حديث در اَندلُس (قرون دوم و سوم هجرى)
علوم حديث- شماره16
ايزابِل فيه رو
مترجم: محمد كاظم رحمتى
مقدمه
محقّقان غربى, چون گلدزيهر, شاخت و اخيراً جويْنْبُل, بيشتر از ديگران مدّعى اند كه ادبيات حديثى در دوران متأخّرترى نسبت به آنچه كه در سنّت رسمى اسلامى پذيرفته شده, شكل گرفته است. از جمله شواهدى كه جويْنْبُل بر اين فرضيه اقامه كرده, مبتنى بر تهيه فهرست «اوائل» است و از بين اوائل, افرادى كه در بخشى خاص از عالم اسلامى به فعّاليتشان تصريح شده يا نشده است. شاخت نيز به همين طريق, تأثير حديث بر حوزه فقه را مطالعه كرده است, با فرض اين كه خاستگاه هاى اصول فقه اسلامى, مبتنى بر حديث نيست.
شافعى (م204ق/820م) نخستين كسى بود كه با هدف وارد كردن حديث به قلمرو فقه, اصول فقه را پايه گذارى كرد؛ روشى كه شيوه رسمى گرديد و مقبوليت يافت. اين تلاش, با مقاومت مكاتب فقهى اوّليه روبه رو بود و در منابع, روند مواجهه بين اين دو گروه, رويارويى (اهل حديث) و (اهل رأى) ناميده شده است.هدف من در اين مقاله بررسى اين نكته است كه در چه زمانى ادبيات حديث و علم حديث, براى نخستين بار در اندلس معرّفى شد؛ چه افرادى پيشتازان اين معرّفى بودند و چه ارتباطى بين اهل رأى و اهل حديث در اندلس بوده است.
اين بررسى به شكل زير سامان يافته است:
بخش نخست: ارتباط اوائل با گسترش حديث در اندلس
مرحله نخست
1ـ1. معاوية بن صالح و صَعصعة بن سلاّم (حدود نيمه دوم قرن دوم هجرى/ هشتم ميلادى)
1ـ2. عبدالملك بن حبيب (نيمه نخست قرن سوم هجرى/نهم ميلادى)
مرحله دوم
2ـ1. بقيّ بن مَخلَد (م276ق/889م)
2ـ2. محمد بن وضّاح (م286ق/900م)
بخش دوم: مواجهه بين اهل رأى و اهل حديث
1. آزار محدّثان
2. ستيز بر سر مسئله بالا بردن دست ها در نماز
3. همزيستى بين اهل رأى و اهل حديث
نتايج
بخش نخست: ارتباط اوائل با گسترش حديث در اندلس
فقهايى كه گفته شده براى نخستين بارْ حديث را در اندلس معرّفى كرده اند, اين افرادند: معاوية بن صالح حَضْرَمى حمصى, كه حمص را در سال 125ق/742م, ترك كرد و قبل از سال 138ق/755م, وارد اندلس شد و بعد از اين تاريخ, قاضى حكومتِ اوّلين امير اُمَوى گرديد. طبق برخى منابع, او در سال 158ق/744م, درگذشت و بر طبق منابع ديگر, در تاريخى متأخّرتر.
صعصة بن سلاّم دمشقى, همانند معاويه حَضْرَمى, منشأ سورى دارد. او مفتى دو امير نخست حكومت اموى بود و در ايّام پايانى قرن دوم هجرى (180ق/796م يا
192ق/807م, يا 202ق/817م) درگذشت.
عبدالملك بن حبيب سُلّمى (م238ق/852م) يكى از فقهاى برجسته مالكى در دوران خود بود. همچنين به دو فقيه ديگر كه در اواخر نيمه اوّل قرن سوم هجرى درگذشته اند, نيز نسبت داده شده است كه اوّلين كسانى بوده اند كه «علم الحديث» را در اندلس, معرّفى كرده اند. آنها بقيّ بن مَخلَد (م276ق/889م) و محمد بن وضّاح (م287ق/900م) هستند كه هر دوى آنها مَواليانى از قُرْطُبه بودند. در نتيجه تعاليم اينان, اندلس, سرزمين حديث شد.
براساس مبنا قرار دادن اين اوائل, ورود حديث به اندلس, در دو مرحله بوده است: مرحله نخست, در سه ربع آخر قرن دوم هجرى (معاويه و صعصعه) يا در نيمه نخست قرن سوم (ابن حبيب) بوده است و ادبيات حديثى به شكل كلّى معرّفى شده بود. مرحله دوم, در نيمه دوم قرن سوم هجرى به وقوع پيوسته است (بقى و ابن وضّاح) و به واسطه آن, علم حديث, معرّفى شده بود. قبل از مطالعه اين دو مرحله, بايد اشاره كرد كه اطّلاعات راجع به حضور صحابيان و تابعيان در اندلس, به طور كلّى هيچ اساس تاريخى ندارد. در مورد تابعيانى كه واقعاً به اندلس رفته اند نيز ثبت نشده است كه درگير در روايت حديث بوده اند. اگر هم آنها چنين كرده اند, هيچ شاگرد اندلسى اى نداشته اند. معاوية بن صالح كه در منابع متأخّرتر به عنوان تابعى ذكر شده است, در بخش بعدى مورد ارزيابى قرار مى گيرد.
مرحله نخست
1ـ1. معاوية بن صالح و صعصعة بن سلاّم (حدود نيمه اوّل قرن دوم هجرى در مورد اوائل دست اندركار ترويج حديث, اطّلاعاتى كه معاويه و صعصعه گردآورى كرده اند, توسط شاهد و دليل بيرونى, مورد تأييد نيست. هيچ سلسله سندى كه نام اينان در آن وجود داشته باشد, در اخبار روات اندلسى ثبت نشده است. محدّث مصرى ابن يونس (م347ق/958م) از صعصعة بن سلاّم, به عنوان نخستين راوى حديث در اندلس نام برده است, بدون هيچ ذكرى كه او از كجا اين اطّلاعات را اخذ كرده و يا اين كه منبعش اندلسى بوده است يا شرقى.
جداى از اين خبر, صعصعه, فقيهى ناآشنا در خارج از اندلس است. ابن عساكر نيز كه نام او را ياد كرده است, در شرح حال نگارى ذكر روات و رجال در اثرش, تاريخ دمشق, به خبر ابن يونس و منابع اندلسى متّكى بوده است. من نام صعصعه را در آثار بسيار مهم رجالى شرقى نيافتم. همچنين گفته شده كه او براى اوّلين بار, مكتب اَوزاعى را در شبه جزيره ايبرى معرّفى كرده است.
از سوى ديگر, معاوية بن صالح, محدّث شناخته شده اى در شرق اسلامى است و نامش در اسناد صحاح ستّه (بجز صحيح البخارى) وجود دارد. او به عنوان استاد محدّثان مشهورى همچون: عبداللّه بن وهب (م197ق/912م), عبدالرحمان بن مهدى (م198ق/813م), ابو صالح (م223ق/838م), اسد بن موسى (م212ق/827م), ليث بن سعد (م175ق/791م), واقدى (م207ق/823م), سفيان ثورى (161ق/ 778م), سفيان بن عُيَينه (م198ق/813م) و يحيى بن سعيد قطّان (م198ق/813م) ذكر شده است. روايتش از تفسير ابن عبّاس, توسط طبرى نقل شده است؛ گرچه هيچ اثرى از روايت هاى منتسب به او در روايات اندلسى وجود ندارد.
