در اين بخش نگاهي ويژه به پنج مقاله داريم. اين مقالات به جهت اهميت خاص موضوع يا اهميت مطالب مطرحشده در آنها با تفصيل بيشتري مورد تحليل و نقد قرار گرفتهاند.
كيان، خرداد و تير 79
چكيده: آقاي ملكيان عقايد ديني را از جمله عقايد تعبدي ميداند كه هيچ دليل قاطعي به سود يا زيان آنها اقامه نشده است. وي شك را جزء مقوم ايمان و لازمه اختياريبودن آن ميداند و معتقد است كه تا يك خلاء معرفتي در كار نباشد، جهش ايمان صورت نميگيرد. وي كارنامه دين را در آزمون آفاقي ناموفق و در آزمون انفسي موفق ارزيابي ميكند. نگاه ويژه مارتين راكيچ، روانشناس معروف آمريكايي، مجموعه باورهاي هر انساني را به پنج دسته تقسيم ميكند: 1) باورهاي اصلي اجماعي يا باورهاي مركزي اجماعي: باورهايي كه انسانهاي ديگر نيز در آن با من شريكاند، يا مجموعه باورهايي كه مبتني بر فهم عرفي و عقل مشترك آدمي هستند. اين باورها بسيار اهميت دارند، به نحوي كه اگر فردي در يكي از اين باورها دستخوش تزلزل شود، ميتوان گفت سلامت روانياش آسيب ديده است. «خورشيد گرمابخش است» و «آب رافع عطش است» از اين دسته باورها هستند. 2) باورهاي غيراجماعي ابتدايي: همه انسانها در اين باورها با من شريك نيستند و عدم مشاركت آنها براي من اهميتي ندارد؛ زيرا اين باورها آنقدر خصوصياند كه ديگران در موضعي نيستند كه مخالف يا موافقت آنها براي ما اهميت داشته باشد. مثلاً اين باور كه «من مرتكب گناه شدهام» يا «تفأل به ديوان حافظ معتبر است» به گونهاي است كه هر چه ديگران با آن مخالفت كنند، تأثيري در من ندارد. 3) باورهاي تعبدي: عقايدي كه از پدر، مادر، معلمان، مربيان، احيانا دين و نظام سياسي حاكم بر جامعه اقتباس كردهام. در واقع مرجعي كه براي من نحوهاي آتوريته دارد، اين عقايد را به من القا كرده است. 4) باورهاي فرعي يا اشتقاقي: باورهايي كه ناشي از دسته قبلاند؛ يعني خودشان تعبدي نيستند؛ اما به واسطه استنتاج از يك باور تعبدي بهدست آمدهاند. 5) باورهاي بيپيامد: باورهايي كه عوض كردن آنها هيچ تأثيري بر بقيه نظام باور ما نميگذارد. اين باورها معمولاً ناشي از ذوق هستند؛ مانند اين باور كه «آبي زيباترين رنگ جهان است.» اگر اين باور به هر دليلي عوض شود و من به اين نتيجه برسم كه «سبز زيباترين رنگ جهان است»، اين تغيير عقيده معمولاً هيچ تغييري در بقيه منظومه عقيدتي و فكري من ايجاد نميكند. اگر اين تقسيمبندي را بپذيريم، باورهاي ديني جزء دسته سوم، يعني باورهاي تعبدي قرار ميگيرند. هيچ دليل قطعي به سود يا زيان باورهاي ديني وجود ندارد. معتقدات ديني، نه قابل اثبات عقلانياند نه قابل نفي عقلاني. البته ميپذيرم كه ممكن است در حوزههاي ديگر نيز هيچ باوري نداشته باشيم كه قابل اثبات قطعي باشد (مگر باورهاي رياضي ـ منطقي)؛ لذا از اين حيث، اعتقادات ديني مثل ساير اعتقاداتاند. البته قابل اثباتبودن، امري ذومراتب است. آلن واتس، دينشناس و الهيدان بزرگ روزگار ما، در كتاب حكمت بيقراري ميگويد: ميان «اعتقاد» و «ايمان» تفاوت هست. تفاوتهاي ايندو عبارتاند از: 1) صاحب اعتقاد ميگويد جهان آنگونه است كه من اعتقاد دارم؛ اما صاحب ايمان ميگويد من بايد جهان را آهسته آهسته بشناسم. به عبارت ديگر، صاحب اعتقاد شيفته عقيده خود است (و بدين سبب به نوعي بتپرستي دچار ميشود)؛ ولي صاحب ايمان شيفته حق و در جستجوي آن است. معتقد، خود را صاحب حقيقت ميداند و مؤمن، طالب حقيقت. 2) معتقدان چون طالب قرار هستند، بيقرار ميشوند و مؤمنان چون طالب واقعيت بيقرارند، قرار مييابند. اين سخن يادآور بيت زيباي مولاناست:
طالب بيقرار شو، تا كه قرار آيدت جمله بيقراريت از طلب قرار تو است
وقتي طالب يك امر ثابت باشيم، آنگاه هر چيزي كه براي اين امر ثابت خطر ايجاد كند، ما را مشوش ميكند و چون جهان با امر ثابت و آسيبپذير، ستيهنده است، دائما مضطرب و ناراحت خواهيم بود. اما اگر طالب امر متقرر و ثابت نباشيم و به هيچ فقره عقيدتي ثابتي دلبستگي نداشته باشيم، هيچ تغييري ما را تهديد نميكند و آرامش ما را برهم نميزند. براساس اين مقدمات، به نظر من حقيقت ايمان ديني عبارت است از جستن بيقراري و يافتن قرار. به تعبير ديگر، ايمان ديني دويدن در پي آواز حقيقت است، نه چسبيدن به عقيدهاي كه حقيقتنماست. ميان ايمان و عقيده نيز تفاوت هست. عقيده ديني مانند انگشت اشارهاي است كه ميخواهد ماه را به كودك نشان دهد و مؤمنشدن يعني اينكه با ديدن انگشت اشاره، به ماه نظر كنيم و معتقد شدن يعني اينكه به خود انگشت توجه كنيم و ماه را نبينيم. اعتقادات ديني طريقيت دارند و منزلگاهي هستند براي رسيدن به حق. اعتقاد و ايمان ديني، هر دو بر اعمال ما اثر ميگذارند. رفتارهاي ديني دو گونهاند: رفتار ديني اخلاقي و رفتار ديني شعائري. رفتارهاي اخلاقي سمبليك نيستند و لزوما مقدمهاي براي هدف ديگر نيستند؛ اما رفتارهاي شعائري هم سمبليكاند و هم مقدمهاي براي ذيالمقدمهاي ديگر. مثلاً حج و نماز و وضو و غسل كه از رفتارهاي شعائري هستند، هم سمبليكاند و هم مقدمه براي اينكه فرد واجد حالات و ملكات اخلاقي شود. به اين ترتيب ما ايمان ميآوريم، به مقتضاي ايمان عمل ميكنيم و به مقتضاي عمل واجد يك سلسله حالات روحي اخلاقي ميشويم. اين حالات روحي ممكن است به تجربه ديني منجر شود و ممكن است منجر نشود؛ زيرا تجربه ديني آمدني است، نه كسبي؛ لذا نميتوان تجربه ديني را گوهر دين دانست. گوهر دين نوعي اخلاق عرفاني است. سيّاليّت، ركن مقوّم ايمان است و موجب ميشود ايمان به چهار چيز نزديك شود، عدم دگماتيسم؛ عدم پيشداوري، استدلال (من نقد را ذيل استدلال ميگنجانم) و شك. ايمان با شك كاملاً همعنان است و با يكديگر سازگارند؛ بلكه شك، مؤلفه ايمان ديني است. اگر قرار است ايمان اختياري باشد تا اينكه قابل امر و نهي شود، بايد به گزارهاي تعلق گيرد كه نه بر خود آن و نه بر نقيض آن استدلال عقلاني خدشهناپذير اقامه