[سخنرانی مقام معظم رهبری در دیدار استادان و دانشجویان قزوین] نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

[سخنرانی مقام معظم رهبری در دیدار استادان و دانشجویان قزوین] - نسخه متنی

مقام معظم رهبری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بيانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در ديدار استادان و دانشجويان قزوين

26 / 9 / 1382

بسم ‏اللّه‏ الرّحمن ‏الرّحيم‏

بسيار جلسه‏ى شيرين و پُرمعنا و پُرمضمونى است. هرجا جمع جوانِ مؤمن و پُرشورى حضور داشته باشند، مى‏توان به يقين اميدوار بود كه باب رحمت و هدايت الهى در آن‏جا گشوده شده است.

مطالبى كه در اين يك ساعت و پانزده دقيقه‏يى كه از آغاز اين جلسه گذشته و من شنيدم، بسيار خوب، بلند و پُرمحتوا بود و اكثر آنچه گفته شد، مورد قبول هر ذهن منصفى است. شايد بسيارى از شما جوانها نتوانيد لذت پيرى را حدس بزنيد كه آرزوها و اميدهاى خود را در چهره‏ى جوانانى مجسم مى‏بيند كه همواره اميدوار بوده به صحنه بيايند و راهىِ اين راه شوند. حظ و لذت امثال من از آنچه كه در اين جلسه مى‏گذرد، وصف‏ناپذير است.

من مى‏بينم خيلى از مفاهيمى كه آرزو داشتيم در بين جوانها ترويج شود و به عنوان "باور" شناخته شود، امروز از زبان خود آنها و با پشتوانه‏ى ايمان و شور جوانىِ‏شان بيان و در فضاى فرهنگى و فكرى جامعه پرتاب مى‏شود و آن را پُر مى‏كند. شما جوانها و همچنين استادان و رؤساى محترم دانشگاه‏ها از توليد علم، جنبش نرم‏افزارى، ارتباط دانشگاه و صنعت و اميدهاى فراوانى كه در مجموعه‏ى جامعه‏ى جوان متراكم كشور ما نهفته است سخن مى‏گوييد. اينها همان چيزهايى است كه اميدها و آرزوهاى بنده را تشكيل مى‏داده و آن روزى كه اين مطالب را در دانشگاه‏ها مطرح مى‏كردم، خودِ من اميدوار بودم؛ ليكن بسيارى بودند كه مى‏گفتند طرح اين مسائل چطور مى‏تواند مفيد باشد. من سه چهار سال قبل در يكى از دانشگاه‏هاى تهران گفتم اگر بنا بود بودجه‏ى كارهاى تحقيقاتى و دانشگاه‏هاى كشور را من تنظيم كنم و در اختيار بگيرم، آن‏طورى كه مصلحت است عمل مى‏كردم؛ اما آن شرايط فراهم نيست و مسؤولان بخشها طبق قانون اختياراتى دارند كه بايد انجام دهند. گفتم موضوع بسيار مهم توليد علم و جنبش نرم‏افزارى و خطشكنىِ در جبهه‏ى علم‏آفرينى را مطرح مى‏كنم، تا بشود فرهنگِ محيط دانشگاهى. وقتى اين شد، آن وقت ديگر نگرانى نيست؛ زيرا ده‏ها و صدها هزار دلِ معتقد، مشتاق و جسم و ذهن جوان و خسته نشو در اين راه مى‏افتند و آن را دنبال مى‏كنند. من امروز نشانه‏هاى اين پيشاهنگان اميد و بشارت كشور را دارم مى‏بينم. هميشه به خود و به مخاطبانم گفته‏ام كه افق روشن است و امروز تأكيد مى‏كنم كه افق، بسيار روشن و درخشان است و كار دست شماست؛ دست شما جوانها.

البته آنچه شما اين‏جا مطرح كرديد، اگر ضبط شده، پياده خواهد شد و يكى يكى مورد توجه و مُداقّه قرار خواهد گرفت و آنچه كه ما بايد سفارش كنيم، سفارش مى‏كنيم؛ آنچه بايد به دستگاه‏ها محول كنيم، محول مى‏كنيم و ان‏شاءاللَّه اين مطالب در حد وسع و توان كشور دنبال خواهد شد. اگر هم ضبط نشده، من از كارگردانانِ جلسه خواهش مى‏كنم كه مضمون حرفهاى دوستانى را كه صحبت كردند، مكتوب بگيرند كه بشود دنبال كرد.

يك جمله به اين برادر عزيزِ جانبازمان كه مى‏گويد "من مشروطىِ دانشگاه شهادتم" عرض كنم: به هيچ‏وجه شماها مشروطى نيستيد. شما جانبازها ذخيره‏هاى باارزش دانشگاه جهاديد. جهاد لزوماً با شهادت همراه نيست؛ اما لزوماً با فوزِ به رتبه‏ى مجاهدان و تقرب به پروردگار همراه است. ميدان جهاد هم همه جاست؛ هم در دفاع نظامىِ از كشور، هم در دفاع سياسى و آبرويىِ از كشور و هم در تلاش براى پيشبرد كشور و ملت، كه امروز شماها در اين سنگر داريد كار مى‏كنيد؛ اينها همه مبارزه است و همه بايد مبارزه كنيم. يك تحقيق، اقدام علمى و يا حركت سياسى صحيح شما درمجموعه‏ى حركت دانشجويى يا در خارجِ آن، مبارزه است.

بنده بارها به دوستانم مى‏گويم من امروز احساسم در مقابل جبهه‏ى عظيم جهانى فساد و ضلالت و گمراهى، با احساس دوران اختناق رژيم ستمشاهى هيچ تفاوتى نكرده است. آن روز هم فكر مى‏كرديم بايد مبارزه كنيم، امروز هم فكر مى‏كنم بايد مبارزه كنيم. ما براى مبارزه‏ايم؛ منتها شكل، عرصه و ابعاد اين مبارزه تفاوت كرده و مبارزه پيچيده‏تر و سخت‏تر شده است؛ خونِ دل اين مبارزه از خونِ دل مبارزه‏ى دوران ستمشاهى بيشتر است. الان طرف ما دستگاه استكبار و ظلم و پنهان شدنِ زشت‏ترين خوى‏هاى موجودِ در انسان گمراه در زير پوششى از چهره‏ى متبسم و اُدكلن زده و قيافه‏ى كروات بسته، پنهان شده است؛ ما امروز با اين موجود داريم مبارزه مى‏كنيم. اگر ملتى از مبارزه در راه آرمان خود دست بكشد و از آنچه درست مى‏داند، لحظه‏يى غفلت كند، همان بر سرش خواهد آمد كه دنياى اسلام و امت اسلامى و ملتهاى اين منطقه در طول قرنها بر سرشان آمد. بيشترين منابع و بيشترين ثروت طبيعى را ما اين‏جا داشتيم؛ مهمترين مناطق راهبردى و استراتژيك جهان را ما اين‏جا داشتيم؛ امت اسلامى مايه‏ى حيات دنياى مدرن و مترقى و صنعتى يعنى نفت را در اختيار داشت؛ اما امروز وضع سياسى، علمى و عقب‏افتادگى‏هايش را نگاه كنيد؛ اين به‏خاطر به خواب رفتن و غافل شدن از مبارزه است. سختيهاى مبارزه را بايد تحمل كرد تا بتوان هم به جايگاه شريف و عزيز انسانى رسيد، هم نسلهاى پياپىِ بعد از خود را رساند. در اين مبارزه بايد به خدا تكيه كنيم.

