[سخنرانی مقام معظم رهبری در جمع جانبازان و ایثارگران و خانواده های شهدای استان فارس] نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

[سخنرانی مقام معظم رهبری در جمع جانبازان و ایثارگران و خانواده های شهدای استان فارس] - نسخه متنی

مقام معظم رهبری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بيانات در جمع جانبازان و ايثارگران و خانواده‏هاى شهداى استان فارس

13/ 02/ 87

بسم‏اللَّه‏الرّحمن‏الرّحيم‏

الحمدللَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و نبيّنا ابى القاسم المصطفى محمّد و على اله الأطيبين الأطهرين سيّما بقيّة اللَّه فى الأرضين.

اگر چه در حوادث انقلاب، شگفتيهاى بى‏نظير كم نيست و از آغاز نهضت بزرگ ملت ايران - كه به انقلاب اسلامى منتهى شد - تا پيروزى انقلاب و از پيروزى انقلاب تا امروز، در طول دوران مبارزه و انقلاب، حوادث شگفت‏انگيز و بى‏نظير يكى پس از ديگرى چشم و دل را به خود متوجه مى‏كند؛ اما در ميان اين حوادث شگفت‏انگيز، مسئله‏ى شهيد يك ويژگى استثنائى دارد.

هر آنچه كه مربوط به وجود نورانى شهيد است، شگفتى است. انگيزه‏ى او براى حركت به سمت جهاد - كه در دنياى مادى و در ميان اين همه انگيزه‏ى رنگارنگ جذاب، يك جوانى برخيزد، قيامِ للَّه كند و به سمت ميدان مجاهدت حركت بكند - اين خود يك شگفتى است؛ پس از آن، تلاش او، در معرض خطر قرار دادن خود در ميدانهاى نبرد، كارهاى برجسته‏ى او در ميدانها، شجاعتها و شهامتهائى كه هر سطرى از آن مى‏تواند يك سرمشق ماندگار و نورانى باشد هم يك شگفتى است؛ و پس از آن رسيدن به شوق وافر و كنار رفتن پرده‏ها و حجابهاى مادى و ديدن چهره‏ى معشوق و محبوب - كه در حركات شهدا، در حرفهاى شهدا و در روزهاى نزديك به شهادت، هميشه جلوه‏گر بود و نقلهاى فراوانى در اين زمينه هست - اين هم يكى از شگفتيهاست. در ميان همين شهداى عزيز شما شيرازيها و فارسى‏ها، در يك وصيت‏نامه‏اى خواندم كه شهيد مى‏گويد: من بيقرارم، بيقرارم! آتشى در دل من است كه مرا بى‏تاب كرده است؛ به هيچ چيز ديگر آرامش پيدا نمى‏كنم مگر به لقاء تو؛ اى خداى محبوبِ عزيز! اين سخن يك جوان است! اين همان چيزى است كه يك سالك و يك عارف، بعد از سالها مجاهدت و سالها رياضت ممكن است به آن‏جا برسد؛ اما يك جوان نوخاسته، در ميدان نبرد و در ميدان جهاد آن‏چنان مشمول تفضل الهى قرار مى‏گيرد كه اين ره صد ساله را يكشبه مى‏پيمايد و اين احساس بى‏قرارى و شوق، از سوى پروردگار پاسخ مناسب مى‏يابد. خود اين شوق هم لطف خدا و جاذبه‏ى حضرت حق متعال است. اين شگفتى بزرگى است.

و بعد خون شهيد است. خانواده‏ى شهيد، مادر شهيد، پدر شهيد، همسر و فرزندان شهيد، برادران و خواهران و نزديكان و دوستان شهيد - كه اگر اين جوان با مرگ معمولى از دنيا رفته بود، اينها گريبان پاره مى‏كردند و صبر نمى‏كردند - در مقابل خون اين شهيد، آن‏چنان صبر و متانت و آرامش و استقامتى نشان مى‏دادند كه انسان متحير مى‏ماند. مادر دو شهيد به من گفت: من بچه‏هايم را خودم دفن كردم، در خاك گذاشتم و دستم نلرزيد! پدر چند شهيد گفت: اگر چند برابر اينها من بچه داشتم، حاضر بودم آنها را در راه خدا بدهم! اين چه عنصرى است؟ اين چه جوهرى است؟ اين چه برق درخشنده‏اى است كه خدا در دل حادثه‏ى شهادت قرار داده است كه اين‏جور دنياى تاريك را روشن مى‏كند؟ هشت سال ملت ايران با اين برق درخشان در دل مرد و زن خود، همراه بود. و خدا دستگيرى كرد؛ خدا كمك كرد.

شهدا پيشرو و پيشگام بودند و سنگر دوم، خانواده‏هاى شهيدان و ديگر ايثارگران. رفتند جلو، مانعها را از سر راه برداشتند و توانستند يك ملتى را كه چند قرن او را به بى‏حالى و تسليم در مقابل زورگويان عادت داده بودند، تبديل كنند به اين ملت بانشاط، سرافراز، پرافتخار و با عزم و اراده‏ى مستحكم و راسخ. اين كار را شهداى ما كردند؛ اين كار را رزمندگان ما كردند؛ اين كار را جانبازان ما كردند؛ اين كار را استقامت آزادگان ما در زندانهاى دشمن كرد؛ اين كار را شما خانواده‏هاى شهدا كرديد. حق شما بر گردن ايران و ايرانى تا ابد باقى است و تاريخ ايران بايد نسبت به خانواده‏ى شهدا، حق‏گذارى كند.

