حسين رفيعى رئيس دفتر فرهنگ اسلامى
زكرياي رازي شيخ صدوق رئيس المحّدثين
شخصيّت شناسى/قرن 4و5
شيخ صدوق
رئيس المحدثين
شهر ري در بطن خويش، بزرگاني از صاحبان علوم و فنون را در بر گرفته كه هر يك از آنها براي يك كشور بزرگ مايه سر افرازي و افتخار است. آنان كه از وجود اين بزرگان محرومند، يا متوسّل به كمترينِ آنها شد و يا به تشبّث به شبه دانشمندان، خود را اغناء نموده و دل به ستايش ايشان خوش مي دارند. اما اينجا كه از هر فنّي عالِمي دارد متأسفانه بعضي شان به هر دليل مهجور مانده و جوانان و دانشجويان كه بايد از پرتو علمشان بهره برند، گاه حتّي با نام شريف و زندگي درخشانشان مختصر آشنايي هم ندارند.
در كمتر از پانصد متر تا ساختمان مركزي دانشگاه آزاد اسلامي واحد شهر ري، مقبر يكي از اين اختران علم و دين - كسي كه او را به دليل نقل صحيح و بدون اشتباه روايات معصومين عليهم السلام و صدق گفتار «صدوق» مي نامند - قرار گرفته است، و ما جهت آشنايي عزيزان دانشجو - هر چند مختصر - به شرح زندگاني اين اسو صدق و علم و تقوي مي پردازيم، تا شايد قطره اي از درياي دِين خويش را نسبت به او اداء كرده باشيم. و به اين اميد كه آرامگاه اين سردمداران علم و معرفت، محفلي براي گسترش دانش الهي باشد و مردم ما آنجا را معبدى بدانند براي نزديكي به خدا. و اگر تلاشي در زيبايي ظاهر آرامگاه و گسترش فضا و خيابانهاي اطراف آن مي شود، به همين انگيزه باشد .....
در اين مقال مختصر سعي شده است، مروري گردد بر زندگاني، شخصيت و آثار اين رجل نامدار شيعه تا به اميد خداوند منّان از وجود پر فيض و بركتش بهره اي نصيب گردد.
صدوق کيست؟
محمد بن علي ابن الحسين بن موسي بن بابويه كه در ميان كتب فقهي و در بين علما به صدوق معروف است، بين سالهاي 306 تا 311 هـ متولد گرديد و در سال 381 هـ به جوار حق شتافت.
كيفيت ولادت او آن چنان مهم است كه اكثر كساني كه در كتب خويش به نحوي به زندگاني او پرداخته اند، آن را يكي از افتخارات صدوق دانسته و اين چنين نقل نموده اند: پدر ايشان - كه خود از استوانه هاي علم و عمل و فضيلت و در عصر خود فقيه بزرگي بوده و مرجع و ملجأي براي مملكت بزرگ شيعه به حساب مي آمده و از اقصي نقاط بلاد براي رفع اشكالات ديني به او مراجعه مي كردند - صاحب فرزند نمي شد، لذا نامه اي براي حسين بن روح نوبختي سومين نايب خاصّ امام عصر عجّل الله تعالي فرجه نوشت و درخواست كرد كه امام عج دعا كند تا خداوند فرزندي فقيه به او عطا كند و امام عج اين خواهش را اجابت فرمود و براي او دعا كرد، سپس خداوند سه فرزند صالح و متّقي به او عطا فرمود كه يكي از آنها محمد بود.
اكثر مورخين او را بزرگترين فرزند پدر و بعضي نيز كوچكترين از آن سه فرزند خوانده اند، امّا همگي بر اين كه او با دعاي خير امام زمان عج متولد گرديده، متفقالقولند، و حتي اين نكته را مردم شهر قم كه محل تولد او بود، آگاهي داشتند. و خود مباهات مي كرد كه: «من با دعاي صاحبالامر عج متولد شدم».
محمد بيش از بيست سال در كنار پدر زيست و از علم و اخلاق و آداب و معارف او توشه ها اندوخت و با همين سنّ كم، در مجالس بزرگان علم و دين حاضر مي شد و با آمادگي و پختگي تمام، اظهار نظرهاي دقيق علمي مي فرمود. قدرت حافظ او به ويژه در حفظ آيات و روايات زبانزد مردم شده و آواز نام او سراسر مملكت شيعه را در نورديده بود، به طوري كه مردم ري از دعوت به عمل آوردند تا به اين شهر بيايد و مقيم شود.
