، شيوهانتخاب رهبر ذيصلاح جامعه را صرفا و تماما بهعهده اکثريت آراء مىگذارند. و به اين سؤالپاسخ نمىدهند که آيا براى همه، توان و امکانتشخيص رهبر اصلح از بين نامزدهاى متعددقائلند يا خير؟ با اين وجود، اگر شيوه ديگرىبراى تعيين رهبر ذيصلاح وجود داشته باشد کهضريب خطاى آن نسبتبه فرض پيشين، کمترباشد، مثلا اشخاص کارشناس و مورد اطمينانبه دور از هرگونه تعصب، کسى را نشان دهد کهبيش از سايرين براى تصدى مقام رهبرى،صلاحيت داشته باشد، در اين فرض، «عقل»،کدام گزينه را انتخاب مىکند؟ بنظر نمىرسدپاسخ سئوال فوق براى عقلاى بشر، مشکل باشد،تا سخن از تناقض و غير عادلانه بودن حکومتمعصوم به ميان آورند (14) ،اين خود هجرت ازقلمرو خرد و عقل به قلمروى غير عقلائى وعوامفريبى است. و به تقرير ديگر، نظريه انتخاب محض ومراجعه به آراى عمومى در مقابل انتصاب الهى وتعيين رهبران معصوم، خود با ابهامات واشکالات سياسى و حقوقى مواجه است که تبيينآن در حوصله اين مقال نمىگنجد، مثلا درصورت حصول واقعى راى اکثريت در انتخابشخص حاکم - که در جوامع غربى به ندرت اتفاقمىافتد و شايد هم براى هيچوقت - چرا بايد قشراقليت از حاکم و مقررات حکومت او تبعيتکنند؟ آيا اصل اولى در انسانها و جوامع مدنى،برابرى آنها و عدم سلطه يکى بر ديگرىنيست؟ نسلى که بعد از زمان انتخاب پا بهعرصه جامعه مىگذارند، چرا به آراى آنها توجهنمىشود؟ و معيار لزوم تبعيت آنان از حکومتىکه آن را انتخاب نکردند، چيست؟ آيا دردموکراسى غربى - چنانکه فلاسفه سياسىخودشان نيز هشدار دادند - حقوق اقليتهاپايمال نمىشود؟ از سوى ديگر، دليل مدعيان برنفى حاکميتخداوند چيست؟ آيا نفس خالقيتو آفريدگار بودن خداوند و علم و احاطه کامل اوبه تمامى مصالح و مفاسد و نيازهاى انسان، وهمچنين بنده و مخلوق بودن انسانها، موجبحق و يا تقدم حاکميتخداوند نمىشود؟ 3- تحليل آيه شورا
منکرانحقحاکميتخداوند - که بعضا ادعاىدغدغه دين هم مىکنند - براى مدعاى خويش،آيه «شورا» را تحريف مىکنند. اما لازم استآيهشريفه و حکم دينى «شورا» را به تحليل آوريم: 1-3- شورا در «منطقةالفراغ»
نخستبايد دانست که شورا و عمل به راىجمعى، در عرض اراده الهى نيست و نمىتواندمعارض با آن باشد. بلکه مشورت در امور فردى واجتماعى است که در خصوص آنها، دستور ونصى از سوى خداوند وارد نشده و يا اراده وخواستخداوند براى ما مشخص نشده باشد. وچون در خصوص حق حاکميتخدا و تشکيلحکومت دينى و رهبرى پيامبران، نصوصمتعددىواردشدهاست،طرححکومتوراى جمعىدر اين موضوع، تخصصا ازآيه شورا خارج است. 2-3- دلالت آيه