زمانى كه ابن وضّاح, نخستين سفرش را به شرق (بين سال هاى 218ق/833م و 230ق/844م) آغاز كرده بود, نزد يحيى بن معين عراقى, تلمّذ كرده بود. يحيى بن معين, از ابن وضّاح پرسيده بود كه آيا چيزى از روايات معاويه در اندلس سماع نموده است. ابن وضّاح پاسخ داده بود كه روايتى موجود نيست تا سماع گردد و در توضيح, گفته بود كه اين روزها اندلسيان علاقه اى به دانش ندارند (لم يكن أهلها يومئذ أهل العلم).
محمد بن عبدالملك بن ايمن (م302ق/912م), يكى از شاگردان ابن وضّاح, توجيه مشابهى در ضمن سفرنامه اش (آغاز شده از سال 274ق/879م) داده است. او مى دانست كه روايات معاويه, ارزش والايى در عراق دارد و استادش ابن خَيثمه (م279ق/892م) آن اندازه براى ديدار از اندلس انگيزه داشت كه قصدش را [از اين سفر, فقط] بررسى كردن كتاب هاى اصول معاويه بيان كند.
زمانى كه ابن ايمن به شبه جزيره ايبرى بازگشت, به جستجوى ناموفّق در دستيابى به كتاب ها دست زد و در پايان, مجبور شد (همانند ابن وضّاح) نتيجه بگيرد كه روايات معاويه, به دليل نبود علاقه به دانش در ميان اندلسيان, مفقود شده است.
در تك نگارى ام راجع به معاويه به مشكلات موجود در تأييد نمودن صحّت روايات متناقض و متفاوت راجع به شرح حال وى, اشاره كرده ام. با توجّه به روايت اندلسى درباره حيات و فعاليت او به عنوان محدّث, نظر من اين است كه روايت, در نيمه نخست قرن سوم هجرى جعل شده است و نقطه آغاز آن, زمانى بوده كه كنجكاوى سيّاحان اندلسى در شرق درباره روايات معاويه, برانگيخته شده بود. بنابراين, من معتقدم قبل از رخ دادن سفرها, اندلسيان, اهمّيت معاويه را در روايت حديثْ ناديده گرفته بودند. تنها بعد از با خبر شدن از فعّاليت هايش در اين زمينه (از طريق منابع شرقى) بود كه آنها به اين نتيجه رسيدند كه معاويه, مى بايستى اوّلين كسى بوده باشد كه حديث را به اندلس وارد كرده است. چون آنها در اين موردْ مدركى نداشتند, روايتش را به دليل نبود علاقه به حديث در آن روزها, گم شده معرّفى كردند. اين نبود علاقه با آنچه كه ما درباره نخستين قضات اندلس مى دانيم, مورد تأييد قرار مى گيرد. در اين زمينه, در مورد هيچ يك از قضاتْ ثبت نشده است كه دل مشغولى به روايت حديث داشته اند.
در مورد معاويه در داستان هاى چندى كه راجع به فعاليت هايش به عنوان قاضى و همچنين فقيه در اندلس برجا مانده است, به هيچ حديث نبوى (روايت شده توسط وى) اشاره نشده است. از اين مورد, تنها مى توان نتيجه گرفت كه حضور معاويه در اندلس, هيچ پيامد عملى در رواج حديث نداشته است. در ضمن, در منابع مربوط به معرّفى و تاريخ اوّليه مكاتب فقهى در اندلس, به تحصيل حديث اشاره نشده است؛ گرچه اين نكته حداقل در مورد مكتب مالكى, معناى خاصّى داشته است؛ يعنى پذيرش احاديث خاصى كه فرد, مالكى به حساب آيد. عقايد فقهى اوزاعى (م157ق/774م) و مالك بن انس (م179ق/795م) در نيمه دوم قرن دوم هجرى به اندلس, وارد شده بود. در مورد شاگرد مالك, زياد بن عبدالرحمان لخمى, مشهور به شبطون (م193ق/809م يا 199ق/815م) گفته شده كه براى نخستين بار, فقه و حلال و حرام را بيان كرد؛ ولى ثبت نشده است كه در كار روايت حديث بوده است. شبطون, يكى از نخستين اندلسيانى بود كه موطأ مالك را معرّفى كرد, همراه با غازى بن قيس (م199ق/815م) و يحيى بى يحيى ليثى (م234ق/848م) كه روايتش اعتبار برجسته اى در مناطق غرب 137 اسلامى به دست آورد. همانند شبطون, هيچ يك از اندلسيانى كه شاگرد مالك خوانده شده اند, در كارِ روايت حديث نبوده اند و همان طور كه قبلاً ذكر كردم, اين تعبير, شامل منابع حديثى تدوين شده در الموطأ نمى شود. مى توان نتيجه گرفت كه الموطأ در آن دوره, به عنوان يك كتاب علم حديث, تلقّى نمى شده است.
در نيمه نخست قرن سوم هجرى در اندلس, مذهب مالكى, به عنوان مكتب غالب, تسلّط يافت و جايگزين مذهب اوزاعى شد. پذيرش مذهب مالكى, همراه با تكريم مالك بن انس بود؛ گرچه اندلسيان, پيروان متعصّبى نسبت به تعاليم تدوين شده اش در الموطأ نبودند و در واقع, آنها اغلب به تعاليم شاگردان مالك و خصوصاً به رأى ابن القاسم احترام مى گذاشتند.
تمايل هر يك از فقها نسبت به تعاليم يكى يا چند تن از شاگردان مالك, اختلافات و ستيزهايى در بين آنها به وجود آورد؛ آن گونه كه مى توان گفت آنها جامعه مالكى يكدستى را تشكيل نمى دادند. در هر حال, اين نكته با ارزشى است كه اشاره شود اختلافات, نتيجه وابستگى آن تعاليم به حديث نبود و احاديث, به عنوان حجّيت نهايى بحث, استفاده نشده بودند. مدركى وجود ندارد كه در نيمه نخست قرن سوم, تلاشى براى مطرح ساختن احاديث نبوى به عنوان يكى از منابع فقهى شده باشد.
1ـ2. عبدالملك بن حبيب (نيمه نخست قرن سوم)
اطّلاعات در مورد عبدالملك بن حبيب, اساس استوارترى دارد. او احتمالاً از تبار مَوالى و يكى از مهم ترين فقهاى اندلسى در نيمه نخست قرن سوم هجرى بوده است؛ خاصّه به واسطه نقشى كه در ترويج روايات شرقى در اندلس ايفا كرده است. اطّلاعات او مدنى يا مصرى بود؛ چنان كه ابن حبيب در هنگام سفرش به منظور طلب حديث ـ كه در سال 208ق/823م, آغاز شد ـ از عراق ديدن نكرد. آنچه در مورد آثارش مى دانيم, ما را قادر مى سازد كه او را مانند ابن قتيبه و ابن ابى الدنيا نويسنده تأليفات متعدّد بدانيم.