ري در اين زمان بسيار آباد و وسيع بوده و بنا به نوشت حِمَوي: «از اصفهان بزرگتر است و در مشرق زمين پس از بغداد شهري آبادتر از آن نيست.» همچنين پايتخت آل بويه - كه خود از مروّجين تشيع و علاقهمند به دانشمندان بودند - بوده و لذا اين شهر اهميّت ويژه اي داشته است.
صدوق اين دعوت را پذيرفت و در اين شهر ساكن شد و بلافاصله محل مراجع علمي و پاسخگويي به سؤالات و حلّ مشكلات ديني مردم گرديد و البته در آنجا هم از اهل حديث استفاده كرده و رسالت خويش را - كه جمعآوري احاديث معصومين عليه السلام بود - فراموش نكرد، و در كتب خود از رواياتي كه ناقلان حديث در اين شهر به او گفته اند ياد نموده است.
تاريخ هجرت او به ري به طور دقيق مشخص نيست؛ امّا آنچه از نوشته هاي او به دست مي آيد، اين است كه هجرتش بعد از ماه رجب 339 هـ و قبل از رجب 347 هـ بوده است؛ زيرا در سال 339 روايتي را در قم و در سال 347 روايتي را در ري شنيده و كتابت كرده است.
آنچه مسلّم است از اين پس در ري مقيم بوده و گاهي سفرهايي طولاني جهت استماع حديث و زيارت به شهرهاي مختلف از جمله قم، مشهد، بغداد، كوفه، مكّه، مدينه داشته و طبعاً از درياي بيكران علمِ خود دانشمندان زيادي را بهره مند مي ساخته است.
شخصيت
دربار مقام والاي اين دانشمند عظيمالشأن، مطالب زيادي در كتب تراجم آمده است، امّا در اين مختصر، فقط به ذكر چند نمونه بسنده مي نماييم.
«موافق فرمود شيخ حرّ عامِلي و بعضي ديگر از اكابر اهل فنّ، نظير او در كثرت علم و حفظ و ضبط اخبار اسلاميّه ديده نشده، بلكه اگر وجود مسعودش نبودي آثار اهل بيت رسالت (صلى الله عليه وآله ) به كلّي محو و نابود بودي».
ميرزا محمدباقر خوانساري به نقل از علام مجلسي مي نويسد: « ... او را تمامي علماء موثّق مي دانند، (يعني بدون هيچ شك و ترديدي، اخباري را كه نقل كرده صحيح مي دانند) و اضافه مي كند: بَلْ هُوَ رُكْنٌ مِنْ اَرْكانِ الدّينِ، جَزا اللهُ عَنِ الْاِسْلامِ اَفْضَلُ الْجَزاء»
«شيخ طوسي از وي با لقب «عماد الدّين» ياد كرده است».
«شيخ بهائي او را رئيس المحدّثين مي داند»
«سيد بحرالعلوم كه يكي از فقهاء بزرگ شيعه است در حقّ او مي فرمايد: صدوق بزرگي از بزرگان شيعه، ركني از اركان شيعه، رئيس محدّثين و راستگو در آنچه از ائم معصومين روايت كرده، مي باشد»
صدوق و صدوقَين
علماي اسلام وسواس فراوان در جدا سازي اخبار صحيح از اخبار جعلي داشتند، زيرا كه معاندان و گاه دوستان نادان در طول تاريخ اسلام، روايات زيادي را جعل و به معصومين عليه السلام نسبت داده بودند، لذا لازم بوده و هست كه اين گونه اخبار از يكديگر جدا شود تا امكان افتاء در مسائل فقهي و نظر دهي در مسائل اعتقادي و ... فراهم باشد.
شيخ صدوق يكي از علمايي است كه توثيق شده و در مورد عدالتش اتفاق نظر وجود دارد ، و همان طور كه گفته شد ، او را به دليل شدّت راستگويى و صحّت اِسناد روايات صدوق لقب دادند؛ يعني هر چه گفته، راست گفته است. نامي كه بر او تا به حال باقي مانده و در بسياري از كتب فقهي بدان مشهور است و تا ابد باقي خواهد ماند.