بيش از چهارده‏هزار و پانصد شهيد از استان فارس و شهر شيراز! اين شوخى است؟ شيرازى كه سياستهاى استعمارى تصميم گرفته بود آن را به مظهر بى‏بندوبارى و بى‏اعتنائى به اصول و ارزشهاى دينى تبديل كند؛ شيرازى كه مايل بودند در آن هيچ چيز جز جلوه‏هاى حيوانىِ منحط وجود نداشته باشد و در آن از اصالتهاى دين خبرى نباشد. براى اين سياستگذارى كردند؛ اقدام هم كردند. اما جواب مردم شيراز و مردم استان فارس و تودهنى شما به دشمن، چهارده‏هزار و پانصد شهيد، بيش از سى و چهار هزار جانباز و بيش از دو هزار و پانصد آزاده بود. سلام بر شما! رحمت خدا بر شما!

شيراز مأمن امامزادگان بزرگوار بود؛ در هيچ نقطه‏اى از كشور به قدر فارس، مرقدِ امامزاده وجود ندارد. معناى اين حرف اين است كه از هر كجا امامزاده‏ها و فرزندان معصومين، يا از جور خلفا مى‏گريختند و يا به اميدِ كمك مردم حركت مى‏كردند، متوجه شهر شيراز يا شهرهاى ديگر استان فارس مى‏شدند. آن معنويتى كه شخصيتى مثل شهيد بزرگوار مرحوم آيت‏اللَّه دستغيب مظهر آن معنويت بود، از اين خانواده و از اين مركز فياضِ تمام نشدنى اهل بيت (عليهم‏السّلام) سرچشمه گرفته است. اين عمق انگيزه‏ى دينى را نشان مى‏دهد. اين نورانيت، شخصيتى مثل شهيد دستغيب مى‏سازد و مى‏پروراند و نفَس گرم آن شهيد عزيز، در اين منطقه اين همه دل جوان و جوينده را شيداى معنويت مى‏كند؛ دلهاى جوانى كه از همان روزهاى اول به ميدانهاى جنگ رفتند.

من ديروز در جمع نظاميان مستقر در شيراز گفتم: اولِ انقلاب و اوائل جنگ تحميلى، در دورانى كه جبهه‏ها از همه طرف محنت‏بار بود و اكثر خرمشهر زير چكمه‏ى اشغالگران بود، بنده به منطقه‏ى آبادان و اين بخشِ خرمشهر رفتم؛ يك عده جوانِ بااخلاص نورانىِ پرشور، با سلاحهاى ابتدائى به آن‏جا آمده بودند براى اين‏كه بجنگند؛ گفتم: از كجا آمده‏ايد؟ گفتند: از شيراز. در سرتاسر دوران جنگ تحميلى بچه‏هاى استان فارس - چه در لشكر فجر، چه در لشكر المهدى و چه در يگانهاى ارتشى كه در شيراز مستقرند و بسيارى از كاركنان آنها شيرازى يا اهل شهرهاى استان فارسند - وجودشان اثرگذار و نمايان بود. اين نفَس گرمى كه اين همه جوان را در راه دفاع از اسلام، دفاع از استقلال ملى، دفاع از كشور و دفاع از بزرگترين حادثه‏ى تاريخ ما - يعنى انقلاب اسلامى - اين‏جور به ميدان كشانده بود، نفَس گرم مردان بزرگى مانند مرحوم آيةاللَّه شهيد دستغيب و ديگران، و پشت سر همه و قويتر از همه نفَس گرم امام بود. اين يكى از آن شگفتيهاى بسيار برجسته‏ى انقلاب ماست!

عزيزان من! امروز سالها از آن دوران مى‏گذرد. خيلى از شما جوانها دوران دفاع مقدس را نديديد و درك نكرديد؛ بعضى هم خاطره‏ى مبهمى از آن داريد. گذر زمان، حوادث را لحظه به لحظه از انسان دورتر مى‏كند. بعضى از حوادث فراموش مى‏شوند، مثل يك موج ضعيفى كه از انداختن يك سنگى در يك استخر آبى به وجود مى‏آيد - موجى هست، اما هر چه مى‏گذرد، لحظه به لحظه ضعيف‏تر مى‏شود و دقيقه‏اى نمى‏گذرد كه ديگر خبرى از آن موج نيست - لكن بعضى از حوادث نقطه‏ى عكسند و گذر زمان آنها را ضعيف و كمرنگ نمى‏كند، بلكه برجسته‏تر مى‏كند. يك نمونه‏ى آن، حادثه‏ى عاشوراست.

در روز عاشورا كسى نفهميد چه اتفاق افتاد. عظمت آن حادثه، عظمت جهاد جگرگوشه‏ى پيغمبر و ياران و نزديكانش و همچنين عظمت فاجعه‏ى كشته شدن فرزندان و نورديدگان پيغمبر بر كسى روشن نبود. اكثر كسانى كه آن‏جا بودند هم نفهميدند. آنهايى كه در جبهه‏ى دشمن بودند، آن‏قدر مست و آن‏قدر غافل و آن‏قدر از خود بيگانه بودند كه نفهميدند چه اتفاقى افتاد! مستان عالَم، مستان غرور و شهوت و غضب و مستان حيوانيت، نمى‏فهمند در عالم انسانيت چه دارد اتفاق مى‏افتد؛ بله، زينب خوب فهميد، سكينه خوب فهميد، آن زنها و دخترهاى مظلوم خوب فهميدند چه اتفاقى افتاد؛ اين مال روز عاشوراست. اما هر روزى كه از روز عاشورا جلوتر رفتيم - روز دوازدهم در كوفه، چند هفته بعد در شام، چند هفته بعد در مدينه و اندكى بعد در همه‏ى دنياى اسلام - اين حادثه به سرعت برق، عظمت و اهميت خودش را نشان داد. هنوز دو سال از اين حادثه نگذشته بود كه آن طغيانگرِ فرعونى كه عامل اين حادثه بود، از روى زمين برافتاد و نابود شد و چند سالى بيش نگذشته بود كه آن خانواده نابود شدند. خانواده‏ى ديگرى از بنى‏اميه سر كار آمدند؛ چند ده سالى نگذشت كه آن خانواده هم مضمحل و نابود شدند. دنياى اسلام روز به روز به مكتب اهل بيت نزديكتر، دل‏بسته‏تر و مشتاقتر شد و اين حادثه توانست پايه‏هاى عقيده‏ى اسلامى و مكتب اسلام را در طول تاريخ استوار كند. اگر حادثه‏ى كربلا نبود، ما امروز از مبانى و اصول اسلام هم چندان خبرى نمى‏داشتيم و شايد فقط نامى از اسلام به گوش ما مى‏خورد. اين خون مقدس و اين حادثه‏ى بزرگ، نه فقط كوچك نشد، كمرنگ نشد، ضعيف نشد، بلكه روزبه‏روز قويتر و برجسته‏تر و اثرگذارتر شد؛ اين يك نمونه‏ى برجسته است.

