عقل ازدیدگاه اخباریان شیعه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عقل ازدیدگاه اخباریان شیعه - نسخه متنی

احمدحسین شریفی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید






عقل از ديدگاه اخباريان شيعه





شيعه شناسي ـ سال دوم، شماره6، تابستان 1383.






احمد حسيني شريفي





چكيده: اين مقاله با بررسي جريان فكري اخباريگري، به ويژگي ها و فراز و فرود اين جريان پرداخته است و عقل ستيزي را مهم ترين ويژگي اين جريان مي داند. در اين مقاله، جايگاه عقل در اين انديشه مورد نقد و بررسي قرار گرفته است.





مقدمه:




اخباريان عالمان و فقيهاني نصگرا بودند كه در دامان تفكر پديد آمدند. اين گروه با انديشه عقل گرايانه اصوليان و متكلمان به ستيزه برخاستند و در سرزنش عقل و نكوهش عالمان عقلگرا، عنان بيان و بنان را رها ساختند. در اين نوشتار، ضمن بيان تاريخچه اخباريگري و منشأ پيدايش اين طرز تفكر و برخي ديگر از مسائل مربوط به عقل و جايگاه آن نزد اخباريان، كوشيده ايم صحت و سقم ادله آنان را در طرد و انكار حجيت عقل و عدم شناسايي دليل عقلي، كه يكي از منابع معرفت ديني است، بررسي كنيم.





تاريخچه اخباريگري




اخباريگري و قشري مسلكي از چه زماني در ميان فقيهان شيعه پيدا شد؟ آيا در زمان حاضر امامان معصوم (عليه السلام) يا دست كم، در دهه هاي نخست پس از عصر غيبت چنين گرايشي وجود داشته است، يا آن گونه كه برخي از بزرگان معتقدند، ملا محمد امين استرآبادي، مبدع و مبتكر اين انديشه بوده است؟ براي ارائه پاسخي مستدل و قابل دفاع، لازم است قدري در باب تاريخ فقه شيعه و گرايش هاي گوناگون فقهي در مكتب اهل بيت (عليه السلام) بينديشيم تا روشن شود كه از چه زماني ظاهرگرايي افراطي ميان فقيهان و عالمان شيعي پديد آمد و چه مراحلي و ادواري را پشت سر گذاشت.





شايد چنين تصور شود كه مباحث استدلالي و عقلاني دربار آموزه هاي ديني و مسائل علم اصول فقه، پس از عصر غيبت و به علل و انگيزه هاي گوناگون درون مذهبي و برون مذهبي مطرح شدند و پيش از آن، به دليل حضور امامان معصوم (عليهم السلام) و امكان دستيابي به آنان، به علم كلام و اجتهاد نيازي نبود؛ زيرا شيعيان مي توانستند به آساني از مطمئن ترين راه، يعني پرسش از امامان، معارف و احكام ديني خويش را به دست آورند؛ بنابراين، كلام و فقه شيعه تا اواخر قرن سوم هجري، يعني پايان عصر حضور امامان، بيشتر به صورت نقل حديث بوده و كلام عقلاني و فقه استدلالي، جايگاه چنداني ميان شيعيان نداشت. اما نگاهي گذرا به روايات منقول از امامان معصوم(عليهم السلام) و كتاب هاي رجالي و تاريخي، به خوبي نشان مي دهد نه تنها شيوه عقلي و فقه اجتهادي در زمان حضور امامان رواج داشته، بلكه خود امامان (عليهم السلام) نيز از راه هاي گوناگون، شاگردان خويش را به مباحث تعقلي و استدلالي تشويق مي كرده اند. در حوزه مباحث كلامي و اعتقادي، متكلّماني همچون هشام بن حكم، مؤمن الطاق (محمد بن نعمان) و هشام بن سالم، پيوسته از سوي آن بزرگواران تشويق مي شدند. امامان معصوم(عليهم السلام) در مسائل فقهي نيز در شكوفا كردن نيروي استدلال و اجتهاد شاگردان خويش مي كوشيدند.





ارجاع شيعيان به فقيهاني مانند يونس بن عبدالرحمن، زرارة بن اعين و محمّد بن مسلم، از عنايت امامان معصوم (عليه السلام) به اين موضوع حكايت دارد.يكي از شاگردان امام صادق (عليه السلام)، كه انگشتش در اثر برخورد با زمين صدمه ديده و بر آن دستمالي پيچيده بود، از حضرت دربار حكم وضويش پرسيد و امام صادق (عليه السلام) در پاسخ فرمود:





تعرف هذا و اشباهه من كتاب الله ـ عزّ و جلّ ـ قال الله تعالي: «و ما جعل عليكم في الدين من حرج» امسح عليه.





حكم اين مسئله و امثال آن از قرآن كريم دانسته مي شود [و نيازي به پرسش ندارد.] خداوند در قرآن مي فرمايد: « در دين، كار سنگيني و سختي بر شما قرار نداد.» بنابراين، بر همان دستمال دست بكش.





حديث مشهور «علينا القاء الاصول إليكم و عليكم التفريع» كه با عبارت هاي گوناگوني بيان شده، يكي از محكم ترين ادله مدعاي ماست؛ زيرا امامان (عليه السلام) با صراحت، وظيفه خود را بيان اصول و مباني كلّي احكام و اعتقادات دانسته و فهم جزئيات و تطبيق احكام كلي بر موارد خاص را بر عهده شاگردان خود نهاده اند.





افزون بر اين ها، از روايات و شواهد تاريخي به خوبي فهميده مي شود كه زمان امامان معصوم(عليه السلام) گرايش هاي متنوع و متفاوتي در باب امور اعتقادي و فقهي ميان شيعيان وجود داشته اند. عده اي از شيعيان ناخشنودي خود را از انديشه ها و آراء هشام بن حكم، به امام صادق و امام كاظم(عليهما السلام) ابراز مي كردند و امام نيز به فراخور حال مخاطب و وضعيت مجلس، پاسخي بيان مي فرمود. برخي ديگر از شيعيان با نوشتن نامه به امامان (عليه السلام) از نظريات ضد و نقيض برخي از پيروان اهل بيت(عليهم السلام) دربار توحيد و صفات باري تعالي شكايت مي كردند. علي بن مهزيار، در نامه اي به ابي جعفر ثاني(عليه السلام) از صحّت نماز خواندن به امامت طرفداران يونس بن عبدالرحمن پرسيد. امام رضا (عليه السلام) از بزنْطي دربار اختلافش با هشام بن حكم در مسائل خداشناسي پرسيد و به طور تلويحي هشام را تأييد كرد. عبدالرحمن بن حجاج، يكي از شاگردان امام صادق (عليه السلام)، هشام بن حكم را كافر مي دانست. هشام بن حكم در رد مؤمن الطاق كتاب مي نوشت. در عين حال، هم هشام و هم مؤمن الطاق مورد تأييد امام صادق(عليه السلام) بودند.





به هر حال، گويا تفكر حديث محوري، كه بيشتر بر نقل احاديث و پرهيز از تعقّل و اجتهاد تأكيد داشت، داراي طرفداران فراوان تري بود، اما احاديث و شواهد تاريخي پيش گفته اين حقيقت را نشان مي دهند كه گرايش به اجتهاد و عقل گرايي نيز ميان شاگردان امامان وجود داشته و امامان نيز مي كوشيده اند تا از افراط و تفريط جلوگيري، و شيوه اي معتدل براي همگان پايه گذاري كنند. در عين حال، پس از غيبت كبرا، جريان موسوم به «اخباريگري» توانست بر شيوه عقل گرايي و مدافع اجتهاد غلبه يابد.





از كتاب هاي تاريخي و رجال شناسي به روشني فهميده مي شود كه اخباريگري در اواخر قرن سوم هجري، ميان فقيهان و عالمان شيعي رايج بوده و حتي در همان زمان، بعضي از شهرهاي شيعه نشين مانند قم، به طور كامل تحت نفوذ صاحبان اين انديشه قرار داشته اند، به گونه اي كه عالمان اهل حديث و نصگراي قم با نوبختيان، كه متكلماني عقلگرا بودند، به شدت مبارزه كردند. اين تفكر به مدت يك قرن، يعني تا اواخر قرن چهارم هجري، تمام مراكز علمي و فقهي شيعيان را تحت سيطره خود درآورد و به جرأت مي توان گفت كه اكثريت قاطع عالمان شيعي در آن دوران، جزو پيروان اين مكتب بودند. البته فقيهان و محدثان پيرو اين مكتب، خود به دو دسته افراطي و معتدل تقسيم مي شدند: عده اي مانند ابوالحسين ناشي (م 366 ق) هرگونه ارزيابي اسناد روايات را مردود دانسته، همه احاديث را حق و واجب الاتّباع مي پنداشتند و برخي ديگر مانند مرحوم كليني، هر چند محوريت را به روايات مي دادند و حتي گاهي در بيان احكام شرعي از نص عبارات امامان استفاده مي كردند، بررسي سندي را جايز شمرده، براي تشخيص روايات موثّق از غير موثّق، ملاك خاصّي داشتند، تا آنكه شيخ مفيد (338ـ 413 ق) و پس از او سيد رضي (355ـ 436 ق) و شيخ طوسي (م 460 ق) با نگارش كتاب ها و رساله هاي متعدد در باب الهيّات و اصول فقه و رد آراء نص محورانه محدّثان، حركت عقل گرايانه اي در قلمرو اعتقاد و فقه شيعي پديد آوردند و به تعبير بهتر، عقل گرايي برخي از متكلمان و فقيهان عصر حضور امامان را احيا كردند و به تدريج، زمينه انحطاط و زوال تفكر اخباري، را فراهم آوردند، تا جايي كه اين مكتب از قرن پنجم به بعد، به طور تقريبي از صحنه انديشه هاي اعتقادي و فقهي برچيده شد و تا قرن هاي متمادي هرگز نتوانست به صورت مكتب عرض اندام كند.