«نخستين كسي كه او را صدوق ناميده، ابن ادريس است، ليكن پس از وي تا زمان شهيد اوّل اين لقب شهرت نداشته است» و صدوقَين مانند ابنا بابويه به او و پدرش اطلاق مي گردد.
ابن بابويه
ابن بابويه كني سه تن از فقهاي بزرگ شيعه است: علي بن حسين و دو پسرش حسين و محمد صدوق. بابويه نام جد اعلاي ايشان مي باشد.
درباره نوع تلفظ اين كلمه، اقوال مختلفي هست: در دائرةالمعارف الاسلاميّة كه متن عربي آن از زبان انگليسي و فرانسه ترجمه گرديده، اين گونه اِعراب گذاري شده است: باَبُويةَ (جلد اوّل صفحه 94) ولي در دائرةالمعارف بزرگ اسلامي كه به كوشش جمعي از فضلاي معاصر در حال تدوين و تكميل است، به اين شكل خوانده شده: بابْوَيْه يا بابُويه (جلد سوم صفحه 61) و نويسندگان دائرةالمعارف تشيع معتقدند: بابُوَيْه (جلد اول صفحه 305). اديب محقّق مرحوم سعيد نفيسي مي گويد: «كلم بابويه در اصل فارسي خود با واو ساكن ما قبل مضموم است و هاء آن تلفظ نمي شود و تلفظ به فتح واو و هاء اصلي ندارد». و بر عكس او علامه دهخدا معتقد است: «باء مكسور و واو مفتوح است و هاء تلفظ مي گردد». به هر حال اين لغت، «كلمه اي است فارسي، منسوب به «بابو» يعني بابا و پدر و پير و مرشد» و يك نام كهن ايراني و سامي است كه در روزگار پس از ظهور اسلام نيز افرادي به اين نام موسوم بوده اند».
علامه سيد محسن أمين در مجموع ارزشمند أعيانالشيعة مي نويسد: «كلم ابن بابويه بيشتر بر محمد بن علي بن موسي (صدوق) و گاهي هم بر پدرش و به ندرت بر برادرش حسين اطلاق مي گردد و از ابنا بابويه هم غالباً صدوق و پدرش مورد نظرند، نه او و برادرش».
مرجعيّت علمي
صدوق از 252 نفر از راويان حديثِ اهل بيت (عَليهم السَّلامُ) نقل حديث نموده كه در واقع استادان او به حساب مي آيند، و تعداد زيادي از بزرگان دين در محضر او تلمّذ نموده اند كه شيخ مفيد (336 - 413 هـ) - كه خود از اعاظم و دانشمندان مذهب تشيّع مي باشد - يكي از آنهاست.
صدوق مجموع رواياتي كه جمعآوري نمود، تبويت و موضوعبندي كرده است. روش اين مرد بزرگ چنين است که حتي در پاسخ بسياري از سؤالات و يا تحت عناوين برگزيده، کمتر كلامي از خود دارد و حتيالامكان متن اخبار را درج نموده، مانند كتب معاني الأخبار، من لا يحضره الفقيه، خصال، و .... مثلاً در شروع كتاب معانيالأخبار تحت اين عنوان: «بابي که به خاطر آن نام اين كتاب را معانيالأخبار گذاشتيم»، حتي يك جمله - با آن كه اول كتاب و شروع آن است - ننوشته و فقط سه روايت در اين باره نقل فرموده است. و اين كار نه فقط مباحث فقهي كه حتي گاهي مسائل اعتقادي را هم شامل مي شود، مثل كتاب الأعتقادات كه البته نسبت به كتب فقهي، مطالب بيشتري به قلم خود شيخ دارد.
شايد بسياري از نويسندگان اين روش را كه مقدمه اي نوشته، آيات و رواياتي تحت آن نقل نموده و سپس نتيجهگيري كنند را بپسندند و در نوشته هاي خود استفاده نمايند، امّا شيخ صدوق حتي به عنوان مقدمه يا مؤخّره و نتيجه، در بسياري اوقات از خويش مطلبي نمي نويسد و فقط روايت نقل مي كند، و هم تلاش او اين است كه بين اين روايات يك ارتباط منطقي برقرار باشد، و شايد همين روش بوده كه كتب او را در طيّ قرن ها مرجع بدون ترديد و واهم نويسندگان و فقيهان و محققين قرار داده است.
