زندگي عايشه
مقدمه
تاريخ ايران و اسلام براي هر ايراني مسلمان اهميت فراواني دارد. هر مسلمان يا کلا هر ايراني بايد از گذشته مذهبش و کشورش آگاه باشد. يعني هر ايراني بايد بداند در کجاي تاريخ ايستاده است. همانطور که معلم شهيد علي شريعتي نيز پايه کار خود را بر جستجو در متون تاريخي و کشف ناگفته ها گذاشت و ديديم و ديديد که چه نتيجه درخشاني گرفت.
ذکر تاريخ از آن جهت مهم تر مي نمايد که بدانيم گذشته چراغ راه آينده است. هر حرکتي و هر جنبشي اگر درس گرفتن از گذشتگان را مد نظر خود قراردهد موفق تر خواهد بود. قصد ما از نوشتن اينگونه وقايع تاريخي تکرار مکررات نيست. گفتن چيزهايي که همه مي دانند ملال آور و خسته کننده است. بنابراين ما نيز پايه حرکت خود را به پيروي از معلم شهيد بر جستجوي منابع تاريخي و کشف و مطرح کردن ماجرا ها و اتفاقاتي است که گرد تاريخ و ساليان دراز بر آنها نشسته قرار مي دهيم. سعي مي کنيم خواننده پس از خواندن اين مقاله خود را در ميان اطلاعاتي ببيند که از آنها اطلاع نداشته است. وگرنه ذکر مجدد گفته هايي که همگان مي دانند چندان جذابيتي ندارد. در عين حال علت يابي رفتار انسان ها نيز مد نظر ماست.
در اولين مقاله از سلسله مقالات تاريخي به ذکر گوشه ها و ناگفته هايي از زندگي عايشه همسر پيامبر مي پردازيم. عايشه شخصيتي است که برادران اهل سنت ما او را مي ستايند که همسر پيامبر بوده و شيعيان او را با ديده ترديد مي نگرند که با علي جنگيده و سبب کشته شدن بسياري شده است. قصد ما از اين نوشته تحليل نيست. تنها اطلاعاتي از اين زن به دست خواننده ميدهيم تا خود به قضاوت بنشيند. در اين راه از روش تحقيق کمک مي گيريم و سعي ميکنيم تصويري همه جانبه از او بدست دهيم که تحقيق يکطرفه و پر از غرض ارزشي ندارد. همچنين تحليل اين موضوع که چه شد که عايشه همسر پيامبر و از معتمدين آن حضرت به جايي رسيد که رودر روي علي ايستاد و آن فتنه ها را ايجاد کرد. ريشه يابي شخصيت عايشه ريشه يابي شخصيت يک زن نيست. چرا که عايشه ها در طول تاريخ بسيار بوده اند. اگر در تاريخ بنگريم بسيار انسانهايي مي بينيم که اول با يک نهضت مردمي و يا کاريزماتيک پيش آمدند و سپس به آن پشت کردند. عايشه نماد يک تفکر است. نماد انسان هايي است که در همه زمان ها و اعصار وجود دارند.
عايشه دختر ابوبکر صديق نخستين دختري بود که در اسلام متولد شد. اين خصوصيت نزديکان و برخي از ياران محمد را به اين فکر انداخت که نخستين زني را که در اسلام متولد شده و از جاهليت خاطره اي ندارد همسر پيامبر گردانند . ابوبکر به پيامبر چنين پيشنهادي کرد. پيامبر پذيرفت و عايشه ساله را نامزد کرد (و در سالگي با او ازدواج کرد) تا هم نخستين دختري که در اسلام زاده شده است و طليعه اولين نسل مسلمانان جهان است به نام او باشد و هم با ابوبکر خويشاوند گردد. محمد با پيوند هاي زناشويي نويني که استوار ترين پيوند هاي اجتماعي آن روزگار بود روابط خويش را با ياران با نفوذش مستحکم تر مي ساخت.