انقلاب شما و شهادت شهيدان شما هم از همين قبيل است. در اول حادثه‏اى زلزله‏گون بود؛ خيليها تحليل كردند: يك زلزله است، مى‏گذرد و فراموش مى‏شود! اما اين‏جور نشد؛ عكس شد. امروز در اعماق دل ملتهاى مسلمان، مفاهيم انقلاب اسلامى روز به روز رسوخ بيشترى پيدا مى‏كند؛ اين نه حرف من، بلكه محصول تحليلهاى كسانى است كه دشمن‏ترينِ دشمنانشان، ملت ايران و انقلاب اسلامى است! آنها مى‏گويند؛ آنها شهادت مى‏دهند. اينى‏كه مى‏بينيد تهديد مى‏كنند و عليه ملت ايران عربده مى‏كشند، به خاطر همين تحليل است؛ مى‏ترسند! مى‏بينند اين حادثه خاموش نشد؛ مى‏بينند اين موج كمرنگ نشد و مرتب برجسته‏تر و گسترده‏تر و عمق آن بيشتر مى‏شود؛ لذا مى‏ترسند.

يك روزى آنها خيال كردند توى اين كشور انقلاب تمام شده؛ علت هم اين بود كه چند تا آدم غافل و نادان يا گفتند: انقلاب تمام شد، يا گفتند: اسم شهدا را ديگر نياوريد، يا گفتند: امام را بايد به موزه‏ى تاريخ سپرد و از اين حرفها! آن بى‏عقلهائى كه از اين حرفها مى‏خواستند براى سياستهاى خودشان تحليل درست كنند، باور كردند؛ خيال كردند انقلاب تمام شد. امروز كه انسان نگاه مى‏كند، آثار يأس از آن تحليل را در سخنان و در تحليلهاشان مى‏بيند. از ملت ايران، از عظمت ايران، از استقلال ايران و از استعداد جوانهاى ايران، احساس واهمه مى‏كنند.

چرا پيشرفت علمى يك ملت و يك كشور، از نظر يك جماعتى در دنيا تهديدآميز است؟ چرا؟! چون انحصارطلبند؛ چون سلطه‏طلبند؛ چون ايران را طعمه فرض كرده‏اند. خواستند اين كشور را با ذخائر و با موقعيت جغرافيائى ممتاز و برجسته‏اش، يك جا ببلعند. بيدارى ملت ايران، بيدارى جوان ايرانى و استعداد و درخشندگى پيشرفت علمى جوان ايرانى، نمى‏گذارد. لذا پيشرفت فنّاورى شما، انرژى هسته‏اى شما و پيشرفتهاى علمى ديگرِ شما، آنها را عصبانى مى‏كند. بله، اگر ملت ايران بى‏خيال و جوان ايرانى بى‏فكر باشد - دنبال علم و دنبال كار و دنبال توليد و دنبال نوآورى نرود و همين‏طور به عيش و عشرت بگذراند - آنها خوشحال مى‏شوند. آنها اين را مى‏خواهند؛ آنها نمى‏خواهند شهر شيراز، يك مركزى باشد كه در آن پيشرفت علمى هست - كه من گفتم شيرازِ شما، از لحاظ پيشرفت صنعتى در خط مقدم شهرها و استانهاى كشور قرار دارد و در بعضى از رشته‏هاى علمى، جوانها و مردان و زنان شما در دنيا آوازه پيدا كرده‏اند - آنها اين را نمى‏خواهند. آنها نمى‏خواهند كه دانشگاه ما، حوزه‏ى علميه‏ى ما، آزمايشگاه ما و محيط توليد ما، پر رونق باشد. آنها دلشان مى‏خواهد اختلاط دختر و پسر و آميزشهاى شهوانى و غفلت و عشرت و اينها، بر زندگى مردم غلبه پيدا كند؛ آنها اين را مى‏خواهند. شما عكس اين را عمل كرديد؛ علت عصبانيت امريكا و صهيونيستها و اين همه تبليغات اين است.

بعضيها مى‏گويند آقا! چرا دشمنىِ امريكا را تحريك مى‏كنيد؟ خب، اگر بخواهيم دشمنىِ امريكا را تحريك نكنيم، بايد بگيريم بخوابيم، از كار و تلاش دست برداريم و افتخارات خودمان را فراموش كنيم! آن وقت امريكا از ما ممنون خواهد شد؛ امريكا اين است. آيا ملت ايران به اين راضى است؟! آنها به خاطر اين كه فلان مسئول در كشور فلان حرف را زده است يا سياست ما فلان جور حركت كرده است، با ما دشمن نيستند؛ نه، آنها به خاطر بيدارى ملت ايران با ما دشمنند. هر جا كانون بيدارى است، آماج مهمترى براى حمله‏ى دشمنان اين ملت است. شما نگاه كنيد، ببينيد هر جائى كه بيدارى از آن‏جا مى‏تراود و هشيارى و انگيزه و آمادگىِ جوانان ملت از آن‏جا بيشتر بُروز و درخشش پيدا مى‏كند، با آن‏جا بيشتر دشمنند. با خانواده‏هاى شهدا دشمنند.

