علوم حديث ـ شماره11، بهار1378 سيدحسن اسلامى غررالحكم و دررالكلم، عبدالواحد بن محمد تميمى آمدى شرح: جمال الدين محمد خوانسارى/ مقدمه و تصحيح و تعليق: ميرجلال الدين حسينى ارموى نشر: انتشارات دانشگاه تهران (پنجم: 1373) 7ج، وزيرى، تقريبا3800ص. اميرمؤمنان، على(ع)، شخصيّتى محورى در جهان اسلام است.همه جريانات فكرى، با هر گرايشى، در طول تاريخ اسلام به نحوى خود را به ايشان منسوب كرده، بدين وسيله براى خويش كسب مشروعيّت كرده اند. فقيهان در اين عرصه همان قدر مى كوشند كه رقيبانشان، صوفيان؛ و حكيمان چندان بر اين نكته پاى مى فشارند كه ارباب فتوّت. در همه جا اثر و نشان اين حقيقت اسطوره گون، مشهود است. حكيمان، غوررسى فلسفى خود را متأثّر از اشارات حكمى آن حضرت مى دانند. فقيهان، استنباطات فقهى خود را بر داورى هاى ايشان استوار مى دارند و عرفا، سر سلسله خود را به آن حضرت مى پيوندند و اديبان، آن حضرت را خاستگاه دانشهاى ادبى مى شناسند و . اگر پاره اى از اين انتسابها ـ البتّه از نگاه مخالفان ـ گزافه گويى يا از باب تبرّك و تيمّن تلقّى شود، باز حقيقتى آشكار است و آن، ظرفيت فوق العاده شخصيّت آن بزرگوار، براى واقع نمايى اين انتسابهاست. بى گمان، شخصيّت والا وخداى گونه آن بزرگوار، چنان همگان را مجذوب خود ساخته كه هر كس گمشده خود را در او يافته است. آن بزرگمرد، تنها دلاورى صف شكن يا سخنورى شورانگيز و يا عارفى واصل و يا حكيمى فرزانه نيست؛ بلكه داراى همه اين ويژگى هاست، بعلاوه هزاران جنبه شناخته و ناشناخته ديگر او مصداق كامل گفته خويش است: «عابد شب و شير روز» و يا به تعبير امروزى: «مردى براى تمام فصول». امام، خداوندگار سخن بود و با داشتن توانايى سخنورى ـ كه خود نوعى اعجاز است ـ زبانزد خاص و عام و دوست و دشمن بود. حضرت، در مناسبت هاى گوناگون و براى ترغيب و ترهيب مردم و برانگيختن آنان به جهاد يا دست شستن از حطام دنيوى، از اين صفت سود مى جست و تشنه كامان حقيقت جو را سيراب مى كرد. تأثير سخنان حضرت در همّام ـ كه جان از كالبدش خارج شد ـ نمونه اى از اعجاز سخن ايشان است. حجم سخنان امام، همسنگ تأثير آن است و از همان قرن اوّل هجرى، خطبه ها و نامه ها و كوته گفته هاى حضرت، دهان به دهان مى گشت و از سينه اى به سينه اى سپرده مى شد و خطيبان و دبيرانى همچون عبدالحميد كاتب، يكى از مهمترين عوامل توفيق خود را به خاطر سپردن سخنان آن بزرگوار مى دانستند و به ديگران نيز سفارش مى كردند كه هرچه مى توانند، از اين سرچشمه جوشان بهره مند شوند. سنّت حفظ كردن سخنان امام، منحصر به شيفتگان و پيروان ايشان نبوده است؛ بلكه دشمنان او نيز به همان اندازه ـ و شايد بتوان گفت گاه با اشتياق بيشتر ـ به سخنان آن حضرت توجّه نشان داده، از آن بهره برده اند. يكى از آن شيفتگان، ابوعثمان جاحظ معتزلى است. او كه از اديبان نام آور و منتقدان پرآوازه قرن سوم هجرى بوده و آثارى جاودان همچون «الحيوان»، «البيان و التبيين» و «البخلاء» پديد آورده است، خود را خوشه چين حكمت امام مى دانست و به گردآورى و حفظ صد سخن كوتاه از آن حضرت همّت گماشت و آن را «مأة كلمة» ناميد. گزينش اين صد سخن از سخنانعلى(ع)، زمينه كارهاى ديگرى را در اين عرصه پديد آورد و در قرنهاى چهارم و پنجم، دو اثر حجيم و ارزنده از اين دست، به وسيله شيعيان عرضه گشت كه نخستين آنها «نهج البلاغه» بود و ديگرى «غررالحكم و دررالكلم» يا «جلوه هاى حكمت و مرواريدهاى سخن». عبدالواحد بن محمد بن عبدالواحد تميمى آمدى، از عالمان بزرگ شيعى قرن پنجم، با ديدن صد سخن گزيده جاحظ، آن را براى بيان بلاغت حضرت كافى ندانست و خود دست به جمع آورى سخنان آن حضرت زد و با آنكه چندين و چند برابر آن را گرد آورد، امّا