شيخ مفيد در بسياري از نوشته هاي خود به اين گروه نصگراو دشمن عقل و اجتهاد، حمله هاي تندي كرد و در طعن و نكوهش آنان فراوان سخن گفت.در كتاب المسائل السّروية، در پاسخ كسي كه از حجيت قول آنان پرسيده بود، مي گويد:





اصحاب حديث، ريز و درشت احاديث را نقل كرده، به نقل احاديث صحيح بسنده نمي كنند. آنان اهل تحقيق وتأمل و تفكر دربار روايات نيستند. احاديث آنان معجوني از صحيح و سقيم است كه جز با تأمل در اصول و تكيه بر تفكري حق نما قابل تمييز و تشخيص نيست.





وي به اين اندازه بسنده نكرده، در رد اين مسلك، كتابي با عنوان مقابس الانوار في الرد علي اهل الاخبار به رشته تحرير درآورده است.





در آن زمان كه هنوز كاربرد اصطلاح «اخباري» براي اين گروه رايج نشده بود، شيخ مفيد با عبارت ها و اصطلاحات مشابه از آنان ياد مي كند. فقط در كتاب اوائل المقالات، به مناسبت هاي گوناگون، عناويني از اين قبيل را در معرفي آنان به كار مي برد: «اهل النقل»، «المتعلّقين بظاهر الروايات»، «اصحاب النقل»، «اصحاب الآثار»، «حملة الآثار»، «حشويه»، «نقلة الآثار»، «اصحاب الحديث»، «حملة الاخبار»، «رواة الحديث والآثار»، «نقلة الاخبار». در مقابل، از گروه ديگري با نام ها و صفاتي مانند «علماء الشيعه»، « فقهاء الشيعه»، «نقّاد الآثار»، «متكلّمي الاماميه»، «فقهاء الاماميه»، «محقّقوا النظر من الاماميه»، و «اهل الفقه و الاعتبار» نام مي برد.





اصطلاح «اخباري» در برابر «اصولي» و «كلامي» به ظاهر، براي نخستين بار در اوايل قرن ششم هجري به وسيله شهرستاني در كتاب الملل و النحل به كار گرفته شد و در پي او، عبدالجليل قزويني در كتاب النقض اين دو اصطلاح را در برابر يكديگر به كار گرفت.





به هر حال، انديشه اخباري پس از حمله هاي تند و شديد شيخ مفيد و سيد رضي، رو به زوال و انحطاط نهاد و هر چند در گوشه و كنار افرادي پيدا مي شدند كه هنوز به همان مسلك و انديشه معتقد بودند، هيچ گاه به صورت مكتبي معارض و قابل طرح، نمايان نشد و تأثير چنداني در روند رو به رشد علم اصول و كلام شيعه نداشت تا آنكه در اوايل قرن يازدهم هجري بار ديگر ملّا محمد امين استرآبادي (م 1033 يا 1036 ق) با بياني تازه و شيوه اي نو آن را زنده كرد. البته از اوايل قرن دهم، زمين هاي احياي آن به وسيله فقيهاني همچون ابن ابي جمهور احسايي و ميرزا محمد استرآبادي فراهم شده بود. در واقع، ملّا محمد امين استرآبادي با بهره گيري از آثار پيشينيان، به ويژه با راهنمايي هاي استاد خود، ميرزا محمد استرآبادي، به احياي اين انديشه پرداخت.





استرآبادي در ابتدا از جمله مجتهدان و اصولييان بود و حتي از بزرگاني همچون صاحب مدارك و صاحب معالم، دو اصولي نامدار آن دوران، اجازه اجتهاد گرفت و هر دوي آنان، وي را به سبب برخورداري از فضايل اخلاقي و كمالات علمي ستوده اند. اما بعدها وي در اثر عوامل پيدا و پنهان، به مخالفت با اصوليين و مجتهدان برخاست و در سرزنش عقل و عقل گرايي سخن گفت و نص گرايي برخي از فقيهان دهه هاي نخست پس از عصر غيبت را به صورت شفاف تر و حتي افراطي تري زنده كرد. خود وي علت مخالفتش با مسلك اصوليين را چنين بيان مي كند:





در سحرگاه شب جمعه اي در مكه معظّمه، پس از اداي نماز شب، در عالم رؤيا ديدم كه كسي اين آيه قرآن را برايم تلاوت مي كند: « و من يؤت الحكمة فقد اوتي خيرا كثيرا.» صبح آن روز، كه براي مطالعه، كتاب كافي را باز كردم، به حديثي از امام صادق (عليه السلام) برخوردم كه در تفسير آن آيه شريفه مي فرمايد: «منظور از حكمت، احاديث اهل بيت است.»





بدين سان، به احياي روش گذشتگان تصميم گرفته، آستين مخالفت با عقل و عقل گرايي اصوليان را بالا زد و در اين راه، از هيچ ناسزايي به اصوليان كوتاهي نكرد!





به نظر مي رسد كه تشويق ها و تحريك هاي واپسين و پرتأثير استادش،ميرزا محمد استرآبادي نيز در اين راه بي تأثير نبوده است. استرآبادي در رساله دانشنامه قطب شاهي، كه به زبان فارسي نوشته است، مي گويد:





ايشان (= ميرزا محمد استرآبادي) بعد از آنكه جميع احاديث را به فقير تعليم دادند، اشاره كردند كه «احياي طريقه اخباريين بكن و شبهاتي كه معارضه با آن طريق دارد، رفع آن شبهات بكن؛ چرا كه اين معنا درخاطر مي گذشت؛ ليكن رب العزّة تقدير كرده بود كه اين معنا بر قلم تو جاري شود.» پس فقير ... چندين سال در مدينه منوّره سر به گريبان فكر فرو مي بردم و تضرّع به درگاه ربّ العزّة مي كردم و توسل به ارواح اهل عصمت مي جستم و مجّدداً نظر به احاديث و كتب عامّه و كتب خاصّه مي كردم از روي كمال تعمّق و تأمّل، تا آنكه به توفيق رب العزّة و بركات سيد المرسلين و ائمه طاهرين ـ صلوات الله عليه و عليهم ـ به اشاره لازم الطّاعة امتثال نمودم و به تأليف فوائد مدنية موفق شدم، به مطالعه شريف ايشان مشرف شد. پس تحسين اين تأليف كردند و ثنا بر مولّفش گفتند.





استرآبادي سخنان خود را بر ضد اجتهاد و تعقل چنان كوبنده، صريح و جسورانه بيان كرد كه توانست در اندك مدتي، عالمان فراواني را به اين انديشه متقاعد كند، تا آنجا كه اين گرايش به سرعت در برخي از شهرهاي علمي بين النّهرين رواج يافت و كم كم همه مراكز علمي شيعه در ايران و عراق را تحت نفوذ خود درآورد و گرايش اصولي را به زوال و انحطاط كشاند. عالمان بزرگ و صاحب نامي مانند محمدتقي مجلسي(م1070ق)، ملّا محسن فيض كاشاني (م 1091ق)، شيخ حرعاملي (م 1014ق)، محمد باقر مجلسي (م 1110ق)، سيد نعمت الله جزايري (م 1112ق) و شيخ يوسف بحراني (م 1186ق) از جمله فقيهان و عالماني اند كه كم و بيش گرايش اخباري داشتند.