من لازم مى‏دانم از همه‏ى شما جوانان عزيزِ دانشجو، دانش‏آموز، فارغ‏التحصيل، غيردانشگاهى و همچنين از استادان محترم و مديران محيطهاى آموزشى و علمى و تحقيقى صميمانه تشكر كنم. اين اجتماع، امروز براى من يك مژده بود؛ خستگيهاى من امروز با ديدن شماها برطرف شد. ديروز بسيارى از مردم عزيزى كه نسبت به بنده محبت فراوانى ابراز كردند علاوه بر خودِ شهر قزوين از تاكستان، بوئين زهرا و آبيك بودند؛ من از همه‏ى آنها تشكر مى‏كنم. الان هم در جمع شماها افرادى از شهرستانهاى استان قزوين حضور دارند.

من در اولِ سخنم مى‏خواهم دو حديث كوتاه عرض كنم، يكى از اميرالمؤمنين (عليه‏الصّلاةوالسّلام) است كه خطاب به شماهاست. خطاب على‏بن‏ابى‏طالب (عليه‏السّلام) به جوانها، يك خطاب سياستگرانه و سياستبازانه نيست؛ يك نگاه و خطاب حكيمانه و پدرانه است. او نمى‏خواهد جوان را در راه رونق بخشيدن به بازار اقتصادى يا معركه‏ى سياسى خود استخدام كند، بلكه مى‏خواهد جوان را در راه رشد و هدايت و صلاحى كه مظهر آن خودِ على‏بن‏ابى‏طالب است، هدايت كند. ايشان اين دو جمله را خطاب به جوانها فرمود: "يا معشر الفتيان حصنوا اعراضكم بالادب و دينكم بالعلم"؛ شرف و حيثيت انسانى خود را با ادب؛ و دين خود را با دانش حفظ كنيد. خيلى حرف مهمى است. دانش، دين را حفظ مى‏كند؛ اين منطق اسلام است. حالا بگذار ياوه‏گوهاى معاندِ با اسلام دائماً درباره‏ى اين‏كه اسلام با علم كنار نمى‏آيد، حرف بزنند.

حديث ديگر از نبى مكرم اسلام، حضرت پيغمبر (صلى‏اللَّه‏عليه‏وآله‏وسلّم) است: "ما قسم اللَّه للعباد شيئاً افضل من العقل"؛ خداوند متعال ميان بندگان خود هيچ چيزى را باارزشتر از خردمندى تقسيم نكرده است. خدا ارزاق را بين بندگان خود تقسيم كرد؛ هوا، آب، عمر و لذت‏ها را. "ما بكم من نعمة فمن اللَّه"؛ همه مال خداست. در ميان اين همه نعمت گوناگون و رنگارنگ، به شهادت نبى‏اسلام ميان بندگان هيچ نعمتى به ارزش خردمندى تقسيم نشده است. بعد جمله‏هايى دارند كه چون طولانى مى‏شود، آن جمله‏ها را نمى‏خوانم. در آخر مى‏فرمايند: "ولا بعث اللَّه رسولاً ولا نبياً حتى يستكمل العقل"؛ خداى متعال هيچ پيغمبرى را در طول تاريخ به ميان مردم نفرستاد، مگر بدين هدف و مقصود كه خرد را در ميان مردم كامل كند. در خطبه‏ى نهج‏البلاغه هم هست كه خداى متعال پيغمبر را فرستاد "و يثيروا لهم دفائن العقول"؛ تا گنجينه‏هاى خرد را در ميان انسانها برشورانند؛ برانگيزانند. حالا اين خرد براى چيست؟ اين خرد براى پيدا كردن راه زندگى است. بايد فكر كرد؛ بايد با تحليل و سنجش راه زندگى را پيدا كرد؛ مهمترين توصيه‏ى من به شما جوانهاى عزيزم همين است. اين‏كه يكى از شعارهايى كه بنده در اين چند سال تكرار مى‏كنم كه نبايد به‏طور دائم در عرصه‏ى تجربه و ترجمه؛ علم ترجمه‏يى، حتى فكر ترجمه‏يى، ايده و مكتب و ايدئولوژى و اقتصاد و سياست ترجمه‏يى بمانيم، به خاطر اين است كه اين ننگ است براى انسان كه از خرد، سنجش، تحليل و درك و فهم خود استفاده نكند و چشم را روى هم بگذارد و مرعوب موج تبليغاتى‏يى شود كه بر او تحميل مى‏كنند؛ تا سخنى را بپذيرد.

بزرگترين بلايى كه مستقيم و غيرمستقيم در اين دويست سالِ دوران استعمار بر سر ملتهاى مشرق و بخصوص ملتهاى اسلامى آمد، همين بود كه در مقابل تبليغات غرب مرعوب شدند و عقب‏نشينى كردند؛ اين تهاجم خونين و بسيار سهمگين را كه سردمداران استكبار غربى از طريق فرهنگ به آنها كردند، نتوانستند تحمل كنند و مجبور شدند عقب‏نشينى كنند و دستهايشان را بالا ببرند. در همه‏ى زمينه‏هاى زندگى، غربى‏ها و اروپايى‏ها فكرى را پرتاب كردند كه هركس با آن مخالفت كرد، شروع كردند به هوچيگرى و مسخره و اهانت كردن؛ فشار آوردند تا فرهنگ خودشان را حاكم كنند. اين فرهنگ تنها امتيازى كه داشت اين بود كه فرهنگ اروپايى بود؛ هيچ امتياز ديگرى نداشت. البته هركدام از ملتها فرهنگى دارند كه مى‏توانند از يكديگر استفاده كنند و فرهنگ خود را با گرفتن تجربه و درس از ديگران تكميل كنند؛ ما با اين مخالفتى نداريم و صددرصد موافقيم؛ اما آنچه در دنيا پيش آمد، اين نبود.

تفاوت بينِ تهاجم و تعامل فرهنگى در اين است كه تعامل فرهنگى مثل اين است كه شما بر سر بساط ميوه يا غذا و سبزى‏فروشى مى‏رويد و آنچه را كه ميل‏تان مى‏كشد، چشم شما و كام‏تان مى‏پسندد و با مزاج شما مساعد است، انتخاب مى‏كنيد و مى‏خوريد. در عالم فرهنگ هم همين است كه آنچه ديديد و پسنديديد و مناسب خود دانستيد و در آن ايرادى مشاهده نكرديد، از مجموعه و ملت ديگر مى‏گيريد؛ هيچ اشكالى هم نداد. "اطلبوا العلم ولو بالصين"؛ اين را هزار و چهارصد سالِ پيش به ما ياد دادند. در تهاجم فرهنگى به شما نمى‏گويند انتخاب كن، بلكه شما را مى‏خوابانند، دست و پايتان را مى‏گيرند و ماده‏يى را كه نمى‏دانيد چيست و نمى‏دانيد كه براى شما مفيد است يا نه، با آمپول به شما تزريق مى‏كنند. البته دنياى غرب نگذاشت ما حس كنيم كه دست و پايمان را گرفته‏اند و دارند به ما تزريق مى‏كنند؛ صورتِ قضيه را طورى قرار داد كه ما خيال كرديم داريم انتخاب مى‏كنيم، در حالى‏كه انتخاب نمى‏كرديم؛ بر ما تحميل كردند. آن وقت اينها همان كسانى هستند كه اگر اندك خدشه‏يى به فرهنگ رايج و مورد قبولشان وارد شود، جنجال راه مى‏اندازند. شما ببينيد در فرانسه كه آن را مهد آزادى مى‏دانند، براى سه چهار دختر روسرى‏دارِ مسلمان چه سر و صدايى راه انداخته‏اند! اين است كه مى‏گوييم بايد فكر كنيم؛ بايد تحليل كنيم. انديشه‏ى ترجمه‏يى براى يك ملت، سرنوشت بسيار سختى را به‏وجود مى‏آورد. اين توصيه‏ى هميشگىِ من به شما جوانان عزيز است.