خود را در انجام وظيفه اش ناتوان ديد و اين سخنان را نمى از يمى دانست. از آن پس، اين كتاب به دست ناسخان و شارحان افتاد و هر يك، فراخور حال خويش، چيزى بر آن افزود و به ارجمندى اين مجموعه افزود. ترتيب سخنان امام در «غررالحكم»، بسيار ساده و براساس حروف الفباست كه شيوه اى است آسان ياب. آمدى، تنها به زيبايى معنوى جملات حضرت نظر داشته و آنچه را گوش نواز و مقبول عقل ديده، با حذف اسناد و راويان آن و گاه با تقطيع اصل سخن به چند پاره، به ترتيب حروف الفبا ذكر كرده است. اين مجموعه، در قرن دوازدهم به دست آقا جمال الدين خوانسارى ترجمه و شرح شد و در دو جلد رحلى در دسترس جويندگان معرفت قرار گرفت. اين شرح، تقريبا از همه شروح ديگر كتاب، مفصـّلتر و جامعتر است. مرحوم مير جلال الدين حسينى ارموى، نزديك به چهل سال پيش، اين ترجمه و شرح را تصحيح كرد كه در هفت مجلّد و با همّت انتشارات دانشگاه تهران، بارها منتشر شده است. جلد اوّل اين مجموعه، در برگيرنده مقدمه مصحّح در بيش از يكصد صفحه است. اين مقدمه، شامل سه بخش اصلى است: شخصيّت امام على(ع)، زندگى، آثار و شخصيّت آمدى و شخصيّت و زندگى آقا جمال خوانسارى. ارموى، به تفصيل اظهارات ديگران در باب مصنّف و شارح «غرر» را از منابع متعدّد نقل مى كند و گزارش هاى نسخه شناختى مختلفى را مى آورد و در آخر، نسخه مورد اعتماد خود را معرّفى مى كند. اين مقدمه مفصّل، از نظمى شايسته برخوردار نيست و در آن، مطالب به انحاى مختلف، گفته و باز گفته شده و سير منطقى ندارد. پس از آن، مقدمه مترجم (آقا جمال خوانسارى) آمده است كه در آن، به اختصار، هدف خود را از ترجمه، «استفاده عام از اين اثر در خور» ذكر كرده و گفته است كه در موارد لزوم، به ترجمه اكتفا نكرده، بلكه به شرح و تقرير (ايضاح و افصاح مراد) دست يازيده است. سپس متن «غررالحكم» و شرح آن آورده مى شود كه تا پايان جلد ششم ادامه مى يابد و 11050 سخن كوتاه را در بر مى گيرد. جلد هفتم اين مجموعه، شامل فهرست موضوعى كتاب است و در آن، مباحث به صورت موضوعى طبقه بندى شده است. پاره اى از عناوين اين جلد از اين قرارند: ايمان، مؤمن، بلا، بطر، بلاغت، وطن، ذلّت، تحقيق، سوء خلق، خلقت، مجالست، جوار، احتكار، صديق، صمت، صوم، صبر، قضا، تهمت، هيبت، يتيم و يقين. شيوه شرح آقا جمال به اين صورت است كه نخست متن سخن امام را مى آورد و در صورتى كه مفردات اين حديث نياز به توضيحى داشته باشد، آن را بيان مى كند. آنگاه ترجمه تحت الفظى و درست آن، در چارچوب ساختار زبان مبدأ آورده مى شود و سپس ترجمه آزادتر يا شرح آن نقل مى شود و اگر لازم باشد، اندكى به تفصيل مى گرايد. ترجمه و شرحها يكسان نيستند؛ گاه بسيار موجز و گاه مفصّل اند. براى مثال در شرح كلمه 82 «الصمت وقار، الهذر عار» (ج1،ص31) تنها مى نويسد: «خاموشى، تمكين و وقار است و هرزه سرايى، عيب و عار». امّا در شرح كلمه 77 «الفقد أحزان» (ج1، ص28) نزديك به يك صفحه توضيح مى دهد و اختلاف نسخ را در باب «الفقد» يا «الفقر»، نقل مى كند. گاهى نيز، احتمالات معنايى گوناگون را در باب يك سخن بيان مى كند. براى مثال، در شرح كلمه 123 «الفاجر مجاهر» (ج1، ص40) چنين مى نويسد: گناهكار، آشكارا كننده است؛ يعنى هر گناهكارى چنين است و گناه را پنهان نتوان كرد؛ زيرا كه هرچه كرده شود، بر خدا آشكار است و هرگاه بر خدا آشكار باشد و كسى از او حيا نكند، پس از پنهان كردن از خلق، چه سود. بلكه اين هم بى شرمى ديگر كه از خلق شرم كند و از خدا شرم نكند و ممكن است كه مراد، اين باشد كه هرچند كسى آشكارا نكند و پنهان دارد، به زودى آشكار مى شود. پس كسى كه خواهد فسق او آشكار نشود، چاره او اين است كه فسق نكند و ممكن است كه معناى كلام، اين