مرحوم محدث ارموی احیاگر میراث تشیع نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مرحوم محدث ارموی احیاگر میراث تشیع - نسخه متنی

جویا جهانبخش

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید










آيينه ميراث- شمار: 6و5- تابستان و پاييز 1378




آشنايي با مصحّحان و محقّقان




مرحوم محدّث اُرمَوي احياگر ميراث تشيّع



جويا جهانبخش




قال علي عليهالسّلام: «فأبشروا معاشر علماء شيعتنا بالثواب الأعظم و الجزاء الأوفر»




سرورمان امام جعفر محمّد الصادق - عليهما السّلام - فرمود: علماي شيعيان ما مرزداران آن مرز هستند که ابليس و عفاريت او به آن نزديک ميگردند. اين عالمان آنها را ازين که بر ضعفاي شيعيان ما خارج شوند، مانع ميشوند...».




استاد زندهياد ميرجلالالدّين حسيني ارموي، مشهور به «محدّث»، بيگمان از پرچمداران معارف شيعي و مذهب اهل بيت - عليهم الصّلاة و السّلام - و «مرزبانان حماس جاويد» بود




شايد در تاريخ دانشگاه در ايران (دانشگاه به معناي مصطلح جديد) مصحّحي در حوز متون شيعي، به عظمت و شاخصيّت محدّث ارموي ظهور نکرده باشد و کم باشند دانشگاهياني که در روزگار او در دانشگاه به سر برده و به انداز وي از حرّيم تشيّع و معارف خاندان وحي- صلوات الله و سلامه عليهم أجمعين- دفاع کرده باشند.




سيّد جلالالدّين حسيني ارموي، به رمضان سال 1323 ق. دوم قوس 1283 ه.ش. در اروميه زاده شد و - هر چند در خانوادهاي اهل علم، به معناي مصطلح آن، ديده به جهان نگشود- از خُردي به دانشاندوزي و تحصيلات ابتدايي و مقدّماتي قديم پرداخت.




سالها در حوز علمّي زادبومش به تحصيل علوم ديني پرداخت و از ادبيّات فارسي و صرف و نحو و معاني و بيان و عروض را تا فقه و اصول و رجال و حديث در آن سامان، نزد دانشياني چون شيخ علي ولدياني، فرا گرفت. سپس به حوز مشهد- که گرمي و پويايي و رونقي داشت- کوچيد و چهارسال، در آنجا، در جوار مطهر رضوي- صلوات الله و سلامه عليه- به تکميل و تعميق آموختههاي پيشين و اندوختن تازههاي علوم ديني پرداخت.




پس از رخداد مسجد گوهرشاد - که نقط تحوّلي در تاريخ سياسي - ديني خراسان بشمار ست- و يکي دو شب حبس که در آن واقعه متحمل شد، به تهران آمد. آهنگ آن داشت که به حوز هزار سال نجف اشرف تشرف يابد و تحصيلاتش را پي گيرد، ولي به مصداق «ما کلّ ما يتمنّي المرءُ يدرکُه»، از تشرّف به نجف بازماند و در تهران به استخدام وزارت فرهنگ درآمد. سپس به تبريز رفت و در دبيرستان نظام مدّرس شد.




در سال 1320 ورود روسها به آذربايجان او را به تهران کوچ داد. شايد بخت اين بود که او به تهران بيايد و در کتابخان ملّي با سمت سرپرست بخش نسخ خطّي به کار بپردازد.




اين عصر حضور سيّد جلالالدّين ارموي در تهران، همان روزگار افسونخيز افسانهآميزي ست که «عمالقه»ي دانشگاه تهران در آن به ظهور رسيدند و تحقيقات ادبي و تاريخي و نشر متون روزگاري يادخيز و يادگارآميز را در آن پشت سر نهاد، روزگاري که بحق و انصاف، از جهت گرمپويي و تکاپوي پژوهشي در يکصد سال اخير تحقيقات ادبي و تاريخي، «عصر زرّين» به حساب ميآيد.




در همين عصر است که محمّد قزويني در ايران حضور مييابد و عباس اقبال آشتياني در اوج شکوفايي تحقيقياش به سر ميبرد. سعيد نفيسي به گرمي قلم ميزند، جلالالدّين همائي در مقام يک محقّق و مدقّق جامع اهل تحقيق شناخته ميشود، بديعالزّمان فروزانفر به عنوان استاد دانشگاه تهران جلوه ميکند و محمّد تقي بهار در قالب سرايش و نگارش جاني ديگر مييابد.




امثال سيّد نصرالله تقوي (اخوي) در شکلگيري اين حال و هوا دخيلاند؛ چنان که وي با نشر ديوان ناصرخسرو به تصحيح مجتبي مينوي جوان، و کارهاي ديگر روز به روز به گشايش آفاق تازهاي در علم و فرهنگ مدد ميرسانيد.




همين سيّد نصرالله تقوي مشوّق و برانگيزند سيّد جلالالدّين ارموي به تصحيح و طبع ديوان (عربي) حاج ميرزا ابوالفضل طهراني شد و او را در مجالس روزهاي جمعهاش که ويژ اهل علم بود، با علّامه محمّد قزويني و عباس اقبال آشتياني دوستي داد؛ و شگفتا که دوستي سيّد جلالالدّين با اين سه تن چه تأثيري در کار و زندگي او نهاد، تأثيري استوار که تا پايان عمر از آن ياد مينمود!




