دویدن در پی آواز حقیقت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دویدن در پی آواز حقیقت - نسخه متنی

مصطفی ملکیان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

دويدن در پي آواز حقيقت






دويدن در پي آواز
حقيقت








?




دويدن در پي آواز حقيقت








?




روانشناسي انسان






?



ملكيان، مصطفي






در اين بخش نگاهي ويژه به پنج
مقاله داريم. اين مقالات به جهت اهميت
خاص موضوع يا اهميت مطالب مطرح‏شده در
آنها با تفصيل بيشتري مورد تحليل و نقد
قرار گرفته‏اند.

كيان، خرداد و تير
79

چكيده: آقاي ملكيان عقايد ديني را
از جمله عقايد تعبدي مي‏داند كه هيچ
دليل قاطعي به سود يا زيان آنها اقامه
نشده است. وي شك را جزء مقوم ايمان و
لازمه اختياري‏بودن آن مي‏داند و
معتقد است كه تا يك خلاء معرفتي در كار
نباشد، جهش ايمان صورت نمي‏گيرد. وي
كارنامه دين را در آزمون آفاقي ناموفق و
در آزمون انفسي موفق ارزيابي مي‏كند.
نگاه ويژه مارتين راكيچ، روان‏شناس
معروف آمريكايي، مجموعه باورهاي هر
انساني را به پنج دسته تقسيم مي‏كند: 1)
باورهاي اصلي اجماعي يا باورهاي مركزي
اجماعي: باورهايي كه انسانهاي ديگر نيز
در آن با من شريك‏اند، يا مجموعه
باورهايي كه مبتني بر فهم عرفي و عقل
مشترك آدمي هستند. اين باورها بسيار
اهميت دارند، به نحوي كه اگر فردي در
يكي از اين باورها دستخوش تزلزل شود،
مي‏توان گفت سلامت رواني‏اش آسيب ديده
است. «خورشيد گرمابخش است» و «آب رافع
عطش است» از اين دسته باورها هستند. 2)
باورهاي غيراجماعي ابتدايي: همه
انسانها در اين باورها با من شريك
نيستند و عدم مشاركت آنها براي من
اهميتي ندارد؛ زيرا اين باورها آن‏قدر
خصوصي‏اند كه ديگران در موضعي نيستند
كه مخالف يا موافقت آنها براي ما اهميت
داشته باشد. مثلاً اين باور كه «من
مرتكب گناه شده‏ام» يا «تفأل به ديوان
حافظ معتبر است» به گونه‏اي است كه هر
چه ديگران با آن مخالفت كنند، تأثيري در
من ندارد. 3) باورهاي تعبدي: عقايدي كه از
پدر، مادر، معلمان، مربيان، احيانا دين
و نظام سياسي حاكم بر جامعه اقتباس
كرده‏ام. در واقع مرجعي كه براي من
نحوه‏اي آتوريته دارد، اين عقايد را به
من القا كرده است. 4) باورهاي فرعي يا
اشتقاقي: باورهايي كه ناشي از دسته
قبل‏اند؛ يعني خودشان تعبدي نيستند؛
اما به واسطه استنتاج از يك باور تعبدي
به‏دست آمده‏اند. 5) باورهاي بي‏پيامد:
باورهايي كه عوض كردن آنها هيچ تأثيري
بر بقيه نظام باور ما نمي‏گذارد. اين
باورها معمولاً ناشي از ذوق هستند؛
مانند اين باور كه «آبي زيباترين رنگ
جهان است.» اگر اين باور به هر دليلي عوض
شود و من به اين نتيجه برسم كه «سبز
زيباترين رنگ جهان است»، اين تغيير
عقيده معمولاً هيچ تغييري در بقيه
منظومه عقيدتي و فكري من ايجاد
نمي‏كند. اگر اين تقسيم‏بندي را
بپذيريم، باورهاي ديني جزء دسته سوم،
يعني باورهاي تعبدي قرار مي‏گيرند. هيچ
دليل قطعي به سود يا زيان باورهاي ديني
وجود ندارد. معتقدات ديني، نه قابل
اثبات عقلاني‏اند نه قابل نفي عقلاني.
البته مي‏پذيرم كه ممكن است در
حوزه‏هاي ديگر نيز هيچ باوري نداشته
باشيم كه قابل اثبات قطعي باشد (مگر
باورهاي رياضي ـ منطقي)؛ لذا از اين
حيث، اعتقادات ديني مثل ساير
اعتقادات‏اند. البته قابل
اثبات‏بودن، امري ذومراتب است. آلن
واتس، دين‏شناس و الهي‏دان بزرگ
روزگار ما، در كتاب حكمت بي‏قراري
مي‏گويد: ميان «اعتقاد» و «ايمان»
تفاوت هست. تفاوتهاي اين‏دو عبارت‏اند
از: 1) صاحب اعتقاد مي‏گويد جهان
آن‏گونه است كه من اعتقاد دارم؛ اما
صاحب ايمان مي‏گويد من بايد جهان را
آهسته آهسته بشناسم. به عبارت ديگر،
صاحب اعتقاد شيفته عقيده خود است (و
بدين سبب به نوعي بت‏پرستي دچار
مي‏شود)؛ ولي صاحب ايمان شيفته حق و در
جستجوي آن است. معتقد، خود را صاحب
حقيقت مي‏داند و مؤمن، طالب حقيقت. 2)
معتقدان چون طالب قرار هستند، بي‏قرار
مي‏شوند و مؤمنان چون طالب واقعيت
بي‏قرارند، قرار مي‏يابند. اين سخن
يادآور بيت زيباي مولاناست:

طالب
بي‏قرار شو، تا كه قرار آيدت جمله
بي‏قراريت از طلب قرار تو است

وقتي
طالب يك امر ثابت باشيم، آنگاه هر چيزي
كه براي اين امر ثابت خطر ايجاد كند، ما
را مشوش مي‏كند و چون جهان با امر ثابت
و آسيب‏پذير، ستيهنده است، دائما
مضطرب و ناراحت خواهيم بود. اما اگر
طالب امر متقرر و ثابت نباشيم و به هيچ
فقره عقيدتي ثابتي دلبستگي نداشته
باشيم، هيچ تغييري ما را تهديد نمي‏كند
و آرامش ما را برهم نمي‏زند. براساس اين
مقدمات، به نظر من حقيقت ايمان ديني
عبارت است از جستن بي‏قراري و يافتن
قرار. به تعبير ديگر، ايمان ديني دويدن
در پي آواز حقيقت است، نه چسبيدن به
عقيده‏اي كه حقيقت‏نماست. ميان ايمان
و عقيده نيز تفاوت هست. عقيده ديني
مانند انگشت اشاره‏اي است كه مي‏خواهد
ماه را به كودك نشان دهد و مؤمن‏شدن
يعني اينكه با ديدن انگشت اشاره، به ماه
نظر كنيم و معتقد شدن يعني اينكه به خود
انگشت توجه كنيم و ماه را نبينيم.
اعتقادات ديني طريقيت دارند و منزلگاهي
هستند براي رسيدن به حق. اعتقاد و ايمان
ديني، هر دو بر اعمال ما اثر مي‏گذارند.
رفتارهاي ديني دو گونه‏اند: رفتار ديني
اخلاقي و رفتار ديني شعائري. رفتارهاي
اخلاقي سمبليك نيستند و لزوما
مقدمه‏اي براي هدف ديگر نيستند؛ اما
رفتارهاي شعائري هم سمبليك‏اند و هم
مقدمه‏اي براي ذي‏المقدمه‏اي ديگر.
مثلاً حج و نماز و وضو و غسل كه از
رفتارهاي شعائري هستند، هم سمبليك‏اند
و هم مقدمه براي اينكه فرد واجد حالات و
ملكات اخلاقي شود. به اين ترتيب ما
ايمان مي‏آوريم، به مقتضاي ايمان عمل
مي‏كنيم و به مقتضاي عمل واجد يك سلسله
حالات روحي اخلاقي مي‏شويم. اين حالات
روحي ممكن است به تجربه ديني منجر شود و
ممكن است منجر نشود؛ زيرا تجربه ديني
آمدني است، نه كسبي؛ لذا نمي‏توان
تجربه ديني را گوهر دين دانست. گوهر دين
نوعي اخلاق عرفاني است. سيّاليّت، ركن
مقوّم ايمان است و موجب مي‏شود ايمان
به چهار چيز نزديك شود، عدم دگماتيسم؛
عدم پيش‏داوري، استدلال (من نقد را ذيل
استدلال مي‏گنجانم) و شك. ايمان با شك
كاملاً هم‏عنان است و با يكديگر
سازگارند؛ بلكه شك، مؤلفه ايمان ديني
است. اگر قرار است ايمان اختياري باشد
تا اينكه قابل امر و نهي شود، بايد به
گزاره‏اي تعلق گيرد كه نه بر خود آن و
نه بر نقيض آن استدلال عقلاني
خدشه‏ناپذير اقامه نشده باشد و در
نتيجه بايد يك خلاء معرفتي وجود داشته
باشد. به تعبير جان‏هيك، حفره‏اي وجود
دارد كه با ايمان پر مي‏شود. آن دره‏اي
كه به تعبير كركگور، مؤمنان در آن
مي‏جهند، يك دره معرفتي است. وقتي خلاء
معرفتي وجود داشته باشد، فرد مي‏تواند
جهش كند. اگر خلاء نباشد، جهش معنا
ندارد و به همين دليل است كه چون در