البته مسلك اخباريان از همان ابتدا و در زمان استرآبادي، مورد مخالفت برخي از عالمان و فيلسوفان دورانديش و روشن بين قرار گرفت. گويا صدر المتألّهين (979ـ 1050ق) نخستين كسي بود كه پرچم مخالفت با اين انديشه متحجرانه را برافراشت. وي در جاهاي متعددي از نوشته هايش، خطر اخباريگري و ظاهر پرستي را گوشزد كرد. در مقدمه كتاب الحكمة المتعاليه و همچنين در ديباچه مفاتيح الغيب و شرح اصول الكافي، از كوته فكري و تنگ نظري اين جماعت مي نالد و آنان را به حنابله و جماعت اهل حديث سنّت تشبيه مي كند كه «خفّاش صفت» ديدگان خويش را بر مشاهده انوار و اسرار حكمت و معرفت بسته، تعمق و تأمل در آيات قرآني و احاديث اهل بيت (عليهم السلام) را بدعت و ضلالت به شمار مي آورند:





چگونه ممكن است كسي كه به تقليد كوكورانه از روايات و اخبار قناعت، و شيوه هاي برهاني و عقلي را انكار مي كند، به حقيقت دست يابد؟ آيا نمي داند كه يگانه مستند شريعت، سخن پيامبر اسلام است و اثبات صدق سخن او نيز بدون استناد به ادله و براهين عقلي امكان پذير نيست؟ ...





متأسفانه موج اخباريگري همچنان رو به گسترش بود و مدت دو قرن بر تمام معارف شيعي سايه افكند تا آنكه به مدد مجاهدت بزرگاني همچون وحيد بهبهاني و شيخ مرتضي انصاري، كاستي ها و سستي هاي آن بر همگان آشكار، و زمينه زوال و نابودي آن فراهم شد.





منشأ اخباريگري




بي ترديد، رشد و شكوفايي انديشه خِردستيز اخباريان در دامان معارف خردنواز و انديشه پرور تشيع، يكي از اسرارآميزترين جريان هاي فكري و فرهنگي است. مروّجان اصلي عقل گرايي و احياگران آيات توحيدي و اعتقادي قرآن كريم، اهل بيت (عليهم السلام) بودند. بهترين و شيواترين ستايش ها را امامان از عقل كرده، آن را هم ارز و هم طراز پيامبران الهي قرار دادند. مگر معتزليان كه همگان آنان را با عنوان «انديشه وران عقلگرا» مي شناسند، خود را مرهون هدايت ها و راهنمايي هاي اهل بيت(عليهم السلام)، به ويژه خطبه هاي توحيدي و اعتقادي اميرمؤمنان(عليه السلام) نمي دانند؟ حال چگونه ممكن است عده اي از پيروان مكتب اهل بيت(عليهم السلام) به انگيزه احياي سنّت و فرهنگ آنان، به مخالفت با خِرد و خِردورزي برخاسته، براي عقل در استنباط قايل نباشند؟





ناهمگوني اين مسلك با فكر و فرهنگ اهل بيت(عليهم السلام) سبب شده است تا برخي از متفكران و انديشه وران به ارائه نظريه ها و حدس هايي در باب منشأ و ريشه خردستيزي اخباريان بپردازند و هر يك علل و عواملي براي پيدايش و گسترش اين طرز تفكر در دامان مكتب اهل بيت(عليهم السلام) بيان كنند. اغلب كوشيده اند تا ريشه اي برون مذهبي يا برون ديني براي آن بجويند. در اين قسمت، كوشش ما بر آن است تا برخي از مهم ترين نظريه ها را در اين موضوع برشمرده، ميزان درستي هر يك را با توجه به منابع تاريخي و گفته ها و نوشته هاي خود اخباريان بررسي كنيم:





1. تأثيرپذيري از حسگرايي غرب




بزرگاني همچون مرحوم آية الله بروجردي، شهيد صدر و تا حدي شهيد مطهري منشأ پيدايش اين انديشه را تأثيرپذيري از نهضت تجربه گرايي و حس گرايي مغرب زمين مي دانند، با اين توضيح كه پيش قراول و سردمدار اين جريان، ملّا محمد امين استرآبادي (م 1624 يا 1627م)، تقريباً معاصر فرانسيس بيكن (م 1626م) بوده است. بيكن از جمله نخستين متفكّراني بود كه انديشه تجربه گرايي و حس گرايي را مطرح كرد و زمينه ظهور فلسفه حسي و تجربي جان لاك (1632ـ 1704م) و هيوم (171ـ 1776م) را فراهم نمود.





شهيد مطهري در تبيين چگونگي آشنايي با انديشه هاي بيكن و امثال او، چنين حدسي را بيان مي كند كه چون وي مدت ها در شهرهاي مكه و مدينه سكونت داشت و افكار خويش را در آنجا پرورش داد، بعيد نيست كه از طريق حاجيان و زائران بيت الله، كه از كشورهاي غربي و اروپايي مي آمدند، با افكار حس گرايانه فرانسيس بيكن آشنا شده باشد و اگر فرض كنيم كه وي پيش از مسافرت به مكه و زمان حضورش در ايران به اين نتيجه رسيد، باز هم ممكن است از طريق مسافران اروپايي با اين فكر آشنا شده باشد؛ زيرا وي در زماني مي زيست كه روابط ميان پادشاهان صفوي و دولت هاي اروپايي به طور كامل برقرار بود.





به هر حال، وي نيز مانند حس گرايان، هيچ نقشي براي عقل در معرفت و شناخت نپذيرفته، حجيت و اعتبار ادراكات عقلي را به طور كلي انكار مي كند. استرآبادي علوم بشري را در يك تقسيم، به دو قسم مي كند: علومي كه به حس و تجربه منتهي مي شوند و علومي كه از دسترس حس دور بوده، به مباحث ماوراي طبيعي مربوطند؛ مانند حكمت الهي، علم كلام، اصول فقه، مسائل نظري فقهي و برخي از قواعد منطقي. او فقط قسم اول را ارزشمند و معرفت بخش مي داند. البته علوم رياضي را نيز به دليل آنكه در نهايت، به حسيّات برمي گردند، معرفت بخش و مفيد مي شمرد؛ اما دسته دوم، يعني علومي را كه در عقل ريشه دارند، چون به ماوراي حس و تجربه مربوطند، فاقد هرگونه نتيجه قطعي و يقيني پنداشته، هيچ ارزشي براي آن ها قايل نمي شود به همين دليل، با فلسفه، علم اصول و علم كلام به شدت مخالفت مي ورزد.





با وجود اشتراكي كه در پيش فرض هاي معرفت شناختي ميان نهضت تجربه گرايي در اروپا و اخباريگري در اسلام وجود دارد، تفاوت مهم و چشمگيري نيز ميان اين دو جريان مشاهده مي شود و آن اينكه بي اعتنايي به عقل و اصالت دادن به حس و تجربه در اروپا به الحاد و بي ديني كشيده شد، اما همين رأي در اسلام و ميان پيروان انديشه اخباري، به هدف عمل به دين و براي احياي معارف ديني (!) پديد آمد. تجربه گرايي در اروپا، نهضتي ضد ديني بود، اما اخباريگري در جهان اسلام، خود را جنبشي به طور كامل ديني و برخاسته از آموزه هاي واقعي دين مي دانست. تجربه گرايان به نارسايي متون دين معتقد بودند، اما اخباريگري در جهان اسلام با پيش فرض كفايت متون و نصوص ديني و بي نيازي از براهين و استنباطات عقلي پديد آمد.





در عين حال، گويا اين رأي هنوز در مرحله فرضيه و حدس باقي است و هيچ دليل و قرينه مستند و قابل دفاعي براي اثبات آن وجود ندارد، اگر چه دليلي هم بر ابطال آن نيست. بدين دليل، هنوز جاي بحث هاي تاريخي براي اثبات يا ابطال آن باقي است. بايد توجه داشت كه صرف مشابهت در براهين و ادله و مقارنت زماني طرح يك انديشه از سوي دو متفكر، دليل تأثيرپذيري يكي از ديگري نيست. اصولاً تشابه ادله و تقارن زمان ها در مسائل عقلي و معرفت شناختي نمي تواند ملاك اقتباس يكي از ديگري باشد، به ويژه با توجه به اينكه اخباريگري در جهان اسلام از همان قرون نخستين رواج داشته است؛ يعني قريب هفت قرن پيش از تولد بيكن. در واقع، استرآبادي «احياگر» انديشه اخباري بود، نه مبدع و مبتكر آن.





2. بدبيني به علم اصول




عامل ديگري كه براي پيدايش انديشه اخباري برشمرده اند، بدبيني اخباريان به علم اصول فقه و بدگماني به عالمان اصولي است. آنان چنين پنداشتند كه از نظر تاريخي، علم اصول نخست ميان اهل سنّت پديد آمد و عالمان شيعي نيز براي آنكه از اين قافله عقب نمانند و در ضمن از سرزنش سنيان به سبب نداشتن چنين علمي در امان باشند، درصدد جبران اين نقيصه برآمده، به تصنيف و تأليف در علم اصول دست زدند و آن را به رغم نهي امامان معصوم (عليهم السلام)، ميان فقيهان مكتب اهل بيت نيز رواج دادند.