و باز همين روش بوده كه به او شجاعت داده تا حتي روايتي كه مخالف تامّه با اجماع علما دارد ولي به نظر او «صحيح» بوده، نقل نمايد. مانند روايتي كه در من لا يحضرهالفقيه جلد اول صفحه 233 نقل نموده و حدود يك صفحه نظر خود را تأييد موضوع و ردّ شديد مخالفين آن بيان داشته و طبق آن قائل به جواز سهو نبي و ائمه (عليهم السلام) گرديده است.
شيخ صدوق علاوه بر عظمتش در علم حديث، مرجع تقليد بزرگي بوده، به طوري كه از اقصي نقاط دنياي اسلام سؤالات مختلفي در انواع علوم اسلامي از او مي شده و او بسيار محققانه پاسخ مي داده است. از جمله مناطقي كه زياد سؤال شده و او پاسخ داده و در نتيجه هر كدام به صورت كتابي در آمده، اين مناطق مي باشد: مصر، بصره، كوفه، مدائن، قزوين، نيشابور، فارس، بغداد و .....
او همچنين براي پيرايش مذهب تشيع از نظرات «مخالفين»، تلاش وسيع و همه جانبه اي نموده و چندين كتاب از نوشته هاي خود را اختصاص به دفاع از اين مذهب، و اعتقادات آن و ردّ شبهات داده است.
تأليفات
صدوق بيش از سيصد نوشته در فنون و علوم مختلف ديني داشته است كه متأسفانه بسياري از آنها در طول تاريخ از بين رفته، اما همان قدر كه از كتب غني و ذيقيمت او باقي است مورد استفاد محققين و دانشپژوهان قرار مي گيرد و هيچگاه گرد و غبار گذشت زمان آن ها را كهنه و كم مصرف نمي نمايد.
البتّّه كلي نوشته ها و كتب ايشان به دليل اين كه جمعآوري و تدوين احاديث بوده به زبان عربي است و هيچ جمل فارسي ندارد. ايشان گاه در مقدم بعضي از كتبِ خود، دليل تأليف آن را به اختصار بيان فرموده است. در اينجا جهت رعايت اختصار فقط به ذكر نام چند كتاب و موضوع آن ها اشاره مي شود.
الاعتقادات، اين كتاب كه جميع اعتقادات شيعه را - از ضروريات و غير آن و آن چه مورد اتّفاق نظر و غير آن است - در بر دارد، در نيشابور و به درخواست بزرگان آنجا تأليف نموده و مي خواسته كه بعداً شرح و تفسيري بر آن بنويسد ليكن برايش ميّسر نمي گردد، امّا شاگرد او شيخ مفيد شرحي بر آن نگاشته است.
الأمالي يا المجالس، مجموعه اي از احاديثي است كه ايشان طي 97 جلسه در شهرهاي مختلف بيان نموده و سپس آنها را گردآوري كرده است، لذا اين كتاب به المجالس نيز معروف مي باشد.
التوحيد، صدوق در مقدم اين كتاب مي نويسد: «اين كتاب را به اين دليل نوشتم كه «مخالفين»، عقيد تشبيه و جبر را به شيعه نسبت داده اند و برخي از احاديث شيعه را كه معاني صحيح آنها را نفهميده اند در نزد جهّال، بد جلوه داده اند.»
ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، اين كتاب را در ري و در سال 354 هـ نوشته و موضوع آن از نام كتاب به خوبي پيداست.
الخصال، اين كتاب مجموعه اي از احاديث است كه ترتيب عددي دارد، مثلاً : «سه چيز است كه خداوند حساب آنها را از مؤمن نمي كشد ....» يا «چهار چيز نشان بدبختي است ....».
علل الشرايع، همان طور هم كه نام آن مشخص است، در اين كتاب، فلسف احكام و علّت وضع آنها را بيان داشته است.
عيون أخبار الرضا، در بار زندگاني و احاديث امام هشتم حضرت ثامن الحجج (عليه السلام) تاليف فرموده است.