در سال 1322 شمسي با دختر مرحوم آيةالله حاج سيّد احمد طالقاني، يعني خواهر جلال آل احمد، ازدواج کرد و شايد اين ازدواج، پيوند او را با طايفهاي از علماي ديني استوارتر و برقرارتر کرد.




اگرچه خود براي تحصيل به نجف اشرف مشرّف نشد، با بعضي عالمان آن حوزه، مانند مرحوم علّامه شيخ آقا بزرگ طهراني (ره)، ارتباط يافت و اين ارتباط گاه فراتر رفته، به دوستي صميمانه و ژرف بدل گرديد.




دانشکد معقول و منقول آن روز (الهيّات کنوني)، بارها او را به همکاري فراخوانده بود. همين فراخواندنها سبب شد تا در سال 1335 ه.ش. به آن دانشکده بپيوندد و تا بازنشستگي، يعني سال 1347 ه.ش. در آنجا به تدريس اشتغال ورزد.




اين بازنشستگي البتّه جز در لفظ و تسويدات اداري تحقّق نيافت و استاد تا واپسين روز عمر پر برکت خويش به تأليف و تصحيح و تحقيق مشغول بود تا آنکه در نزديکي ساعت دوي بامداد شنبه پنجم آبان ماه 1358 ه.ش. به سبب ايست قلبي حيات اين جهاني را بدرود گفت؛ قلبي که در هم عمر مهر اميرمؤمنان، علي بن ابي طالب- صلوات الله و سلامه عليهما- و فرزندان پاکش - صلوات الله عليهم أجمعين - را در خود پرورده بود از حرکت بازايستاد و جهاني شور شيعي، از جهان تشيّع رخت بربست.




او را در جوار مرقد مطهر شيخ ابوالفتح رازي- أعلي الله مقامه- که به تفسير وي دلبستگي فراوان داشت، در شهر ري به خاک سپردند.




مرحوم محدّث هر چند بيشترين سالهاي تحقيق و تدريسش را بيرون از حوز علميّه و «مدرسه» به معناي سنّتي و حوزوياش، به سر برد و اگرچه با محيط و فرهنگ دانشگاهي آن روزگار سر و کار داشت و خود درس دبيرستاني و دانشگاهي خواند و به مقام دکتري رسيد، از لحاظ منش، يک حوزوي اصيل ماند و شايد از همين جهت کمتر به «دکتر سيّد جلالالدّين محدّث» اشتهار يافت!




کسي که تا حدّ زيادي از اين منظر با او مانندگي دارد، استاد جلالالدّين همائي است که اگر چه سالها بود که حجره و مدرسه و جبّه و دستار را ترک گفته بود، حتّي در پوشش و آرايش ظاهري هنوز آثار حوزويّت را هويدا داشت.




از قضا علاقه و احترام متقابل فراواني هم ميان اين دو مرد وجود داشت و با هم اختلاف مشربي که در بعضي مسائل داشتند و آثار و اقوالشان بدان گواهي ميدهد، يکديگر را در نوشتههاي برجاي مانده، با احترام و علاقه ياد کردهاند؛ چنان که مرحوم همائي براي برخي آثار مرحوم محدّث «ماده تاريخ» سرود و بر الفصول الفخريّهي او مقدّمهاي ممتّع نوشت.




يکوجه اشتراک بظاهر کماهمّيّت مرحومان همائي و محدّث،اين بود که عنايتي به مقالهنويسي در مجلّات نداشتند.




دربار مرحوم محدّث گفتهاند: «هيچگاه در هيچ مجلّهاي مقاله ننوشت و فقط يک بار که شخصي کتابي را که او تنقيح نموده و پرداخته بود به نام خود منتشر ساخت، خواست مقالهاي بنويسد و حقيقت امر را بشناساند امّا با مشورت محمّد قزويني از آن هم صرف نظر نمود.» (تعليقات نقض، ج1، ص ده).




مرحوم همائي هم اگرچه گهگاه، در مجلّات، مقالاتي از او طبع شده، آن مقالات بيشتر يا حاصل کتابت افاضات شفاهي او بوده و يا بخشي از نوشتههاي پيشينش که در قالب رساله يا کتاب و معمولاً انتشار نايافته مانده بوده است؛ و يکي از اعلام عصر که با آن فقيد مؤانستي داشته، حکايت ميکرد آقاي همائي به من گفتند که من به مجلّات مقاله نميدهم و فقط شعر]و مادّه تاريخ[ براي چاپ به مجلّات ميدهم.




اين خوي مرحومان محدّث و همائي را، همانا بايد حمل بر سنّت نگارشي قدما کرد.




يک وجه تفاوت در منش و نگرش دو استاد فقيد، گون نظر ايشان به عرفان و تصوّف بود. مرحوم همائي هرچند به تصريح خويش در مقدّم مصباحالهدايه، «صوفي» نبود و صفائي در گروهي از مدّعيان تصوّف در عصر خويش نميديد، به تصوّف عشق ميورزيد و بخشي کلان از روزگارش را بر سر پژوهش رد تصوّف و ادب صوفيانه کرد؛ خصوصاً عشقي زائدالوصف به مولانا جلالالدّين داشت و حتّي در مواردي- مثلاً در تفسير مثنوي مولوي (داستان دز هوش ربا )- در وصف مثنوي و مولانا سخن و قلمش رنگ و بوي غلو ميگرفت.