استرآبادي مي گويد: ابن جنيد (م 381 ق) و ابن ابي عقيل نخستين كسي بودند كه در اوايل غيبت كبرا به مطالعه كتاب هاي كلامي و اصولي معتزليان پرداخته، در موارد بسياري از انديشه هاي آنان متأثر شدند. براي مثال، ابن جنيد نيز مانند برخي از عالمان عقلگراي اهل سنّت، در مسائل فقهي از قياس استفاده مي كرد. سپس شيخ مفيد در مجالس درسي خود و نزد شاگرداني مانند سيد مرتضي به ستايش از آنان و تحسين شيوه عقلي شان پرداخت و بدين سان، قواعد كلامي و اصولي مبتني بر تفكرات عقلي به وسيله شيخ مفيد، سيد مرتضي و امثال آنان پايه ريزي شد و ميان عالمان بعدي رواج يافت تا آنكه نوبت به علّامه حلّي رسيد. او در اين راه، سنگ تمام گذاشته و از هيچ كوششي در عقلي كردن كلام و فقه شيعه فروگذار نكرد، غافل از اينكه اگر اهل سنّت در عقلاني كردن اعتقادات و اصول فقه موجه بودند، اين كار هيچ ضرورت و توجيهي براي شيعيان نداشت؛ زيرا پيروان مكتب اهل بيت با وجود برخورداري از نعمت ولايت امامان، از چنان قواعد و اصطلاحاتي بي نياز بودند.





مسئله ديگري كه به اين توهم آنان دامن مي زد، اين بود كه علم اصول پس از عصر غيبت تدوين يافت و در زمان امامان معصوم(عليهم السلام) به صورت علمي مدون و مبوب وجود نداشت. اخباريان با استناد به اين نكته، مدعي شدند: همان گونه كه اصحاب امامان و فقيهان دهه هاي اول پس از غيبت، مانند صدوقين، كليني و علي ابن ابراهيم، بدون بكارگيري قواعد علم اصول، احكام دين و معارف شرعي را استنباط كرده، در اختيار مردم قرار مي دادند، ما نيز بايد بدون توجه به اين علم و صرفاً با تكيه بر ظواهر روايات اهل بيت(عليهم السلام)، احكام دين را فهميده، به كار گيريم.





اينكه بدبيني به علم اصول و فقه و عدم آشنايي با تاريخ پيدايش آن يكي از عوامل مبارزه اخباريان متأخر با عقل و عقل گرايي بوده، سخني درست است و همان گونه كه پيداست، مورد تصريح خود آنان نيز هست، اما بايد توجه داشت كه اولاً، مخالفت آنان با عقل به علم اصول فقه منحصر نيست، بلكه دست كم برخي از آنان مانند استرآبادي، عقل را به طور كلي جزو منابع معرفتي ندانسته اند. بدين روي، هيچ جايگاهي براي آن در مسائل ديني، اعم از فقه، كلام و اعتقادات، قايل نبودند. بنابراين، هر چند اين عامل مي تواند يكي از علل پيدايش اين تفكر باشد، علت اصلي آن نيست. به عبارت ديگر، اين مسئله را فقط مي توان علت مخالفت اخباريان متأخر با كاربرد عقل در اصول فقه دانست، اما براي منشأ مخالفت آنان با كاربرد عقل در مسائل اعتقادي و كلامي، بايد ريشه ديگري جست.





ثانياً، اينكه اخباريان و عده اي ديگر از سطحي نگران ريشه علم اصول را در عالمان اهل سنّت مي جويند، سخت در اشتباهند؛ چرا كه اسناد تاريخي و روايي، به طور كامل، عكس اين ادعا را اثبات مي كنند. اهل سنّت نه مبتكر مسائل اين علم بودند و نه نخستين مؤلفان آن، حقيقت آن است كه مباني اين علم را نخستين بار امام باقر و امام صادق (عليهما السلام) با استفاده از آيات قرآن مطرح كرده، به شاگردان خويش آموختند و آنان نيز با اقتباس از سخنان امامان و به مدد تشويق هاي آن بزرگواران، نخستين كتاب ها را در اين رشته تأليف كردند. هشام بن حكم، كتاب الالفاظ و مباحثها را دربار يكي از مهم ترين مباحث علم اصول، و يونس بن عبدالرحمن، كتاب اختلاف الحديث و مسائله را، كه به مبحث «تعارض روايات» و مسئله «تعادل و تراجيح» مربوط است، نوشتند.





شاهدي ديگر بر اين مدعا، كتاب هايي است كه روايات اهل بيت(عليهم السلام) را دربار مسائل علم اصول جمع آوري كرده اند؛ مانند كتاب اصول آل الرسول كه به تصريح مؤلّفش، بر چهار هزار حديث دربار مسائل اصول فقه مشتمل است، و كتاب الاصول الاصلية و القواعد المستنبطة من الآيات و الاخبار المروية كه 134 آيه و 1903 حديث را دربار مهم ترين مسائل علم اصول در بردارد.





3. پيروي از اهل سنّت




عده اي ديگر، برخلاف نظريه پيشين، كه ريشه ضديت اخباريان با عقل گرايي اصوليان را در مخالفتشان با اهل سنّت مي دانست، معتقدند: مسلك اخباري، خود در تفكرات و اعتقادات اهل سنّت ريشه دارد؛ همان گونه كه ظاهرگرايان و حنابله براي حفظ حرمت سنّت پيامبر، به مبارزه با انديشه سنّت ستيزانه معتزليان و فقيهاني مانند ابوحنيفه پرداختند، اخباريان نيز، كه شيوه مجتهدان و عالمان اصولي را در اهميت دادن به عقل و حجت دانستن آن، معارض و مخالف با متون ديني و سبب قداست زدايي از احاديث اهل بيت(عليهم السلام) مي پنداشتند، به پيروي از اهل حديث و ظاهريان، به اقدامي مشابه دست زدند.





4. كج فهمي احاديث امامان




امامان معصوم(عليهم السلام) در احاديث بسياري، اصحاب و شاگردان خود را از عمل به قياس در امر دين و فتوا دادن از روي رأي شخصي بر حذر داشته، كيفرهاي دردناكي براي سرپيچي از اين سفارش بيان كرده اند. اين احاديث به رغم معناي روشني كه دارند، دستاويزي براي توجيه مسلك خردستيزانه اخباريان شده اند. از ميان تمام علل و عواملي كه براي منشأ گرايش خردستيزانه اخباريان برشمرده اند، استناد به اين دسته از احاديث، بيش از همه مورد توجه خود اخباريان بوده است. در اينجا، برخي از اين احاديث را برشمرده، برداشت اخباريان را از آن ها بررسي خواهيم كرد:





در برخي از روايات، عمل به قياس به شدت نكوهش شده و حتي سبب نابودي دين و هلاكت ابدي دانسته شده است:





«السنة اذا قيست محق الدين»؛





سنت كه به قياس درآيد، دين به نابودي گرايد.





«من عمل بالمقائيس فقد هلك»؛





هر كه به قياس عمل كند، به طور قطع نابود مي شود.





«من وضع دينه وعلي القياس لم يزل الدهر في الارتماس»؛





كسي كه قياس را پايه دينش قرار دهد، پيوسته سر در زير آب گم راهي دارد.





در احاديث ديگري، از عمل به رأي و فتوادادن از روي نظر و تعقّل به شدت نهي شده است:





«اياك و خصلتين فيهما هلاك من هلك: اياك ان تفتي الناس برأيك اوتدين بما لا تعلم»؛





از دو خصلت بپرهيز كه سبب نابودي تمام كساني است كه نابود شده اند: هرگز از روي رأي خودت فتوا مده، و از چيزي كه نمي داني، پيروي مكن.





«من افتي الناس برأيه فقد دان بما لا يعلم»؛





كسي كه از روي رأي خودش فتوا دهد، از چيزي كه نمي داند پيروي مي كند.





در بعضي ديگر از روايات، دين و كتاب الهي دورترين امور از دسترس عقل بشري معرفي شده اند:





«ليس ابعد من عقول الرجال من القرآن»؛





قرآن، دورترين چيز از دسترس فهم عقول بشري است.





«ان دين الله لا يصاب بالعقول الناقصة والآراء الباطلة و المقائيس الفاسدة و لايصاب الّا بالتسليم، فمن سلّم لنا سلّم و من اهتدي بنا هدي و من دان بالقياس و الرأي هلك»؛





به درستي كه دين خدا فقط از راه تسليم و اطاعت [ در برابر اوليا] به دست مي آيد و نه به وسيله خِردهاي خُرد و انديشه هاي سست و قياس هاي فاسد. پس كسي كه خود را تسليم ما كرد، سالم ماند و كسي كه از ما هدايت جست، به مقصود رسيد و كسي كه از قياس و رأي خود پيروي كرد، نابود شد.





اخباريان اين دسته از احاديث را دربار نكوهش عقل و استدلال عقلاني پنداشته و قياس منطقي و عقلي (برهان) را نيز بخشي از قياس نكوهيده دانسته اند. بررسي تك تك اين احاديث و بيان معنا و مفهوم هر يك از آن ها مجال گسترده تري مي طلبد، اما در اينجا صرفاً به بيان چند نكته بسنده مي كنيم:





اولاً، بايد توجه داشت كه سخنان امامان (عليه السلام) دربار عقل، به موارد يادشده منحصر نيستند، بلكه در احاديث ياد شده بيشترند، چنان ستايش هايي از عقل و تعقّل شده است كه همتاي آن را در هيچ جاي ديگري نمي توان يافت.