كمالالدين و تمام النعمه، اين كتاب را دربار اثبات وجود حضرت حجةابن الحسن العسكري عج و دليل غيبت و شرايط ظهور آن حضرت تأليف نموده و علاوه بر استدلالات محكم و استوار به شبهات پاسخ گفته است. اين كتاب در سال 352 هـ نوشته شده و در مقدم آن آمده است كه وقتي ايشان در بازگشت از زيارت حضرت ثامن الحجج (عليه السلام) به نيشابور مي رسد و به ملاقات شخصي به نام شيخ نجمالدين نائل مي آيد، اين شخص از صدوق مي خواهد براي رفع شك و شبهه اي كه دربار غيبت حضرت حجة عج وجود دارد كتابي بنويسد و صدوق مي پذيرد و وعده مي دهد كه هنگام بازگشت به وطن - ري - رواياتي را كه در اين باره است جمعآوري نمايد. سپس وقتي به ري باز ميگردد شبي حضرت حجة عج را در خواب مي بيند و ايشان به او دستور مي دهد كتابي دربار غيبت و كساني كه عمر درازي داشته اند بنويسد و صدوق از فرداي آن شب، شروع به تأليف اين كتاب مي نمايد.
معاني الأخبار، در آن كلامات و اصطلاحات زيادي را كه در روايات معصومين (عليه السلام) به كار رفته، ذكر نموده و معني آن را به استناد روايات توضيح داده است. مثلاً «باب معني الاسم» دو روايت از امام رضا (عليه السلام) و «باب معني بسم الله الرحمن الرحيم» دو روايات از امام صادق (عليه السلام). در اين كتاب مانند كتاب الأمالي، سلسل سند نقل گرديده است.
المقنع، يكي از كتابهاي فقهي ايشان است. در اين كتاب سلسل اسناد به كلي حذف شده و از صورت بيان روايت خارج گرديده؛ امّا عبارت، از ميان احاديث انتخاب شده. صدوق در مقدم اين كتاب مي نويسد: «اسانيد را از اين كتاب حذف كردم تا حملش سنگين و حفظ و نگهداريش سخت نباشد و باعث خستگي خواننده نشود ....»
من لا يحضره الفقيه، شايد معروفيّت و شاخص بودن اين شيخ بزرگوار، بيش از هر چيز مديون تأليف اين كتاب باشد. زيرا فقه محكم شيعه كه تمامي مقررّات يك زندگي انساني و سعادتمند را در بر دارد، بر چهار كتاب استوار است كه به «كتب اربعه» شناخته شده اند. نويسندگان اين چهار كتاب سه نفرند و نام كوچك هر سه «محمد» مي باشد، اوّلي محمد کليني که او هم اهل ري بوده و نام كتابش اصول کافي است، دومي محمد صدوق است و نام کتابش من لا يحضره الفقيه مي باشد. و سومي محمد طوسي مي باشد و كتابهايش يكي تهذيب الأحكام و ديگري الاستبصار مي باشد.
شيخ صدوق سبب تأليف اين كتاب را اين گونه مي نويسد: «امّا بعد چون قضا به بلاد غربت كشاند و قَدَر مرا از بلخ به روستاي ايلاق آورد، سيّد شريف و متديِني - از نواده هاي موسي بن جعفر (عليه السلام) به نام ابو عبدالله معروف به نعمت - به آنجا آمد .... وي دربار كتابي با من صحبت كرد كه آن را محمد بن زكرياي رازي تصنيف نموده و نامش را من لا يحضره الطبيب - كسي كه دسترسي به پزشك ندارد - گذاشته و گفت اين كتاب در موضوع خودش خوب نوشته شده است و از من خواست كه كتابي برايش بنويسم در فقه و حلال و حرام و شرايع و احكام، كه شامل هم آنچه تا به حال نوشته بودم باشد و نام آن را من لا يحضره الفقيه - براي كسي كه دسترسي به فقيه ندارد - بگذارم تا محل رجوع و تكيهگاهش باشد و از آن احكام شرعي را اخذ نمايد و هم كساني كه به آن توجه و از آن نسخهبرداري و عمل مي كنند، با او در اجرِ آن شريك باشند ....
من خواست او را اجابت كردم، زيرا او را لايق اين كار ديدم و اين كتاب را برايش تصنيف نمودم، با حذف اسانيد - سلسل سندها - تا در پيچ و خم سلسل سند نيفتد و بيشتر از آن استفاده ببرد و تصميم من در اين كتاب، همچون ديگر نويسندگان در جمعآوري هم روايات نيست، بلكه مي خواهم فقط آن چه را بياورم كه به آن فتوا مي دهم و حكم به صحت آن دارم و معتقد به حجّيّت آنها بين خودم و خدايم هستم ....»
وفات
اين مرد بزرگ در سال 381 هـ در ري وفات يافت، و در همان جا مدفون گرديد.