فعّاليت او اساساً در سه حوزه تاريخ, فقه و زهد, متمركز بوده است. به عنوان يك تاريخنگار, او مؤلف يكى از قديم ترين تواريخ عمومى بوده كه اثرش بر جامانده است و در تاريخ خود, رواياتى از وهب بن منبّه, از طريق واقدى نقل مى كند. در حوزه فقه, او مؤلف اثر فقهى الواضح فى السنة و الفقه است كه در آن, روايات مدنى مالكيانى چون: مُطرَّف بن عبداللّه (م214ق/829م) و ابن الماجشون (م213ق/827م, يا 214ق/829م) را جمع آورى كرده است. او هم زمان, رواياتى از محدّثان مصرى, چون: ليث بن سعد (م175ق/791م), ابن لهيعه (م174ق/790م) و اسد بن موسى (م212ق/827م) گردآورى كرده است و در حوزه زهد, كتاب هاى الترغيب و الترهيب, فساد الزمان, مكارم الأخلاق و الورع را نگاشت كه در الورع, روايات فراوانى از اسد بن موسى و به احتمال بسيار, از كتاب الزهد و العبادة والورع, نوشته شده توسط وى, نقل نموده است. همه اين آثار, در اندلس تدريس و روايت مى شده اند.
محوريت نقش حديث در كتاب هاى او را در آثارى كه بر جا مانده, مى توان از وجود بخش هاى حديثى در آنها دريافت؛ ويژگى اى كه توسط شاخت, به عنوان امرى واضح, مورد تأكيد قرار گرفته است؛ گرچه هنوز نقش غالب را در اين كتاب, رأى شاگردان مالك بر عهده دارد و به ما امكان نمى دهد كه كتابش را به عنوان يك مصنَّف, به عنوان مثال, همانند مجموعه جمع آورى شده در همان زمان, توسط بخارى (م256ق/870م) تلقّى كنيم.
درباره ابن حبيب, نقل شده كه وى آثارى نوشته است كه منحصراً حديثى بوده اند؛ امّا اين كتب, مفقود شده اند. از سوى ديگر, اين نكته با ارزشى است كه اشاره شود شرح حال نگاران اندلسى, او را به دليل خطاهاى چندى كه در نقل رواياتش بوده, محدّث ثقه اى نمى دانند و وى را جرح نموده اند. به عنوان مثال, ابوعبدالملك بن عبد البَر, با وجود اين كه از او با عنوان كسى كه حديث را به اندلس وارد كرد (ر.ك: پى نوشت5) ياد كرده, راجع به وى مى گويد:
ابن حبيب, طُرُق صحيح نقل حديث را نمى دانسته است؛ اشتباه هاى بسيارى در ذكر اسامى كرده است؛ از احاديث نادرست و قبيحى به عنوان اساس نظرهاى فقهى استفاده مى كرده است؛ مردم زمانش (أهل زمانه) او را به دروغگويى و كذبْ متّهم كرده اند و از وى راضى نبوده اند.
[تعبير] (أهل زمانه) نبايد به عنوان اشاره اى به فقهاى هم عصرش فهميده شود. آنها در غالب موارد, ابن حبيب را در زمينه احاديث, ناديده مى گرفتند. به نظر مى رسد [اين تعبير,] اشاره اى باشد به محدّثان متعلّق به عصر شاگردان ابن حبيب؛ آنهايى كه در عراق تلمّذ كرده بودند و مهارت هاى لازم را براى علم رجال و علم الحديث و راه هاى نقد (جرح) حديث, فراگرفته بودند. بعد از بازگشت به اندلس, آنها قادر بودند در مورد نقاط ضعف آنچه كه از روايات ابن حبيب فراگرفته بودند, داورى و قضاوت كنند و كاستى هاى روايت وى را مورد توجّه قرار دهند. به عنوان مثال, ابن وضّاح, يكى از شاگردان ابن حبيب, طرق سماع يا قرائت روايت اسد بن موسى را مورد نقد قرار داده بود؛ چرا كه اسد, اجازه روايت حديث (دالّ بر سماع) به ابن حبيب نداده بود. به نظر مى رسد ابن وضّاح, روايتى كه داراى چنين خطاهايى بوده باشد, از استادش نقل نكرده است. على رغم اين واقعيت كه ابن حبيب, اشتباهاتى براساس موازين نقد حديث داشته است, بايد او را به عنوان واردكننده واقعى حديث به اندلس شناخت كه در نتيجه مساعى اش در اواخر نيمه اوّل قرن سوم هجرى, تعداد قابل توجّهى از احاديث نبوى در اندلس شناخته گرديد. اين متون حديث, اساساً ماهيّت فقهى نداشت, برخلاف آنچه كه در الموطأ يافت مى گردد.
2. مرحله دوم
مجموعه احاديث وارد شده [به اندلس] در نيمه نخست قرن سوم هجرى, به نقل از محدّثان مدنى و مصرى بود و هيچ مدركى در دست نيست كه در اين دوره, تماس مستقيمى با محدّثان عراقى برقرار بوده است. اين نكته با ارزش است كه عراق, فعّال ترين مركز در علم الحديث بوده است. ابن حبيب و معاصرانش, همچنين نسل قبلى, سفرهاى خودشان را, به مصر و حجازْ محدود كرده بودند. دليل اين كار را مى بايد در دشمنى روابط امارت اُمَوى [اندلس] و خلافت عباسى جستجو كرد؛ وضعى كه در ايّام عبدالرحمان دوم, زمانى كه محدّثان اندلسى تحت سيطره آموزش هاى عراقى قرار گرفتند, تغيير كرد. به واقع, در زمان عبدالرحمان دوم بود كه بقيّ بن مَخلَد و ابن وضّاح (معاصران مؤلفان صحاح ستّه) سفرشان را به شرق آغاز كردند و با محدّثان عراقى ديدار كردند.
2ـ1. بَقيّ بن مَخلَد (م276ق/889م)
بقى بن مخلد (از مواليان قُرطبه), دوبار به شرق سفر كرد و 25 سال, دور از اندلس اقامت نمود (از 218ـ253ق/833 ـ867م). در اين دوره, او نزد 284 استادْ تلمّذ كرد كه نيمى از آنها عراقى اند و در ميان آنها, نام هاى افراد شاخص علم الحديث, همچون: احمد بن حنبل, يحيى بن معين و ابوبكر بن ابى شيبه به چشم مى خورد. در ايّام حكومت امير محمد (238ـ273ق/853 ـ886م) وى به اندلس بازگشت و با خود, چند اثر شرقى آورد: نوشته هاى شافعى (الرسالة و كتاب الفقه الأكبر و احتمالاً كتاب اختلاف مالك و الشافعى), مصنّف ابن ابى شيبه, سيرة عمر بن عبدالعزيز, نوشته محمد بن ابراهيم دورقى (م246ق/860م) و تاريخ و طبقات خليفة بن خياط. همچنين بقى, موطأ مالك را روايت كرده است, گرچه او روايت شرقى الموطأ توسط ابو مصعب (م242ق/856م) و يحيى بن عبداللّه بن بُكير (م231ق/845م) را برگزيد, نه روايت الموطأ توسط يحيى بن يحيى ليثى را. عبداللّه و يحيى, پسران ليثى ـ كه از فقهاى برجسته مالكى بودند ـ از موضع بقى ابراز ناخرسندى كردند و با او دشمن شدند.