امروز مناسبت انتخابات به من حكم مى‏كند كه دو سه موضوعِ ديگر را كه تناسب با مسأله‏ى انتخابات دارد و البته جزو مسائل ذهنى و فكرى براى نسل جوان ماست، مطرح كنم.

يك مسأله، اصلِ مسأله‏ى انتخابات و ربط آن با مردم‏سالارى از نظر اسلام است. دمكراسىِ غربى يعنى دمكراسىِ متكى بر ليبراليسم منطقى براى خودش دارد. آن منطق پايه‏ى مشروعيت حكومتها و نظامها را عبارت مى‏داند از رأى اكثريت. مبناى اين فكر هم همان انديشه‏ى ليبرالى است؛ انديشه‏ى آزادىِ فردى، كه هيچ قيدوبند اخلاقى ندارد، مگر حد و مرز ضرر رساندن به آزادى ديگران. تفكر ليبراليسمِ غربى اين است: آزادىِ شخصى و فردىِ مطلق انسان در همه‏ى زمينه‏ها و در همه‏ى عرصه‏ها، كه تجليگاه آن در تشكيل نظام سياسى كشور هم خواهد شد. چون در جامعه اقليت و اكثريتى هستند، چاره‏يى نيست جز اين‏كه اقليت از اكثريت پيروى كند؛ اين پايه‏ى دمكراسى غربى است. اگر نظامى اين را داشت، اين نظام از نظر دمكراسىِ ليبرالى مشروع است؛ اگر نظامى اين را نداشت، نامشروع است. اين تئورىِ دمكراسىِ ليبراليسمى است، در حالى كه بكلى عمل دمكراسيهاى غربى با اين تئورى متفاوت است و آنچه امروز در عرصه‏ى عمل در دمكراسيهاى غربى مشاهده مى‏شود، اين نيست. اگر پايه‏ى مشروعيت عبارت از رأى اكثريتِ مردم، يعنى كسانى كه صاحبان رأى هستند، است، پس حكومت امريكا و همين رئيس‏جمهور امريكا نامشروع است؛ چون اكثريت ندارد. سى‏وپنج يا سى‏وهشت و يا چهل درصد از صاحبان حق رأى در انتخابات شركت كرده‏اند كه از آن تعداد هم مثلاً بيست‏ويك درصد به ايشان رأى داده‏اند كه اين‏طور هم نبود؛ مى‏دانيد ايشان ناپلئونى به كاخ سفيد رفتند؛ به حكم قاضى و به زور هُلش دادند به كاخ سفيد! كه يادتان است كه اگر فرض كنيم همين رأى هم براى مشروعيت او كافى است، بنابراين حكومت فعلى امريكا مشروع نيست. ما براى عدم مشروعيت حكومت امريكا دليلهاى بيشترى داريم كه حالا با منطق خودِ آنها داريم بحث مى‏كنيم، كه اين منطق مخصوص آن حكومت هم نيست؛ بسيارى از همين دمكراسيهاى رايج و سينه سپر كرده‏ى دنياى دمكراسىِ غرب، در انتخاباتهاى گوناگونشان اين رقم شصت و شصت‏وپنج و هفتاد درصدى كه شما در جمهورى اسلامى ايران ملاحظه مى‏كنيد، ندارند و رقم آنها خيلى كمتر از اينهاست. البته بعضى از اوقات رقم آنها همين شصت و شصت و چند درصد است؛ اما غالباً چهل‏وچند درصد و پنجاه و سى‏وهشت درصد و... است.

تناقض در رفتار و گفتار غربى‏ها و دستگاه استكبار و بخصوص امريكا كه ما امروز با امريكا كار داريم؛ با ديگران فعلاً كارى نداريم خيلى بيش از اين حرفهاست. اينها چقدر از حكومتهاى غير دمكراتيك را، حكومتهايى كه براى يك‏بار هم در كشورشان صندوق انتخابات گذاشته نشده و از كسى رأى گرفته نشده، قبول كرده و با آنها مثل يك حكومت دمكراسى رفتار كرده‏اند و چقدر از دمكراسيها را با كودتاى نظامى به هم زده‏اند. ان‏شاءاللَّه عمرتان آن‏قدر طولانى خواهد شد كه ده بيست سالِ ديگر كه بتدريج اسناد كودتاهاى بيست سى سالِ گذشته‏ى امريكاى لاتين از آرشيوهاى وزارت خارجه‏ى امريكا بيرون مى‏آيد، ببينيد البته بعضى‏اش الآن هم بيرون آمده؛ بعضى‏اش را هم خودِ ما بدون اين‏كه آنها از آرشيوشان بيرون بياورند، مى‏دانيم كه در سرتاسر امريكاى لاتين شايد كشورى نماند كه در آن اگر انتخاباتى شد و آزادى‏يى بود و اگر رئيس‏جمهور مورد علاقه‏ى مردمى بود، "CIA"ىِ امريكا وارد كار نشد و كودتا راه نينداخت؛ مزاحمت ايجاد نكرد و پدر دمكراسيهاى مردمى را درنياورد. حالا شيلى معروف است و همه ماجراى آن كشور را مى‏دانند، در آفريقا و آسيا و در جاهاى مختلف ديگر هم اين كار را كردند؛ چقدر حكومت ديكتاتورى به پشتوانه‏ى امريكا به‏وجود آمد كه از نظامى در يك كشور بى‏قيد و شرط حمايت كردند و آنها به پشتگرمى امريكا كُشتند، زدند، بردند و بيست سى سال حكومت كردند. در كشور خودِ ما حكومت طاغوت و ديكتاتورى سياهِ دوره‏ى رضاخان را كه نظيرش كمتر در تاريخ ما ديده شده، انگليسيها سركار آوردند، بعد همانها محمدرضا را هم سرِكار آوردند. پس از مدت كوتاهى كه دكتر مصدق با نهضت ملى سرِ كار آمدند، يكى دو سالى هر طور بود تحمل كردند، آخر تحملشان تمام شد و خودِ امريكا و انگليس با هم همدست شدند و كودتاى بيست‏وهشت مرداد را راه انداختند و بيست‏وپنج سال حكومت ديكتاتورى سياهِ مبتنى بر كودتاى سرلشكر زاهدى را در ايران سرِپا نگه داشتند.