بر مرحوم محدّث، تعلّق خاطر به حديث و تاريخ و رجال غالب بود و برخوردش با عرفان و تصوّف برخوردي محدّثانه- به معناي کلاسيک شبه صفوي آن - بود و به شرح و تصحيح زادالسّالک فيض کاشاني يا شرح مصباحالشّريعهي عبدالرّزاق گيلاني اهتمام کرد، به واسط استشمام شميم معارف اهل بيت- عليهمالسّلام - از اين متون بود.




ظاهراً گرايشهاي ويژ مرحوم محدّث و اهتمام بليغ او به شاخ حديث پژوهي سبب شد مرحوم آيةالله سيّد حسين عرب باغي او را - با آنکه به کسوت روحانيّت ملبّس و در زيّ دستاربندان حوزوي نبود- به لقب «محدّث» ملقب سازد.




ردّ اين گرايشها را همچنين بايد در تصحيح و طبع دو کتاب الأصول الأصليه و الحق المبين في تحقيق کيفيّة التّفقّه فيالدّين فيض کاشاني به دست آن مرحوم که هر دو در دفاع از مسلک اخباري اعتدالي و مخالفت با «اجتهاد» به معناي اخصّ آن نوشته شدهاند، بازجست.




مرحوم محدّث خود الأصول الأصليهي فيض را در جواني شرح هم نموده بود و در اواخر عمر يکي دوباري مصمّم به چاپ و نشر آن بوده (نگر: تعليقات نقض، ج1، ص نوزده) ولي بدان کامياب نگرديده است.




وجه مميّز بارز سيّد جلالالدّين محدّث، در روزگار خود و در ميان جمعي از محقّقان آن عصر اشتغال معتقدان او به متون ديني بود.




اين عصر که او کتب مذهبي، و در تلقيّي فراختر، کتابهاي طائفگي شيعه را در آن مورد پژوهش قرار ميداد، دور اوج يافتن و سرکشيدن احساسات ملي گرايانه - و خصوصاً روي باستان گرايان آن - بود، و پژوهشهاي ديني به معناي اخص، معمولاً ويژ فضاهاي خاصّ طلبگي و مدارس علميّه بود که آنها هم کمکم از رونق ميافتادند. مزيد برين، جوّ دين گريزي و حتّي دين ستيزي نيمه نخست عصر پهلوي، در جامع محقّقان همراه داشت.




در آن عصر انديشههاي باستان گرايان امثال پورداوود- بدون اين که بخواهم او را ضدّ دين فرانمايم يا دربار سوء يا حسن عقيد دينياش داوري کنم- مقبوليّتي داشت و حتّي آنان که امثال مرحوم قزويني و فروزانفر بودند و در حوز علمّي پرورش يافته و «دهان پر از عربي» داشتند، اگر اظهار تعلّق به سنّت و تمدّن اسلامي و حتّي خود اسلام ميکردند، معمولاً موضوع گفتار و نوشتارشان، مسايل ديني محض، يا به تعبير روشنتر بگويم: شرعي صرف و مصطلح، نبود. دربار ادبيّات و عرفان اسلامي و تاريخ مسلمانان قلمزده ميشد، ولي گاه بوي تصلّب عقيدتي از آن شنيده نميشد و هدف آن تحکيم پايههاي دين و باورهاي ديني اظهار نميگرديد. حتّي اگر مرحوم اقبال آشتياني معالم العلماء ابن شهرآشوب را به طبع رسانيد، کار بيشتر جلو تتبّع تاريخي داشت تا ديني. مرحوم همائي هم که مجتهدي فقيه و خداوندگاري در علوم شرعّيه محسوب بود، بيشتر وقتش را پژوهش و تدريس در ادب و تاريخ گرفته بود.




در چنين حال و هوايي پژوهشها و نگارشهاي ديني و متصلّبان زندهياد محدّث که آشکارا بر تحکيم مباني عقيدتي شيعه و دفاع از انديشههاي طايف اماميّه و ترويج مذهب اهل بيت- عليهمالسّلام- تأکيد داشت و در اين جهت بود، طبعاً متمايز به نظر ميرسد.




آن گونه که از آثار مرحوم محدّث و نيز گزارشهاي ديگران مستفاد ميشود، مرحوم محدّث بيشتر به دو جنب حيات که يکي عبادات و اداي مناسک ديني و ديگري کار علمي و تحقيقياش بوده است، بها ميداده و حتّيالمقدور به کارهاي ديگر نميپرداخته است. اين دو جنبه هم چنان که هويداست، در نظر و از منظر او افتراقي ندارد و در اوج اتّحادند.




فرزندش، دکتر علي، در مقدّم تعليقات نقض (ج1، ص نه) مينويسد: «او در زندگي شخصي با افراد اندکي آمد و رفت داشت، و آنان همه کساني بودند که با علم نسبتي داشتند» و گذشته از سيّد نصرالله تقوي و علّام قزويني و عبّاس اقبال، از سيّد هادي سينا و عبدالمجيد بديعالزّماني کردستاني و جمالالدّين اخوي و جعفر سلطان القرّائي، به عنوان معاشران پدر ياد ميکند.




سفرهاي مرحوم محدّث هم بظاهراً منحصر به همان دو جنب عبادي و علمي پيشگفته بود.




باز فرزندش مينويسد: «بسيار کم سفر بود. يک بار به سفر حج رفت. هر دو- سه سال يک بار در تابستان به مشهد ميرفت. موقعي براي گرفتن عکس از نسخ خطّي ايضاح فضل بن شاذان به قزوين سفر کرد که تا مدّتي از صدم آن سفر رنجور بود.