دنياي جديد تبييني كاملاً مكانيكي و
خودبسنده و فارغ از فرض وجود خدا
امكان‏پذير شده است، ايمان آوردن
دشوارتر شده است. رجحان ايمان بر عدم
ايمان يا ايمان به نقيض عقايد ديني،
ديگر رجحان معرفتي نيست؛ بلكه رجحان
عملي است؛ يعني پاسخ‏دادن در مقام عمل
و برآوردن نيازهاي وجودي آدمي. يكي از
ويژگي‏هاي دنياي جديد، تعبدگريزي است
و همين امر نيز عاملي شده تا ايمان
آوردن را مشكل‏تر كند. تعبد ديني را
نمي‏توان با تعبد به يك استاد موسيقي
يا يك پزشك مقايسه كرد؛ زيرا دو تفاوت
وجود دارد: 1) وقتي من به يك استاد موسيقي
يا يك پزشك تعبد مي‏ورزم، تعبدم به
تجربه‏هاي موفقي متكي است كه اين شخص
قبلاً در آموزش موسيقي يا درمان
بيماران داشته است. من به كسي تعبد
مي‏ورزم كه مي‏دانم نتيجه تعبد ورزيدن
به او موفق بوده است. 2) ممكن است كسي
بگويد در آنجا حتي با كارنامه موفق آن
استاد موسيقي يا پزشك نيز كاري نداريم.
ما نيازي داريم. قدم اول را تعبدا
برمي‏داريم و اگر موفق بود، آنگاه قدم
دوم را برمي‏داريم و اگر بخش ديگري از
نيازمان برطرف شد، قدم سوم را
برمي‏داريم و قس علي هذا. در اينجا
نتيجه تعبد ورزيدن را قدم به قدم
مي‏بينيم. هيچ‏يك از اين دو نكته در
مورد تعبد ديني صادق نيست. اولاً در
عرصه دينداري، موفق‏بودن شاگردان
انبيا در آخرت معلوم مي‏شود؛ آخرتي كه
ما فعلاً از آن خبر نداريم. ثانيا خود ما
نيز نمي‏توانيم قدم به قدم تجربه كنيم
و
تنها پس از مرگ معلوم مي‏شود كه دين
نياز ما را برآورده است يا نه. دين تا به
امروز تاريخ بلندي را پشت سر گذارده است
و در اين زمان بلند آزمون خود را پس داده
است. به نظر من دين در آزمونهاي آفاقي
موفق نبوده است؛ يعني هرجا مؤمنان
خواسته‏اند يك واقعيت آفاقي و عيني را
مؤيد دين بگيرند، واقعيت آفاقي ديگري
پيدا شده كه ناقض دين بوده است. اما از
حيث انفسي، به نظر من ايمان ديني آزمايش
موفقي داشته است. يعني دين به
وعده‏هايش
عمل كرده است و اساسا مهمترين دليل
ماندگاري دين همين بوده است. دين به
برخي آرامش بخشيده، احساس تنهايي
عده‏اي را رفع كرده، تحمل بي‏عدالتي
اين جهان را آسان كرده و به زندگي
انسانها معنا بخشيده است. اشاره 1. اينكه
مؤمن طالب حقيقت است و در جستجوي آن
هيچ‏گاه به آنچه دارد قناعت نمي‏كند و
همواره در پي يافتن حقايق جديد و تعميق
حقايق پيشين خود است، مطلبي است كاملاً
درست. اصلاً روح ايمان ديني اقتضا
مي‏كند كه انسان در برابر آنچه حق
مي‏يابد، تسليم باشد و آنچه را پيشتر
داشته است برتر از حقيقت ننشاند و به
بت‏پرستي جديد دچار نشود؛ اما اين نكته
به معناي آن نيست كه مؤمن، همواره در شك
و ترديد به سر برد و شك را جزء مقوم
ايمان به حسا