ثانياً، با توجه به روح حاكم بر فرهنگ اهل بيت(عليه السلام) و نيز با دقت و تأمل در شأن صدور احاديث يادشده، به روشني فهميده مي شود كه اين دسته از احاديث دربار نكوهش تمسك به قياس فقهي [تمثيل منطقي] در استنباط حكم شرعي است. اغلب اين احاديث در مقام رد شيوه اجتهادي افرادي مانند ابو حنيفه وارد شده اند كه مهم ترين منبع استنباط احكام را قياس مي دانست.





ثالثاً، احاديثي كه استفاده از رأي و نظر شخصي در امر دين را نكوهيده و همگان را به اطاعت از اولياي دين فراخوانده اند، به هيچ روي درصدد بي ارزش دانستن تفكر عقلي و ابطال داده هاي عقلاني نيستند؛ در واقع، راه كساني را نادرست مي شمارند كه حدس و گمان خود را عقل، و آن را وسيله اي براي استخراج احكام ديني مي پندارند. به عبارت ديگر، اگر تفسير و تعقل و افتايي با «معيارهاي مفاهمه عرب» و «اصول و علوم متعارفه عقلي» و «خطوط كلّي قرآن و سنّت» مطابق باشد، نه تنها نكوهيده نيست، كه ستوده و مطلوب نيز هست.





علامه طباطبايي، دربار اين دسته از روايات مي گويد:





فالحق ان المراد من جميع هذه الاخبار النهي عن اتّباع العقليات فيما لايقدر الباحث علي تمييز المقدمات الحقّة من المموّهة الباطلة؛





حق آن است كه منظور از همه اين روايات، نهي از پيروي استدلال هاي عقلي است كه مستدل توانايي تشخيص مقدمات درست از مقدّمات حق نماي نادرست را نداشته باشد.





رابعاً، معناي احاديثي كه فهم قرآن را دور از دسترس عقول بشري مي دانند، نهي از تفسير عالمانه و منع از حجيت ظواهر قرآن نيست، بلكه در واقع، از استقلال خواهي در فهم قرآن و ادعاي كشف همه رازها و رمزهاي آن برحذر مي دارند. اينكه امامان(عليهم السلام) يكي از مهم ترين معيارهاي شناخت احاديث حقيقي را از خبرهاي جعلي، عرضه روايات بر قرآن دانسته و فرموده اند: «حديث مخالف قرآن را به ديوار بزنيد»، افزون بر اينكه برحجيت ظواهر قرآن و امكان فهم مطالب آن دلالت دارد، نشانه آن است كه قبل از حديث، بايد محتواي قرآن به خوبي ميزان سنجش صحت و سقم حديث استوار باشد تا حديث بر آن عرضه شود و اگر اعتبار محتواي قرآن نيز به حديث باشد ـ چنان كه اخباريان مي پندارند ـ محذور دور در پيش است.





تفاوت بنيادين تفكر اخباري و اصولي




تفاوت هاي فراواني ميان تفكر اصولي و انديشه اخباري بيان شده است. بعضي مسائل اختلافي آنان را تا 86 مورد برشمرده اند، اما اختلاف اصلي اين دو مسلك در نوع نگاه آنان به جايگاه عقل در دين ريشه دارد. اصوليان عقل را جزو دين دانسته، معتقدند: در مواردي كه حكم مسئله اي در كتاب و سنّت يافت نشود و از اجماع قطعي فقيهان نيز پشتوانه اي نداشته باشد، بايد به دستور عقل عمل کرد؛ زيرا نيز همچون كتاب و سنّت و اجماع، جزو منابع دين، و كاشف از اراده تشريعي خداوند است. از ديدگاه اصوليان، «تقابل عقل و دين» تعبيري مسامحي است، و اگر تقابلي وجود دارد، ميان عقل و نقل يا عقل و وحي است. عقل نيز همتاي متون نقلي، «منبع استنباط فتاواي ديني به شمار مي آيد.» البته عقلي كه منبع دين و همتاي نقل دانسته مي شود، شرايطي دارد كه در جاي خود، بايد به آن اشاره كرد.





اخباريان نه تنها عقل را جزو منابع ديني به شمار نمي آورند، كه اجماع را نيز معتبر ندانسته، معتقدند: اجماع وسيله اي است كه اهل سنّت براي پر كردن فضاهاي خالي اعتقادي و فقهي خود ابداع كرده اند، ولي پيروان مكتب اهل بيت(عليهم السلام) از چنين بدعتي بي نيازند. البته اخباريان به اين اندازه بسنده نكرده ـ همچنان كه پيش تر اشاره شد ـ آيات قرآن را نيز از حجيت انداخته اند. به اعتقاد آنان، بدون بهره گيري از روايات اهل بيت(عليهم السلام)، كسي توان فهم و درك آيات قرآن و حتي احاديث پيامبر را ندارد. راه كسب معرفت ديني، اعم از معرفت اعتقادي يا فقهي، در احاديث اهل بيت منحصر است و مفاد و منظور واقعي آيات قرآني و احاديث نبوي جز از طريق تفسير و تبيين امامان، بر كسي آشكار نمي شود. ملّا محمد امين استرآبادي مي گويد:





براي دانستن احكام نظري شرعي، اعم از احكام اصلي يا فرعي، راهي جز شنيدن از امام باقر و امام صادق(عليهما السلام) نداريم و استنباط احكام نظري از ظواهر كتاب الهي يا سنّت نبوي تا زماني كه ائمه اهل بيت دربار آن ها چيزي نگفته باشند، جايز نيست.





حال اگر دربار مسئله اي، روايتي از امامان معصوم در دست نداشته باشيم، بايد توقّف، و از بيان فتوا خودداري كنيم، يا اگر دربار آيه اي از آيات قرآن حديثي از امامان نرسيده باشد، بايد از تفسير آن بپرهيزيم؛ زيرا مخاطبان واقعي قرآن، اهل بيت(عليهم السلام) هستند. از اين رو، هرگونه تفسيري كه پشتوانه اي از روايات معصومان(عليهم السلام) نداشته باشد، تفسير به رأي و قول به غير علم به شمار آمده، مورد سرزنش اولياي دين خواهد بود. به عبارت ديگر، اخباريان بر اين باورند كه وظيفه ما عمل به احكام قطعي و يقيني است، ولي يگانه راه حصول قطع را روايات اهل بيت مي دانند و معتقدند: از هيچ راه ديگري، جز روايات اهل بيت نمي توان به قطع و يقين رسيد. سماهيجي مي نويسد:





يا قائلاً بالاجتهاد تجاف عن





سبل الخطا و عليك بالمسموع





من آل بيت محمد و ثقاتهم





اذ ليس حكم الظن كالمقطوع.





اي كسي كه به اجتهاد قايل هستي! از راه هاي خطا دوري گزين و همراه احاديثي باش كه از اهل بيت و افراد مورد اعتماد آنان شنيده شده است؛ چرا كه حكم گمان، مانند قطع و يقين نيست.





عموميت رأي اخباريان




اخباريگري در اصل، انديشه اي مربوط به حوزه فقه و فروعات احكام دين بوده و كمتر به صورت يك جريان كلامي و گرايش اعتقادي و معرفت شناختي مطرح شده است، اما از سخنان بسياري از پيروان آن بوي تعميم و كليت به مشام مي رسد. سيد مرتضي دربار اخباريان و پيروان حديث هم روزگارش مي نويسد:





الا تري ان هولاء بأعيانهم قد يحتجون في اصول الدين من التوحيد و العدل و النبوّة و الامامة باخبار الآحاد و معلوم عند كلّ عاقل انّها ليست بحجّة؛





آيا نمي بيني كه پيروان اخبار، در باب اصول دين، اعم از توحيد، عدل، نبوت و امامت، از اقامه برهان عقلي خودداري، و به خبر واحد استناد مي كنند، در حالي كه هر خردمندي مي داند خبر واحد در باب اعتقادات حجيت و اعتبار ندارد؟





از اين عبارت فهميده مي شود كه رأي اخباريان نخستين به فروعات احكام و مسائل فقهي منحصر نبوده، بلكه آنان راه فهم و استنباط تمام معارف ديني، اعم از اصول و فروع دين را در روايات معصومان منحصر مي دانستند.