عايشه آن طور که از کتب تاريخي بر مي آيد زني بود زيبا و حسود. حساس؛ گستاخ و عاشق. عايشه تنها دختري بود که به خانه ي محمد آمد. ديگران همه بيوگاني بودند که به مصلحتي سياسي يا اخلاقي به همسري پيامبر در آمده بودند. عايشه جز زيبايي و جواني زني بسيار باهوش و خوش سخن بود. او به راستي عاشق پيغمبر بود به طوريکه حتي نمي توانست ببيند محمد به فاطمه؛ علي؛ حسن و حسين محبت مي کند و آتش خشم و حسادت در وجودش شعله ور مي شد. محمد هر گاه از تلاطم هاي دشوار خسته مي شد عايشه را مي خواند و مي گفت: کليمني يا حميرا (با من حرف بزن گلگونه من!)(1)
همانطور که گفتيم عايشه نمي توانست محبت محمد را به ديگران تحمل کند. محمد وقتي ابراهيم به دنيا آمد؛ هر وقت خسته مي شد به نخلستان مي رفت و به پيش پسرش ابراهيم که از ماريه بود و تنها فرزند پسر رسول خدا. از اين جهت محمد ابراهيم را بسيار دوست داشت. ابراهيم را در بغل مي گرفت و مي بوسيد و نوازشش مي کرد. روزي محمد پسرش را به پيش عايشه برد و به او گفت: عايشه.ببين اين ابراهيم چقدر به من شبيه است. اما عايشه که از آتش حسد مي سوخت با اخمي تلخ و لحني سرد گفت: نه!هيچ شباهتي با تو ندارد! و به ابراهيم که کمي رشيد تر از سنش نشان ميداد اشاره کرد و گفت: هر بچه اي را اگر اينقدر شير دهند از اين هم گنده تر ميشود. پيامبر بي هيچ پاسخي برگشت...(2)
شايد اين حسادت از آن جهت بود که عايشه نتوانست براي پيامبر فرزندي بياورد. در هر حال اين ماجرا حاکي از عمق حسادت عايشه به ديگر زنان پيغمبر دارد.
همانطور که گفتيم محمد نيز به عايشه علاقه زيادي داشت. محمد حسنين هيکل نويسنده مصري مينويسد: محبتي که نسبت به عايشه داشت بعد از ازدواج به وجود آمد و هنگام ازدواج وجود نداشت (3)
نقل قولي از عمر , روشن کننده قسمت ديگري از مشاجرات گاه و بيگاه عايشه است با محمد.
عمر پس از انکه مي شنود دخترش حصفه (که زشت رو بود) زن پيامبر, با عايشه جوان و زيبا در آزار پيامبر همدست شده و در رفتارش از او تقليد مي کندخشمگين بر سرش فرياد زد و گفت: تو به عايشه که به زيبايي و عشقي که پيغمبر به او دارد مي نازد نگاه نکن. بخدا مي دانم که محمد تو را دوست ندارد و اگر به خاطر من نبود تا حالا طلاقت داده بود(4)
روزي پيغمبر با علي خلوت کرده بود و به نجوا پرداخته بود. اين گفتگو در نزد عايشه به درازا کشيد. بر آشفت و خشمگينانه به طرف آن دو رفت تا حسدي که در سينه اش مي جوشيد بيرون ريزد. ناگهان بر سر علي که نمي دانست چه گناهي مرتکب شده است فرياد زد من از هر روز يک روز با رسول خدا هستم. اين يک روز هم تو نمي گذاري با من باشد.پسر ابيطالب؟!
قبل از جنگ جمل همانطور که عايشه به سپاه به سوي بصره حرکت مي کردند به محلي رسيدند به نام حواب. صداي عو عو سگهاي آنجا بگوش مي رسيد. عايشه تا اين اسم را شنيد ناگهان بر خود لرزيد. رنگ از صورتش پريد و گفت مرا برگردانيد..مرا برگردانيدعلي کلمه اي بر زبان نياورد. با بردباري و در کمال آرامش از او چشم پوشيد. اما محمد شکيبايي نکرد. چهره اش به خون نشست. چشمانش از خشم مشتعل گرديد و با خشونتي بي سابقه او را از خود راند و گفت: برگرد سر جايت! عايشه مات و مبهوت ماند. محمد ادامه داد به خدا قسم هيچ يک از افراد خانواده ام يا ديگران بغض او را در دل ندارد مگر اينکه از دايره ايمان بيرون رفته است!(5)
ماجراي افک
پيغمبر در هر يک از غزوات به قيد قرعه يکي از زنانش را با خود مي برد. در غزوه بني المصلق عايشه با وي همراه شد. در حالي که يا ساله بود. در بازگشت عايشه براي قضاي حاجت از کجاوه بيرون رفت. بعد از آمدن متوجه شد که گردنبندش در حين قضاي حاجت افتاده است. از کجاوه بيرون آمد و بدنبال گردنبند رفت. سپاهيان به خيال انکه عايشه در کجاوه است آنرا بلند کردند و راه افتادند. همينکه عايشه برگشت کاروان را نديد. از کاروان جا مانده بود. روي خودش پارچه اي کشيد وهمانجا خوابيد. در قديم مردي پشت سر کاروان حرکت مي کرد تا اگر وسيله اي از کاروانيان در بين راه افتاده بود بردارد و به آنها در آخر راه تحويل دهد. در اين سفر صفوان بن معطل سلمي اين وظيفه را بر عهده داشت. همينکه عايشه را ديد گفت انا لله و انا عليه راجعون!