حكايت زير كه توسط چند مورّخ شيعه نقل شده، بيانگر عظمت معنوي اين دانشمند متّقي است:
يكي از كرامات او، اين است كه در حدود سال 1238 هـ - در زمان حكومت فتحعلي شاه قاجار - باران سختي باريد و آب به مزار او افتاد. وقتي جهت مرمّت قبر او اقدام كردند، به سردابي برخوردند كه محلّ تدفين جسد او بود. چون به آن سرداب، در آمدند جسد او را (پس از حدود 857 سال) سالم يافتند، هر چند كفنش پوسيده و در كنار جسد ريخته بود، امّا بدن تغييري نكرده بود. يكي از علماي تهران به نام سيد ابراهيم لواساني كه در همان زمان، خود شاهد واقعه بوده نقل كرده كه حتّي رنگ حنا بر موي ريش و كف پاي او ديده مي شد.
اين خبر به گوش فتحعلي شاه مي رسد و او با عده اي از علماء بزرگ تهران به آنجا مي رود.
ولي شاه جرأت نمي كند به سرداب وارد شود، فلذا علماء حاضر و بزرگانِ همراه، داخل مي شوند و به چشم خود ديده و موضوع را تأييد مي نمايد، پس شاه دستور مي دهد عمارت با شكوهي بر آن مزار بسازند.
حسن ختام
در پايان مقاله براي اين كه بهره اي هر چند به انداز قطره اي از اقيانوس بيكران علم و عملِ رئيس المحدثين برده باشيم، تنها روايتي دربار اهميّت علم از ايشان مي آوريم:
«و قال شيخنا الصدوق: وَ مَنْ اَحْيي هاتَيْنِ اْلَلَيَلتَيْنِ بِمُذاكرَةِ الْعِلْمِ فَهُوَ أَفْضَل»
(كسي كه اين دو شب (شبهاي قدر، 21 و 23 رمضان) را با مذاكر علمي، صبح كند فضيلتش زيادتر است.)
منابع
1- روضات الجنات جلد هشتم، ميرزا محمد باقر موسوي خوانساري، الدار الاسلامية لبنان، چاپ 1411 هـ ق.
2- قصص العلماء، ميرزا محمد تنكابني، انتشارات علميه اسلاميه تهران، بي تا.
3- اعتقادات صدوق، ترجمه سيد محمد علي قلعه كهنه اي، انتشارات رضوي تهران، چاپ 1352 هـ ق
شيخ صدوق، محمد علي خسروي، انتشارات اسوه تهران، چاپ 1370.
حياة رئيس المحدثين، مقدمه من لا يحضره الفقيه، سيد حسن الموسوي الخراسان، 1377 هـ ق.
من لا يحضره الفقيه، صدوق، دار الكتب الاسلامية تهران، چاپ پنجم 1390 هـ ق.
حياة المؤلف، مقدم معاني الأخبار، عبدالرحيم الرباني الشيرازي، انتشارات اسلاميه قم، 1361 هـ ق.
شرح حال شيخ بزرگوار صدوق، مقدم خصال، محمد باقر كمره اي، انتشارات اسلاميه تهران، 1366 هـ ق
دايرة المعارف تشيع جلد اوّل، زير نظر احمد صدر حاج سيد جوادي، كامران فاني، بهاءالدين خرمشاهي، بنياد اسلامي طاهر، 1366 هـ ق
دايرة المعارف بزرگ اسلامي جلد سوم، زير نظر كاظم موسوي بجنوردي، تهران، 1369 هـ ق
دائرةالمعارف الاسلامية جلد اول، ترجمه از انگليسي و فرانسوي به عربي: احمد النششاوي، ابراهيم زكي خورشيد، عبدالحميد يونس، دار الفكر بيروت.
ريحانة الادب جلد سوم، ميرزا محمد علي مدرّس، انتشارات خيّام تهران، 1369 هـ.ق
الذريعة الي تصانيف الشيعة جلدهاي مختلف، علامه شيخ آقا بزرگ طهراني، دار الأضواء بيروت.
أعيان الشيعة جلد هشتم، علامه السيد محسن الأمين، دار التعارف للمطبوعات، بيروت.
أعلام المكاسب، منصور اللقائي، مركز النشر مكتب الأعلام الاسلامي قم، 1406 هـ.ق
المقنع، صدوق، مؤسسة الامام الهادي قم، 1415 هـ.ق