شفيتگي استاد زندهياد نسبت به شخصّيت تابناک اميرمؤمنان، امام علي- صلواتالله و سلامه عليه- بر تمام حيات او سايهافکن بود و در سويمندي پژوهشها و نگارشهاي مرد اثري سزامند نهاد.




تحقيق و تصحيح شرح فارسي غررالحکم و دررالحکم (ريخت خام آقا جمال خوانساري)، در 7 جلد، شرح صد کلم اميرالمؤمنين - عليهالسّلام- از ابن ميثم بحراني، و نيز شرح عبدالوهاب که به همراه آن طبع شد، و مطلوب کلّ طالب رشيد وطواط و حکمت اسلام محمّد صالح قزويني، همه در پرتو اين سرو سايهفکن و بلکه شجر طيّبه مثمر محيّت سرور خداپرستان، علي - عليهالسّلام- بود.




مرحوم محدّث در راستاي بيشائبه و مخلصانه و عشق بيکراني که به ساحت مقدّس خاندان وحي- عليهمالسّلام- داشت، از جواني دعاي ندبه را مورد توجّه و تحقيق قرار داد. حاصل آن تأليفي کلان به نام کشفالکربة در شرح اين دعاي شريف گرديد.




«اين کتاب نتيج 60 سال کار آن فقيد است... از آغاز جواني، خود به آن دعا اهتمام مينمود و از چندين نفر از استادان خود خواسته بود آن را شرح نمايند- که ايشان نيز خواست او را اجابت نمودند...




چون آن شروح را کافي و شافي نيافت،... ]خود[ به شرح دعاي ندبه اهتمام ورزيد و تا آخر عمر به آن مشغول بود. بخصوص در اواخر عمر چند سالي مستقيماً به آن پرداخت ولي از آنجا که مرحوم وسواس عجيبي داشت که مطلبي را فروگذار نکند، موفق نشد تأليف آن را خود به پايان برد و به چاپ رساند؛ اما تقريباً هم مشکلات آن را حل نموده و کارهاي آن را انجام داده است.» (تعليقات نقض، ج1، ص نوزده)




يک نوآوري مرحوم محدّث در کار، توجّهي بود که به شماري از متون فارسي شيعه مبذول داشت.




در آن زمان در فضاي حوزه بيشتر توجّهها به متون عربي مبذول ميشد و اگر متون فارسي هم مورد عنايت بودند، اين متون از روزگار صفّويه- و فيالمثل، نگارشهاي مرحوم مجلسي (ره) قديميتر نميبودند.




در محيط غير حوزوي (/ دانشگاهي) هم عموماً تمرکز بر تشيّع نبود و تحقيقات در متون فارسي از منظر ادبي ميبود و بطبع نه تنها کمتر تفاوت ميان متون شيعي و غير شيعي نهاده ميشد، شمار زيادي از متون مورد عنايت، متسنّنانه بودند.




مرحوم محدّث به افق تقريباً فراموش شدهاي عنايت کرد و متنهاي شيعي فارسي پيش از صفّويه و حتّي قبل از مغول، مانند نقض و ديوان قوامي رازي را به پژوهش گرفت.




نوآوري تازهاي- که شايد هم ناخواسته قرين پيشين شد- نقاب برگرفتن از يک گوش سيماي تاريخ تشيّع و عقيد شيعي بود که با برخي دريافتها و شناختهاي معمول در نميساخت؛ و اگرچه مرحوم محدّث خود چندان به آن نپرداخت و شايد علاق زيادي هم به پژوهيدن آن نداشت، افق تازه يافتهاي در پيشين اماميّه بود. مرادم، مکتب (عقيدتي) ري است که در نقض و ديوان قوامي و برخي متنهاي ديگر، آثار و نشانههاي آن هست ودگرسانيهاي آن - فيالمثل با مکتب بغداد (يعني همان مکتب شيخ مفيد و طوسي و شريف مرتضي)- و لو به اجمال مورد توجّه معدودي از پژوهشگران واقع شده است. اوج ظهور اين مکتب در پيشين مکتوب تشيّع همانا در کتاب نقض است.




در ميان کارهاي مرحوم محدّث که همه شاخصاند، تصحيح و تحشي نقض و نگارش تعليقات گرانبار آن از همه شاخصتر است.




در سلسل کارهاي آن مرحوم آثاري چون محاسن برقي قرار دارند که از حيث اهمّيّت، اختري درخشان و پرتوافشان در سپهر حديثنامههاي شيعي و بنيادهاي حديثي مذهب، به شمار ميرود و آثاري چون الاصول الاصليهي فيض کاشاني که نام مؤلّفش از روزگار خود هميشه بر زبانها و قلمها روان بوده است؛ با اين همه نقض از جهت مجموع ويژگيهاي يک اثر محقّق (محتوا، پايگاه مؤلّف، شيو تحقيق مصحّح، کاميابي نهايي، تحقيق، جلب توجّه اهل پژوهش)، پايگاهي يگانه و منحصر به فرد دارد. از جهت زحمتي که مصحّح براي تحقيق آن کشيده و عمري که بر سرش نهاده و اينکه حقيقتاً اين متن کرامند به دست وي «احيا» گرديده، در ذهن پژوهندگان و کتابشناسان و متتبعّان نام «محدّث ارموي» و نام «نقض»، هر يک، يادآور ديگري است.