در اسلام مردم يك ركن مشروعيتند، نه همه‏ى پايه‏ى مشروعيت. نظام سياسى در اسلام علاوه بر رأى و خواست مردم، بر پايه‏ى اساسىِ ديگرى هم كه تقوا و عدالت مى‏باشد، استوار است. اگر كسى كه براى حكومت انتخاب مى‏شود، از تقوا و عدالت برخوردار نبود، همه‏ى مردم هم كه بر او اتفاق كنند، از نظر اسلام اين حكومت، حكومت نامشروعى است؛ اكثريت كه هيچ. وقتى كه امام حسين (عليه‏السّلام) را در نامه‏يى كه جزوِ سندهاى ماندگار تاريخ اسلام است به كوفه دعوت كردند، اين‏طور مى‏نويسند: "ولعمرى ما الامام الا الحاكم القائم بالقسط"؛ حاكم در جامعه‏ى اسلامى و حكومت در جامعه‏ى اسلامى نيست، مگر آن‏كه عاملِ به قسط باشد؛ حكمِ به قسط و عدالت كند. اگر حكم به عدالت نكرد، هر كس كه او را نصب كرده و هر كس كه او را انتخاب كرده، نامشروع است. اين موضوع در همه‏ى رده‏هاى حكومت صدق مى‏كند و فقط مخصوص رهبرى در نظام جمهورى اسلامى نيست. البته تكليف رهبرى سنگين‏تر است و عدالت و تقوايى كه در رهبرى لازم است، به‏طور مثال، در نماينده‏ى مجلس لازم نيست؛ اما اين، معنايش اين نيست كه نماينده‏ى مجلس بدون داشتن تقوا و عدالت مى‏تواند به مجلس برود؛ نخير، او هم تقوا و عدالت لازم دارد؛ چرا؟ چون او هم حاكم است و جزوِ دستگاه قدرت است، همان‏طور كه دولت و قوه‏ى قضائيه هم حاكم هستند؛ چون اينها دارند بر جان و مالِ جامعه‏ى تحت قدرت خودشان حكومت مى‏كنند.

"الحاكم القائم بالقسط، الدائن بدين اللَّه"؛ بايد راهِ دين خدا را بپيمايد. در قرآن، در خطاب خداوند متعال به ابراهيم اين نكته‏ى بسيار مهم آمده است كه خداوند بعد از امتحانهاى فراوانى كه از ابراهيم كرد و ايشان از كوره‏ى آزمايشهاى گوناگون بيرون آمد و خالص و خالص‏تر شد، گفت: "انّى جاعلك للناس اماما"؛ من تو را پيشواى مردم قرار دادم. امام فقط به معناى پيشواى دينى و مسأله‏ى طهارت و غسل و وضو و نماز نيست؛ امام يعنى پيشواى دين و دنيا؛ راهبرِ مردم به سوى صلاح؛ اين معناى امام در منطق شرايع دينى از اول تا امروز است. بعد ابراهيم عرض كرد: "و من ذريتى"؛ اولاد و ذُرّيه‏ى من هم در اين امامت نصيبى دارند؟ خداوند نفرمود دارند يا ندارند؛ بحث ذُرّيه نيست؛ ضابطه داد. "قال لا ينال عهدى الظالمين"؛ فرمان و دستور و حكم امامت از سوى من به ستمگران و ظالمان نمى‏رسد؛ بايد عادل باشد.

اميرالمؤمنين، امام دادگران عالم، مظهر تقوا و عدالت، وقتى بعد از قتل عثمان ريختند در خانه‏اش تا ايشان را به صحنه‏ى خلافت بياورند، حضرت نمى‏آمدند؛ قبول نمى‏كردند البته دليلهايى دارد كه بحث بسيار مهم و پرمعنايى است كه بعد از قبول، فرمودند: "لولا حضورالحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ اللَّه على العلماء الاّ يقاروا على كظة ظالم و لا سغب مظلوم لألقيت حبلها على غاربها"؛ اگر وظيفه‏ى من با توجه، قبول، بيعت و خواست مردم بر من مسجل و منجزّ نمى‏شد كه در مقابل ظلم بايستم و با تبعيض مبارزه و از مظلوم دفاع كنم، باز هم قبول نمى‏كردم. يعنى اميرالمؤمنين مى‏گويد من قدرت را به‏خاطر قدرت نمى‏خواهم. حالا بعضيها افتخار مى‏كنند: ما بايد برويم، تا قدرت را به دست بگيريم! قدرت را براى چه مى‏خواهيم؟ اگر قدرت براى خودِ قدرت است، وِزر و وبال است؛ اگر قدرت براى مبارزه با ظالم در همه‏ى ابعاد ظلم و ستم؛ داخلى، اجتماعى، اقتصادى كه حادترينش است مى‏باشد، خوب است. بنابراين، پايه‏ى مشروعيت حكومت فقط رأى مردم نيست؛ پايه‏ى اصلى تقوا و عدالت است؛ منتها تقوا و عدالت هم بدون رأى و مقبوليت مردم كارايى ندارد، لذا رأى مردم هم لازم است. اسلام براى رأى مردم اهميت قائل است. فرق بين دمكراسى غربى و مردم‏سالارى دينى كه ما مطرح مى‏كنيم، همين جاست.

مردم‏سالارى غربى يك پايه‏ى فكرىِ متقنى كه بشود به آن تكيه كرد، ندارد؛ اما مردم‏سالارى دينى اين‏طور نيست؛ چون پايه‏اش پايه‏ى دينى است، لذا پاسخ روشنى دارد. در مردم‏سالارى دينى و در شريعت الهى اين موضوع مطرح است كه مردم بايد حاكم را بخواهند، تا او مورد قبول باشد و حق داشته باشد كه حكومت كند. اى كسى كه مسلمانى، چرا رأى مردم معتبر است؟ مى‏گويد چون مسلمانم؛ چون به اسلام اعتقاد دارم و چون در منطق اسلام، رأى مردم بر اساس كرامت انسان پيش خداى متعال معتبر است. در اسلام هيچ ولايت و حاكميتى بر انسانها مقبول نيست، مگر اين‏كه خداى متعال مشخص كند. ما هرجا كه در مسائل فراوان فقهى كه به ولايت حاكم، ولايت قاضى يا به ولايت مؤمن كه انواع و اقسام ولايات وجود دارد ارتباط پيدا مى‏كند، شك كنيم كه آيا دليل شرعى بر تجويز اين ولايت قائم هست يا نه، مى‏گوييم نه؛ چرا؟ چون اصل عدم ولايت است؛ اين منطق اسلام است. آن وقتى اين ولايت مورد قبول است كه شارع آن را تنفيذ كرده باشد و تنفيذ شارع به اين است كه آن كسى كه ولايت را به او مى‏دهيم در هر مرتبه‏يى از ولايت بايد اهليت و صلاحيت يعنى عدالت و تقوا داشته باشد و مردم هم او را بخواهند؛ اين منطق مردم‏سالارى دينى است كه بسيار مستحكم و عميق است و يك مؤمن مى‏تواند با اعتقاد كامل اين منطق را بپذيرد و به آن عمل كند؛ جاى شبهه و وسوسه ندارد.

جمهورى اسلامى نظام پارلمانى را كه يكى از اشكال مردم‏سالارى است و شكل خوبى هم هست، قبول كرده و پذيرفته است. اين بخش از حاكميت، يعنى قانونگذارى غير از قوه‏ى مجريه و رهبرى كه آنها هم به‏نحوى با انتخاب مردم صورت مى‏گيرد به انتخاب مستقيم مردم با همين قانونى كه وجود دارد، كه در قانون اساسى ما پيش‏بينى شده و قوانين عادى هم ترتيبات آن را مشخص كرده‏اند، صورت مى‏گيرد، تا كسانى بروند و قانون بگذارند. قانون يعنى چه؟ قانون يعنى سرنوشت يك كشور؛ قانون يعنى سرنوشت انسانها در يك جامعه. چون همه متّبع هستند و مجبورند از قانون تبعيت كنند. دولت هم بايد از قانون تبعيت كند؛ رهبر هم بايد از قانون تبعيت كند.