آيه شريفه، دلالتى بر واگذارى کامل امرحکومتبه راى جمعى و بدون توجه به شريعتندارد. آيه به پيامبر(ص) که زمام حکومت دينىرا بدست گرفته، امر مىفرمايد که با مردم در اموراجتماعى و حکومتى مشاوره کند، يعنى به آراىآنان در شيوه تدبير و اداره جامعه، توجهنمايد، و تصميمگيرى، مسبوق به مشاوره باشد.لکن از اين دلالتحداکثرى، برنمىآيد که اصلايجاد حکومت دينى و مشروعيت الهى - نهسياسى - آن نيز وابسته به تحقق «شورا» است. 3-3- نزول آيه بعد از تشکيل حکومت دينى
نگاهى به شان نزول آيه، اين نکته را روشنمىکند که آيه دستور مشورت، بعد از دو سال ازتشکيل حکومت اسلامى در مدينه، و در جريانشکست مسلمانان در جنگ احد، نازل شد.زمانى که اين توهم در ميان جامعه اسلامى بودکه بعد از شکست - که نتيجه راى جمعى مبنى برجنگ در بيرون از مدينه و ناديده انگاشتنپيشنهاد پيامبر مبنى بر دفاع از داخل شهر بود -پيامبر ديگر در تدبير امور مملکتى، به مشاورهنخواهد پرداخت، آيه فوق نازل شد. 4-3- حق نظارت و وتوى پيامبر
مدعيان، تنها به قسمت «شاورهم» تکيه کرده واز ذيل آيه را يا ناديده انگاشتند. «فاذا عزمت فتوکلعلىالله». که به پيامبر(ص)، يک حق خاص اعطامىکند، يعنى بعد از مشاوره در نهايت، حقتصميمگيرى با پيامبر است و مردم در مقابل راىپيامبر، موظف به انقياد و طاعت هستند. در حالىکه رهآورد شوراى اصطلاحى، تمکين از راىجمعى است و با مفاد آيه شورا نمىخواند. ديگر اين که حتى «وشاورهم»، رهبرى الهىپيامبر را به رسميت مىشناسد، چرا که خداوند،در اين آيه، پيامبر را به عنوان حاکم و رهبرخطاب مىکند و مردم را طرف مشاوره. 5 -3- خلط مشروعيتسياسى و الهى
اگر بر حسب فرض، نکات ياد شده را ناديدهبنگاريم، نهايت دلالت آيه، امر به پيامبر در توجهبه راى مردم، در اصل حکومت و اداره آناست، به اين معنا که ايجاد حکومت دينى هرچند به دست پيامبر، متوقف بر مقبوليت وپذيرش مردم است. (مشروعيتسياسى)، اما اينکه در صورت استنکاف مردم، حکومت پيامبرفاقد اعتبار شرعى و دينى خواهد بود، بر ايننکته بهيچوجه دلالت نمىکند. دو: تفکيک نبوت و حکومت
دومين دليل مدعاى فوق، ادعاى تفکيکنبوت از امر حکومت و جامعه استبا اين توضيحکه: شان و وظيفه الهى پيامبران، فقط منحصربه تبليغ دين و فراخوانى مردم به سوى قيامت وخداست، اما تشکيل حکومت دينى و رسيدگى بهامور اجتماعى و دنيوى، خارج از قلمرو رسالتپيامبران است، و در اين زمينه دستورى ازخداوند صادر نشده است. على عبدالرزاق از جمله غربگرايان طرفداراين ايده غلط، براى اثبات راى خود، به آياتىاستناد مىکند که در آنها اکراه و سيطره پيامبراز سوى خداوند نفى شده است (15) .