مرحوم محدّث در تمام عمر به نقض ميانديشيد و براي آن جمع موادّ و تحقيق ميکرد و متون را در ارتباط با آن ميديد؛ چنان که دربار تعليقات ديوان شرفالشّعراء بدرالدّين قوامي رازي نوشته است: «غالب آنها با حواشي و تعليقات کتاب شريف «بعض مثالب النواصب في نقض بعض فضائح الروافض» معروف به کتاب النقض تأليف شيخ عبدالجليل رازي قزويني -أعلي الله درجته- مشترک فيه است» (ديوان قوامي، ص 174) و در خاتمة الطبع ديوان السيّد الإمام ضياءالدّين ابي الرضّا الحسني الرّاوندي القاساني ارتباط مطالب قابل ملاحظ دو کتاب را يادآور گرديده است. (نگر: ديوان الرواندي، ص312).




مرحوم محدّث به تفسير شيخ ابوالفتوح رازي- طيّب الله ثراه- هم که از متون شيعي برخاسته از حوز ري ميباشد، علاق فراوان داشت و در آثارش از آن استفاد معتنابه و قابل ملاحظهاي کرده است.




او تفسير گازر را در 11 جلد تصحيح کرد و به طبع رسانيد که در حقيقت روايتي است از تفسير شيخ ابوالفتوح.




اين تفسير که در اصل جلاء الأذهان و جلاء الأحزان نام دارد، تأليف شيخ ابوالمحاسن حسين بن حسين جرجاني، عالم امامي پيش از روزگار صفويان است. وي اين تفسير را با توجّه به تفسير شيخ ابوالفتوح رازي تأليف کرده و در تهيّ کتاب خود، کتاب ابوالفتوح را پيش چشم داشته و حتّي گاهي عبارات را هم از او تقليد کرده است.




قديمترين نسخ خطّي تفسير شيخ ابوالفتوح هم که درچاپ تاز آن (انتشار يافته از سوي بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي) مورد استفاده بوده، دستنوشتي نفيس از کتابخان مرحوم محدّث ارموي است. چه بسا مرحوم محدّث قصد داشته زماني اين نسخ ملکي خود را هم چون شماري از ديگر نسخ ملکياش که مورد تصحيح و طبع قرار داد، تصحيح کند و به طبع برساند.




يکي ديگر از حلقههاي پيوند استاد زندهياد با تشيّع ري، فهرست منتجبالدّين بود.




تحقيق فهرست شيخ منتجبالدّين رازي، پاياننام دکتري مرحوم محدّث بوده است.




اين فهرست را که از ماهنامههاي کرامند تراجم علماي شيعه است، علّام مجلسي- أعلي الله مقامه- در پايان بحار آورده و مرحوم محدّث که آشنايي پيشيني با اين متن داشته و به کار آن اهتمام ميکرده، به سال 1342 ه.ش. تصحيح آن را به عنوان پايان نامه تقديم دانشگاه تهران کرد که پس از بررسي، با درج «ممتاز» پذيرفته گرديد.




اين کتاب هم، خاص حکايتگر گوشهاي از مکتب تشيّع ري است که مرحوم محدّث بسيار بدان پرداخته بود و سالهايي دراز از عمر خويش را صرف پژوهش آهسته و پيوسته حول مهمترين يادگار مکتوب آن، يعني نقض عبدالجليل، کرده بود.




مرحوم محدّث تا پايان عمر به نشر اين اثر موفّق نشد و از اين رو مرحوم استاد، سيّد عبدالعزيز طباطبائي- طيّب الله مضجعه - که به تحقيق اين اثر قيام کرده بود، تصحيح خود را به سال 1404 ه.ق. منتشر ساخت، ولي اين تصحيح مقبول طبع دشوار پسند و کمالگرايش نبود. از اين رو به پيشنهاد استاد دکتر سيّد محمود مرعشي، آقاي شيخ محمّد سمامي حائري به بازبيني و آماده سازي کار مرحوم محدّث براي چاپ پرداختند و اين تحقيق به سال 1366 ه.ش. از سوي کتابخان مرحوم آية الله العظمي مرعشي نجفي - نورّالله مرقده- در قم انتشار يافت.




مرحوم محدّث در نظر داشته است که تعليقات خود بر فهرست را تکميل کند ولي دريغ که عمرش بدين کار وفا ننمود.




شيو تصحيح استاد محدّث تا انداز زيادي سنّتي و قدمايي، و دستکم متأدّب به بعضي آداب نگارشي و نگرشي عالمان سلف بود.




مقدّمههاي او بر تصحيح هايش، معمولاً آکنده از اقوال اصحاب تراجم و عين عبارات مأخذ اصلي و از تبويب و تحرير امروزينه کمبهره است. گاهي در درج سخنان ديگران و سپس نقد و تکميل و بررسي آن به طرزي عمل ميکند که يادآور شيو «قوله-أقول» قدماست. فيالجمله، سيماي مقدّمههايي که به قلم ايشان رقم زده شده، بيشتر يادآور مرقومات متتبّعان قديم و ميراث پيشينيان است، که دقايقي چون شمار صفحات و جلد مصادر هم بر آن مزيد گرديده.




مرحوم محدّث حتّي گاهي زمام قلم را رها کرده در مقدّمهاي که به زبان فارسي مينوشت، عناوين و حتّي بعضي بخشها را (مانند الايضاح، ص شصت و نه) به عربي تحرير ميکرد.




نمون جالب در اين باب، مقدّم ايشان بر الايضاح فضل بن شادان نيشابوري است، درصد و دو صفحه که به فارسي آغاز و به عربي تمام شده است!