الحمدللَّه خانواده‏ى شهداى شيراز اينگونه‏اند؛ ببينيد چه انگيزه‏اى و چه احساس افتخارى بر اين فضا و بر اين محيط سايه افكنده! درستش همين است؛ افتخار كنيد. حقيقتاً افتخار دارد كه انسان عزيزش را و جوانش را در راه خدا بدهد و بداند كه خداى متعال را با اين كار خشنود كرده است؛ «صبرا و احتسابا»، پاى خدا حساب كند. بداند كه اين عزيزى كه در راه خدا داد، يك سنگرى بود كه در مقابل هجوم دشمنان به عزّت و به استقلال اين ملت، برافراشته شد. هر كدام از شهداى شما يك سنگرند؛ اين افتخار دارد؛ جانبازان هم همين‏جورند. جانبازان هم شهداى زنده‏اند؛ شما جانبازان عزيز هم مثل شهدا هستيد؛ شهيد هم همين ضربه‏اى را كه جانباز تحمل كرده است، او هم تحمل كرده؛ سرنوشت او پرواز و رفتن بود، سرنوشت اين فعلاً ماندن. خانواده‏ى شهدا، پدر و مادر شهيد، همسر شهيد، فرزندان شهيد، برادران و خواهران و خويشاوندان شهيد، پدران و خواهران و همسران جانبازان بايد افتخار كنند.

يكى از چيزهائى كه من هميشه احساس مى‏كنم، احترام به همسران جانبازان است. بعضى از اين بانوان عزيز، اين جانباز را با همين جانبازيش قبول كردند و پذيرفتند؛ آفرين! بعضى‏شان جوان رعنائى را كه با او ازدواج كردند، ناگهان ديدند به يك ازپاافتاده و به يك جانباز تبديل شد؛ پذيرفتند و استقبال كردند؛ آفرين! همسران جانبازان خيلى باارزشند. همسران شهدا - كه جوانان عزيز را تربيت كردند - خيلى باارزشند. من در شرح حال شهداى شيراز، ديدم كه تعدادى از فرزندان شهداى شيراز و استان فارس، رتبه‏هاى علمىِ بالا و رتبه‏هاى تحقيقىِ بالا به دست آورده‏اند. اين چه جور به دست مى‏آيد؟! با مجاهدت آن مادر، آن همسر شهيد، آن شيرزن و آن مجاهده‏ى فى‏اللَّه؛ جهاد او اين است: «حسن التّبعل»؛ حسن التّبعل يعنى اين؛ يعنى آبروى شوهر را حفظ كردن؛ شخصيت شوهر را حفظ كردن؛ اين حسن التّبعل است؛ يك نمونه‏اش همين است كه شوهر رفت در راه خدا؛ بچه‏هايش و جوجه‏هايش را در آغوش رعايت خودشان و با تربيت خودشان آن‏چنان بزرگ كنند كه اينها احساس افتخار كنند و راه شهيد را ادامه بدهند.

من آخرين عرضم به شما اين است: عزيزان! اگر شهيدان عزيزند - كه عزيزترينند - اگر براى ما گراميند - كه گرامى‏ترينند - گراميداشت آنها به معناى اين است كه ما راهشان را ادامه بدهيم و اهدافشان را دنبال كنيم. دنبال كردن راه آنها يعنى بايستى اهداف جمهورى اسلامى و ارزشهاى اسلامى - اين پايه‏هاى مستحكم و اين شاخصهاى نمايان كه مى‏تواند اين ملت را به اوج افتخار دنيوى و اخروى برساند - در نظر داشته باشيم و دنبال كنيم. زن و مرد در اين جهت يكسانند؛ پسران و دختران شهيد، برادران و خواهران شهيد و آنهائى كه نسبتى با شهيد دارند در اين جهت يكسانند. هر چه به شهيد نزديكتريد، افتخارتان بيشتر و مسئوليت‏تان سنگين‏تر است. كشور مال شماست؛ كشور مال جوانهاست؛ آينده مال شماست. آنهائى كه رفتند، رفتند و راهها را گشودند؛ من و شما كه مانديم بايد از اين راههاى گشوده حركت كنيم و پيش برويم. والّا اگر آنها راه را باز كنند و ما بنشينيم و دست روى دست بگذاريم و تماشا كنيم، اين قدرنشناسى و نمك‏نشناسى است. نمك‏شناسىِ در قبال شهدا اين است كه وقتى آنها راه را باز كردند، ما از اين راه حركت كنيم و پيش برويم. اين امروز وظيفه‏ى ماست و ملت ايران اين وظيفه را انجام مى‏دهد و مسئولين كشور بحمداللَّه به اين وظيفه متعهد و پايبندند و شعارهاى اسلامى و مبانى و اصول اسلامى براى آنها اصلى‏ترين پرچمها و شعارهاست. ان‏شاءاللَّه اين ملت با اين عزم، با اين روحيه، با اين جوان و با اين مشعلهاى درخشانى كه از خون شهيدان برافروخته‏شده و فضا را روشن كرده، خواهد توانست به بلندترين و دورترين آرزوهاى خودش برسد.

پروردگارا! رحمت و مغفرت خود را بر شهيدان نازل كن. پروردگارا! رحمت و لطف و فضل خود را بر خاندان شهيدان نازل كن. پروردگارا! ما را با شهيدان محشور كن. پروردگارا! مرگ ما را جز به شهادت در راه خودت قرار مده. پروردگارا! دعاى امام بزرگوار، دعاى شهيدان، دعاى شهيد دستغيب و برتر و بالاتر از همه دعاى حضرت ولى‏عصر (ارواحنا فداه) را شامل حال ما بگردان.

والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته‏

بسم‏اللَّه‏الرّحمن‏الرّحيم‏

الحمدللَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و نبيّنا ابى القاسم المصطفى محمّد و على اله الأطيبين الأطهرين سيّما بقيّة اللَّه فى الأرضين.

اگر چه در حوادث انقلاب، شگفتيهاى بى‏نظير كم نيست و از آغاز نهضت بزرگ ملت ايران - كه به انقلاب اسلامى منتهى شد - تا پيروزى انقلاب و از پيروزى انقلاب تا امروز، در طول دوران مبارزه و انقلاب، حوادث شگفت‏انگيز و بى‏نظير يكى پس از ديگرى چشم و دل را به خود متوجه مى‏كند؛ اما در ميان اين حوادث شگفت‏انگيز، مسئله‏ى شهيد يك ويژگى استثنائى دارد.

هر آنچه كه مربوط به وجود نورانى شهيد است، شگفتى است. انگيزه‏ى او براى حركت به سمت جهاد - كه در دنياى مادى و در ميان اين همه انگيزه‏ى رنگارنگ جذاب، يك جوانى برخيزد، قيامِ للَّه كند و به سمت ميدان مجاهدت حركت بكند - اين خود يك شگفتى است؛ پس از آن، تلاش او، در معرض خطر قرار دادن خود در ميدانهاى نبرد، كارهاى برجسته‏ى او در ميدانها، شجاعتها و شهامتهائى كه هر سطرى از آن مى‏تواند يك سرمشق ماندگار و نورانى باشد هم يك شگفتى است؛ و پس از آن رسيدن به شوق وافر و كنار رفتن پرده‏ها و حجابهاى مادى و ديدن چهره‏ى معشوق و محبوب - كه در حركات شهدا، در حرفهاى شهدا و در روزهاى نزديك به شهادت، هميشه جلوه‏گر بود و نقلهاى فراوانى در اين زمينه هست - اين هم يكى از شگفتيهاست. در ميان همين شهداى عزيز شما شيرازيها و فارسى‏ها، در يك وصيت‏نامه‏اى خواندم كه شهيد مى‏گويد: من بيقرارم، بيقرارم! آتشى در دل من است كه مرا بى‏تاب كرده است؛ به هيچ چيز ديگر آرامش پيدا نمى‏كنم مگر به لقاء تو؛ اى خداى محبوبِ عزيز! اين سخن يك جوان است! اين همان چيزى است كه يك سالك و يك عارف، بعد از سالها مجاهدت و سالها رياضت ممكن است به آن‏جا برسد؛ اما يك جوان نوخاسته، در ميدان نبرد و در ميدان جهاد آن‏چنان مشمول تفضل الهى قرار مى‏گيرد كه اين ره صد ساله را يكشبه مى‏پيمايد و اين احساس بى‏قرارى و شوق، از سوى پروردگار پاسخ مناسب مى‏يابد. خود اين شوق هم لطف خدا و جاذبه‏ى حضرت حق متعال است. اين شگفتى بزرگى است.

و بعد خون شهيد است. خانواده‏ى شهيد، مادر شهيد، پدر شهيد، همسر و فرزندان شهيد، برادران و خواهران و نزديكان و دوستان شهيد - كه اگر اين جوان با مرگ معمولى از دنيا رفته بود، اينها گريبان پاره مى‏كردند و صبر نمى‏كردند - در مقابل خون اين شهيد، آن‏چنان صبر و متانت و آرامش و استقامتى نشان مى‏دادند كه انسان متحير مى‏ماند. مادر دو شهيد به من گفت: من بچه‏هايم را خودم دفن كردم، در خاك گذاشتم و دستم نلرزيد! پدر چند شهيد گفت: اگر چند برابر اينها من بچه داشتم، حاضر بودم آنها را در راه خدا بدهم! اين چه عنصرى است؟ اين چه جوهرى است؟ اين چه برق درخشنده‏اى است كه خدا در دل حادثه‏ى شهادت قرار داده است كه اين‏جور دنياى تاريك را روشن مى‏كند؟ هشت سال ملت ايران با اين برق درخشان در دل مرد و زن خود، همراه بود. و خدا دستگيرى كرد؛ خدا كمك كرد.

شهدا پيشرو و پيشگام بودند و سنگر دوم، خانواده‏هاى شهيدان و ديگر ايثارگران. رفتند جلو، مانعها را از سر راه برداشتند و توانستند يك ملتى را كه چند قرن او را به بى‏حالى و تسليم در مقابل زورگويان عادت داده بودند، تبديل كنند به اين ملت بانشاط، سرافراز، پرافتخار و با عزم و اراده‏ى مستحكم و راسخ. اين كار را شهداى ما كردند؛ اين كار را رزمندگان ما كردند؛ اين كار را جانبازان ما كردند؛ اين كار را استقامت آزادگان ما در زندانهاى دشمن كرد؛ اين كار را شما خانواده‏هاى شهدا كرديد. حق شما بر گردن ايران و ايرانى تا ابد باقى است و تاريخ ايران بايد نسبت به خانواده‏ى شهدا، حق‏گذارى كند.

بيش از چهارده‏هزار و پانصد شهيد از استان فارس و شهر شيراز! اين شوخى است؟ شيرازى كه سياستهاى استعمارى تصميم گرفته بود آن را به مظهر بى‏بندوبارى و بى‏اعتنائى به اصول و ارزشهاى دينى تبديل كند؛ شيرازى كه مايل بودند در آن هيچ چيز جز جلوه‏هاى حيوانىِ منحط وجود نداشته باشد و در آن از اصالتهاى دين خبرى نباشد. براى اين سياستگذارى كردند؛ اقدام هم كردند. اما جواب مردم شيراز و مردم استان فارس و تودهنى شما به دشمن، چهارده‏هزار و پانصد شهيد، بيش از سى و چهار هزار جانباز و بيش از دو هزار و پانصد آزاده بود. سلام بر شما! رحمت خدا بر شما!