اخباريان قرون اخير و پيروان انديشه ملّا محمد امين استرآبادي نيز همين باور را داشتند. آنان نيز يگانه راه نجات بخش و بي خطر فهم اعتقادات ديني را عمل به احاديث امامان دانسته، به عقل و برهان فلسفي در اثبات باورهاي ديني اهميتي نمي دادند. (پيش از اين، سخنان خود استرآبادي را مبني بر مراجعه به روايات در اصول و فروع دين از نظر گذرانديم.) در اينجا به كلمات برخي ديگر از اخباريان اشاره مي كنيم:





علّامه مجلسي، كه از اخباريان ميانه رو شمرده مي شود، در رساله اي با عنوان دربار حكما و اصوليين و صوفيه مي نويسد:





بايد دانست كه حق تعالي اگر مردم را در عقول مستقل مي دانست، انبيا و رسل براي ايشان نمي فرستاد و همه را حواله به عقول ايشان مي نمود و چون چنين نكرده و ما را به اطاعت انبيا مأمور گردانيده و فرموده است: «ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا»، پس در زمان حضرت رسول در هر امري به آن حضرت رجوع نمود و چون آن حضرت را ارتحال پيش آمد، فرمود «انّي تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي اهل بيتي» و ما را حواله به كتاب خدا و اهل بين نمود ...؛ پس ما را رجوع به ايشان بايد كرد در جميع امور دين، از اصول و فروع دين، و چون معصوم غايب شده، فرمود كه رجوع كنيد در امور مشكله، كه بر شما مشتبه شود، به آثار ما و راويان احاديث ما. پس در امور به عقل مستقل خود بودن و قرآن و احاديث متواتره را به شبهات ضعيف حكما تأويل كردن و دست از كتاب و سنّت برداشتن، عين خطاست.





وي همچنين در كتاب بحارالانوار پس از شرح روايتي مي فرمايد:





و لا يخفي عليك ... انّهم سدوا باب العقل بعد معرفة الامام و امروا باخذ جميع الامور منهم و نهوا عن الاتّكال علي العقول الناقصة في كلّ باب؛





روشن است كه اولياي دين(عليهم السلام) پس از شناخت امام،درِ عقل را بسته و از پيروانشان خواسته اند كه همه مسائل را از آنان فراگرفته، از اعتماد به عقل هاي ناقص خويش بپرهيزند.





همان گونه كه از اين عبارت فهميده مي شود، به نظر علّامه مجلسي، يگانه فايد عقل و قلمرو آن در مسائل ديني، شناخت امام است؛ اما پس از معرفت امام، هيچ ارزش و منزلتي ندارد، اگر پس از شناخت امام، حكم عقل باطل پنداشته شود، توحيد و نبوت و امامت و ديگر معارف ديني، همگي ابطال خواهند شد؛ زيرا ريشه و پايه همه آن ها عقل است و چگونه ممكن است از عقل نتيجه اي گرفت و با استناد به آن، احكام ديگر آن را باطل اعلام كرد؟





ملا محسن فيض كاشاني، كه او نيز به تصريح خودش داراي گرايش اخباري معتدلانه اي بوده، در مقدمه كتاب علم اليقين في اصول الدين، كه دربار اعتقادات نوشته است، پس از آنكه به روش فيلسوفان و متكّلمان در بيان اصول دين و معارف اعتقادي خُرده مي گيرد، يگانه راه نجات بخش و اطمينان آور در بيان اعتقادات ديني را ذكر روايات و احاديث امامان مي داند و خود نيز در سراسر آن كتاب، براي تبيين مسائل گوناگون اعتقادي، در اين زمينه فراوان مي كوشد.





خلاصه آنكه دامنه و قلمرو انديشه اخباري، چه نزد اخباريان نخستين و چه به نظر اخباريان متأخّر، افزون بر احكام فقهي، مسائل اعتقادي و اخلاقي را نيز در بر مي گيرد. بنابراين، منحصر دانستن آن در مسائل فقهي با كليت و عموميت پيروان آن سازگاري ندارد.





عدم حجيت عقل نزد اخباريان




همه اخباريان دربار عقل و كاشفيت آن از واقع و نيز طريقيت آن براي حكم شرعي، يكسان سخن نگفته اند. محتواي برخي از گفته هاي آنان اين است كه عقل را در هيچ حوزه اي نمي توان از منابع معرفتي به شمار آورد؛ زيرا نتيجه عقل و استدلال هاي عقلاني چيزي جز وهم و خيال و پندار نيست، اما اغلب، كاشفيت آن از واقع را در مسائل غير ديني مي پذيرند. البته در حوز دين و آموزه هاي ديني، به علل گوناگون، آن را بي اعتبار و داده هايش را فاقد ارزش قلمداد كرده، معتقدند: «حريم دين را درگه بسي بالاتر از عقل است.» در اين قسمت نيز برخي از آنان، مانند علامه مجلسي ـ چنان كه پيش تر ديديم ـ كارايي عقل را فقط به شناخت امام محدود كرده، در غير از امام شناسي، دست عقل را از رسيدن به آستان معارف الهي كوتاه مي پندارند. به عبارت ديگر، ديدگاه اخباريان را دربار عقل مي توان در دو حوزه معرفت شناسي و اصول فقهي بررسي كرد كه يكي مربوط به كاشفيت عقل از واقع، و ديگري دربار طريقيت آن براي اثبات حكم شرعي است.





براي مثال، نظر ملّا محمد امين استرآبادي دربار عقل اين است كه نمي توان آن را در هيچ حوزه و قلمروي، جزو منابع معرفتي به شمار آورد؛ نه در حوز امور ديني و نه در قلمرو امور غير ديني؛ زيرا وي علوم بشري را به دو دسته تقسيم مي كرد: علومي كه در حس و تجربه ريشه دارند و علومي كه به مباحث ماوراي طبيعي و غير حسي مربوطند، و دسته دوم را فاقد هرگونه نتيج قطعي و يقيني مي دانست. طبيعي است كه استرآبادي با اتخاذ اين رأي معرفت شناختي دربار عقل، هيچ منزلتي براي آن در امور ديني نمي بيند، اما اغلب پيروان او از نظر معرفت شناختي، عقل و داده هاي عقلاني را ارزشمند مي دانند ـ البته از نظر بحث اصول فقهي، آن را فاقد حجيت و اعتبار تلقّي مي كنند. در عين حال، همه اخباريان، اعم از استرآبادي و پيروان معتدل تر او مانند علامه مجلسي، در اين رأي متفق القولند كه عقل در حوزه مسائل ديني فاقد حجيت و اعتبار است و آن را نمي توان در كنار كتاب و سنّت، از جمله منابع دين به شمار آورد.





با ذكر اين نكته، اكنون برخي از سخنان اخباريان را در اين باره بيان كرده، سپس به نقل و نقد ادله عقلي و نقلي آنان در اين موضوع مي پردازيم:





شيخ حر عاملي (م 1104 ق) پس از ذكر رواياتي در ستايش عقل، دربار عدم حجيت آن مي نويسد:





هيچ يك از رواياتي كه دربار عقل وارد شده است به تنهايي دلالتي بر حجيت آن در هيچ يك از احكام شرعي ندارد؛ يعني عقل در باب وجوب، استحباب، كراهت، حرمت، اباحت، شرطيت، سببيت، مانعيت و امثال آن، حجيت ندارد.





علام مجلسي نيز دربار عدم حجيت عقل در جاي ديگري از بحارالانوار مي نويسد:





يا اخوان الدين! ... لا تتكلّموا علي عقولكم لا سيما في المقاصد الدّينيه والمطالب الالهية فانّ بديهة العقل كثيراً ما تشتبه بديهة الوهم؛





اي برادران ديني! براساس عقل هاي خود سخن مگوييد، به ويژه در مسائل ديني و امور الهي؛ چرا كه فراوان ديده مي شود احكام بديهي عقل با پندارهاي آشكار وهم در مي آميزند.





سيد نعمت الله جزايري (م 1112ق) در اين باره مي گويد:





فحاصل العقول كلّها ظنون و خيالات و منتهي الامر اوهام و حسبانات؛





دستاورد عقل و پيامدهاي خِردورزي چيزي جز پندار و گمان و حدس و وهم نيست.





شيخ يوسف بحراني (م 1186ق) نيز پس از بيان چند روايت دربار نكوهش قول به رأي و اعتماد برعقول بشري، چنين نتيجه مي گيرد:





الي غير ذلك المتواترة معني، الدالّة علي كون الشريعة توقيفية لا مدخل للعقل في استنباط شيء من احكامها بوجه؛





رواياتي كه از نظر معنا متواترند بر آن دلالت دارند كه شريعت توقيفي است و عقل در استنباط هيچ يك از احكام آن مدخليتي ندارد.





1. ادله نقلي




اخباريان براي اثبات مدعاي خويش، به راويات فراواني از امامان معصوم (عليهم السلام) استناد جسته اند كه در آن ها، با دخالت عقل و اعتماد به رأي و قياس در امور دين مخالفت كرده، و براي كساني كه دين خود را از عقل هاي مردم بجويند، سرنوشت بسيار بدي پيش بيني كرده اند. پيش تر برخي از اين روايات را بيان كرديم، اكنون نيز به برخي ديگر از آن ها، كه مورد استناد خود اخباريان قرار گرفته اند، اشاره مي كنيم:





عن ابي جعفر(عليه السلام)قال: «ان الله لم يكلّ امره و لا خلقه لا الي ملك مقرب و لا الي نبي مرسل و لكنّه ارسل رسولاً من ملائكته، فقال له: قل كذا و كذا، فامرهم بما يجب و نهاهم عما يكره»؛





خداوند امر و خلق خود را به هيچ كس وانگذاشته است؛ نه به فرشتگان مقرب و نه پيامبران مرسل، بلكه خود فرشته اي را مأمور رساندن پيام خويش كرده و به او فرموده است كه چنين و چنان گويد و او بندگان را به واجبات، امر، و از محرمات و امور ناپسند نهي مي كند.