گذشته از اين ملمّعنويسي که شايان داوري جداگانه است، پردازش مقدّمه بدان شکل، بطبع، براي گروهي آسانگر و براي گروهي ديگر دشواري آفرين است؛ آسانگرست براي آنان که خود محقّقاند و با حوصل فراخ به استفاده از مقدّم مرحوم محدّث ميپردازند و بطبع منقولات تفصيلي آن مرحوم ايشان را از مراجعه به مصادر اصلي بينياز ميسازد؛ و دشواري آفرين است براي کساني که مقدّم مصحّح را صرفاً مدخل متن ميدانند و ميخواهند به سهولت از لبّ قول و نظر مصحّح آگاه شوند و هر مطلب و موضوع را در جايگاه خويش باز جويند و از شاخهاي به شاخهاي نپرند. به هر حال، اين مقدّمهها نمودار توغّل آن مرحوم در متون قديم و مصادر عمده و معتبرست که سختکوشانه مورد بحث و فحص بليغ قرار داده.




يکي از نمونههاي توجّه مرحوم محدّث به مصادر و منابع اصلي و لزوم رجوع به آنها، فهرستي است که براي اسماء رجال التدوين رافعي ترتيب داده و منتشر کرده و - چنان که استاد جمشيد سروشيار براي بنده از خود آن مرحوم نقل ميکردند- به سبب متسنّنانه بودن متن التدوين از تحقيق آن تنزده است.




استاد فقيد از همان ايّام شباب به اينگونه توغّلها در متون و مآخذ خو کرده بوده و چنان که زماني استاد دکتر مهدي محقّق از يکي از آشنايان دوران جواني آن مرحوم در حوز مشهد مقدّس نقل ميکردند، مرحوم محدّث از روزگار طلبگي شوقي وافر به بررسي نسخ خطّي و تفحّص در آنها داشته است.




در گزارش احوال مرحوم محدّث آوردهاند که چون در همان جواني و ايّام طلبگي از حوز علمّي زادگاهش راهي حوز مشهد مقدّس گرديد و در ميان راه به شبستر وارد شد، علماي شبستر با اصرار زياد از او خواستند که در آنجا بماند و حوز علمي آن شهر را سرپرستي کند و از اين جهت همه گونه امکانات و وسايل زندگي براي او مهيّا داشتند که او نپذيرفت و به مشهد رفت.




اين ماجرا نشاندهند رفعت پايگاه علمي سيّد جوان در آن روزگار و اعتبار مقام اوست که براي سرپرستي حوز علمي شبستر کفايت مينموده.




يکي از دريغهاي هموار صاحب اين قلم آن است که اي کاش مرحوم استاد محدّث ارموي دو کتاب نفيس ربيعالأبرار زمخشري و بخش ايران خريدة القصر عمادالدّين کاتب اصفهاني را «که از پيش اشتغال به مقدمات نشر آنها داشته» بود، آماد چاپ کرده، همان گونه زندهياد بديعالزمان فروزانفر، رئيس وقت دانشکد علوم معقول و منقول، از او خواسته بود، در انتشارات دانشگاه تهران نشر ميکرد (نگر: نسائم الاسحار، ص صح).




مرحوم محدّث آن زمان به سبب «ابتلا به کسالت معهود خطري و بيماري سخت» و منع اطبا از خوض در آن امور، «کتابي تا حدّي کم زحمتتر را براي اين منظور انتخاب» کرد که همان نسائم الاسحار من لطائم الاخبار ناصرالدّين منشي کرماني باشد و ديگر هيچگاه به نشر ربيع و خريده کامياب نشد.




امروز که چاپ انتقادي دلپذيري از ربيع- تا آنجا که بنده طبعهاي بغداد و بيروت را وارسيدهام - در دست نيست و تصحيح بخش ايران خريدة القصر هم کامياب نبوده، بار ديگر آن تأسف را تجديد ميکنم.




کساني که آثار محقّق استاد فقيد را ديدهاند ميدانند با آن مايهوري که او در عربيّت و تاريخ و حديث داشت، چه تصحيح دلنوازي ميتوانست از اين دو موسوع پر مايه عرضه دارد.




اگرچه در متن اين يادداشت، ذکر برخي آثار مرحوم محدّث رفت، در اينجا سياه آثاري را که ثمر عمد عمر پر برکت هفتاد و پنج سال اوست، ميآوريم:




1.تصحيح ميزان الملل علي بخش ميرزا قاجار (1324 ه.ش.).




2. تصحيح الصّوارم المهرقة في دفع الصّواعق المحرقهي قاضي نورالله شوشتري (1327).




3. تأليف فيضالإله في ترجمة القاضي نورالله (چاپ شده در مقدّم الصّوارم المهرقهي پيشگفته.)




4. تصحيح اسرار الصّلوة (که ترجم محمّد صالح بن محمّد صادق واعظ است از التنبيهات العليهي شهيد ثاني) (1327).




5. تصحيح ديوان الحاج ميرزا أبي الفضل الطهراني (1328).




6. تصحيح التفضيل کراجکي (1329).




7. تصحيح التعريف بوجوب حقّ الوالدين کراجکي (1329).




8. تصحيح المحاسن ابوجعفر احمد بن محمّد بن خالد برقي (2ج، 1330).




9. تصحيح النّقض (بعض مثالب النّواصب في نقض بعض فضائح الروافض) نوشت عبدالجليل قزويني رازي (1331).




10. تصحيح و شرح زاد السّالک فيض کاشاني (1331).