شيراز مأمن امامزادگان بزرگوار بود؛ در هيچ نقطه‏اى از كشور به قدر فارس، مرقدِ امامزاده وجود ندارد. معناى اين حرف اين است كه از هر كجا امامزاده‏ها و فرزندان معصومين، يا از جور خلفا مى‏گريختند و يا به اميدِ كمك مردم حركت مى‏كردند، متوجه شهر شيراز يا شهرهاى ديگر استان فارس مى‏شدند. آن معنويتى كه شخصيتى مثل شهيد بزرگوار مرحوم آيت‏اللَّه دستغيب مظهر آن معنويت بود، از اين خانواده و از اين مركز فياضِ تمام نشدنى اهل بيت (عليهم‏السّلام) سرچشمه گرفته است. اين عمق انگيزه‏ى دينى را نشان مى‏دهد. اين نورانيت، شخصيتى مثل شهيد دستغيب مى‏سازد و مى‏پروراند و نفَس گرم آن شهيد عزيز، در اين منطقه اين همه دل جوان و جوينده را شيداى معنويت مى‏كند؛ دلهاى جوانى كه از همان روزهاى اول به ميدانهاى جنگ رفتند.

من ديروز در جمع نظاميان مستقر در شيراز گفتم: اولِ انقلاب و اوائل جنگ تحميلى، در دورانى كه جبهه‏ها از همه طرف محنت‏بار بود و اكثر خرمشهر زير چكمه‏ى اشغالگران بود، بنده به منطقه‏ى آبادان و اين بخشِ خرمشهر رفتم؛ يك عده جوانِ بااخلاص نورانىِ پرشور، با سلاحهاى ابتدائى به آن‏جا آمده بودند براى اين‏كه بجنگند؛ گفتم: از كجا آمده‏ايد؟ گفتند: از شيراز. در سرتاسر دوران جنگ تحميلى بچه‏هاى استان فارس - چه در لشكر فجر، چه در لشكر المهدى و چه در يگانهاى ارتشى كه در شيراز مستقرند و بسيارى از كاركنان آنها شيرازى يا اهل شهرهاى استان فارسند - وجودشان اثرگذار و نمايان بود. اين نفَس گرمى كه اين همه جوان را در راه دفاع از اسلام، دفاع از استقلال ملى، دفاع از كشور و دفاع از بزرگترين حادثه‏ى تاريخ ما - يعنى انقلاب اسلامى - اين‏جور به ميدان كشانده بود، نفَس گرم مردان بزرگى مانند مرحوم آيةاللَّه شهيد دستغيب و ديگران، و پشت سر همه و قويتر از همه نفَس گرم امام بود. اين يكى از آن شگفتيهاى بسيار برجسته‏ى انقلاب ماست!

عزيزان من! امروز سالها از آن دوران مى‏گذرد. خيلى از شما جوانها دوران دفاع مقدس را نديديد و درك نكرديد؛ بعضى هم خاطره‏ى مبهمى از آن داريد. گذر زمان، حوادث را لحظه به لحظه از انسان دورتر مى‏كند. بعضى از حوادث فراموش مى‏شوند، مثل يك موج ضعيفى كه از انداختن يك سنگى در يك استخر آبى به وجود مى‏آيد - موجى هست، اما هر چه مى‏گذرد، لحظه به لحظه ضعيف‏تر مى‏شود و دقيقه‏اى نمى‏گذرد كه ديگر خبرى از آن موج نيست - لكن بعضى از حوادث نقطه‏ى عكسند و گذر زمان آنها را ضعيف و كمرنگ نمى‏كند، بلكه برجسته‏تر مى‏كند. يك نمونه‏ى آن، حادثه‏ى عاشوراست.

در روز عاشورا كسى نفهميد چه اتفاق افتاد. عظمت آن حادثه، عظمت جهاد جگرگوشه‏ى پيغمبر و ياران و نزديكانش و همچنين عظمت فاجعه‏ى كشته شدن فرزندان و نورديدگان پيغمبر بر كسى روشن نبود. اكثر كسانى كه آن‏جا بودند هم نفهميدند. آنهايى كه در جبهه‏ى دشمن بودند، آن‏قدر مست و آن‏قدر غافل و آن‏قدر از خود بيگانه بودند كه نفهميدند چه اتفاقى افتاد! مستان عالَم، مستان غرور و شهوت و غضب و مستان حيوانيت، نمى‏فهمند در عالم انسانيت چه دارد اتفاق مى‏افتد؛ بله، زينب خوب فهميد، سكينه خوب فهميد، آن زنها و دخترهاى مظلوم خوب فهميدند چه اتفاقى افتاد؛ اين مال روز عاشوراست. اما هر روزى كه از روز عاشورا جلوتر رفتيم - روز دوازدهم در كوفه، چند هفته بعد در شام، چند هفته بعد در مدينه و اندكى بعد در همه‏ى دنياى اسلام - اين حادثه به سرعت برق، عظمت و اهميت خودش را نشان داد. هنوز دو سال از اين حادثه نگذشته بود كه آن طغيانگرِ فرعونى كه عامل اين حادثه بود، از روى زمين برافتاد و نابود شد و چند سالى بيش نگذشته بود كه آن خانواده نابود شدند. خانواده‏ى ديگرى از بنى‏اميه سر كار آمدند؛ چند ده سالى نگذشت كه آن خانواده هم مضمحل و نابود شدند. دنياى اسلام روز به روز به مكتب اهل بيت نزديكتر، دل‏بسته‏تر و مشتاقتر شد و اين حادثه توانست پايه‏هاى عقيده‏ى اسلامى و مكتب اسلام را در طول تاريخ استوار كند. اگر حادثه‏ى كربلا نبود، ما امروز از مبانى و اصول اسلام هم چندان خبرى نمى‏داشتيم و شايد فقط نامى از اسلام به گوش ما مى‏خورد. اين خون مقدس و اين حادثه‏ى بزرگ، نه فقط كوچك نشد، كمرنگ نشد، ضعيف نشد، بلكه روزبه‏روز قويتر و برجسته‏تر و اثرگذارتر شد؛ اين يك نمونه‏ى برجسته است.