مانند «فماانت عليهم بجبار» (16) « قل لست عليکم بوکيل» (17) دسته ديگر آياتى که مورد استناد وى قرارگرفته است، آياتى است که در آنها شان ووظيفه پيامبر حصر در تبليغ پيام الهى و مذکربودن، ذکر شده است. مانند، «ان عليک الاالبلاغ» (18) آقايان مهدى بازرگان و مهدى حائرىنيز مشابه استدلال فوق ذکر کردهاند. «اصولا نبوت و حکومت دو امر يا دو شغلکاملا مجزا و متفاوت با دو منشا يا دو مبناىمختلف غيرقابل تلفيق در يکديگر بودهاست» (19) . «مرحله اجراى تکاليف عدل - که همانسياست و تدبير امور و آيين کشوردارى است،مطلبى نيست که بتوان از تحليل و تجزيه ماهيتنبوت و امامتبدست آورد، تا از لوازم ذاتى آنهااستنباط نمود» (20) . شبهه فوق در نيم سده گذشته در بعضمطبوعات نيز مطرح مىشده است (21) . نقد و نظر
اصل تئورى فوق با متن دين اسلام - آيات وسنت پيامبر و امامان بوضوح ناسازگار است. ابتداآيات مذکور را بررسى کنيم: 1- عدم سلطه پيامبر در هدايت کافران
عبدالرزاق آياتى را که در آنها نفى سلطهتکوينى پيامبر شده، به عنوان دستاويز ادعاىخود يعنى نفى حاکميت تشريعى ذکر کرده است.آياتى که در آنها «وکالت»، «سلطه»، «اکراه»پيامبر(ص) نفى شده است، مربوط به کافرانىاست که هنوز به آيين اسلام نگرويدهاند و پيامبر،جهد بسيار مىکرد تا آنها را به صراط مستقيمسوق دهد. خداوند تذکر مىدهد که ايمان، امرقلبى است و تو مىتوانى آنها را رهنمون و دعوتکنى، اما نمىتوانى تکوينا کسى را وادار به اسلامکنى و آيات فوق اصلا از قلمرو بحثحکومت وسلطه، که لازمه حاکم و حکومت است، خارج ازمحل بحث است (22) . 2- حصر اضافى
هر انديشورى که با قرآن کريم آشنا باشدمىداند که در کتاب آسمانى، حصرهاى اضافى ونسبى وجود دارد. مثلا در موضوع شفاعت، علمغيب، توحيد افعالى، و غيره که خداوند از طرفىشفاعت و علم غيب و انجام امور ابتدا به خودنسبت مىدهد، و در عين حال، در آيات ديگرىسخن از شفاعت و علم غيب انسانهاى خواص بهميان مىآورد. در آياتى نيز که رسالت پيامبر در تبليغ ووعظ، منحصر شده است، از موارد حصر اضافىاست و مراد از آن، بيان اهميت و جايگاهفوقالعاده ابلاغ و وعظ در دين الهى است.خداوند به رسولش در برابر تهديدها و اذيت وآزار فيزيکى و روحى مخالفان، ابلاغ مىفرمايدکه در مقابل شدايد، صبور باش چرا که يکى ازوظايف و شئون اوليه و مهم رسالت، تبليغ دينالهى است. شاهد اين نظر، وجود آيات مختلفديگرى است که در آنها به شئون و وظايف ديگرپيامبر، مانند، قضاوت، حکم رانى، حل و فصلمناقشات مردم، اجراى عدالت و حدود الهى،تاکيد شده است. علاوه بر آن، رجوع به آياتحصر و تامل در مفاد و مخاطبان آن، که اکثراناظر به کفار و هدايت آنهاست، نسبى بودن اينتخصيص را تاييد مىکند. 3- حکومت، از اهداف اصلى نبوت