بعضيها خيال مى‏كنند كه اين "ولايت مطلقه‏ى فقيه" كه در قانون اساسى آمده، معنايش اين است كه رهبرى مطلق‏العنان است و هر كار كه دلش بخواهد، مى‏تواند بكند. معناى ولايت مطلقه اين نيست. رهبرى بايستى موبه‏مو قوانين را اجرا كند و به آنها احترام بگذارد؛ منتها در مواردى اگر مسؤولان و دست‏اندركاران امور بخواهند قانونى را كه معتبر است موبه‏مو عمل كنند، دچار مشكل مى‏شوند. قانون بشرى همين‏طور است. قانون اساسى راه چاره‏يى را باز كرده و گفته آن‏جايى كه مسؤولان امور در اجراى فلان قانون مالياتى يا سياست خارجى، بازرگانى، صنعتى و دانشگاهى دچار مضيقه مى‏شوند و هيچ‏كار نمى‏توانند بكنند مجلس هم اين‏طور نيست كه امروز شما چيزى را ببريد و فردا تصويب كنند و به شما جواب دهند رهبرى مرجع است. زمان امام هم همين‏طور بود. بنده خودم آن‏وقت رئيس جمهور بودم و جايى كه مضيقه‏هايى داشتيم، به امام نامه مى‏نوشتيم و ايشان اجازه مى‏دادند. بعد از امام، دولت قبلى و دولت فعلى گاهى راجع به مسائل گوناگون نامه مى‏نويسند كه در اين‏جا مضيقه وجود دارد، شما اجازه بدهيد كه اين بخش از قانون نقض شود. رهبرى بررسى و دقت مى‏كند و اگر احساس كرد كه بناگزير بايد اين‏كار را بكند، آن را انجام مى‏دهد. جاهايى هم كه به‏صورت معضل مهم كشورى است، به مجمع تشخيص مصلحت ارجاع مى‏شود. اين معناى ولايت مطلقه است، والّا رهبر، رئيس جمهور، وزرا و نمايندگان، همه، در مقابل قانون تسليمند و بايد تسليم باشند.

قانون اين‏قدر مهم است كه غالب بر عملكرد من و شماست. آن كسى را كه ما انتخاب مى‏كنيم و به مجلس مى‏فرستيم، كسى است كه سرنوشت كشور را در چهارسال معين مى‏كند. اولى كه ما اين نظام پارلمانى را قبول كرديم، بعضى از سيستمهاى منطقه‏يى كه اسلامى هم بودند، اعتراض كردند كه اين چه چيزى است كه شما قبول كرده‏ايد. من حالا نمى‏خواهم اسم بياورم. يكى از همين دولتهاى مدعى مى‏گفت چرا شما نظام پارلمانى را قبول كرديد. ما با استدلال به ايشان ثابت كرديم كه همين نظام پارلمانى درست است. بنابراين نكته‏ى اول اين است كه مردم‏سالارى دينى كه يكى از مهمترين مظاهر آن همين انتخابات مجلس شوراى اسلامى است، به پايه‏ى فكرى و اعتقادى اسلامى تكيه دارد.

تاكنون مجالس متعددى در ايران تشكيل شده كه همه برخاسته از آراء مردم هستند و متكى به يك استدلال منطقىِ قوى. مجلس امروز مجلس ششم است و همه‏ى اين مجالس معتبرند و بايستى آنچه را كه آنها تصويب مى‏كنند، همه عمل كنند. اگر جايى تصورمان اين است كه اين مصوبه يا اين مجلس يا ابن برهه بر طبق مصالح كشور نيست، بايد به خودمان مراجعه كنيم و ببينيم كه اينها را غير از ما كس ديگرى انتخاب نكرده؛ ما انتخابشان كرده‏ايم. اين كه من بر روى انتخابات پُرشور و حضور همگانى در آن تأكيد مى‏كنم، وجهش همين است. بعضى خيال مى‏كنند اگر ما انتخابات پُرشورى داشته باشيم، نظام جمهورى اسلامى مشروعيت پيدا مى‏كند و اگر انتخابات پُرشور نبود، نظام مشروعيت پيدا نمى‏كند. اين حرف، حرف درستى نيست. نظامهاى دمكراسى در دنيا با نصف آراء ما در رياست جمهورى و مجلس نظامهايشان را اداره مى‏كنند و احساس عدم مشروعيت هم نمى‏كنند. اين كه من اصرار مى‏كنم بر حضور مردم، به‏خاطر اين است كه اين يك وظيفه شرعى و وجدانى و عقلانى است؛ چون مجلس وقتى قانون تصويب كرد، همه بايد تسليم آن قانون باشيم، پس شما بايد در ايجاد آن مجلسى كه مى‏خواهد اين قانون را تصويب كند، نقش ايفا كنيد. اگر خودتان را كنار بكشيد، اين كنار كشيدن هيچ مشكلى را حل نمى‏كند؛ بايد وارد ميدان شويد. اگر تلاشتان را كرديد و آنچه را كه خواستيد نشد، شما تلاشتان را كرده‏ايد؛ وظيفه‏تان را انجام داده‏ايد.

عزيزان من! اين را به شما عرض كنم كه دعوت به شركت در انتخابات به‏خاطر تبليغات ديگران نيست. قبل از انقلاب در كتابها خوانده بوديم، از اول انقلاب تا حالا هم بيست و پنج سال است كه داريم تبليغات جهانى رسانه‏ها و اين امپراطورى عمدتاً صهيونيستى را تجربه مى‏كنيم. اينها هيچ وقت دست از بدگويى كردن نسبت به جمهورى اسلامى و هر تشكيلاتى در دنيا كه با آن موافق نباشند، برنمى‏دارند. اگر مردم ايران در يك انتخابات پُرشور شركت كنند، يك‏جور حرف مى‏زنند؛ اگر شركت نكنند، يك‏جور ديگر حرف مى‏زنند. حرف ما براى خاطر بستن دهن آنها نيست. در انتخابات دوم خرداد سال هفتادوشش كه انتخابات پُرشورى شد؛ جمعيت عظيمى شركت كردند كه البته بى‏سابقه نبود و آن درصد قبلاً هم در بعضى از انتخاباتهاى ديگر شركت كرده بودند؛ اما در آن انتخابات درصد بسيار خوبى شركت كردند راديوهاى بيگانه گفتند ملت ايران جمع شدند و رأى در صندوقها ريختند، براى اين‏كه به جمهورى اسلامى بگويند نه! شما را به خدا ببينيد؛ مردم به دعوت رهبرى، نظام و مسؤولان آمدند و مسؤولى را براى جمهورى اسلامى انتخاب كردند. وقتى كه شلوغ بود و جمعيت پاى صندوقها با درصد بالا شركت كردند، آن‏جور گفتند؛ در انتخابات شوراها هم كه در شهرهاى بزرگ، مخصوصاً تهران، شركت مردم خيلى پايين بود، باز گفتند مردم شركت نكردند؛ يعنى به جمهورى اسلامى گفتند نه! بنابراين و به‏نظر آنها اگر مردم در انتخابات شركت كنند، گفته‏اند نه؛ اگر شركت هم نكنند، گفته‏اند نه! تبليغات دشمن اين‏طورى است. هرچه هم مردم شركت كنند، تبليغات دشمن هست. من همان روز گفتم، امروز هم مى‏گويم كه اگر مردم در انتخابات شوراها شركت نكردند، به‏خاطر اين بود كه از عملكرد شوراها راضى نبودند. اگر شوراها اين دوره خوب عمل كنند، خواهيد ديد كه مردم در دوره‏ى بعد، اگر بخواهند براى شوراها به پاى صندوق بيايند، پُرشور خواهند آمد. آن‏جايى كه مردم اميد دارند كه كارى انجام بگيرد، مى‏آيند. وقتى ديدند نه، شوراها خوب عمل نكردند، مردم دلسرد و نااميد مى‏شوند. من تقريباً يك ماه و نيم قبل در زنجان به مسؤولان گفتم كه اگر مى‏خواهيد مردم در انتخابات شركت كنند، عملكردهايتان را خوب كنيد. اگر مردم عملكردها را ببينند، براى ورود در انتخابات تشويق مى‏شوند. بنابراين مسأله‏ى شركت در انتخابات از نظر وظيفه براى ما مهم است.