انقلاب شما و شهادت شهيدان شما هم از همين قبيل است. در اول حادثه‏اى زلزله‏گون بود؛ خيليها تحليل كردند: يك زلزله است، مى‏گذرد و فراموش مى‏شود! اما اين‏جور نشد؛ عكس شد. امروز در اعماق دل ملتهاى مسلمان، مفاهيم انقلاب اسلامى روز به روز رسوخ بيشترى پيدا مى‏كند؛ اين نه حرف من، بلكه محصول تحليلهاى كسانى است كه دشمن‏ترينِ دشمنانشان، ملت ايران و انقلاب اسلامى است! آنها مى‏گويند؛ آنها شهادت مى‏دهند. اينى‏كه مى‏بينيد تهديد مى‏كنند و عليه ملت ايران عربده مى‏كشند، به خاطر همين تحليل است؛ مى‏ترسند! مى‏بينند اين حادثه خاموش نشد؛ مى‏بينند اين موج كمرنگ نشد و مرتب برجسته‏تر و گسترده‏تر و عمق آن بيشتر مى‏شود؛ لذا مى‏ترسند.

يك روزى آنها خيال كردند توى اين كشور انقلاب تمام شده؛ علت هم اين بود كه چند تا آدم غافل و نادان يا گفتند: انقلاب تمام شد، يا گفتند: اسم شهدا را ديگر نياوريد، يا گفتند: امام را بايد به موزه‏ى تاريخ سپرد و از اين حرفها! آن بى‏عقلهائى كه از اين حرفها مى‏خواستند براى سياستهاى خودشان تحليل درست كنند، باور كردند؛ خيال كردند انقلاب تمام شد. امروز كه انسان نگاه مى‏كند، آثار يأس از آن تحليل را در سخنان و در تحليلهاشان مى‏بيند. از ملت ايران، از عظمت ايران، از استقلال ايران و از استعداد جوانهاى ايران، احساس واهمه مى‏كنند.

چرا پيشرفت علمى يك ملت و يك كشور، از نظر يك جماعتى در دنيا تهديدآميز است؟ چرا؟! چون انحصارطلبند؛ چون سلطه‏طلبند؛ چون ايران را طعمه فرض كرده‏اند. خواستند اين كشور را با ذخائر و با موقعيت جغرافيائى ممتاز و برجسته‏اش، يك جا ببلعند. بيدارى ملت ايران، بيدارى جوان ايرانى و استعداد و درخشندگى پيشرفت علمى جوان ايرانى، نمى‏گذارد. لذا پيشرفت فنّاورى شما، انرژى هسته‏اى شما و پيشرفتهاى علمى ديگرِ شما، آنها را عصبانى مى‏كند. بله، اگر ملت ايران بى‏خيال و جوان ايرانى بى‏فكر باشد - دنبال علم و دنبال كار و دنبال توليد و دنبال نوآورى نرود و همين‏طور به عيش و عشرت بگذراند - آنها خوشحال مى‏شوند. آنها اين را مى‏خواهند؛ آنها نمى‏خواهند شهر شيراز، يك مركزى باشد كه در آن پيشرفت علمى هست - كه من گفتم شيرازِ شما، از لحاظ پيشرفت صنعتى در خط مقدم شهرها و استانهاى كشور قرار دارد و در بعضى از رشته‏هاى علمى، جوانها و مردان و زنان شما در دنيا آوازه پيدا كرده‏اند - آنها اين را نمى‏خواهند. آنها نمى‏خواهند كه دانشگاه ما، حوزه‏ى علميه‏ى ما، آزمايشگاه ما و محيط توليد ما، پر رونق باشد. آنها دلشان مى‏خواهد اختلاط دختر و پسر و آميزشهاى شهوانى و غفلت و عشرت و اينها، بر زندگى مردم غلبه پيدا كند؛ آنها اين را مى‏خواهند. شما عكس اين را عمل كرديد؛ علت عصبانيت امريكا و صهيونيستها و اين همه تبليغات اين است.

بعضيها مى‏گويند آقا! چرا دشمنىِ امريكا را تحريك مى‏كنيد؟ خب، اگر بخواهيم دشمنىِ امريكا را تحريك نكنيم، بايد بگيريم بخوابيم، از كار و تلاش دست برداريم و افتخارات خودمان را فراموش كنيم! آن وقت امريكا از ما ممنون خواهد شد؛ امريكا اين است. آيا ملت ايران به اين راضى است؟! آنها به خاطر اين كه فلان مسئول در كشور فلان حرف را زده است يا سياست ما فلان جور حركت كرده است، با ما دشمن نيستند؛ نه، آنها به خاطر بيدارى ملت ايران با ما دشمنند. هر جا كانون بيدارى است، آماج مهمترى براى حمله‏ى دشمنان اين ملت است. شما نگاه كنيد، ببينيد هر جائى كه بيدارى از آن‏جا مى‏تراود و هشيارى و انگيزه و آمادگىِ جوانان ملت از آن‏جا بيشتر بُروز و درخشش پيدا مى‏كند، با آن‏جا بيشتر دشمنند. با خانواده‏هاى شهدا دشمنند.