يکى از شبهات اين بود که اصولا امر حکومتاز نبوت و پيامبرى، مستقل و متمايز است ونمىتوان اجراى تکاليف عدل را از تحليل وتجزيه ماهيت نبوت و امامت، بدست آورد. درپاسخ بايد گفت مدعا اين نيست که مفادحکومت، از تجزيه و تحليل ماهيت نبوت بدستمىآيد، بلکه مدعا اين است که حکومت وپرداختن به امور جامعه و اجراى عدالتاجتماعى، جزء و از لوازم اهداف پيامبران وشئونات آنهاست: لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهمالکتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط (23) انا انزلنا اليک الکتاب بالحق لتحکم بينالناس بما اراک الله (24) کان الناس امة واحدة فبعث الله النبيينمبشرين و منذرين و انزل معهم الکتاببالحق ليحکم بين الناس فيما اختلفوا فيه (25) . کتاب خدا، کتاب راهنمائى و هدايتخواندهشده بلکه خداوند در اين آيات، به فلسفهدنيوى و مادى بعثت نيز اشاره مىکند. و اين امرنه دون شان الهى پيامبران، بلکه غايت انزالکتب آسمانى نيز توصيف شده است. ادغام دين و دنيا و اصلاح امور دنيوى توسطپيامبران در روايات نيز مورد توجه قرار گرفتهاست (26) . بنابراين تشکيل حکومت صالح، حداقل بهعنوان يکى از اهداف نبوت و رسالت در آياتالهى است. و از اين رو حکما و برخى ازانديشمندان مانند قاضى عبدالجبار (27) ،ابنميثم (28) ،فاضل مقداد (29) و علامه طباطبايى آنرااصولا جزء حقيقت«نبوت»،تعريف واخذ نمودند. «النبى هو الذى يبين الناس صلاح معاشهم ومعادهم» (30) . نکته ديگر اين که اگر فرضا دايره نبوت وبعثت پيامبران پيشين را به تبليغ و وعظ ومسايل آخرت و خدا منحصر کنيم، از آنبرنمىآيد که دين مقدس اسلام نيز بر همينشيوه طى طريقت کند، چرا که کتاب آسمانىاسلام و روايات پيامبر و امامان مملو از مسايلحکومتى و اجتماعى است که هرگونه انديشهسکولاريزم خط بطلان مىکشد. اما ادعاىتفکيک حکومت از امامت، ادعاى جزافى استکه هم با معناى خود آن، ناسازگار است و هم باتفاسير و قرائتهايى که خود امامان از امامتارايه نمودهاند. آنجا که امام را به «عالمبالسياسة»، «قايم بالرياسة»، «حفظ الثغور» و«تدبير الامور» شرح و تفسير کردند (31) . سه: بيعت، مصدر مشروعيت
تاريخ حکومتهاى پيامبر(ص) و حضرتعلى(ع)، توام با بيعتها و توافقهاى مختلفمردم بود و به نوعى بيعت، خاستگاه حکومت آنهامحسوب مىشود. قرآن کريم نيز در بعضى آيات از بيعت مردماظهار رضايت نموده است. لقد رضى الله عن المومنين اذيبا يعونکتحت الشجرة (32) . طرفداران سکولاريزم، وجود بيعتهاى صدراسلام را منشاء مشروعيتحکومت پيامبر(ص) وحضرت على(ع) مىدانند، و مىخواهندمشروعيتحکومتمعصومان رانهالهى و دينى، کهمردمىوبه اصطلاح از پايين به بالا توصيف کنند. نويسنده حکمت و حکومت مىنويسد: «در اين دو شاهد تاريخى حکومت پيامبر وعلى(ع) مىتوان به خوبى مشاهده کرد کهانتخاب زمامدارى سياسى به خاطر اجرا وکارآيى احکام و قوانين اسلامى تنها به ابتکارو از سوى خود مردم به صورت «بيعت» براىتشکيل حکومت مردمى تحقق يافته است، واز حوزه وحى و پيامبرى بيرون بودهاست» (33) . مهندسبازرگاننيزاستدلال مشابهاى دارد (34) . ارزيابى