عايشه به جا ماندنش را تعريف کرد. صفوان هم عايشه را بر شتر سوار کرد و به مدينه برد. هنگامي که به مدينه رسيدند عايشه مستقيم به خانه خودش رفت. منافقان به سرپرستي عبدلله ابن ابي شروع به سخن چيني کردند و عايشه را متهم کردند. سخن دهان به دهان رسيد تا رسول خدا متوجه گشت. رفتارش نسبت به عايشه سرد گشت. خود عايشه هم خبر نداشت. محمد هم بسيار ناراحت بود. علي به او گفت: ناراحت نباش اي رسول خدا. زن زياد است. مي تواني به جاي او زن ديگري بگيري.از کنيزش بپرس.(همين اظهار نظر علي بود که عايشه از او کينه بدل گرفت و اين کينه و عقده در جمل سر باز کرد) از کنيز پرسيدند که قاعدتا او هم خبر نداشت. سر انجام پس از کش و قوس هاي فراوان محمد به خانه عايشه رفت و از او خواست حقيقت را بگويد و اگر کار خطايي کرده بگويد و از خدا طلب بخشش کند.عايشه هم چنان به گريه افتاده بود که صدايش در نمي آمد. در اين لحظات ايه هاي و - سوره ي نور مبني بر حکم لزوم شاهد براي اثبات زنا و ضربه شلاق براي انکه تهمت زده است مشخص شد و اين ماجرا پايان پذيرفت.(6)
محمد در آخرين روز هاي حياتش به ديدار عايشه رفت در حاليکه سردردش شدت يافته بود.عايشه نيز سردرد گرفته بود ومي ناليد و مي گفت : واي سرم.واي سرم! پيغمبر در جواب گفت تو نه ! بلکه من واي سرم! اي عايشه چه ضرري داشت که تو پيش از من مي مردي و من بر جنازه ات حاضر مي شدم. کفنت ميکردم. بر تو نماز مي خواندم و خاکت مي کردم؟ عايشه بي درنگ گفت: و بعد به خانه من برمي گشتي و با يکي از زنانت خواب مي کردي!پيغمبر خنديد و خواست ادامه دهد که درد مجال نداد و شدت کرد.(7)
در آخرين لحظات عمر, محمد به عايشه و حصفه که بالاي سر او بودند گفت در پي علي بفرستيد واو را بخوانيد. عايشه و حصفه که حس مي کردند اين خواستن ممکن است فوايد بسياري در آينده داشته باشد و فردا به کارشان آيد فوري ابوبکر و عمر را هم صدا کردند وقتي اين سه تن بالاي سر پيامبر حاضر شدند. پيغمبر که فرصت را از دست رفته مي ديد گفت:کاري ندارم.همه تان برويد(8)
بعد از فوت پيامبر تا زمان عثمان در نوشته هاي تاريخي اثري به آن صورت از عايشه نمي بينيم. تا روزگار عثمان؛ زماني که عثمان پليدي ها را به اوج رسانيد و يک تنه حکومت اسلامي را به قهقرا کشاند سر و کله ي عايشه پيدا شد. گرچه قبل از اين هم به عنوان همسر پيغمبر شخصيت ذي نفوذي بود. او که از اين همه ظلم و ستم عثمان به تنگ آمده بود بناي ناسازگاري با او گذاشت.
عثمان را پير کفتاري خرفت ناميد. يکي از پيراهن هاي پيامبر را بر بالاي در خانه اش آويخته بود و خودش هم جلوي در ايستاده بود و به هر کس که رد مي شد مي گفت: اين پيراهن رسول خداست. هنوز نپوسيده که عثمان سنتش را پوسانيد و به دور انداخت(9) و بدين ترتيب شورشيان را تهييج مي کرد و به قتل خليفه دعوت مي نمود.
عايشه باد کاشت و طوفان درو کرد.
بعد از قتل عثمان و خليفه شدن علي عايشه بسيار ناراحت شد. چرا که به هيچ وجه نمي خواست علي خليفه شود. و از همان ابتدا بناي ناسازگاري گذاشت. او که تا ديروز عثمان را پير کفتار مي ناميد و بر قتلش رضا داشت به يکباره تغيير موضع داد و عثمان را مظلوم و قتيل في سبيل الله خواند.