نشده باشد و در نتيجه بايد يك خلاء معرفتي وجود داشته باشد. به تعبير جانهيك، حفرهاي وجود دارد كه با ايمان پر ميشود. آن درهاي كه به تعبير كركگور، مؤمنان در آن ميجهند، يك دره معرفتي است. وقتي خلاء معرفتي وجود داشته باشد، فرد ميتواند جهش كند. اگر خلاء نباشد، جهش معنا ندارد و به همين دليل است كه چون در دنياي جديد تبييني كاملاً مكانيكي و خودبسنده و فارغ از فرض وجود خدا امكانپذير شده است، ايمان آوردن دشوارتر شده است. رجحان ايمان بر عدم ايمان يا ايمان به نقيض عقايد ديني، ديگر رجحان معرفتي نيست؛ بلكه رجحان عملي است؛ يعني پاسخدادن در مقام عمل و برآوردن نيازهاي وجودي آدمي. يكي از ويژگيهاي دنياي جديد، تعبدگريزي است و همين امر نيز عاملي شده تا ايمان آوردن را مشكلتر كند. تعبد ديني را نميتوان با تعبد به يك استاد موسيقي يا يك پزشك مقايسه كرد؛ زيرا دو تفاوت وجود دارد: 1) وقتي من به يك استاد موسيقي يا يك پزشك تعبد ميورزم، تعبدم به تجربههاي موفقي متكي است كه اين شخص قبلاً در آموزش موسيقي يا درمان بيماران داشته است. من به كسي تعبد ميورزم كه ميدانم نتيجه تعبد ورزيدن به او موفق بوده است. 2) ممكن است كسي بگويد در آنجا حتي با كارنامه موفق آن استاد موسيقي يا پزشك نيز كاري نداريم. ما نيازي داريم. قدم اول را تعبدا برميداريم و اگر موفق بود، آنگاه قدم دوم را برميداريم و اگر بخش ديگري از نيازمان برطرف شد، قدم سوم را برميداريم و قس علي هذا. در اينجا نتيجه تعبد ورزيدن را قدم به قدم ميبينيم. هيچيك از اين دو نكته در مورد تعبد ديني صادق نيست. اولاً در عرصه دينداري، موفقبودن شاگردان انبيا در آخرت معلوم ميشود؛ آخرتي كه ما فعلاً از آن خبر نداريم. ثانيا خود ما نيز نميتوانيم قدم به قدم تجربه كنيم و تنها پس از مرگ معلوم ميشود كه دين نياز ما را برآورده است يا نه. دين تا به امروز تاريخ بلندي را پشت سر گذارده است و در اين زمان بلند آزمون خود را پس داده است. به نظر من دين در آزمونهاي آفاقي موفق نبوده است؛ يعني هرجا مؤمنان خواستهاند يك واقعيت آفاقي و عيني را مؤيد دين بگيرند، واقعيت آفاقي ديگري پيدا شده كه ناقض دين بوده است. اما از حيث انفسي، به نظر من ايمان ديني آزمايش موفقي داشته است. يعني دين به وعدههايش عمل كرده است و اساسا مهمترين دليل ماندگاري دين همين بوده است. دين به برخي آرامش بخشيده، احساس تنهايي عدهاي را رفع كرده، تحمل بيعدالتي اين جهان را آسان كرده و به زندگي انسانها معنا بخشيده است. اشاره 1. اينكه مؤمن طالب حقيقت است و در جستجوي آن هيچگاه به آنچه دارد قناعت نميكند و همواره در پي يافتن حقايق جديد و تعميق حقايق پيشين خود است، مطلبي است كاملاً درست. اصلاً روح ايمان ديني اقتضا ميكند كه انسان در برابر آنچه حق مييابد، تسليم باشد و آنچه را پيشتر داشته است برتر از حقيقت ننشاند و به بتپرستي جديد دچار نشود؛ اما اين نكته به معناي آن نيست كه مؤمن، همواره در شك و ترديد به سر برد و شك را جزء مقوم ايمان به حسا