بقى, فراتر از يك راوى حديث بود و از ميان آثارى كه نگاشت, ابن حزم در رساله اش, بخصوص تفسير القرآن و مسند او را ستوده است. اين كتاب دوم در حقيقت, به شكل مُسنَد/مصنَّف بود. كتاب, حاوى رواياتى بر اساس روايات اصحاب بود و به اين شكل, يعنى برپايه رجال (على الرجال) و بر طبق فصول فقهى (على أبواب) سامان يافته بود. ابن حزم مى گويد كه بقى, نخستين كسى بود كه اين نظم را به كار برد كه به نظر مى رسد براى اهداف كاربردى, چندان سودمند نبوده است. احتمالاً اين, يكى از دلائلى باشد كه بر عدم موفّقيت اين روش در ميان اندلسيان اقامه شده است.
ظاهراً تنها فهرستى از مسند باقى مانده است كه حاوى نام هاى صحابيانى است كه بقى از آنها روايت كرده است؛ همچنين تعداد رواياتش را نيز در بردارد. محتواى اين اثر را مى توان از طريق اشخاص و آمار زير, ارزيابى كرد:
از 1013 صحابى (بر طبق نظر ابن حزم: از بيش از 1300 تن), تعداد كلّى 30969 حديث نقل شده است. به عنوان مثال, 5374 حديث از ابو هريره, 2210حديث از عايشه, 142 حديث از ابوبكر, 537 حديث از عثمان, 586 حديث از على(ع) و 163حديث از معاوية بن ابى سفيان بوده است. بنابراين, براساس صحيحى بوده كه ابن الفرضى بيان كرده است كه بقى, اندلس را از حديثْ پُر نمود (مَلأ الأندلس حديثاً و رواية).
در ذيل شرح حال وى, ابو عبدالملك بن عبدالبر اشاره كرده است:
كان بقيٌّ أول مَن كثّر الحديث بالأندلس و نَشَره.
به واقع, بقى, فراتر از محدّثان معاصرش تلقّى شده و برترين نماينده اهل حديث در زمان خود بوده است.مسند/ مصنَّف وى, هدفش را نشان مى دهد كه ارائه دادن يك نظام فقهى است, به همان شيوه كه شافعيان و حنبليان, شروع به تدوين اين گونه آثار كرده بودند. بنابراين, تعجّب برانگيز نيست كه نام بقى در طبقات شافعيان و حنبليان, ذكر شود, در حالى كه نامش در كتاب هاى طبقات مالكى نيست.
2ـ2. محمد بن وضّاح (م287ق/900م)
شرح حال ابن وضّاح, ديگر فقيهى كه گفته شده علم الحديث را در اندلس معرّفى [/ترويج] كرده است, نكات مشترك چندى با بقى دارد و همانند وى, مَوالى نسب بود (پدر بزرگش مردى مُعتق, از آزاد شدگان نخستينْ امير اُموى بود) و دوبار به شرق سفر كرد. هدف نخستين سفرش جمع آورى اطّلاعاتى راجع به زهّاد بود و بدين گونه, او علاقه مند به جمع آورى حديث گرديد. دومين مسافرتش تنها براى فراگيرى حديث بود و او به شكل جدّى اين كار را انجام داد, آن گونه كه مى توانيم بگوييم او نزد 265 استاد, تلمّذ كرد كه بسيارى از آنها اساتيد بقى نيز بودند. تنها, برخلاف بقى, او از بصره ديدار نكرد. بعد از بازگشت به اندلس (بعد از سال 245ق/859م) ابن وضّاح, همانند بقى, بسيارى از آثار شرقى را روايت كرد كه مهم ترين آنها عبارت اند از: مصنَّف وَكيع بن الجرّاح (م197ق/812م), الجامع الكبير سفيان ثورى (م161ق/778م), مسند ابن ابى شيبه (م235ق/849م), السِّيَر فزاري و فضل الجهاد, نوشته ابن المبارك (م181ق/797م).
گرچه اهمّيت ابن وضّاح به عنوان يك راوى معتبر (و در اين جايگاه, همانند منزلت بقى) در روايت كتب مالكى, خصوصاً موطأ مالك (به روايت يحيى بن يحيى) و مدونة سحنون است, روايتش از سحنون, به نحو جدّى, باعث رواج آثار سحنون در اندلس گرديد. برخلاف بقى, ابن وضّاح, جايگاه برجسته اى در طبقات مالكى دارد و تبحّرش به عنوان يك محدّث, او را قادر به تصحيح خطاهايى كه در اسناد روايت يحيى بن يحيى از موطّأ يافت مى شد, كرده بود. به واقع, به نظر مى رسد ابن وضّاح, در علم رجال, تبحّر فراوانى داشته و ابن حجر عسقلانى به مهارت او اشاره نموده است. برخلاف بقى, از ابن وضّاح به عنوان مؤلف مسند يا مصنّف ياد نشده است. او اساساً كتب رجالى مانند كتاب هاى العُبّاد و العَوابد, تسمية رجال عبداللّه بن وَهْب, مناقب مالك بن أنس و سيرة عمر بن عبدالعزيز نوشته كه همگى آنها مفقود شده اند. تنها كتابى كه از او باقى مانده, كتاب البِدع است كه در آن, احاديثى از محدّث اُمَوى نسب ساكن مصر, يعنى اسد بن موسى (م212/ق827م) و كتاب وى النظر الى اللّه تعالى گردآورى كرده است.
تفاوت ديگر او با بقى اين است كه دانش او در حديث, مورد ترديد بوده است؛ خصوصاً شاگردش احمد بن خالد (م322ق/934م) ابن وضّاح را متّهم كرده است كه بسيارى از احاديث را در مواردى كه صحّت آنها به خوبى عيان بوده, نپذيرفته است. همچنين او را متّهم كرده كه خطاهاى بسيارى داشته است كه از طريق او نشر شده اند:
وكان ابن وضّاح كثيراً ما يقول ليس هذا من كلام النبى فى شىء هو ثابت من كلامه وله خطأ كثير محفوظ عنه.
اين انتقاد, مى تواند مرتبط با موضع مبهم ابن وضّاح نسبت به اهل حديث و موضع هواخواهانه او نسبت به مالكيان اهل رأى باشد. همچنين مى توان گفت كه اين جايگاه, تحت الشعاع رفتار خود وى بوده, در دوره اى كه مالكيان, اقداماتى بر ضد بقى انجام دادند. اين ابهام, همچنين به دليل اين واقعيت نيز هست كه گرچه او يك محدّث بود, ضد شافعى نيز بود و در اندلس رواج داد كه شافعى, غير ثقه است. على رغم تفاوت هاى بين ابن وضّاح و بقى, هر دوى آنها به نظر مى رسد نخستين فقهايى بودند كه علم الحديث را در اندلس,ترويج كردند و نظر عبدالملك بن حبيب كه اينان را پيشتازان (اوائلِ) اين علم دانسته است, به عنوان خبرى درست, مى تواند مورد قبول قرار گيرد.