11. استخراج و طبع فهرست التّدوين في ذکر اخبار قزوين عبدالکريم بن محمّد رافعي بر اساس نسخ عکسي (1333).




12. تصحيح ديوان قوامي رازي( 1334).




13. تصحيح نجاتيّهي شيخ ابومحمّد بسطامي (1334).




14. تصحيح ديوان سيّد فضل الله راوندي (1334).




15. تأليف مقدّم نقض و تعليقات آن (160 ص، 1335).




16. تصحيح آثارالوزراء سيفالدّين حاجي بن نظام عقيلي (1337).




17. تصحيح تفسير گازر موسوم به جلاء الاذهان و جلاء الأخزان، نوشت ابو المحاسن حسين بن حسن جرجاني (11ج، 1337-1341).




18. تصحيح نسائم الاسحار من لطائم الاخبار ناصرالدّين منشي کرماني (1338).




19. تصحيح مفتاح التحقيق شيخ محمّد علي معزّي دزفولي (1338).




20. تصحيح نقاوة الاصابة فيمن أجمعت عليه العصابهي حاج ميرزا ابو الفضل طهراني (1338).




21. تصحيح شش رسال فارسي مولي محمّد طاهر قمي (شامل: الف) معالجة النّفس ب) مباحثة النّفس ج) ترجم تنبيه الرّاقدين د) رساله در صلوة ه) رساله در زکوة و) تحف عبّاسي، 1339).




22. تصحيح شرح فارسي غررالحکم و دررالکلم از آقا جمال خوانساري (7ج،1339- 1342).




23. تصحيح تفسير شريف لاهيجي (ج 1و 2 1340).




24. تصحيح رسال طينت آقا جمال خوانساري 0 (چاپ شده به ضميم شرح فارسي غرر، 1342).




25. تصحيح شرح شهاب الاخبار (شرح فارسي کلمات قصار پيغمبر خاتم- صلي الله عليه و آله) (1342).




26. اهتمام به طبع رجال ابن داود و رجال برقي (تصحيح شده توسّط سيّدکاظم موسوي 1342).




27. تصحيح شرح فارسي مصباح الشّريعة و مفتاح الحقيقة از عبدالرّزاق گيلاني (2ج، 1343- 1344).




28. تصحيح رسال نيّت آقا جمال خوانساري (چاپ شده به ضميم شرح فارسي مصباح، 1344).




29. تصحيح الرّسالة العلية في الأحاديث النبوّيهي واعظ کاشفي (1344).




30. اهتمام به طبع سه رساله در علم رجال (شامل: الف) توضيح الاشتباه و الاشکال محمّد علي ساروي ب) رسالة في معرفة الصحابهي شيخ حرّ عاملي ج) رجال قاين محمّد باقر آيتي بيرجندي، تصحيح شده توسّط سيّد کاظم موسوي، 1345).




31. اهتمام به طبع الفصول الفخّريه في اصول البريهي جمالالدّين احمد بن عنبه (تصحيح شده توسّط سيّد کاظم موسوي،1346).




32. تصحيح شرح المائة کلمة لأميرالمؤمنين عليّبن أبي طالب عليهماالسّلام از کمالالدّين ميثم بن عليّبن ميثم بحرّاني (1349).




33. تصحيح شرحالمائة کلمة لأميرالمؤمنين عليّبن أبي طالب عليهماالسّلام از عبدالوهاب (چاپ شده به ضميم شرح بحرّاني، 1349).




34. تصحيح مطلوب کلّ طالب من کلام أميرالمؤمنين عليبن ابي طالب (عليهما السّلام) از رشيد وطواط (چاپ شده به ضميم شرحهاي بحرّاني و عبدالوهاب، 1349).




35. تصحيح الأصول الأصليهي فيض کاشاني (1349).




36. تصحيح الحّق المبين في تحقيق کيفيّة التفقّه فيالدّين فيض کاشاني (چاپ شده به ضميم الأصول الأصيله، 1349).




37. تصحيح الايضاح فضل بن شاذان (1351).




38. تصحيح فردوس (در تاريخ شوشتر و برخي از مشاهير آن) از علاءالملک مرعشي شوشتري (1352).




39. تصحيح حکمت اسلام محمّد صالح بن محمّد باقر قزويني (1354).




40. تصحيح الغارات ابراهيم بن محمّد ثقفي (2ج، 1354).




41. تصحيح الدّلائل البرهانّية في تصحيح الحضرة الغرويّهي علّام حلّي (1354).




42. تصحيح مجّدد نقض عبدالجليل قزويني رازي (1358).




43. تأليف تعليقات نقض (2 ج 1358).




44. تصحيح فهرست شيخ منتجبالدّين (چاپ شده به اهتمام محمّد سمامي حائري،1366).




اهم آثار چاپ نشد استاد عبارتاند از:



1. کشفالکربة في شرح دعاء النّدبة (تأليف).




2. شرحالأصول الأصليهي فيض کاشاني (تأليف).




3. برگ سبز (جُنگ نظم و نثر، تأليف).




4.ايمان و رجعت (در اثبات رجعت، تأليف.)




5. تشريح الزلازل بأحاديث الأفاضل.




6. عشق و محبّت.




7. ترجم وسيلة القربة في شرح الندبة.




8. تصحيح ألاربعين من الأربعين عن الأربعين في فضائل أميرالمؤمنين شيخ منتجبالدّين رازي.