الحمدللَّه خانواده‏ى شهداى شيراز اينگونه‏اند؛ ببينيد چه انگيزه‏اى و چه احساس افتخارى بر اين فضا و بر اين محيط سايه افكنده! درستش همين است؛ افتخار كنيد. حقيقتاً افتخار دارد كه انسان عزيزش را و جوانش را در راه خدا بدهد و بداند كه خداى متعال را با اين كار خشنود كرده است؛ «صبرا و احتسابا»، پاى خدا حساب كند. بداند كه اين عزيزى كه در راه خدا داد، يك سنگرى بود كه در مقابل هجوم دشمنان به عزّت و به استقلال اين ملت، برافراشته شد. هر كدام از شهداى شما يك سنگرند؛ اين افتخار دارد؛ جانبازان هم همين‏جورند. جانبازان هم شهداى زنده‏اند؛ شما جانبازان عزيز هم مثل شهدا هستيد؛ شهيد هم همين ضربه‏اى را كه جانباز تحمل كرده است، او هم تحمل كرده؛ سرنوشت او پرواز و رفتن بود، سرنوشت اين فعلاً ماندن. خانواده‏ى شهدا، پدر و مادر شهيد، همسر شهيد، فرزندان شهيد، برادران و خواهران و خويشاوندان شهيد، پدران و خواهران و همسران جانبازان بايد افتخار كنند.

يكى از چيزهائى كه من هميشه احساس مى‏كنم، احترام به همسران جانبازان است. بعضى از اين بانوان عزيز، اين جانباز را با همين جانبازيش قبول كردند و پذيرفتند؛ آفرين! بعضى‏شان جوان رعنائى را كه با او ازدواج كردند، ناگهان ديدند به يك ازپاافتاده و به يك جانباز تبديل شد؛ پذيرفتند و استقبال كردند؛ آفرين! همسران جانبازان خيلى باارزشند. همسران شهدا - كه جوانان عزيز را تربيت كردند - خيلى باارزشند. من در شرح حال شهداى شيراز، ديدم كه تعدادى از فرزندان شهداى شيراز و استان فارس، رتبه‏هاى علمىِ بالا و رتبه‏هاى تحقيقىِ بالا به دست آورده‏اند. اين چه جور به دست مى‏آيد؟! با مجاهدت آن مادر، آن همسر شهيد، آن شيرزن و آن مجاهده‏ى فى‏اللَّه؛ جهاد او اين است: «حسن التّبعل»؛ حسن التّبعل يعنى اين؛ يعنى آبروى شوهر را حفظ كردن؛ شخصيت شوهر را حفظ كردن؛ اين حسن التّبعل است؛ يك نمونه‏اش همين است كه شوهر رفت در راه خدا؛ بچه‏هايش و جوجه‏هايش را در آغوش رعايت خودشان و با تربيت خودشان آن‏چنان بزرگ كنند كه اينها احساس افتخار كنند و راه شهيد را ادامه بدهند.

من آخرين عرضم به شما اين است: عزيزان! اگر شهيدان عزيزند - كه عزيزترينند - اگر براى ما گراميند - كه گرامى‏ترينند - گراميداشت آنها به معناى اين است كه ما راهشان را ادامه بدهيم و اهدافشان را دنبال كنيم. دنبال كردن راه آنها يعنى بايستى اهداف جمهورى اسلامى و ارزشهاى اسلامى - اين پايه‏هاى مستحكم و اين شاخصهاى نمايان كه مى‏تواند اين ملت را به اوج افتخار دنيوى و اخروى برساند - در نظر داشته باشيم و دنبال كنيم. زن و مرد در اين جهت يكسانند؛ پسران و دختران شهيد، برادران و خواهران شهيد و آنهائى كه نسبتى با شهيد دارند در اين جهت يكسانند. هر چه به شهيد نزديكتريد، افتخارتان بيشتر و مسئوليت‏تان سنگين‏تر است. كشور مال شماست؛ كشور مال جوانهاست؛ آينده مال شماست. آنهائى كه رفتند، رفتند و راهها را گشودند؛ من و شما كه مانديم بايد از اين راههاى گشوده حركت كنيم و پيش برويم. والّا اگر آنها راه را باز كنند و ما بنشينيم و دست روى دست بگذاريم و تماشا كنيم، اين قدرنشناسى و نمك‏نشناسى است. نمك‏شناسىِ در قبال شهدا اين است كه وقتى آنها راه را باز كردند، ما از اين راه حركت كنيم و پيش برويم. اين امروز وظيفه‏ى ماست و ملت ايران اين وظيفه را انجام مى‏دهد و مسئولين كشور بحمداللَّه به اين وظيفه متعهد و پايبندند و شعارهاى اسلامى و مبانى و اصول اسلامى براى آنها اصلى‏ترين پرچمها و شعارهاست. ان‏شاءاللَّه اين ملت با اين عزم، با اين روحيه، با اين جوان و با اين مشعلهاى درخشانى كه از خون شهيدان برافروخته‏شده و فضا را روشن كرده، خواهد توانست به بلندترين و دورترين آرزوهاى خودش برسد.

پروردگارا! رحمت و مغفرت خود را بر شهيدان نازل كن. پروردگارا! رحمت و لطف و فضل خود را بر خاندان شهيدان نازل كن. پروردگارا! ما را با شهيدان محشور كن. پروردگارا! مرگ ما را جز به شهادت در راه خودت قرار مده. پروردگارا! دعاى امام بزرگوار، دعاى شهيدان، دعاى شهيد دستغيب و برتر و بالاتر از همه دعاى حضرت ولى‏عصر (ارواحنا فداه) را شامل حال ما بگردان.

والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته

/ 1