عايشه آنقدر از خلافت علي ناراحت بود که گفت: مقتول قطعه قطعه شده ي ديروز را در غوغاي خود فرو برده اند و به جايش کم سن و سالي (علي) را گذاشته اند .(10)
وي همچنين گفت: به خدا قسم اگر قرار بود اين امر (خلافت) براي پسر ابيطالب به انجام رسد آرزو داشتم آن (اسمان) بر روي اين (زمين) فرود آيد.(11)
به هر حال او از مدينه خارج شد و به مکه رفت. در آنجا با همکاري طلحه و زبير سپاهي به خونخواهي عثمان جمع کرد و به بصره و کوفه رفت. در آنجا با سپاه علي درگير شد و شکست خورد. ماجراي جنگ جمل بسيار مفصل است و انشالله در فرصت مقتضي گوشه هايي از آن را مي آورم. همين بس که بر سر افسار شتر عايشه نفر کشته شدند. او توانست به يمن داشتن امتياز همسري پيغمبر عده ي زيادي را دور خود جمع کند و اين ياران او به حدي به او ارادت داشتند که مي گفتند: سرگين شتر مادرمان بوي مشک ميدهد!(12)
قبل از جنگ همانطور که داشتند به سوي بصره حرکت مي کردند به محلي رسيدند به نام حواب. صداي عو عو سگهاي آنجا بگوش مي رسيد. عايشه تا اين اسم را شنيد ناگهان بر خود لرزيد. رنگ از صورتش پريد و گفت مرا برگردانيد..مرا برگردانيد.چه شده بود که عايشه اين گونه منقلب شده؟اين ماجرا به يادش افتاده است..:
نشسته است و ظرفي آب جلويش قرار دارد و با آب آن سر محمد را مي شويد. در کنارش ام سلمه بزرگوار نشسته و خرما را با شير مخلوط مي کند تا غذايي فراهم سازد. محمد ناگهان سرش را از ميان دو دست عايشه آزاد کرد و با شتاب نگاهي به آن دو زن انداخت. با صوتي آرام و متين گفت: کاش مي دانستم کداميک از شما صاحب شتر دم دراز هستيد. سگهاي حواب بر وي عوعو مي کنند و از راه راست منحرف شده ايد. ناگهان ام سلمه با دستپاچگي سر از روي غذايي که تهيه مي کرد برداشت و گفت: پناه مي برم به خدا و پيغمبرش از اينکه من باشم. محمد ادامه داد: گويي سگهاي حواب بر يکي از شما زنان عو عو کرده. سپس دست خود را به پشت عايشه زد و گفته ي خود را چنين پايان داد: مبادا آن زن تو باشي حميرا... (13)
سرانجام از ميان لشکريان نفر را آوردند که شهادت دهند اين سرزمين حواب نيست!
علي بعد از پيروزي در جنگ جمل با عايشه به مهرباني و گذشت رفتار کرد و در مقابل اعتراض دوستان گفت: او زن پيغمبر بود و احترامش واجب است.حسابش با خداست.
علي او را با عزت و احترام در حالي که زن او را همراهي مي کردند به مکه فرستاد.
و اينگونه بود پايان عايشه...زني که چندين هزار نفر را بر سر جاه طلبيش به کشتن داد. زني که نبود آنطور که بايد باشد.زني که...
1-ن.ک به اسلام شناسي.چاپ مشهد.مجموعه درسهاي دکتر علي شريعتي در دانشگاه مشهد صفحه 513
2-همان.صفحه 400
3-عباس محمود عقاد.حقايق الاسلام و اباطيل الخصومه صفحه 65
4-اسلام شناسي صفحه 540
5-والله لا يبغضه احد من اهل بيتي و لا من غير همالا و هو خارج عن الايمان!
ن.ک به کتاب ارزشمند الامام علي نوشته نويسنده دانشمند اهل تسنن عبدالفتاح عبد المقصود با ترجه محمد مهدي جعفري جلد سوم.فاجعه جمل صفحه 95.
6-اسلام شناسي 233
7-همان 435
8-تاريخ طبري جلد2 صفحه 52
9-روزگار عثمان.عبدالفتاح عبدالمقصود صفحه 116
10-همان صفحه 408
11-همان صفحه 96
12-فاجعه جمل353
13-همان صفحه 91
© کپي رايت توسط .:مقاله نت.: بزرگترين بانك مقالات دانشجويي کليه حقوق مادي و معنوي مربوط و متعلق به اين سايت و گردآورندگان و نويسندگان مقالات است.)
برداشت مقالات فقط با ذکر منبع امکان پذير است.