باشد كه فاجر و فاسق، كسى را توان گفت كه فسق و فجور را آشكارا كند. پس اگر كسى آن را پنهان دارد از مردم، اگر كسى بر آن مطّلع شود، او را فاسق و فاجر نگويند. چنانكه در شرع وارد شده كه كسى كه گناهى را آشكارا و علانيه كند، غيبت او و نيّت آن گناه به او جايز است؛ امّا اگر پنهان دارد، غيبت او جايز نيست. نكته قابل توجّه در «غرر» كه مؤلف نيز در مقدمه بدان اشاره مى كند، اين است كه بسيارى از سخنان به ظاهر مستقل، در حقيقت، فقرات يك سخن بوده اند. براى مثال، كلمات 5561 و 5562 «سلاح المذنب الاستغفار» و «سلاح الحازم الاستظهار» (ج4، ص1664) در حقيقت، يك جمله بوده اند. اين شيوه مؤلف كه در سراسر كتاب ديده مى شود، با هدف سهولت بخشيدن به حفظ كردن جملات و «اوقع بودن در نفوس» انجام گرفته است. يعنى مؤلف، عالماً عامداً سخنان چند بخشى را تقطيع كرده و آنها را به صورت جملاتى مستقل در مى آورده است تا حفظ آنها آسانتر باشد. امّا اينكه اين شيوه تا چه حد مؤثّر بوده، خود، سؤال انگيز است. نكته ديگر، نسبت اين كتاب با «نهج البلاغه» است كه ظاهرا از اقبال بيشترى در جامعه شيعى ـ وحتى سنّى ـ برخوردار بوده و به انحاى مختلف، شرح و تفسير شده است؛ امّا «غرر» از اين منظر، چندان موفّق نبوده است. علّت اين ناكامى، نياز به بررسى بيشترى دارد؛ امّا آنچه در اين مختصر مى توان بدان اشاره كرد، اين است كه شريف رضى، با شناخت عميقى كه از انواع سخن و اغراض آن داشته، توانسته است فصل بندى منطقى و مقبولى براى تأليف خود در نظر بگيرد و آن را در سه بخش سامان دهد: خطبه ها، نامه ها و سخنان كوتاه امام. اين تقسيم بندى، «نهج البلاغه» را بسيار خواندنى كرده است، به گونه اى كه هر كس آن را از آغاز تا پايان بخواند ـ حتى اگر با تاريخ اسلام آشنا نباشد ـ درست در فضايى كه امام در آن مى زيسته، قرار مى گيرد و مى تواند وضعيت بحرانى آن روزگار را دريابد و تصوير درستى از مخالفان و موافقان آن حضرت به دست آورد. شريف رضى، از سخنان كوتاه و حكيمانه اى كه از هرگونه مرز زمانى و مكانى فراتر مى رود نيز غفلت نكرده و حدود پانصد سخن كوتاه حكمت آميز را نقل كرده است تا كسانى كه خواستار چنين سخنانى هستند، نيز از اين درياى حكمت و راه بلاغت برخوردار شوند. حال اگر فرضاً شريف رضى همه كتاب خود را به سخنان كوتاه امام ـ بى هيچ اشاره اى به مخاطبان آن ـ اختصاص مى داد، معلوم نبود توفيق امروزى، نصيب كتابش گردد. ليكن با شيوه خاصّ خود، توانست هر خواننده اى را مجذوب كند. آمدى، از اين تنوّع و گونه گونى سخن كه لازمه محبوبيت و پايايى آن است، غفلت ورزيده و حدود يازده هزار سخن را نقل مى كند كه غالباً تقطيع شده و جدا از بافت فكرى و جغرافياى خاصّ خود است. لذا كتاب او امكان رقابت با كتابى چون «نهج البلاغه» را از دست داده است. ضعف اساسى كار آمدى، آن است كه پنداشته هرچه كميّت چنين سخنانى بيشتر شود، قوّت آن افزايش مى يابد؛ حال آنكه انتخاب دقيق جاحظ و گزينشگرى او و اكتفا به تنها يكصد سخن و يا شيوه شريف رضى و ارائه سخنان گوناگون حضرت، بيان كننده آن است كه قوّت تأثير، نتيجه ايجاز و اختصار است. از اين رو، به نظر مى رسد كه اين كتاب عظيم و ارجمند، على رغم ارزش ادبى و تاريخى خود، نيازمند بازآفرينى است. كسى چونان خود مؤلف، بايد دست به كار شود و از اين مجموعه گرانسنگ، احاديثى را برگزيند و آن را با نظمى درونى و فكرى ـ نه به ترتيب الفبايى ـ عرضه كند. البته تا كنون كتابهايى تحت عنوان «تصنيف غررالحكم»، «معجم غررالحكم» و منتشر شده است؛ اما هنوز كار در همان افق است و بايد همّتى ديگر ورزيد و طرحى نو در افكند. بايد روح «نهج البلاغه» را در كالبد «غررالحكم» دميد و آن را در قالبى جديد عرضه كرد.