رواية ابي بصير عن ابي جعفر(عليه السلام) قال: «قلت: تردّ علينا اشياء ليس نعرفها في كتاب و لا سنّة فننظر فيها، فقال: لا، اما انّك ان اصبت لم توجر و ان اخطأت كذبت علي الله»؛





ابوبصير مي گويد: به امام باقر(عليه السلام) عرض كردم: مسائل جديدي رخ مي نمايند كه در قرآن و سنّت، پاسخي براي آن ها نمي يابيم، آيا مي توانيم به فتواي عقل خويش عمل كنيم؟ امام فرمود: نه؛ زيرا اگر پاسخ صحيح يافتي، پاداشي نداري و اگر اشتباه كردي، بر خداوند دروغ بسته اي.





عن ابي الحسن(عليه السلام) قال: «من نظر برأيه هلك، و من ترك اهل بيت نبيه ضلّ، و من ترك كتاب الله و قول نبيه كفر»؛





كسي كه به رأي خويش عمل كرد، نابود شد و كسي كه اهل بيت پيامبرش را رها ساخت، گم راه گرديد و كسي كه كتاب خدا و سخن پيامبر خدا را ناديده گرفت، كفر ورزيد.





عن اميرالمؤمنين (عليه السلام): «ان المؤمن لم يأخذ دينه عن رأيه و لكن آتاه من ربه فاخذه»؛





انسان ديندار، دينش را از رأيش نگرفته، بلكه از ربش گرفته است.





همان گونه كه مشاهده مي شود، امامان معصوم(عليهم السلام) پيروان خويش را از هر گونه خودرأيي و تكيه بر عقل هاي ناقص و نارساي خويش برحذر داشته، تا آنجا كه حتي رأي صائب آدمي را نيز بي ارزش دانسته اند، و اصولاً آنجا كه حتي فرشتگان مقرب و پيامبران بزرگ الهي كاري نمي توانند كرد، چه جاي بوالفضلي هاي آدميان است با خِردهاي خُرد و نارسايشان؟ جايي كه خداوند دربار بزرگ ترين و عزيزترين فرستاد خويش، كه به حق عقل كلّش خوانده اند، مي فرمايد: اگر از پيش خود سخني بر ما ببندد، رگ حيات او را قطع خواهيم كرد و با تمام قوا به مبارزه با او بر خواهيم خاست، ما بندگان فرومايه و سست پايه چگونه مي توانيم به عقل پست خود اعتماد كرده، آن را جزو منابع استنباط احكام الهي به شمار آورده، دين خدا را از طريق آن بجوييم؟





نقد و بررسي ادل نقلي: پيش از اين، در نقد استناد به اين گونه احاديث براي اثبات عدم حجيت عقل، نكاتي بيان كرديم، در اينجا نيز چند مطلب ديگر را مي افزاييم:





اولاً، محتواي اين احاديث حداكثر آن است كه عقل در مسائل مربوط به دين حجت نيست، نه آنكه به طور كلي و در همه جا داده هاي آن چيزي جز پندار و حدس و گمان نباشد. بنابراين، بر فرض كه از اين روايات بتوان در تأييد رأي برخي از اخباريان ميانه رو بهره جست، به كمك آن ها نمي توان مدعاي استرآبادي و امثال او را اثبات كرد؛ زيرا آنان مدعايي بس فراخ تر و گسترده دامن تر از محتواي اين احاديث داشتند.





ثانياً ـ همان گونه كه پيش تر اشاره كرديم ـ در برابر اين دسته از احاديث، روايات فراوان ديگري نيز در ستايش و بزرگداشت عقل وجود دارند؛ رواياتي كه اعتماد بر عقل و داده هاي عقلاني و عمل براساس مقتضيات آن را تأييد و آن را حجت دروني خداوند براي آدميان معرفي كرده اند:





عن الكاظم(عليه السلام): «يا هشام! ان لله علي الناس حجتين: حجّة ظاهرة و حجّة باطنة فاما الحجّة الظاهرة فالانبياء و الرسل و الائمة و اما الباطنة فالعقول»؛





اي هشام! به درستي كه خداوند را بر مردم دو حجت است: حجتي بيروني و حجتي دروني. حجت بيروني پيامبران و فرستادگان و امامانند، و حجت دروني، عقل هاي آدميان.





عن ابي الحسن(عليه السلام)حين سئل:فما الحجّة علي الخلق اليوم؟ قال: «العقل، تعرف به الصادق علي الله فتصدقه و الكاذب علي الله فتكذبه»؛





از امام رضا (عليه السلام) پرسيده شد: امروز حجّت بر مردم چيست؟ امام فرمود: عقل، كه هم با آن سخن راست و خداپسند و هم سخن ناراست و غيرخدايي شناخته و تصديق مي شود.





افزون بر اين، آيات شريف قرآن نيز عنايتي خاص به عقل و اعتماد و ارجاع به آن دارند؛ به گونه اي كه به تعبير علامه طباطبائي، بيش از سيصد آيه در قرآن بر عظمت عقل و ارزشمندي آن و سفارش مردم به خِردورزي و ثمربخشي و نجات بخشي اين شيوه دلالت دارند.





شايان ذكر است كه برخي از اخباريان با اذعان به وجود آيات و روايات فراوان در تمجيد و تكريم عقل و دلالت صريح آن ها بر حجيت آن، كوشيده اند تا به گونه اي آن ها را توجيه كنند:





شكي نيست كه عقل صحيح فطري، حجتي از حجت هاي خداوند و چراغي روشنايي بخش از ناحيه اوست و چنين عقلي نه تنها با شرع هماهنگ است، كه خود، شرع دروني به شمار مي رود؛ همان طور كه كتاب و سنّت، شرع بيروني اند، اما تا زماني كه اين عقل فطري به سبب اوهام فاسد و تصرفات عصبيت و حب مقام و ديگر اهداف پست، دگرگون نشده باشد ... نهايت چيزي كه اين ادله بر آن دلالت دارند، ستايش عقل فطري صحيح و عاري از شوائب وهمي و آلودگي هاي روحي است و عقل به اين معنا، حجتي الهي است؛ زيرابا نور پاك و فطرت اوليه خود، پاره اي از تكاليف را درك كرده، آمادگي پذيرش بقيه تكاليف شرعي را نيز دارد.





حقيقت آن است كه انديشه ورزان و مجتهدان پيشين منظور خود را از دليل عقل و حجيت آن، به درستي تنقيح نكرده اند. حتي تا نيمه دوم قرن ششم هجري، هيچ يك از فقيهان بزرگوار عقل را به طور رسمي منبعي مستقل براي استنباط حكم شرعي، در كنار قرآن و سنّت و اجماع، ذكر نكرده بود و شايد ابن ادريس حلّي (م598ق) نخستين فقيهي باشد كه عقل را به صراحت، در كنار كتاب و سنّت به صورت منبعي از منابع دين ذكر كرد، هر چند متأسفانه او مقصود خويش را به طور كامل از دليل عقل تبيين نكرد و پس از او، محقّق اول (م 676 ق) در مقدمه كتاب المعتبر تا حدي منظور از دليل عقلي را بيان نمود. او نيز مباحثي مانند «لحن الخطاب»، «فحوي الخطاب» و «دليل الخطاب» را، كه جزو ظهورات لفظي اند، با مباحث دليل عقلي درآميخته است.





كوتاه سخن آنكه، دليل عقل و حجيت آن، گرچه مورد اتفاق همه اصوليان بوده، هيچ يك از آنان به طور كامل، حدود و ثغور آن را تبيين نكرده و حتي شايد بتوان گفت كه قلمرو آن براي خود اصوليان نيز به خوبي روشن نبوده است و اين مسئله ضمن آنكه باعث سوء استفاده اخباريان و بهانه حملات شديد آنان بر ضدّ اصوليان شد، سردرگمي آنان را نيز در پي داشت. سخنان شيخ يوسف بحراني در كتاب الحدائق الناضره، شاهد كج فهمي و سردرگمي آنان در اين موضوع است:





مقام سوم دربار دليل عقل است. عده اي آن را به اصل برائت و استصحاب تفسير كرده اند؛ برخي ديگر آن را در استصحاب منحصر دانسته؛ و پاره اي آن را به لحن الخطاب و فحوي الخطاب و دليل الخطاب تفسير كرده اند؛ و دسته چهارمي نيز گفته اند: دليل عقل عبارت از برائت، استصحاب و تلازم بين دو حكم از قبيل مقدمه واجب و مسئله ضد و دلالت التزاميه است.