در دمكراسيهاى غربى صلاحيتهاى خاصى موردنظر است كه عمدتاً در اين صلاحيتها، وابستگيهاى حزبى رعايت مى‏شود. هم كسانى كه نامزد مى‏شوند، هم آنهايى كه نامزد مى‏كنند و هم آنهايى كه به نامزدها رأى مى‏دهند، در واقع به اين حزب يا به آن حزب رأى مى‏دهند. حالا در آن كشورهايى كه دو حزبى است، مثل امريكا و انگليس و يا در كشورهايى كه چند حزبى است، به يكى از اين دو يا چند حزب رأى مى‏دهند. در نظام جمهورى اسلامى غير از دانايى و كفايت سياسى، كفايت اخلاقى و اعتقادى هم لازم است. افرادى نگويند كه اخلاق و عقيده مسأله‏ى شخصى انسانهاست. بله، اخلاق و عقيده مسأله‏ى شخصى انسانهاست؛ اما نه براى مسؤول. من اگر در جايگاه مسؤوليت قرار گرفتم و اخلاق زشتى داشتم؛ فهم بدى از مسائل جامعه داشتم و معتقد بودم كه بايد جيب خودم را پُر كنم، نمى‏توانم به مردم بگويم اين عقيده و اخلاق شخصى من است و اخلاق و عقيده ربطى به كسى ندارد! براى يك مسؤول عقيده و اخلاق مسأله‏ى شخصى نيست؛ مسأله‏يى اجتماعى و عمومى است؛ حاكم شدن بر سرنوشت مردم است. آن كسى كه به مجلس مى‏رود، يا به هر مسؤوليت ديگرى در نظام جمهورى اسلامى مى‏رسد، اگر فاسد، بيگانه‏پرست و در خدمت منافع طبقات برخوردار جامعه بود، ديگر نمى‏تواند نقشى را كه ملت و طبقات محروم مى‏خواهند، ايفا كند. اگر آن شخص انسان معامله‏گر، رشوه و توصيه‏پذير و مرعوبى بود، در مقابل تشرِ تبليغات و سياستهاى خارجى جا زد، ديگر نمى‏تواند مورد اعتماد مردم قرار بگيرد و برود آن‏جا بنشيند و تكليف ملك و ملت را معين كند. اين شخص غير از كفايت ذاتى و دانايىِ ذاتى، به شجاعت اخلاقى، تقواى دينى و سياسى و عقيده‏ى درست هم احتياج دارد. البته اين حرف من نبايد موجب شود كه تفتيش عقايد راه بيندازند و نفر به نفر سؤال كنند كه عقيده‏ى شما راجع به فلان موضوع چيست. من با تفتيش عقايد موافق نيستم و آن وقتى هم كه در سالهاى دهه‏ى شصت عده‏يى تندرو براى ورود دانشجو به دانشگاه‏ها چيزهاى عجيب و غريب سؤال مى‏كردند، بنده مخالف بودم و بارها هم اعلام مخالفت كردم. كسى كه عملاً و صريحاً نشان داده و اثبات كرده اصرار دارد كه تظاهر كند كه با مبانى ارزشى نظام مخالف است و موافقت ندارد، نمى‏تواند نماينده‏ى مردم شود و به مجلس شوراى اسلامى كه ركن نظام است، برود؛ بنابراين صلاحيت اخلاقى لازم است و همه بايد روى اين بُعد حساس باشند. بعضى مى‏گويند حق شهروندى انتخاب شدن را نبايستى سلب كرد. حق انتخاب شدن، حق شهروندى معمولى مثل حق شغل و كسب و كار و ساكن شدن در شهر و راه رفتن در خيابان و خريدن اتومبيل و... نيست. اين يك حق شهروندى است كه براى دارنده‏ى آن صلاحيتهايى لازم است كه اين صلاحيتها بايد احراز شود. مسؤول احرازش هم فقط شوراى نگهبان نيست؛ هم وزارت كشور است، هم شوراى نگهبان، كه بايد صلاحيتها را احراز كنند. خود در احراز صلاحيت نامزدها خود مردم بهترين افراد هستند و بيشترين مسؤوليتها را دارند كه وقتى انسانى را احراز صلاحيت كردند، به همديگر معرفى كنند و آن كسانى كه مى‏توانند، براى آن شخص امكانات فراهم كنند، تا انسان صالح بتواند وارد اين ميدان شود.

من البته با شوراى نگهبان و با وزارت كشور حرفهايى داشتم و دارم و خواهم داشت كه به خود آقايان در جلسات

كارى كه با من دارند، مى‏گويم و آن وقتى هم كه لازم باشد، عمومى خواهم گفت. هر كدام وظيفه‏يى دارند كه بايد وظيفه‏ى‏شان را طبق قانون انجام دهند و هيچ تخلفى هم از هيچ دستگاهى پذيرفته نيست، ليكن حالا به‏طور كلى عرض مى‏كنيم كه انتخابات وظيفه مشترك بين اينهاست.

نكته‏ى ديگر در زمينه‏ى انتخابات اين است كه شباهت مهمى هم بينِ دمكراسى در مجلس ما با دمكراسيها و پارلمانهاى غربى وجود دارد و آن اين‏كه در همه جاى دنيا پارلمانها براى حفظ و تقويت نظام به‏وجود مى‏آيند، نه براى مبارزه‏ى با نظام آن كسانى كه مخاطب اين حرف هستند گوشهايشان را واكنند، بشنوند چون پارلمان جزو نظام و براى تكميل آن است. پارلمان جاى حضور مخالفان نظام نيست كه عده‏يى بگويند ما از طريق وارد شدن به مجلس شوراى اسلامى با قانون اساسى يا با نظام جمهورى اسلامى مبارزه مى‏كنيم! اين در همه جاى دنيا كاملاً غيرمنطقى و غلط است. شما هيچ جاى دنيا را نمى‏بينيد كه در پارلمان با نظام مخالفت كنند. البته با دولتها مخالفت مى‏كنند؛ استيضاح مى‏كنند، پايين مى‏كشند، بالا مى‏برند؛ اما هيچ پارلمانى با ساخت نظام سياسى مخالفت نمى‏كند؛ چون پارلمان جزو ساخت نظام است و معنى ندارد كه مخالفت كند. البته در داخل مجلس شوراى اسلامى مثل همه‏ى پارلمانهاى ديگر گروه‏هاى مختلف به‏قول خودشان فراكسيونهاى مختلف حضور دارند كه برنامه‏ها و مذاقهاى گوناگونى دارند، كه بايد هم باشد و مجلس جاى مناقشات پُرشورِ مستدل و سياسى و كارشناسى است؛ بايد خيلى پُرشور بحث و مناقشه كنند؛ اما با استدلال برنامه‏هاى‏شان را به‏طرف مقابل خود بقبولانند و آنها را قانع كنند. بنده طرفدار مجلسِ ساكت و سر به زير و سربجنبانِ در مقابل هر حرف نيستم؛ معتقدم مجلس نبايستى ركود و سكون داشته باشد و بايد متحرك و فعال و پُرنشاط باشد. خود من هم اول انقلاب و در دوره‏ى اول مجلس نماينده‏ى مجلس بودم. مجلس به نماينده‏ى فعال كه كار كند، فكر و بحث و استدلال كند و به‏طور منطقى اثبات و رد كند، احتياج دارد. امام بارها به ما مى‏گفتند كه مباحثه‏هاى طلبگى بايد سرمشق شماها در مجلس شوراى اسلامى باشد. در مباحثه‏ى طلبگى، دو طلبه وقتى با هم مباحثه مى‏كنند، حرف هم را رد مى‏كنند، سر هم داد مى‏كشند، بعد كه مباحثه تمام شد، با هم رفيقند؛ با هم غذا مى‏خورند، با هم درس مى‏روند، با هم چايى درست مى‏كنند. مجلس بايد اين‏جورى باشد؛ جاى مباحثه‏ى مستدل، منتها همه در چهارچوب نظام. مجلس جاى تلاش و برنامه‏ريزى و پيشرفت در نظام است، نه بر نظام؛ اين نكته‏يى است كه همه بايد به آن توجه كنند.