ب آوريم. چه اشكالي دارد كه شخص مؤمن بر اين عقيده باشد كه آنچه اينك دارد حق است و در عين حال حاضر به پذيرش خطاي احتمالي خويش نيز باشد. هيچ ملازمهاي ميان داشتن عقيدهاي قطعي و تعصب ورزيدن در باب آن نيست. مؤمن ميتواند از عقيده فعلياش تا زماني دفاع كند كه آن را حق ميداند و به محض آنكه معلوم شد برخطاست، تسليم حقيقت تازه كشفشده بشود. 2. همچنين درست است كه ايمان امري اختياري و قابل امر و نهي است؛ ولي اين مسأله هيچ ملازمهاي با يقينيبودن يا نبودن متعلق آن ندارد. لزومي ندارد كه شك را جزء مقوم ايمان بگيريم تا اختياريبودن آن را ثابت كنيم. در حال يقين نيز اختيار مخالفت با امر يقيني را داريم. حتي اگر برهان قاطعي بر چيزي داشتيم، باز ميتوانيم نسبت به آن جحود ورزيم و آن را تصديق نكنيم. ميان دانستن چيزي با تصديق كردن، تن دادن و پذيرفتن لوازم آن بسيار فاصله است. بسياري پزشكان ضررهاي سيگار را ميدانند و حتي آنها را به بيمارانشان گوشزد ميكنند؛ اما در مقام عمل خود به آنچه ميدانند تن در نميدهند و قلبشان به آنچه دانستهاند ايمان نميآورد و تسليم نميشود. منكران پيامبران در اغلب موارد كساني بودند كه حقيقت را شناخته بودند؛ اما آن را تصديق نميكردند و به آن تسليم نميشدند: «وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْماً وَعُلُوّاً فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ؛ و ظالمانه و گردنكشانه آنها [ = آيات روشن ما] را انكار ميكردند، در حاليكه [ به حقانيت آنها] يقين داشتند.»(نمل: 14). اين مطلب به يك مسأله مبنايي در فلسفه اخلاق باز ميگردد كه آيا علم، انسان را مجبور به عمل ميكند، يا اينكه ممكن است ميان علم و عمل فاصله افتد. به نظر ميرسد اراده انسان تحت جبر علم قرار نميگيرد و انسان ميتواند برخلاف آنچه ميداند نيز عمل كند و به آن ايمان (كه خود نوعي عمل قلبي است) نياورد. 3. ايشان معتقدند كه بايد يك حفره معرفتي وجود داشته باشد تا به وسيله ايمان پر شود و در واقع، ايمان چاله پركن معرفت است. هرچه معرفت كمتر، امكان حصول ايمان بيشتر. بر اين اساس ايمان متعلق به دنياي جهل است. پذيرش چنين تفسيري از ايمان با هاضمه عقل سليم جور درنميآيد. همچنين متون ديني برخلاف اين نظر ميدهند. در متون اسلامي، اعم از قرآن و احاديث، تأكيد بليغي بر علم و علمآموزي رفته است، به نحوي كه از ويژگيهاي مؤمنان شمرده شده است. در برخي آيات قرآن تأكيد شده است كه ايمان عالمان و خوف خشيت آنان بيشتر است: «فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ»(بقره: 26)؛ «إِنَّمَا يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ »(فاطر:28). از نگاه ديني؛ پر شدن رخنههاي معرفتي و بالا رفتن ميزان علم بشر به كائنات موجب مشكل شدن ايمان نميشود؛ بلكه شايد آن را تسهيل كند. 4. اما داستان تعبدي