2. ادله عقلي




اخباريان براي اثبات مدعاي خويش و بيان نادرستي اعتماد به عقل در اصول و فروع دين، به ادّله عقلي نيز تمسك جسته اند. آنان بيشتر، ابطال رأي اصوليان را مدنظر داشته اند، اما به ادله اي عام چنگ زده اند؛ ادله اي كه در صورت تماميت، نه تنها نادرستي طريقيت عقل براي حكم شرعي را اثبات مي كنند، كه كاشفيت آن از واقع را نيز مردود مي شمارند.





سيد نعمت الله جزايري (م 1112ق) در اين باره مي گويد:





منظور از دليل عقل، كه هم در اصول دين و اصول فقه، و هم در فروع دين، منبعي از منابع ديني قلمداد مي شود، چيست؟ اگر منظور، ادّله مورد پذيرش همه خِردها و خِردمندان باشد، چنين اموري وجود خارجي ندارند. اختلاف عقل ها در درك معارف، تكامل يافته هاي عقل پيشينيان به وسيله آيندگان، و بيان ادله اي تازه براي مدّعاي كهنه، همگي نشان از نبود حكم عقلي مورد پذيرش همگان دارند. و اگر مقصود از دليل عقلي چيزي است كه مورد پذيرش مستدل باشد، در آن صورت، تالي فاسدهايي دارد كه نمي توان به آن ها ملتزم شد؛ زيرا هر گروهي براي عقايد و باورهاي خود، مدّعي ادّله عقلي اند. از فيلسوفان و حكيمان و كافران گرفته تا معتزليان و اشعري مسلكان، همگي مدعي داشتن ادله عقلي متقن و مفيد بر مدعاي خويشند. بنابراين، نمي توان چنين ادله اي را از جمله منابع دين به شمار آورد و حجيت آن را پذيرفت؛ چرا كه سلاحي كوبنده و برنده در دست دشمنان و مخالفان است.





برخي از اخباريان براي اثبات مدعاي خود، دست به دامان فخر رازي و شبهات و تشكيك هاي وي دربار دليل عقلي شده اند؛ از جمله به اين استدلال او تمسك كرده اند كه مي گويد:





اين اموري كه «برهان» ناميده مي شوند، اگر به حقيقت برهان بودند، بايد هر كس كه آن ها را مي شنيد و مي فهميد، مي پذيرفت و مخالفتي نمي كرد؛ ولي چون مي بينيم چيزي را كه يكي «برهان» مي نامد، براي طرف مقابل او، گمان ضعيفي هم به بار نمي آورد، دانسته مي شود كه اين امور به حقيقت برهان نيستند، بلكه مقدماتي سست و ضعيفند كه تعصّب ها و هواهاي نفساني به آن ها ضميمه و باعث شده تا عده اي آن ها را برهان بپندارند ... اين مسئله نشان مي دهد كه عقل گاهي به درستي امور ناپسند و فاسد، جزم و يقين مي يابد. نتيجه آنكه سخن عقل، حتي در امور بديهي نيز پذيرفته نيست. بنابراين، همه ادله عقلي باطل و فاسدند.





نتيجه اين سخنان آن است كه چيزي به نام «دليل عقلي» كاشف از واقعيت، كه بتوان به نتيجه آن قطع و يقين حاصل كرد، وجود ندارد، و گرنه بايد مورد پذيرش همه خردمندان عالم، از هر كيش و آييني و با هر گرايش فكري و مذهبي قرار مي گرفت. افزون بر اين، اگر امري نتيجه مقدّمات بديهي و عقلاني باشد، حقّانيت آن هميشگي و تبدّل رأي براي معتقدان به آن بي معناست، حال آنكه فراوان مشاهده مي شود انديشه ورزان و فيلسوفان پس از مدتي، از آراء پيشين خود دست برداشته، نظري نو ارائه مي هند. اين ها همه گواه آن هستند كه دليل عقلي، حجيت و اعتبار نداشته، موصل به واقع و كاشف از واقع نيست.





نقد و بررسي ادله عقلي: كم ترين اشكال اين سخنان، خود متناقض بودن آن هاست. اخباريان در پي آنند كه با دليل عقلي، بي پايگي و بي فايدگي دليل عقل را اثبات كنند، غافل از اينكه بر سر شاخ نشسته و بن مي برند. اگر به براهين آنان گردن نهاده و به پيامد آن ملتزم شويم، لازمه آن، معتبر دانستن راه عقل و پذيرش كاشفيت آن از واقع است.





وجود خطا در ادراكات عقلي، دليل كنار نهادن عقل نمي شود. مگر در شناخت هاي حسي، خطا و اشتباه رخ نمي دهد؟ چگونه است كه اخباريان شناخت هاي حسي را پذيرفته، ابزار حس را كاشف از واقع مي دانند، اما ابزار عقل را به دليل وجود خطا در برخي موارد، ناكارآمد و بي فايده مي پندارند؟! افزون بر اين، بايد توجه داشت كه حجّيت حكم عقل، صرفاً دربار احكام قطعي عقل است، نه احكام ظنّي. عقلِ قطعي و پيراسته از وهم و گمان و قياس، جزو منابع دين و استنباط احكام شرعي است و بايد دانست كه هر گاه قطع از هر راهي و براي هر كسي و در هر زمان و مكاني حاصل شود، حجيت آن ذاتي است يا دست كم، حجيت آن، لازمه ذات قطع است و ذاتيات و لوازم ذات، متعلّق جعل قرار نمي گيرند. به تعبير اصوليان، «لا تناله يد الجعل نفياً و اثباتاً»؛ يعني نه مي توان حجيت را به قطع داد؛ زيرا تحصيل حاصل است، و نه مي توان حجيت را از آن سلب كرد؛ چرا كه مستلزم تناقض يا سلب الشيء عن نفسه مي باشد. از اين رو، اثبات يا ابطال حجيت قطع ناممكن است. به تعبير يكي از اصوليان، قطع مانند نور خورشيد در نشان دادن امور محسوس است؛ براي مثال، اگر اسب كسي در شبي ديجور گم شود و پس از طلوع خورشيد آن رابيابد، چه مي كند؟ آيا لگام آن را گرفته و به منزل مي برد يا در آنجا نشسته، سر در گريبان تفكر فرو مي برد و اعتبار يا عدم اعتبار اين كشف را مي جويد؟ آيا در آن صورت، باعث خنده همگان نخواهد شد؟ سر مطلب در اين است كه حجّيت، لازمه ذات قطع است؛ مانند زوجيت كه لازمه ذات چهار است، و لوازم ذات مانند خود ذاتند كه «ذاتي شيء لم يكن معلّلاً.»





چگونه مي توان حجيت يا عدم حجيت دليل عقلي را اثبات كرد؟ دو راه بيشتر پيش رو نداريم: يا بايد حجيت آن را از راه دليل عقلي اثبات كرد، يا از راه دليل نقلي. در صورت اول، لازمه اش تقدم شيء بر نفس خواهد بود و تناقض پيش مي آيد و در صورت دوم، دچار مشكل «دور» خواهيم شد؛ زيرا اعتبار دليل نقلي به عقل است. نتيجه آنكه حجيت دليل عقل نه اثبات پذير است ونه ابطال پذير، و قضيه اي كه اين گونه باشد، از دو حال خارج نيست: يا مجهول بالذّات است، يا معلوم بالذّات. بنابراين، در اين مسئله نمي توان به دنبال دليل رفت، بلكه صرفاً بايد شك زدايي كرد و در تبيين و تنبيه بر آن كوشيد.





اخباريان و مسئله تعارض عقل و نقل




همان گونه كه ديديم، اخباريان عقل و داده هاي عقلاني را فاقد ارزش مي دانند. از اين رو، در حقيقت، مسئله اي به نام «تعارض عقل و نقل» براي آنان پيش نخواهد آمد تا به فكر چاره جويي برآيند؛ زيرا تعارض عقل و نقل، فرع بر حجيت هر دوي آن هاست. تعارض زماني ممكن است كه هم عقل و هم نقل داراي حجيت باشند. اما اگر كسي عقل را از حجيت ساقط كرد و صرفاً نقل را معتبر دانست، تعارضي ميان عقل و نقل براي او پيش نخواهد آمد.





ناگفته نگذاريم كه عده اي از اخباريان به دليل آنكه عقل فطري را حجت دانسته اند، براي موارد احتمالي تعارض عقل و نقل نيز راه كارهايي ارائه داده اند. البته در همه شقوق گوناگوني كه ممكن است مسئله تعارض عقل و نقل پيدا شود، هميشه جانب نقل را مقدم داشته اند، حتي اگر دليل عقلي به عقل فطري مربوط باشد كه خود، آن را حجت الهي و پيامبر دروني مي دانند. در عين حال، به تقدم آن بر نقل راضي نمي شوند.













/ 1