با نگاهى به فلسفه وجودى بيعت درجامعه عربى عصر جاهليت، ضعف استدلالفوق روشن مىشود، چرا که، بيعت در جامعهعربى، اعلام آمادگى و تسليم ديگرى شدن به نحواکيد و تا سرحد خون فشانى است. و به منزلهقسم ياد کردن و تعهد و جدائى محسوب مىشد،که اعراب نقص آن را به هيچوجه رو نمىدارند. پيامبر اسلام و همچنين حضرت على(ع)براى اطمينان بيشتر و حداقل رساندن احتمالنقض پيمان و همچنين احتجاج به نقض پيماندر حق مخالفان، از قبايل مختلف مردم، براىدفاع از اسلام و حکومت دينى، مطابق رسم ورسوم جامعه خود، از مردم و پيروان خود،بيعت مىگرفتند، تا مردم در دورانها بحرانى وشدايد، دست از دفاع اسلام برندارند. اين شيوهپيامبر بهترين شيوه عقلانى براى تشکيلحکومت و استحکام آن بود که آنحضرت به نحوشايسته از آن استفاده کرد. اما اينکه مشروعيت الهى حکومتحضرت ازبيعت نشات مىگيرد، صرف ادعاست. وانگهىمطابق ادله قرآنى و روايى، مصدر مشروعيتحکومت معصومان، وحى آسمانى است. و بهصرف وجود بيعت نمىتوان دست از آن ادلهبرداشت. آرى تحقق و ايجاد حکومت اسلامى ولوبه دست پيامبران، بستگى به اقبال و بيعت مردمدارد و در صورت عدم اقبال مردم، حکومت الهىو شرعى به مرحله اجرا و فعليت نخواهد رسيدو به اصطلاح حکومت آنان از مشروعيتسياسىو اقتدار لازم برخوردار نخواهد بود. و اينجاست که استدلال کنندگان به بيعت،بين دو مشروعيت فوق خلط کردند. چهار: کنارگيرى امامان از حکومت
يکى ديگر از ادله مناديان جامعه مدنىسکولار، تمسک به عدم تلاش، درخواست واقدام به تشکيل حکومت دينى از سوى اماماناست. جدا انگاران دين از حکومت، با استناد بهقطعات تاريخى و فراز و نشيبهاى زندگىامامان،از آن به عنوان دليل و مويد نظريه خودياد مىکنند، که در اينجا به بعضى اشاره مىشود. امام على(ع)
حضرت به ادله و علل مختلف از پذيرفتن امرحکومتبعد از قتل عثمان امتناع مىکرد ومىفرمود: «دعونى و التمسوا غيرى» (35) . مهندس بازرگان در اين رابطه مىنويسد: «اما على بن ابىطالب نه خلافتبه معناىحکومتبه دست او افتاد و نه او براى قبضهکردن قدرت، تلاش و تقاضايى نمود... على(ع) با استنکاف و عدم تمايل خودش،خليفه مسلمين و امير مومنينگرديد» (36) . مشابه استدلال فوق را نويسندگان کتاب«حکومت در اسلام» (37) و «حکمت وحکومت» (38) و همچنين بعضى اهل تسنن ارايهنمودهاند (39) .و در مقابل، عالمان تشيع مانند،ابن نوبخت، سيدمرتضى، حمصى رازى و محققلاهيجى به توجيه طلبه فوق و علل سکوت 25ساله حضرت پرداختند (40) ،که اينجا به برخى ازنکات اشاره مىشود. 1- عدم تعارض با ادله مشروعيت
اولين نکته اين که وجود ادله و نصوص متواتراز کتاب و سنت و نيز روايات خود امام(ع) مبنىبر مشروعيت الهى حکومت معصومان، ادعاىفوق را مخدوش مىکند و نمىتوان براى بناء يکنظريه علمى و دينى به صرف قطعات تاريخىبدون تحليل ادله و علل آن بسنده کرد. 2- کوششهاىعلى(ع)دربدستگرفتن حکومت