مواجهه بين اهل رأى و اهل حديث
1. آزار محدّثان
فقهاى معاصر بقى و ابن وضّاح, اين گونه توصيف شده اند:
اهل رأى و تقليد كه از هر بحث تحقيقى حديثى گريزان اند, شيوه هاى تحقيق و بررسى حديث را به كار نمى بندند و مخالف فزونى دانش اند.
در ميان اندلسيان, رأى مالك و شاگردانش بسيار معتبر است. همراه با تقليد پاسخ هايى كه به شكل مدوّنْ يافت مى گردد, آنها مخالف محدّثان هستند و محدّثان را قبول ندارند.
تقليد, دينشان گرديد و پيروى كردن, موجب يقينشان. هرگاه فردى از شرق با علم حديثى كه اندوخته بود, مى آمد, آنها او را از رواج دانش باز مى داشتند و او را تحقير مى كردند, مگر اين كه وى خود را در ميان مالكيان, پنهان مى كرد [/تظاهر به مالكى بودن مى نمود] و دانش خود را به شكلى غير اصلى ارائه مى داد.
يكى از فقهايى كه مخالفت مالكيان را برانگيخته بود, بَقيّ بن مَخلد بود؛ چرا كه او رواياتى در مخالفت با مالك, روايت كرد (الروايات المختلفة لرأيهم), و در سرزنش كردن تقليد (لا يقلّد أحد من أهل العلم) و پيروى از «مذهب الحديث و النظر». هيچ يك از اين مواضع, براى ابن وضّاح ذكر نشده است. در ميان مجموعه رواياتى كه موجب ستيز بقى با مالكيان گرديد, منابع, بر الرسالةى شافعى و مصنَّف ابن ابى شيبه تأكيد دارند. واكنش نسبت به مصنَّف ابن ابى شيبه, بسيار تند بود. در مورد يكى از مالكيان برجسته قرطبه, اَصبغ بن خَليل (م273ق/886م), بيان شده است كه تا بدان حد پيش رفت كه بيان كند ترجيح مى دهد سرِ خوك در ميان كتاب هاى او باشد تا با مصنّف ابن ابى شيبه. اصبغ بن خليل, پيرو متعصّب رأى ابن القاسم بود (كان متعصّباً لرأى أصحاب مالك و لابن القاسم من بينهم). بى هيچ ترديد, او از مالكيانى بوده كه آزار دادن بقى را به اتهام اظهار بدعت, الحاد و زندقه آغاز نمودند و مجازات مرگ براى او طلب مى نمودند. شواهد چندى اين اتهامات را تأييد مى كند و از ميان آنها, ابن وضّاح, بقى را به روايت مناكير, متّهم نموده است. بقى به دليل ترس و احساس خطر براى ادامه زندگى اش, پنهان شد و از اندلس گريخت. گرچه او نهايتاً از سوى امير محمد, مورد حمايت قرار گرفت و امير, زندگى اش را نجات داد و او به قرطبه بازگشت.
بقى, تنها محدّثى نبود كه مورد آزار قرار گرفت. دوستش محمد بن عبدالسلام خُشَنى (م286ق/899م), نواده ابو ثعلبه خُشَنى صحابى, وضعيتى مشابه يافت. او در شرق, نزد شاگردان اَصمعى (م213ق/829م) و ابو عبيد قاسم بن سلاّم (م224ق/838م) تلمّذ كرد و كتاب هاى چندى را به اندلس برد و معرّفى كرد, مثل مصنّف سفيان بن عُُيَينه, سيره ابن هاشم, تاريخ فلاّس و ناسخ القرآن و منسوخه, نوشته ابو عبيد. او به خاطر كتاب اخير بازداشت گرديد؛ به دليل بيان اين كه برخى از آيات قرآن, توسط آيات ديگر, منسوخ گرديده اند. او به بيان رأى نادرست درباره آيات ناسخ و منسوخ و اظهار اين كه برخى احاديثْ توسط برخى احاديث ديگرْ منسوخ گرديده اند, متّهم گرديد.
خُشَنى تلاش نمود با استناد به آيات 100 تا 106 سوره بقره, به صاحب السوق بقبولاند كه اين عقيده, در خود قرآن وجود دارد؛ گرچه در اثبات نظرش ناموفّق بود. تنها به واسطه حمايت امير محمد بود كه بعد از گذراندن سه سال در حبس, آزاد شد.
2. نزاع بر سرِ مسئله بالا بردن دست ها در نماز
آزار ديدنِ بقى و ابن عبدالسلام خُشَنى, نشان مى دهد كه معرّفى كتب و عقايد اهل حديث, تهديدى براى عقايد مالكيان حاكم بر اندلس تلقّى مى شده است و اين, باعث فزونى اختلاف بين آنها بود. ما اطّلاعاتى از مورد خاصّ ديگرى از اين اختلافات, بين اندلسيان اهل رأى و اهل حديث داريم و آن, راجع به مسئله بالابردن دست ها در هنگام نماز است (رفع اليدين فى الصلاة). روش پذيرفته شده در اندلس, نظر ابن القاسم بود كه طبق آن, تنها يك بار بالا بردن دست ها در آغاز نماز جايز بود (در هنگام تكبيرة الاحرام). او اين عقيده را بر طبق رأى مالك ابراز كرده بود, بدون آن كه در اين مورد به حديثى استناد كند. همان عقيده ابن القاسم را حنفيان اتخاذ كرده بودند كه مبتنى بر احاديثى بود (با اسناد كوفى) كه آنها را به روايت از ابن وَهْب و وكيع, سحنون در مدوّنه اش ذكر نموده بود.
محدّثان قُرطبه, يعنى بقى بن مَخلَد, ابن عبدالسلام خُشَنى و قاسم بن محمد (م277ق/890م) همچون شافعيان و حنبليان, بالا بردن دست ها را در هر تكبير و ركوع, جايز مى دانستند, با استناد به حديث روايت شده توسط عبداللّه بن عمر صحابى كه طبق آن, پيامبر(ص) دستانش را در آن مواقع, علاوه بر هنگام تكبيرة الاحرام, بالا مى برده است. اين حديث, توسط ديگر افراد و سفيان بن عُيَينه و مالك در الموطأ نقل شده بود و در اين حقيقت آخر, ترديدى نيست. بايد تأكيد شود كه محدّثان فوق, ذكر اين واقعيت را كه براساس نقل هاى مشهور,بسيارى از صحابيان, در نماز چنان مى كرده اند, طبق حديث ابن عمر, قبول داشته اند؛ امّا حديث را با حديثى (با اسناد كوفى) كه مى گويد پيامبر(ص), دستان خود را جز يك بار (الا مرّة) در آغاز نمازْ بالا نمى برد, منسوخ تلقّى مى نمودند.