ب آوريم. چه اشكالي
دارد كه شخص مؤمن بر اين عقيده باشد كه
آنچه اينك دارد حق است و در عين حال حاضر
به پذيرش خطاي احتمالي خويش نيز باشد.
هيچ ملازمه‏اي ميان داشتن عقيده‏اي
قطعي و تعصب ورزيدن در باب آن نيست. مؤمن
مي‏تواند از عقيده فعلي‏اش تا زماني
دفاع كند كه آن را حق مي‏داند و به محض
آنكه معلوم شد برخطاست، تسليم حقيقت
تازه كشف‏شده بشود. 2. همچنين درست است
كه ايمان امري اختياري و قابل امر و نهي
است؛ ولي اين مسأله هيچ ملازمه‏اي با
يقيني‏بودن يا نبودن متعلق آن ندارد.
لزومي ندارد كه شك را جزء مقوم ايمان
بگيريم تا اختياري‏بودن آن را ثابت
كنيم. در حال يقين نيز اختيار مخالفت با
امر يقيني را داريم. حتي اگر برهان
قاطعي بر چيزي داشتيم، باز مي‏توانيم
نسبت به آن جحود ورزيم و آن را تصديق
نكنيم. ميان دانستن چيزي با تصديق كردن،
تن دادن و پذيرفتن لوازم آن بسيار فاصله
است. بسياري پزشكان ضررهاي سيگار را
مي‏دانند و حتي آنها را به بيمارانشان
گوشزد مي‏كنند؛ اما در مقام عمل خود به
آنچه مي‏دانند تن در نمي‏دهند و
قلبشان به آنچه دانسته‏اند ايمان
نمي‏آورد و تسليم نمي‏شود. منكران
پيامبران در اغلب موارد كساني بودند كه
حقيقت را شناخته بودند؛ اما آن را تصديق
نمي‏كردند و به آن تسليم نمي‏شدند:
«وَجَحَدُوا بِهَا
وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ
ظُلْماً وَعُلُوّاً فَانظُرْ كَيْفَ
كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ؛ و
ظالمانه و گردنكشانه آنها [ = آيات روشن
ما] را انكار مي‏كردند، در حالي‏كه [ به
حقانيت آنها] يقين داشتند.»(نمل: 14). اين
مطلب به يك مسأله مبنايي در فلسفه اخلاق
باز مي‏گردد كه آيا علم، انسان را
مجبور
به عمل مي‏كند، يا اينكه ممكن است ميان
علم و عمل فاصله افتد. به نظر مي‏رسد
اراده انسان تحت جبر علم قرار نمي‏گيرد
و انسان مي‏تواند برخلاف آنچه مي‏داند
نيز عمل كند و به آن ايمان (كه خود نوعي
عمل قلبي است) نياورد. 3. ايشان معتقدند
كه بايد يك حفره معرفتي وجود داشته باشد
تا به وسيله ايمان پر شود و در واقع،
ايمان چاله پركن معرفت است. هرچه معرفت
كمتر، امكان حصول ايمان بيشتر. بر اين
اساس ايمان متعلق به دنياي جهل است.
پذيرش چنين تفسيري از ايمان با هاضمه
عقل سليم جور درنمي‏آيد. همچنين متون
ديني برخلاف اين نظر مي‏دهند. در متون
اسلامي، اعم از قرآن و احاديث، تأكيد
بليغي بر علم و علم‏آموزي رفته است، به
نحوي كه از ويژگي‏هاي مؤمنان شمرده شده
است. در برخي آيات قرآن تأكيد شده است كه
ايمان عالمان و خوف خشيت آنان بيشتر
است: «فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا
فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ
رَبِّهِمْ»(بقره: 26)؛ «إِنَّمَا
يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ
الْعُلَمَاءُ »(فاطر:28). از نگاه ديني؛
پر شدن رخنه‏هاي معرفتي و بالا رفتن
ميزان علم بشر به كائنات موجب مشكل شدن
ايمان نمي‏شود؛ بلكه شايد آن را تسهيل
كند. 4. اما داستان تعبدي بودن كليه