درباره‏ى سياستهاى كلى عرض كنم كه مهمترين وظيفه‏ى رهبرى در قانون اساسى، تنظيم سياستهاى كلى است. فرايند تنظيم سياستهاى كلى يكى از منطقى‏ترين و زيباترين فرايندهاست. حالا عده‏يى دلشان مى‏خواهد كه دائم بر طبل دروغگويى و بهتان‏زنى بكوبند. ما هم حرفى نمى‏زنيم و آنها هم هرچه مى‏خواهند مى‏گويند؛ اشكالى هم ندارد؛ اما شما جوانها شايد بدانيد و اگر نمى‏دانيد، بدانيد كه فرايند تنظيم سياستهاى كلى، فرايند بسيار قوى و مستحكمى است. اين سياستها اول در كميسيونهاى دولت تنظيم مى‏شود و بعد به دولت مى‏آيد. دولت آنها را بررسى و تصويب مى‏كند و پيشنهاد مى‏كند به رهبرى. رهبرى هم آن را به مجمع تشخيص مصلحت مى‏دهد. اين سياستها در كميسيونهاى مجمع تشخيص مصلحت با حضور كارشناسهاى متعدد از بخشهاى مختلف اقتصادى، فرهنگى، دانشگاهى، علمى، كه از خود مجمع و بيرون آن هستند، بررسى و تكميل مى‏شود، بعد مجدداً به رهبرى مى‏دهند. رهبرى هم آن سياستها را با آن مبانى و اصول ارزشى نظام جمهورى اسلامى تطبيق مى‏دهد، تصويب مى‏كند و آن سياستها به دولت برمى‏گردد و به مجلس ابلاغ مى‏شود. نقش رهبرى در تنظيم سياستها اين است كه مراقب باشد تا برنامه‏ريزيهايى كه در چهارچوب اين سياستها مى‏خواهد انجام بگيرد، نظام را به بيراهه و گمراهه نكشاند؛ منافع طبقات محروم و حقوق مردم پامال نشود؛ خواسته‏ها و منافع قدرتهاى افزون‏طلب و سلطه‏طلب و مداخله‏گر تأمين نشود؛ اين مراقبت جزو وظايف رهبرى است. اگر در اين زمينه‏ها قصورى يا تقصير پيش بيايد، متوجه رهبرى است. بعد كه اين سياستها ابلاغ شد، آن وقت مجلس موظف است برطبق اين سياستها قانون بگذراند و دولت هم موظف است سياستهاى اجرايى خودش را تنظيم و بر طبق اينها عمل كند. مجموعه‏ى اين ساز و كار مفصل دستگاه‏هاى اجرايى و قضائى و تقنينى در اين چهارچوب به‏كار مى‏افتند و كار مى‏كنند كه هر كدام مسؤولانى دارند و مسؤوليتهايى، كه بايد كار را انجام دهند. رهبرى در مسؤوليتهاى اين دستگاه‏ها دخالت نمى‏كند، مگر خيلى بندرت و در مواردى كه احساس كند تخلف آشكارى دارد صورت مى‏گيرد. مسؤوليتهاى مجلس با خود مجلس است. بنده به خيلى از اين قوانينى كه در مجلس تنظيم مى‏شود، اعتقادى ندارم و آنها را قبول ندارم، ولى وقتى قانون شد، بنده هم به‏صورت يك قانون عمل مى‏كنم و مخالفت نمى‏كنم. موارد متعددى پيش مى‏آيد از اقدامهايى كه در دولت انجام مى‏گيرد و مورد قبول من نيست؛ اما مسؤولانى دارد كه تنظيم و تصميم‏گيرى كرده‏اند؛ وظيفه‏ى آنهاست. اگر آن تصميم‏گيرى شامل خود رهبرى هم باشد، ما طبق آن تصميم‏گيرى عمل مى‏كنيم و نمى‏گوييم نه؛ اما جاهايى هست كه رهبرى احساس مى‏كند اگر در اين‏جا به مسؤولى كه وظيفه‏يى داشته و به آن توجه نكرده، تذكر و توجه ندهد، زاويه‏ى بسيار خطرناكى در مسير عمومى ملت پيش مى‏آيد، وارد ميدان مى‏شود. در مورد اين دوره‏ى مجلس شوراى اسلامى يك‏بار چنين چيزى تقريباً در دو يا دو سال و نيم قبل پيش آمد و آن در قضيه‏ى قانون مطبوعات بود كه بنده احساس كردم تكليف شرعى دارم كه به مجلس تذكر بدهم؛ و تذكر دادم. مجلس هم با كمال موافقت و مرافقت در اين زمينه با رهبرى همكارى كرد و خطى را كه در كميسيون پيش‏بينى شده بود دنبال نكرد، كه از آنها متشكر هستيم.

يك جمله هم راجع به برنامه چشم‏انداز بيست‏ساله بگويم. چون وقت گذشته البته وقتى من با جوانها هستم، نه از گفتن خسته مى‏شوم و نه از شنيدن؛ لكن چون اذان شد، نمى‏خواهيم خيلى از ظهر تأخير شود لذا مى‏خواهم بحث را تمام كنم. روى اين برنامه‏ى چشم‏انداز بيست ساله خيلى كار شد كه ان‏شاءاللَّه در جلسه‏ى مسؤولان اجمالاً در اين باره خواهم گفت؛ جاى بحثش اين‏جا نيست؛ اما اين برنامه‏ى چشم‏انداز برنامه‏يى واقعى است؛ يعنى كاملاً حساب شده تعيين و ابلاغ شده است و در تنظيم آن هم همان دستگاه‏هاى عظيم دولتى و مجمع تشخيص و... به ما كمك كردند. بمجردى كه ما اين برنامه را اعلام كرديم، دستگاه‏هاى رسانه‏يى موذىِ دنيا كه آن را نمى‏پسنديدند، شروع كردند به دست‏اندازى كردن؛ چون اين برنامه به معناى اميد و نشاط و عزم و اراده براى پيشرفت است و معلوم است كه اين برنامه را نسبت به كشورهايى كه تحت اختيار آنها نيستند، نمى‏پسندند و اين نپسنديدن هم بيش از همه از طرف راديوهاى وابسته به امريكا و صهيونيستها بود. البته اين كوچك‏ابدالها و بچه درويشهاى آنها هم در داخل جنجالهايى كردند. نمى‏دانم حالا اين معركه‏هاى درويشى هست يا نه. سابقها درويش مى‏ايستاد، يك بچه درويش هم بغل دستش بود. او مى‏گفت، اين تصديق مى‏كرد؛ اين مى‏گفت، او تأييد مى‏كرد؛ حرف به دهان همديگر مى‏گذاشتند. واقعاً انسان رنج مى‏برد كه عده‏يى در داخل كشور و زير سايه‏ى نظام جمهورى اسلامى و به بركت حركت عظيم مردمى و فداكاريهاى آنها توانسته‏اند از شر نظام طاغوت آزادى پيدا كنند و حرف بزنند؛ اما حرفى كه مى‏زنند، عبارت است از تكرار وقيحانه‏ى همان چيزى كه دشمنهاى اين ملت مى‏گويند. انسان از اين‏قدر نادانى رنج مى‏برد.