بودن كليه باورهاي ديني، داستاني باور نكردني است. دستكم براي ما مسلمانان كه در جاي جاي آموزههاي دينيمان بر تعقل و تعلم تأكيد شده است و تقليد بياساس مورد نكوهش قرار گرفته است، باور نكردني است. البته ميتوان اين حكم را در مورد برخي اديان ديگر، بويژه مسيحيت جاري كرد؛ زيرا مسيحيت با تعبد آغاز ميشود. اصليترين و زيربناييترين اعتقاد ديني مسيحيت، يعني «توحيد ـ تثليث»، امري است كه الهيدانان مسيحي ميگويند بايد آن را تعبدا پذيرفت و نميتوان آن را عقلاني كرد. آموزههاي مبنايي ديگر مسيحيت نيز بر همين سياقاند. مثلاً آموزه تجسد الوهيت، آموزه فدا و نجات، همه آنها عقلستيزند و پذيرش آنها جز از راه تعبد محض امكان ندارد. اما اين را مقايسه كنيد با توحيد خالص اسلامي، آموزه نبوت و آموزه نجات اسلامي كه بر ايمان و عمل صالح، يعني اموري اختياري مبتني هستند، نه اموري تاريخي كه در اختيار ما نباشند (همچون مرگ فديهوار مسيح). شايد دادن چنين حكمي از سوي دانشمندي كه مطالعات زيادي در آثار فيلسوفان دين و الهيدانان مسيحي دارند چندان دور از انتظار نباشد؛ اما جاي اين هست كه انتظار داشته باشيم تفاوتهاي اسلام و مسيحيت را در بعد اعتقادي مد نظر داشته باشند و حكم واحدي بر آنها نكنند. اگر اعتقادات مسيحي جزء دسته سوم باورها، يعني باورهاي تعبدي قرار ميگيرند، دليلي نميشود كه اعتقادات اسلامي نيز چنين باشند. 5 . اگر تقسيمبندي راكيچ را بپذيريم (ظاهرا آقاي ملكيان آن را پذيرفتهاند)، بايد گفت كه باورهاي ديني در يكي از دو دسته اول و سوم جاي ميگيرند؛ زيرا دسته دوم (باورهاي غيراجماعي ابتدايي) و پنجم (باورهاي بيپيامد) كاملاً خصوصي و از دايره بحث بيروناند. دسته چهارم (باورهاي فرعي) نيز به دسته سوم باز ميگردند. بنابراين هر نوع باوري كه خصوصي و بيپيامد نباشد، بايد نهايتا يا تعبدي (دسته سوم يا دسته چهارم) باشد يا اجماعي (دسته اول). با اين حساب دامنه باورهاي غيرتعبدي بايد بسيار گسترده باشد، به طوري كه شامل تمام يافتههاي عقلاني، تاريخي، حسي و تجربي، رياضي ـ منطقي و فلسفي بشود؛ يعني شامل تمام معارفي كه از يكي از روشهاي معتبر كسب معرفت بهدست آمده باشند، اعم از اينكه قطعي و برهاني باشند، مانند رياضيات و منطق، يا ظني و غيرقطعي باشند، مانند اكثر علوم و معارف مقبول بشر، از جمله علوم تجربي. اما با تحليلي كه آقاي ملكيان دارند بايد تمام علوم غيرقطعي (همه علوم به استثناي رياضيات و منطق) را در باورهاي تعبدي جاي دهيم؛ زيرا ايشان ميگويند باورهاي ديني جزء باورهاي تعبدياند و استدلالشان بر اين مطلب اين است كه «هيچ دليل عقلانياي به نحو قاطع به سود يا به زيان آنها حكم نميكند؛ يعني من اگر متعبد نباشم و بخواهم با استدلال به آن اعتقادات روي كنم، دليل قطعي به سود يا زيان آنها وجود ندارد.» از طرف ديگر ميگويند: «از الگوي منطقي ـ رياضي كه بگذريم، به نظر من ديگر اعتقادي نداريم كه به نحو