مجادله بين اهل حديث و مالكيان به نظر مى رسد بسيار حاد بوده است. اصبغ بن خليل, يكى از مالكيان متأخّر كه در قبل ذكر شد, تا آن جا پيش رفت كه حديثى جعل كرد دالّ بر بالا نبردن دستان (جز در تكبيرة الاحرام) كه در آن, ادّعا نمود كه نه تنها پيامبر(ص) كه چهار خليفه اوّل نيز چنين مى كرده اند. متن و سلسله سند اين حديث جعلى, بسيار ناقص بود و اصبغ, بى هيچ گذشتى [به واسطه ايرادات اين حديث,] مورد تمسخر قرار گرفته بود.
مدرك با ارزشى هست كه موضع هر دو طرف اهل رأى و اهل حديث, مى توانسته با حديث, مورد تأييد قرار گيرد. بنابراين, قابل توجّه است كه اصبغ, به جعل حديث به منظور تقويت بيشتر نظر ابن القاسم ـ كه خود, پيرو او بوده ـ احساس نياز كرده بود.
اين حقيقت, به نظر مى رسد اشاره دارد كه اصبغ, دانسته بود كه اين عقيده, تنها رأى مالكيان مصرى بود و از احاديث جمع آورى شده در مدوّنه بى اطّلاع بود و در حقيقت, آن روايت را قبول نداشت. با صرف نظر كردن از اين كه چه مشكلاتى در مخالفت با حجّيت احاديث نبوى به روايت فقيه مالكى بوده, او سعى كرد عقيده اش را با جعل حديث, به پيامبر(ص) نسبت بدهد. چون اصبغْ هيچ چيز از ضوابط علم الحديث نمى دانست, حديث جعلى اش نمى توانست از نقد افراد متبحّر, در امان بماند. على رغم اين شكست, نظر ابن القاسم رها نشد و مقبوليتش تا زمان ناصريان, به طول انجاميد و گاه گاهى به عنوان امرى جدلى نمود مى يافت؛ ولى به عنوان اعتقاد اساسى مالكيان اندلسى دوام نيافت.
3. همزيستى اهل رأى و اهل حديث
از زمانى كه امير محمد تصميم به حمايت از بقى و بعد خشنى گرفت, هيچ مدركى در دست نيست كه مالكيان براى بار ديگر, به آزار محدّثان پرداخته باشند. دلائل تصميم امير محمد, مشخّص نيست. شايد بتوان اين كار را وسيله اى جهت تضعيف قدرت فقهاى مالكى دانست كه از ايّام عبدالرحمان دوم, قدرتشان گسترش يافته بود. برخى منابع, امير محمد را حامى عقايد اهل حديث معرّفى مى كنند؛ گرچه او هيچ تلاشى براى جايگزين كردن محدّثان به جاى مالكيان و همچنين تغيير دادن حكّام و فقهاى مشاورش ننموده بود. همين وضعيت, در دوره حكومت امير عبداللّه و امير عبدالرحمان سوم, قابل مشاهده است. تنها دو استثنا وجود دارد: صاحب الوثائق و قاضى كه هر دو شافعى بودند؛ گرچه در اداراتشان بر طبق عقايد مالكيان عمل مى نمودند. اين دوگانگى,در عملكرد فقهاى اين دوره نيز وجود دارد.
يكى از آنها ابن وضّاح بود. ما پيش تر ديديم كه او على رغم تبحّرش به عنوان محدّث و تشابه سابقه اش با بقى, آماده بود كه در محاكمه بقى, بر ضدّ وى سخن بگويد. اين موضع, مى تواند به دليل احساس ترس از آزار خودش يا احتمالاً به علّت حسد او نسبت به بقى باشد. همچنين مى توان به عنوان موضع معتدل محدّثى كه مالكى نيز بوده و نمى خواسته عمل غالب فقهى در اندلس را تغيير دهد, تبيين گردد. اين توضيح آخرى به نظر مى رسد با تصوير ارائه شده از ابن وضّاح توسط يكى از اصحابش تأييد گردد:
من نمى توانم رقيبى برتر براى ابن وضّاح تصور كنم. او همچون طبيبى حاذق بود براى هر بيمارى كه با وى مواجه مى گرديد, با بهترين رفتار در هر مورد. در حقيقت, زمانى كه اهل رأى به نزد ابن وضّاح مى آمدند, او پاسخ آنها را بر طبق نظر اهل رأى مى داد و چون اهل حديث به نزد او مى آمدند, پاسخ آنها را بر طبق نظر اهل حديث مى داد.
نمونه دوم, در مورد قاسم بن محمد بن قاسم بن سيّار است. پيش تر ذكر شد كه در مجادله بر سر مسئله (رفع اليدين فى الصلاة), او به عنوان فردى از اهل حديث, نقش داشته است. قاسم, از موالى اموى قرطبه بود و دوبار به شرق سفر كرد و شش سال در اندلس حضور نداشت. در اين دوره, علاوه بر تلمّذ نزد ديگران, نزد اصحاب مصرى شافعى (يعنى مُزَنى و ربيع بن سليمان) تلمّذ نمود. او از لحاظ شرح حال, شافعى است؛ امّا ابن ابى دُلَيم (م351ق/962م) از وى به عنوان فقيه مالكى در طبقات خود ياد مى كند؛ با اين توضيح كه قاسم, ديدگاهش در موافقت با مالك است و تنها بر آن عمل مى كند؛ وگرنه چون مورد سؤال قرار گيرد, رأيش با مذهب شافعى موافقت دارد. قاسم, اين موضع را تصديق كرده و بيان نموده كه لزوم پيروى از مذهب غالب در اندلس را احساس مى كرده است. به عنوان مثال, امير عبداللّه از صاحب الوثائق, نظرش را راجع به
مجازات بدعتگذار (قتل الزنديق) پرسيد؛ همچنين از دو فقيه ديگر, بقى بن مَخلَد و محمد بن سعيد بن ملوَّن مالكى. بقى, نظرى در حمايت از فرد زنديق, براساس احتمال توبه (استتابه) بيان كرد كه نظرى خلاف عقيده مالك در الموطأ بود. ابن ملوَّن مالكى نيز با نظر بقى موافقت كرد. قاسم, برعكس, نظرى خلاف استتابه ابراز كرد, در توافق با مالك و در مخالفت با شافعى. بقى به شدّت اين نظر را رد كرد؛ گرچه در برخى منابع, موضع معتدل ترى نيز به وى نسبت داده شده است. اين شواهد, نشان مى دهد كه توافقى بين نظر و عمل, در بخشى از محدّثان بوده است.