1-2- اتهام حرص در حکومت:
بعد از وفاتپيامبر(ص) حضرت على(ع) به قدرى در گرفتنزمام حکومت مجاهده و تلاش نمود که مورداعتراض برخى مانند ابواشعث گرديد و حضرت رامتهم به آز و حرص نمودند. حضرت در پاسخ آن،به جاى انکار درخواستخود، آن را حق مسلمخويش ياد مىکند و مىفرمايد: «انما طلبتحقا لى وانتم تحولون بينى و بينه وتضربون وجهى دونه» (41)
2-2- استمداد از اهل بيت(ع):
حضرت براىبدست گرفتن حکومت از راهکارهاى مختلفاستفاده کرده، به گونهاى که حتى با سوار کردنحضرت فاطمه بر مرکب در نصف شبها، بهخانههاى انصار مىرفت و از آنان درخواستبيعت مىکرد (42) . 3- تصريح حضرت به نظريه انتصاب
حضرت در موارد متعدد به انتقال حقحاکميت از طريق پيامبر به خود تصريح مىکرد واز آن به عنوان «حق»، «ارث» ياد مىکرد. «فوللهمازلت مدفوعاعنحقىمستاثراعلى منذقبضالله نبيه (ص)حتى يوم الناس هذا» (43) «نحن اهله و ورثته و عترته و اولياؤه دونالناس، لايناز عنا سلطانه احد و لايطمع فىحقنا طامع» (44) و در موارد يگر از غصب خلافتخود توسطمردم و خلفاى وقت زبان به شکوه باز مىکرد، امااين که حضرت با اين وجود چرا 25 سال سکوتکرد و بعد از 25 سال وقتى که نوبتحکومتبهآنحضرت رسيد، از پذيرفتن آن ابتدا استنکافنمود، نگارنده جهت رعايتحجم مقاله، آن را بهجاى ديگر حواله مىکند. امام حسن(ع)
آقايان به دنبال انکار مشروعيت الهىحکومت پيامبر و امام على(ع) در مورد سايرامامان نيز به همين شيوه به تحليل سيره آنانمىپردازند، مهندس بازرگان در سيره صلحامام حسن(ع) مىگويد: «امام حسن مجتبى بنا به انتخاب و بيعتمسلمانان،خليفه وجانشينپدرش علىمرتضى گرديد. حضرت بنا به اصرار و تمايلمردم، ناچار به صلح با معاويه تن داد، مسلماست که اگر امام حسن خلافت را ملکشخصىوماموريتالهىيا نبوى مىدانست، بهخوداجازهنمىدادآنرابهديگرىصلحکند» (45) . نقد و نظر
1- عدم ناسازگارى با ادله مشروعيت
گفتيم که ادله دينى دال بر مشروعيت الهىحکومت معصومان است که به صرف چند قطعهتاريخى نمىتوان دست از آن برداشت. 2- ضرورت صلح و فلسفه آن
سير و فحص در تاريخ عصر امام حسن نشانمىدهد که امام حسن(ع) به صلح ناچار بود کهيکى از علل آن ضعف جبهه نظامى امام و عدموجود ياران با وفا بود که خود حضرت به اين نکتهتصريح مىکند (46) . 3- شرط برگشتحکومت
با نگاهى به قرارداد صلح، به نکته جالبى برمىخوريم و آن شرط برگشت امام(ع) بر مسندحکومت در صورت مرگ معاويه است و علاقه وجهدامامرا به ايجاد حکومت دينى نشان مىدهد. 4- تصريح به انتصاب