قطعي و نهايي قابل اثبات باشد؛ لذا از اين حيث، اعتقادات ديني مثل ساير اعتقاداتاند.» با اين حساب، تمام علوم تجربي، تاريخي و فلسفي جزء تعبديات به شمار ميآيند و اين مطلب پذيرفتني نيست؛ علاوه بر اينكه با مثالهايي كه خود ايشان براي باورهاي اصلي اجماعي (دسته اول) ذكر كردند سازگار نيست؛ زيرا آن مثالها ناظر به واقع هستند و براساس تحليل ايشان بايد تنها احكام تحليلي رياضيات و منطق را جزء باورهاي دسته اول بدانيم. 6. بر فرض كه اين تحليل را از باورهاي تعبدي بپذيريم و تمام علوم تجربي و فلسفي و تاريخي را نيز تعبدي بدانيم، هيچ اشكالي ندارد كه اعتقادات ديني را نيز مانند آنها بدانيم و پذيرفتن اين نكته كه اعتقادات ديني، برهاني از سنخ برهانهاي رياضي ـ منطقي ندارند، كار دشواري نيست؛ اما اين به معناي غيرقابل اثبات دانستن آنها نيست و مستلزم پذيرش شك به عنوان جزء مقوم ايمان نيست؛ بلكه همان عقلانيتي كه بر ساير علوم حاكم است، بر اعتقادات ديني هم حاكم است و در پارهاي موارد از قوت بيشتري هم برخوردار است. برهان فلسفي وجوب و امكان بر وجود خداوند، بسيار قويتر از نظريات ظني علمياي است كه مورد پذيرش و عمل دانشمندان است. همچنين ادله تاريخياي كه اعتبار سندي قرآن را كه تواتر تاريخي دارد و آراء و اعمال رسولاللّه صلياللهعليهوآلهوسلم را اثبات ميكنند، بسيار قويتر از ادله تاريخياي هستند كه تاريخدانان آنها را در اثبات ساير وقايع تاريخي مانند حمله اسكندر به ايران، جنگهاي ايران و روم و... ميپذيرند. 7. در مورد مقايسه تعبد ديني با تعبد به استاد موسيقي يا پزشك بايد گفت هر دو موردي كه آقاي ملكيان به عنوان تفاوت برشمردهاند نادرست است. هم موفق بودن شاگردان انبيا را ميتوان در همين دنيا آزمود و هم خود ما ميتوانيم قدم به قدم تجربه كنيم و آثار مثبت زندگي ديني را ببينيم. همچنان كه توفيق استاد موسيقي يا پزشك در تجربههاي قبلي، دليلي ميشود بر تعبد ما به آنها و اعتماد به توانايي و مهارت آنها، موفقيت انبيا در تربيت شاگرداني همچون علي بن ابيطالب عليهالسلام ، سلمان فارسي، ابوذر و... و همچنين در ساختن جامعهاي سرشار از صفات نيك انساني بر روي ويرانههاي جهل و خرافات و خشونت و تعصب جاهلي و برپا داشتن تمدني فرهنگي در مدت زماني كوتاه در جامعهاي نيمه وحشي كه هيچ زمينه فرهنگي مثبتي براي تمدنسازي نداشت، بهترين دليل بر موفقيت و كارآمدي فوقالعاده انبيا به ويژه نبي گرامي اسلام صلياللهعليهوآلهوسلم است؛ لذا تعبد به آنها به مراتب از تعبد به استاد موسيقي و پزشك عقلانيتر است. همچنين همانطور كه خود آقاي ملكيان در انتهاي گفتارشان دارند، دين در آزمونهاي انفسي كارنامه موفقي دارد و براي انسانها آرامش، نشاط، اميد به زندگي، معناداري و... به ارمغان ميآورد. اين مسائل اموري تجربهپذيرند كه ما نيز ميتوانيم آنها را قدم به قدم در زندگي خود تجربه كنيم و تعبد به دين را مدلل به تجربه نماييم.