گرچه مدركى نيست كه تلاش هايى براى آشتى دادن عقايد اهل راى و اهل حديث انجام شده باشد, محدّثان به دليل عدم توانايى در تغيير عمل غالب, خود را مجبور به پذيرش اين توافق مى ديدند كه مبتنى بر نظريات اصحاب مالك بود و اغلب نيز مطابق با نظر اساتيدشان نبود. مالكيان از سوى ديگر, آزار دادن محدّثان را به يكباره متوقّف نمودند. آنها از هر تلاشى براى تغيير دادن عمل فقهى دست كشيدند. احتمالاً اين واقعيت كه در حوزه كلامى, اختلافى بين آنها نبوده است, به اين مصالحه يارى رسانده بود. به عنوان مثال, بقى بن مخلد و عبداللّه بن يحيى بن يحيى مالكى, هر دو به ستيز با عقايد معتزلى پرداختند و اوج اين حملات, در ايّام امير محمد بود.حضور شافعيان از پايان قرن سوم هجرى به بعد, هيچ فعاليت قابل توجّهى را در
زمينه رد مالكيان برنينگيخت. اين مى تواند با كم شدن تعداد شافعيانِ ستيزه گر و گسترش سريع كتب شافعى در اندلس, توجيه گردد. از سوى ديگر, مالكيان نمى توانستند از شناخت اعتبار روز افزونِ احاديث نبوى دورى گزينند. مورد اَصبغ بن خَليل و شكست تلاش وى در جعل حديث, در خاطره ها مانده بود. بنابراين, ما مالكيانِ اندلس را علاقه مندتر به متون حديثى الموطأ مى يابيم و شاهد نگارش كتاب هايى در اين مورد, از سوى آنها هستيم: يكى كتاب رجال الموطأ, دومى مسند حديث الموطأ, و ديگرى غرائب حديث مالك بن أنس ممّن ليس فى الموطأ. عناوين همه اينها در تأليفات گذشته, غايب بود.
همچنين محدّثان اندلسى نيز در نوشتن ردّيه بر مخالفان, خيلى فعّال ظاهر نمى شوند. ما تنها كتاب قاسم بن محمد با عنوان الايضاح فى الردّ على المقلّدين را مى شناسيم. اگر فعّاليت جدلى چندان مهم به نظر نمى رسد, در عوض, فعّاليت زيادى در گسترش حديث وجود داشت. كتاب هاى نوشته شده توسط ابوداود و نسايى, در ابتداى قرن چهارم هجرى, [در اندلس] شناخته شده بودند. كتاب السنّة ابوداود, پُر ارج و شأن بود و به عنوان الگو, مورد استفاده محمد بن عبدالملك بن ايمن (م330ق/941م) و قاسم بن اصبغ (م340ق/951م) قرار گرفت, زمانى كه آنها مصنّفات خود را تدوين مى كردند؛ گرچه اينك, اين آثار, موجود نيستند. دو اندلسى, مستقيماً از نسايى, سُنن وى را فراگرفتند: ابن احمر اموى (م358ق/968م) و محمد بن قاسم بن محمد سيّار (م328ق/939م). روايات راجع به فضائل على بن ابى طالب را ابن الأحمر حذف كرده بود. علّت اين حذف, تنها به خاطر تعلّقشان به امويان نبوده است؛ بلكه مى تواند با توجّه به اين واقعيت نيز بوده باشد كه اساساً اين روايت ها را سماع ننموده است؛ چرا كه در همان سالى كه او سنن را در مصر تلمّذ مى كرد (297ق/909م), فاطميان بر افريقا استيلا يافتند. كتاب هاى بخارى, مسلم و ترمذى تا نيمه دوم قرن چهارم هجرى [به اندلسيان] شناسانده شدند. سنن الترمذى, مقبوليتى همچون ديگر كتبْ نيافت. ابن حزم در رساله اش تنها مجامع بخارى, مسلم, ابو داود و نسايى را ذكر كرده است و بيان مى دارد كه مسند/مصنَّف بقى, مى تواند با آنها همسَرى كند.
ما شاهد بوديم كه قبلاً در نيمه دوم قرن سوم, مصنّفات وَكيع بن جرّاح, ابن ابى شيبه و سفيان بن عُيينه شناخته شده بودند. بعد از آن, اين روند با معرّفى مصنّف عبدالرزاق, حمّاد بن سلمه و سعيد بن منصور, دنبال شد. در مورد مَسانيد, نخستين مُسندى كه شناخته شد, مسند ابن ابى شيبه(كه ذكرش رفت) و مسند اسد بن موسى بود. مسند ابن حنبل تا پايان قرن چهارم شناخته نشده بود. در ميان مسانيدى كه به جمع آورى جداگانه روايات از هر محدّث پرداخته اند, مورد راوى ديرينه سال: ابن ابى الدنيا على بن عثمان خطّاب, قابل توجّه است كه در سال 311ق/923م, به فردى اندلسى [به نام] تميم بن محمد بن احمد (م369ق/979م) حديثْ تعليم مى داد. ابن ابى الدنيا ادّعا مى كرد كه 365 سال سن دارد و به همين دليل, به راحتى به روايت مستقيم از ابوبكر, عمر, عثمان وعلى مى پرداخت. تميم در پذيرش ادّعاى ابن ابى الدنيا مشكلى نمى ديد و بعد از بازگشتش به اندلس, بدون هيچ ترديدى به روايت كردن احاديث سماع نموده نزد وى و ديگر اساتيد ديرينه سال (معمّر )خويش پرداخت. كتاب هاى غريب الحديث ابن قتيبه (م276ق/889م) و ابو عبيده, توسط دو تن از شاگردان ابن وضّاح, در اندلس شناسانده شدند. از ميان اندلسيانى كه كتابى در مورد غريب الحديث نگاشته اند, مى توانيم محمد بن عبدالسلام خُشَنى را بر شماريم. همچنين قاسم بن ثابت و پدرش ثابت بن حزم(م313ق/925م) از منطقه سَرقُسطه است كه كتاب تمجيد شده اى به نام الدلائل نگاشت. در همين نيمه نخست قرن چهارم هجرى, طبقات ابن سعد, كتاب ضعيف الرجال, نوشته الفلاّس و تاريخ هاى ابن ابى خيثمه و يحيى بن معين شناخته شده بودند. يكى از فقهايى كه تاريخ يحيى بن معين را معرّفى كرده بود, احمد بن سعيد بن حزم (م350/961م) بود و او خود, يكى از نخستين معجم هاى شرح حال نگارى را درباره محدّثان اندلسى نگاشت. قبل از او ابو عبدالملك بن عبدالبَر, اين موضوع را در تاريخ مفقود شده اش مورد توجّه قرار داده بود. ما پيش تر با نام او به عنوان راويت كننده از (اوائل), در ورود حديث به اندلس, برخورد نموديم. ابوعبدالملك بن عبدالبر, به دليل توجّهش به حديث, متّهم بود كه شافعى است. او دوست نزديك عبداللّه, يكى از پسران خليفه عبدالرحمان سوم بود. همچنين عبداللّه را نيز شافعى خوانده اند. عبداللّه, متّهم شده بود كه بر ضد پدرش خليفه و جانشين او (الحَكَم دوم), قصد توطئه دارد. بعد از آن, زندانى و در سال (338ق/950م) اعدام شد. در همان سال, ابو عبدالملك بن عبدالبر كه به اتهام مشابهى زندانى شده بود, در زندان درگذشت. در مورد اين ماجرا, داده تاريخى قابل اعتمادى وجود ندارد و دشوار بتوان نقش ايفا شده توسط شافعيان را در اين رويداد, اثبات كرد. شايد يكى از اهداف اين توطئه, تغيير دادن مذهب اندلس بوده است. در اين صورت, شكستشان با شكست شافعيان در اندلس همراه بود و پيروان شافعى در اقلّيت ماندند. چند سال بعد از مرگ عبداللّه, عبدالرحمان سوم, به صراحتْ مذهب مالكى را به عنوان عقيده رسمى شبه جزيره [ايبرى] اعلام نمود. بعد از آن, خليفه الحَكم دوم, آن را عمل ارزشمندى مى دانست كه شايسته است بار ديگر انجام شود.