امام(ع) حکومت را حق الهى خويش مىداندو مىفرمايد: «اى مردم، معاويه مىپندارد که من او را اهلو سزاوار خلافتيافتم و در عوض، خود رافاقد صلاحيت رهبرى ديدم، در حالى کهمعاويه دروغ مىگويد، من سزاوارترينشخص از ميان همه مردم به امر حکومت،مطابق قرآن و سنت پيامبر هستم» (47) . مهندس بازرگان به همين شکل نيز بهتحريف برخى از قطعات تاريخى اسلام پرداخته و خواسته اولياء دين را به دور از امر حکومت وجامعه و صرفا يک مبلغ و واعظ دينى نشانمىدهد و به خاطر ضيق مجال، از پاسخ آنها دراينجا صرف نظر مىشود. 1- ر.ک: آخرت و خدا، مهدى بازرگان، مؤسسهفرهنگى رسا، تهران، 1377، ص 44،43 و حکمت وحکومت، مهدى حائرىيزدى، لندن، ص 82 و 152و کيان، مدارا و مديريت، عبدالکريم سروش، شماره21، ص 12. 2- آخرت و خدا، ص 44 و 43. 3- همان، ص 228. 4- سوره يوسف: 40. 5- رعد: 11. 6- نساء: 59. 7- مائده: 55. 8- احزاب: 6. 9- احزاب: 36. 10- نور: 51. 11- نور: 62. 12- آخرت و خدا، ص 62. 13- همان، ص 74. 14- ر.ک: فربهتر از ايدئولوژى، ص 52. 15- ر.ک: الاسلام و اصول الحکم، ص 159. 16- ق: 45. 17- انعام: 66. 18- شورى: 48. 19- آخرت و خدا، مهدى بازرگان، ص 82 و نيز، 229. 20- حکمت و حکومت، مهدى حائرى، ص 140 و 143و 153. 21- ر.ک: ابراهيم مهدوى زنجانى، چهل پيشنهاد،مجله زن روز، شماره 90، سال 1345، ص 75. 22- براى توضيح بيشتر ر.ک: تفسير الميزان، ج 5، ص5 و ج 12، ص 256 و ج 10، ص 136 و نيز آيةالخوئى، البيان،23- حديد: 25. 24- نساء: 105. 25- بقره: 123. 26- ر.ک: بحارالانوار، ج 11، ص 40. 27- شرح الاصول الخمسة، ص 564. 28- قواعد المرام، ص 122. 29- اللوامع الالهية، ص 165. 30- الميزان، ج 2، ص 122، براى توضيح بيشتر ر.ک:دکتر احد قراملکى، مبانى کلامى جهتگيرى انبياء،پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى. 31- ر.ک: بحارالانوار، ج 25، ص 170 و ص 126 وارشاد مفيد، ص 183. 32- فتح: 18. 33- حکمت و حکومت، ص 152 و ص 167. 34- آخرت و خدا، ص 229. 35- نهجالبلاغه، خطبه 92. 36- آخرت و خدا، ص 45. 37- ر.ک: حيدر على قلمداران، حکومت در اسلام،مؤسسه مطبوعاتى اسماعيليان، تهران 1385 ق،ص 76. 38- ر.ک: حکمت و حکومت، ص 144. 39- ر.ک: ابنابىالحديد، شرح نهج البلاغه، ج 7، ص33; فخر رازى، الاربعين، فصل 4; تفتازانى شرحالمقاصد، ج 5، ص 262; روزبهان، دلايل الصدق، ج2، ص 21 و 33. 40- ر.ک: سيدمرتضى، الذخيره، ص 474; ابن نوبخت،الياقوت، ص 82; حمصى رازى، المنقذمن التقليد،ج 2، ص200; محقق لاهيجى، گوهر مراد، ص 490. 41- نهج البلاغه، خطبه 17. 42- ر.ک: بحار الانوار، ج 29، ص 419; ابن ابى الحديد،شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 47 و ج 11، ص 114. ونيز ر.ک: خطبه معروف حضرت زهرا(ص). 43- نهجالبلاغه، خطبه 6. 44- شرح نهج البلاغه، ابن ابىالحديد، ج 1، ص 307. 45- آخرت و خدا، ص 44. 46- ر.ک: بحارالانوار، ج 44، ص 147، و ج 44، ص 15و 25. 47- همان. ج 4، ص 22، و نيز: ينابيع الموعدة، ص193. فصلنامه کتاب نقد شماره 9