باورهاي ديني، داستاني باور نكردني
است. دست‏كم براي ما مسلمانان كه در جاي
جاي آموزه‏هاي ديني‏مان بر تعقل و
تعلم
تأكيد شده است و تقليد بي‏اساس مورد
نكوهش قرار گرفته است، باور نكردني است.
البته مي‏توان اين حكم را در مورد برخي
اديان ديگر، بويژه مسيحيت جاري كرد؛
زيرا مسيحيت با تعبد آغاز مي‏شود.
اصلي‏ترين و زيربنايي‏ترين اعتقاد
ديني مسيحيت، يعني «توحيد ـ تثليث»،
امري است كه الهي‏دانان مسيحي
مي‏گويند بايد آن را تعبدا پذيرفت و
نمي‏توان آن را عقلاني كرد. آموزه‏هاي
مبنايي ديگر مسيحيت نيز بر همين
سياق‏اند. مثلاً آموزه تجسد الوهيت،
آموزه فدا و نجات، همه آنها عقل‏ستيزند
و پذيرش آنها جز از راه تعبد محض امكان
ندارد. اما اين را مقايسه كنيد با توحيد
خالص اسلامي، آموزه نبوت و آموزه نجات
اسلامي كه بر ايمان و عمل صالح، يعني
اموري اختياري مبتني هستند، نه اموري
تاريخي كه در اختيار ما نباشند (همچون
مرگ فديه‏وار مسيح). شايد دادن چنين
حكمي از سوي دانشمندي كه مطالعات زيادي
در آثار فيلسوفان دين و الهي‏دانان
مسيحي دارند چندان دور از انتظار
نباشد؛ اما جاي اين هست كه انتظار داشته
باشيم تفاوتهاي اسلام و مسيحيت را در
بعد اعتقادي مد نظر داشته باشند و حكم
واحدي بر آنها نكنند. اگر اعتقادات
مسيحي جزء دسته سوم باورها، يعني
باورهاي تعبدي قرار مي‏گيرند، دليلي
نمي‏شود كه اعتقادات اسلامي نيز چنين
باشند. 5 . اگر تقسيم‏بندي راكيچ را
بپذيريم (ظاهرا آقاي ملكيان آن را
پذيرفته‏اند)، بايد گفت كه باورهاي
ديني در يكي از دو دسته اول و سوم جاي
مي‏گيرند؛ زيرا دسته دوم (باورهاي
غيراجماعي ابتدايي) و پنجم (باورهاي
بي‏پيامد) كاملاً خصوصي و از دايره بحث
بيرون‏اند. دسته چهارم (باورهاي فرعي)
نيز به دسته سوم باز مي‏گردند.
بنابراين هر نوع باوري كه خصوصي و
بي‏پيامد نباشد، بايد نهايتا يا تعبدي
(دسته سوم يا دسته چهارم) باشد يا اجماعي
(دسته اول). با اين حساب دامنه باورهاي
غيرتعبدي بايد بسيار گسترده باشد، به
طوري كه شامل تمام يافته‏هاي عقلاني،
تاريخي، حسي و تجربي، رياضي ـ منطقي و
فلسفي بشود؛ يعني شامل تمام معارفي كه
از يكي از روشهاي معتبر كسب معرفت
به‏دست آمده باشند، اعم از اينكه قطعي
و برهاني باشند، مانند رياضيات و منطق،
يا ظني و غيرقطعي باشند، مانند اكثر
علوم و معارف مقبول بشر، از جمله علوم
تجربي. اما با تحليلي كه آقاي ملكيان
دارند بايد تمام علوم غيرقطعي (همه علوم
به استثناي رياضيات و منطق) را در
باورهاي تعبدي جاي دهيم؛ زيرا ايشان
مي‏گويند باورهاي ديني جزء باورهاي
تعبدي‏اند و استدلالشان بر اين مطلب
اين است كه «هيچ دليل عقلاني‏اي به نحو
قاطع به سود يا به زيان آنها حكم
نمي‏كند؛ يعني من اگر متعبد نباشم و
بخواهم با استدلال به آن اعتقادات روي
كنم، دليل قطعي به سود يا زيان آنها
وجود ندارد.» از طرف ديگر مي‏گويند: «از
الگوي منطقي ـ رياضي كه بگذريم، به نظر
من ديگر اعتقادي نداريم كه به نحو قطعي
و نهايي قابل اثبات باشد؛ لذا از اين