عبداللّه, مؤلف اثرى با عنوان المسكتة فى فضائل بقيّ بن مَخلَد و الردّ على محمد بن وضّاح بود. ردّيه او بر ابن وضّاح, ناموفّق بود. شرح حال نگاران, نام فقهايى را كه بين سال هاى پايانى قرن سوم و ابتداى قرن چهارم هجرى فعّاليت داشته اند, ذكر كرده اند. اكثر فقهاى اين دوره, اصحاب ابن وضّاح بوده اند. در حالى كه شمار اصحاب بقى, به نحو قابل توجّهى اندك بوده است. اين اشخاص, بدون ترديد, تحت تأثير اين مسئله بوده اند كه فقهاى مالكى, شاگردانشان را از تلمّذ نزد بقى منع كرده بودند. در مطالعه ام راجع به فعّاليت هاى 145 تن, از ميان 216 تن از شاگردان ابن وضّاح, به اين نتيجه دست يافتم كه پنجاه درصد به تلمّذ فقه پرداختند و تنها سيزده درصد آنها از وى حديث آموختند. آن كسى كه اينها دنبالش رفتند, محدّث ناب (بقى) نبود؛ بلكه ابن وضّاح بود كه بيشتر فقيه مالكى بود تا محدّث و نهايتاً همو راه را براى معرّفى علم الحديث در اندلس گشود.
نتايج
شبه جزيره ايبرى [شامل اسپانيا و پرتغال فعلى] در انتهاى قرن اول هجرى (سال93ق/711م) فتح گرديد و تنها يك قرن بعد, مدركى از ورود عمليِ حديث به آن جا وجود دارد و از ادّعاى ورود زودتر حديث به اندلس, آن گونه كه ما ديديم, مى توان صرف نظر كرد. متون شناسانده شده به وسيله عبدالملك بن حبيب, خصوصاً به دليل ويژگى خاصّ روايتى شان, دور از دسترس نيازهاى سنّتى علم الحديث بودند. به اين دليل, او مورد انتقاد پيش كسوتان طبقه دومِ راويان حديث [در اندلس], قرار گرفت (نيمه دوم قرن سوم). بقى بن مَخلَد و ابن وضّاح كه نزد اساتيد عراقى تلمّذ كرده بودند, نه تنها حديث را در اندلس شناساندند, بلكه دانش هاى وابسته به آن را نيز ترويج نمودند. تا آن زمان, فقه (معرّفى شده در نيمه دوم قرن دوم) و حديث, جدا بودند و ماهيت هاى مختلفى داشتند. فقهايى كه فقه (بخصوص فقه مالكى) را وارد اندلس كردند, در منابع, به عنوان محدّثْ ذكر نشده اند. پذيرفته شدن حديث به عنوان مجموعه زيربنايى براى منابع فقهى, به علاوه كم بودن تعداد احاديث درج شده در كتب مالكى, مخالفت مالكيان اندلسى را برانگيخت؛ چرا كه حديث, تهديدى براى تعاليم عقيدتى [رسمى] و احكام فقهى اى كه در اندلس اجرا مى شد, به نظر مى رسيد. اگر آزار دادن بقى منتهى به اعدام او نشد, آن را بايد به دليل پادرميانى امير بدانيم كه نقش داورى را بين دو گروه اهل رأى و اهل حديثْ ايفا كرد, بدون برترى دادن اهل حديث بر اهل رأى. بين سال هاى انتهايى قرن سوم و آغاز نيمه قرن چهارم هجرى, شافعيان, جايگاه خاصّى در قلمرو فكرى اندلس داشتند. با وجود آن كه آنها موفّق نشدند مذهب شافعى را جايگزين غلبه عقايد مالكيان در شبه جزيره نمايند, در عوض, موجب شدند كه مالكيان, توجّه بيشترى به حديث نشان دهند؛ گرچه مالكيان, هيچ تغيير اساسى اى در عقيده و اعمالشان صورت ندادند. تنها از سال هاى پايانى قرن چهارم به بعد است كه ما مدركى از فعّاليت مالكيان در زمينه اصول فقه داريم. تصوير ارائه شده, كاملاً نزديكِ به مطالعه شاخْت است كه مى گويد نقش ثانوى ايفا شده در مكاتب فقهى را اوّل بار, مذهب شافعى ايفا نمود. به دليل بحران هايى كه براى آنها (شافعيان) پيش آمده بود, با توجّه به فزونى اهمّيت دسترس به احاديث نبوى, به عنوان منابع ثانوى فقه و پذيرش نهايى اين اصل, بدون تغيير دادن عقايد و اعمال پى ريزى شده در قبل.
يادآورى:
كتاب نامه انتهاى مقاله كه غالب عناوين آن اسپانيايى است, در دفتر فصل نامه موجود است. در اين جا به فهرست عناوين منابع عربى وى, اكتفا مى شود:بُغيةُ الملتمس فى تاريخ رجال الأندَلُس, الضَبّى؛ سيَر أعلام النُّبلاء, الذهبى؛ تذكرة الحفّاظ, الذهبى؛ جَذوة المقتبَس فى ذكر علماء الأندَلُس, محمد بن طاويت؛ جذوة المقتبس فى تاريخ وُلاة الأندلس, الحُمَيدى؛ العواصم من القواصم, ابن العربى؛ تاريخ علماء الأندلس, ابن الفَرَضى؛ الديباج المذهَّب فى معرفة أعيان علماء المذهب, ابن فَرحون؛ القُضات بقُرطُبة, الحارث الخُشَنى؛ أخبار الفقهاء والمحدّثين, الحارث الخُشَنى؛ تهذيب التهذيب, ابن حَجَر؛ فَهرَسة, ابن خير؛ المقتبس من أنباء أهل الأندلس, ابن حيّان؛ رسالة فضائل الأندلس, ابن حزم؛ تاريخ افتتاح الأندلس, ابن القوُطية؛ البيان و التحصيل, ابن رشد (الجدّ)؛ المُغرِب فى حُلى المَغرب, ابن سعيد؛ البدَع, ابن وضّاح القُرطُبى؛ تعريب المدارك و تقريب المسالك لمعرفة أعلام مذهب مالك, عِياض؛ نفح الطيب, المَقَّرى؛ محمد بن وضّاح القُرطُبى مؤسس مدرسة الحديث بالأندلس مع بَقيّ بن مَخلَد, ن. مُعَمَّر؛ أحسن التقاسيم, المقدَّسى؛ بَقيّ بن مَخلَد القرطبى و مقدّمة مُسنَده (عدد ما لكلّ واحدٍ من الصحابة من الحديث), العُمَرى.