برنامه چشم‏انداز بيست ساله، به فضل پروردگار سند حركت برنامه‏ريزى شده‏ى دولت و مجلس شوراى اسلامى

و ملت ايران است. من مى‏خواهم به شما جوانها بگويم كه شماها در تحقق اين چشم‏انداز مى‏توانيد نقشهاى بسيار كارآمدى را ايفا كنيد. همين حرفهايى كه اين جوانهاى عزيز گفتند؛ همين خواسته‏هايى كه استادان و رؤساى دانشگاه‏ها مطرح كردند، جزو مطالبى است كه تأمين كننده‏ى مقدمه‏هاى برنامه‏ى چشم‏انداز بيست ساله است. ما بايد به سمت اين برنامه پيش برويم. چشم‏انداز بالاى قله است، جاده‏ى اسفالته نيست كه انسان پايش را روى گاز بگذارد و به آن‏جا برسد؛ نه، حركت كردن، عزم داشتن، فشار به خود آوردن و جريان سريع و سالمِ خون و تغذيه آن در رگهاى اين كالبد بزرگ، كه اسمش ملت ايران است، و حركتِ به سمت قله را لازم دارد. وقتى آن‏جا رسيديم، ديگر بالاى قله‏ايم. رسيدن به بالاى قله براى يك ملت هم شرف و آبروست، هم مصونيت و امنيت. آن وقت ديگر هيچ‏كس نمى‏تواند به ملت ايران تعرض و گستاخى كند و جلوى منافعش را بگيرد. همچنين اين كار الگويى براى دنياى اسلام، بلكه وسيع‏تر از دنياى اسلام، خواهد شد؛ و اين تلاش لازم دارد.

جوانها و صاحبان دانش و انديشه و خرد بايد تلاش كنند. تصور هم نكنيد كه دشمن مى‏تواند جلوى اين تلاش را بگيرد؛ نه، حداكثر كارى كه اين دشمن كه امروز در مقابل ملتهاست يعنى امريكا مى‏تواند بكند، عبارت است از كار نظامى و جاسوسى، كه يكى مثل صدامِ مفلوكِ بدبخت را در بيغوله و حفره پيدا كند، يا اين‏كه به كار فساد و ابتذال‏پراكنى به وسيله‏ى رسانه‏هاى جمعى و كارهاى فرهنگى بپردازد؛ والّا حتى از راه فشارهاى اقتصادى هم آن چنان كه مى‏خواهد، برايش ميسر نيست؛ چون در زمينه‏ى ارتباطات اقتصادى در دنيا گوشه و كنارها و پيچيدگى‏هايى وجود دارد و اين‏طور نيست كه اگر بخواهند يك ملتى را از لحاظ اقتصادى بيچاره كنند، بتوانند. در دوره‏ى جنگ دنياى غرب، امريكا و اروپا و وابسته‏هايشان، و دنياى شرقِ آن روز كه شوروى بود، ما را تحريم كردند و از تعداد سلاحها و هواپيماها و تانكهايمان هم خبر داشتند و فكر مى‏كردند ظرف شش ماه همه‏ى اينها تمام خواهد شد! هشت سال جنگ را كش دادند كه در پايان اين هشت سال امكانات و تجهيزات ما بهتر و بيشتر از اول شد.نتيجه‏ى غلبه‏ى نظامى بر يك مجموعه‏يى مثل مجموعه‏ى صدام كه هم خودش خائن و زبون بود و هم اطرافيانش خيانتكار؛ او به ملتش خيانت مى‏كرد، اطرافيانش هم به او، مى‏شود همين. غلبه‏ى بر مثل صدام دليل اقتدار نيست، كه كسى خيال كند حالا اين قطب ابر قدرت جهانى هر كارى دلش مى‏خواهد، مى‏كند؛ نه، اين‏طور نيست كه هر غلطى بخواهند، بتوانند بكنند. غلبه‏ى نظامى را مهاجمان به ملتها مثل چنگيز و تيمور و امثال اينها پيدا مى‏كنند، كه آمدند، بعد هم رفتند و نابود شدند؛ اما ملتها دوباره سر بلند كردند. آن‏جايى كه ملتها بخواهند و بايستند، هيچ دشمنى نمى‏تواند در مقابل آنها پايدارى كند و به تعرض، تجاوز و افزون‏طلبىِ خود ادامه دهد؛ ضربه‏اى مى‏زند، ضربه‏اى هم مى‏خورد. وقتى پادشاهانِ آخر دوره‏ى صفوى و بخصوص آخرين پادشاه آنها بر اثر بى‏عرضگى و جمع شدن دولتمردان شكمباره در اطراف او، كه مستِ شهوت و غرور و فريفته‏ى به طعمه‏ى دنيا بودند، از مهاجمان اشرف افغان شكست خوردند، يكى از شاهزاده‏هاى صفوى كه خواست خودى نشان بدهد، نتوانست؛ آمد قزوين. آنها پيغام دادند به مردم قزوين كه اگر اين شاهزاده‏ى صفوى بين شما باشد، مى‏آييم همه را قتل‏عام مى‏كنيم. شاهزاده‏ى صفوى نتوانست در قزوين بماند و رفت. وقتى مهاجمان آمدند، قزوينى‏ها گفتند حالا كه او نيست، وارد شهر شويد. وقتى مهاجمان وارد شهر شدند، قزوينى‏هاى غيور در خفا با هم قرار گذاشتند و در يك شب همه‏ى اين مهاجمهاى متجاوز را به قتل رساندند. اگر مى‏ترسيدند، اگر دستشان مى‏لرزيد، اگر مى‏گفتند بعدش چه، مطمئن باشيد كه تا ابد براى قزوين ننگ باقى مى‏ماند. از اين قبيل نمونه‏ها ملت ايران خيلى دارند كه به مناسبت قزوين اين ماجرا يادم آمد و به شما كه اكثرتان هم قزوينى هستيد، گفتم. اين افتخار براى قزوين ماند؛ چرا؟ چون در مقابل تحميل، تحقير و اهانت دشمن نه تحمل كردند و نه به آن شاهزاده‏ى مفلوكِ فرارى تكيه كردند. اگر مردم قزوين مى‏گفتند هرچه كه شازده‏ى فرارىِ صفوى گفت، همان را عمل كنيم، باز ننگ برايشان مى‏ماند. هرجا مردم هستند و همت و اراده و عزم و خواست آنها هست، آن‏جا اراده و رحمت و توجه و كمك الهى هم هست.

پروردگارا! كمك خودت را بر اين مردم نازل كن؛ دلهاى اين جوانهاى عزيز را روزبه‏روز شادتر، شكوفاتر و شاداب‏تر بگردان. پروردگارا! وحدت ملى ما را روزبه‏روز بيشتر كن؛ دشمنان اين ملت را منكوب بفرما؛ به فضل و كرم خودت همه‏ى ملتهاى مسلمان را از دست اجانب و سلطه‏ى آنها نجات بده؛ ما را به آنچه مايه‏ى رضاى توست، هدايت و اعانت بفرما.

والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته

/ 1