حيث، اعتقادات ديني مثل ساير
اعتقادات‏اند.» با اين حساب، تمام علوم
تجربي، تاريخي و فلسفي جزء تعبديات به
شمار مي‏آيند و اين مطلب پذيرفتني
نيست؛ علاوه بر اينكه با مثالهايي كه
خود ايشان براي باورهاي اصلي اجماعي
(دسته اول) ذكر كردند سازگار نيست؛ زيرا
آن مثالها ناظر به واقع هستند و براساس
تحليل ايشان بايد تنها احكام تحليلي
رياضيات و منطق را جزء باورهاي دسته اول
بدانيم. 6. بر فرض كه اين تحليل را از
باورهاي تعبدي بپذيريم و تمام علوم
تجربي و فلسفي و تاريخي را نيز تعبدي
بدانيم، هيچ اشكالي ندارد كه اعتقادات
ديني را نيز مانند آنها بدانيم و
پذيرفتن اين نكته كه اعتقادات ديني،
برهاني از سنخ برهانهاي رياضي ـ منطقي
ندارند، كار دشواري نيست؛ اما اين به
معناي غيرقابل اثبات دانستن آنها نيست
و مستلزم پذيرش شك به عنوان جزء مقوم
ايمان نيست؛ بلكه همان عقلانيتي كه بر
ساير علوم حاكم است، بر اعتقادات ديني
هم حاكم است و در پاره‏اي موارد از قوت
بيشتري هم برخوردار است. برهان فلسفي
وجوب و امكان بر وجود خداوند، بسيار
قوي‏تر از نظريات ظني علمي‏اي است كه
مورد پذيرش و عمل دانشمندان است. همچنين
ادله تاريخي‏اي كه اعتبار سندي قرآن را
كه تواتر تاريخي دارد و آراء و اعمال
رسول‏اللّه‏
صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را اثبات
مي‏كنند، بسيار قوي‏تر از ادله
تاريخي‏اي هستند كه تاريخ‏دانان آنها
را در اثبات ساير وقايع تاريخي مانند
حمله اسكندر به ايران، جنگهاي ايران و
روم و... مي‏پذيرند. 7. در مورد مقايسه
تعبد ديني با تعبد به استاد موسيقي يا
پزشك بايد گفت هر دو موردي كه آقاي
ملكيان به عنوان تفاوت برشمرده‏اند
نادرست است. هم موفق بودن شاگردان انبيا
را مي‏توان در همين دنيا آزمود و هم خود
ما مي‏توانيم قدم به قدم تجربه كنيم و
آثار مثبت زندگي ديني را ببينيم. همچنان
كه توفيق استاد موسيقي يا پزشك در
تجربه‏هاي قبلي، دليلي مي‏شود بر تعبد
ما به آنها و اعتماد به توانايي و مهارت
آنها، موفقيت انبيا در تربيت شاگرداني
همچون علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام ،
سلمان فارسي، ابوذر و... و همچنين در
ساختن جامعه‏اي سرشار از صفات نيك
انساني بر روي ويرانه‏هاي جهل و خرافات
و خشونت و تعصب جاهلي و برپا داشتن
تمدني
فرهنگي در مدت زماني كوتاه در جامعه‏اي
نيمه وحشي كه هيچ زمينه فرهنگي مثبتي
براي تمدن‏سازي نداشت، بهترين دليل بر
موفقيت و كارآمدي فوق‏العاده انبيا به
ويژه نبي گرامي اسلام
صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم است؛ لذا
تعبد به آنها به مراتب از تعبد به استاد
موسيقي و پزشك عقلاني‏تر است. همچنين
همان‏طور كه خود آقاي ملكيان در انتهاي
گفتارشان دارند، دين در آزمونهاي انفسي
كارنامه موفقي دارد و براي انسانها
آرامش، نشاط، اميد به زندگي، معناداري
و... به ارمغان مي‏آورد. اين مسائل اموري
تجربه‏پذيرند كه ما نيز مي‏توانيم
آنها را قدم به قدم در زندگي خود تجربه
كنيم و تعبد به دين را مدلل به تجربه
نماييم.





/ 1