بايد از کارنام علمي اين مرد بزرگ بهرهور شد و اين دو بيت باخرزي را که آن فقيد بر پيشاني برخي متون قديم مينوشت، بر هر يک از آنها خواند:




يا رُبَّ حَّيٍ مَيِّت ذِکرُهُ وَ مَيِّتٍ يحيي بأخبارِهِ




ليسَ بِمَيِّت عِندَ أهلِ النُهّي مَن کانِ هذا بعضُ آثارِهِ




ترجم منظوم چهل کلم اميرالمؤمنين (ع)



حسين بن احمد هروي




به کوشش زندهياد استاد سيّد جلالالدّين محدّث ارموي




بسمالله الرحمن الرحيم




الحمدلله العلي الکبير، الذي ليس له شبيه و لا نظير و الصلوة و السّلام علي خير خلقه محمّد و آله اجمعين.




و بعد چنين گويد اضعف عبادالله القفويّ حسين بن سيفالدّين احمد الهروي - غفرالله ذنوبها- که بخاطر اين فقير خطور ميکرد که از نثر الّلألي که کلام معجز آثار حضرت اميرالمؤمنين عليّبن ابيطالب است- عليه الصلّوة والسّلام- چهل کلمه از آن کلمات ترجمه کند به ترتيب حروف تهجّي برنهجي که ترجمه موافق ترجم الفاظ کلمه گفته شود بيتقديم و تأخير بسيار، چون اين قابليّت در خود نميديد در آن شروع نمينمود تا آنکه شبي از هاتف غيب ندا به گوش جان اين فقير رسيد که برخيز و فکر ترجم کلام آن حضرت کن. بنابر قضيّ المأمور معذور مشغولي به آن واجب ديد و به طريق مذکور ترجم چهل کلمه را در سلک نظم کشيد. التماس از سخنوران زمان آنکه اگر قصوري در آن يابند نظر عنايت بر آن انداخته اصلاح فرمايند.




في سنه 912 و من الله العصمة و التّوفيق و هو يهدي الي سواء الطّريق.




قال علي عليهالسّلام




1.أدب المرء خير من ذهبه



ادب آموز و ترک دنيا کن رتب فرد باشد از ادبش




نزد ارباب دين و دانش هست ادب مرد بهتر از ذهبش




2. أحسن إلي المسيء تسده



هرکه بد کرد با تو با خود کرد تو نکوئي کن و از آن بگذر




نيکويي کن به بد کنند خويش کز نکوئي شوي برو بهتر




3. إخوان هذا الزمان جواسيس العيوب



دوست مشمار آن جماعت را که به تو بارو آشنا باشند




دوستان و برادران زمان جمله جاسوس عيبها باشند




4. بشّر نفسک بالظّفر بعد الصّبر



در همه کار صبر بايد کرد که بود صبر از همه بهتر




مژده ده نفس خويش را اي دل که پس از صبر ميرسي به ظفر




5. توکّل علي الله يکفک



تکيه بر کار روزگار مکن تا نسازد ز عمر بيزارت




رو توکّل به حضرت حق کن تا کفايت کند همه کارت




6. تواضع المرء يکرمه



قيمت مرد کم شود از کبر به که خود را ز کبر برهاند




مرد را صورت تواضع او در زمانه بزرگ گرداند




7. ثبات الملک بالعدل



ملک اگر بايدت عدالت کن هست معمور ذات ملک به عدل




ملک ويران شود ز ظلم بلي ز آنکه باشد ثبات ملک به عدل




8. ثواب الآخرة خير من نعيم الدّنيا



در جهان کار آخرت ميکن بايدت گر ثواب روز جزا




زآنکه باشد ثواب آن دنيا بهتر از جمله نعمت دنيا




9. جمال المرء في الحلم



بردباري خوش است مردم را کارها را مدار بر حلم است




خواري آمد نتيج سبکي زينت و زيب مرد در حلم است




10.جليس السّوء شيطان



تا توان همنشين نيک طلب بهرهور شو ز صحبت نيکان




دور از همنشين بد ميباش که بود همنشين بد شيطان




11.حليّ الرّجال الأدب



به حلّي ادب محلّي شو از لباس ادب مشو عريان




خويش را از ادب مزيّن ساز که ادب هست زيور مردان




12. حرّم الوفاء علي من لاأصل له



در وفا اصل را بسي دخل است پاکي طينت است اصل تمام




هر که باشد قصور در اصلش هست بر وي وفا و عهد حرام




13. خفالله تأمن من غيره



هر که او از خداي ميترسد مينترسد ز کافر و مؤمن




از خداوند ذوالجلال بترس تا ز غير خدا شوي ايمن




14.خيرالأصحاب من يدلّک علي الخير



برحذر باش از چنان ياران که ترا ميبرند جانب دير




بهترين يار خويش آنرا دان که دلالت کند ترا بر خير




15.خالف نفسک تسترح



تابع نفس هر که شد همه عمر ميکشد در جهان بسي زحمت




کار جز بر خلاف نفس مکن تا بيابي فراغت و راحت




16.خليل المرء دليل عقله



عقل و ادراک مرد در عالم شود از دوستدار او معلوم




يار نيکو گزين که ميگردد عقل هر کس ز يار او معلوم




17.دواء القلب الرّضا بالقضاء



هر که دارد ز دهر درد دلي چارهاش صبر و انقياد و رضاست




شاه مردان علي چنين فرمود درد دل را دوا رضا به قضاست




18.دار من جفاک تخجيلا



تا تواني به کس جفا مپسند کز جفا نيست جز جفا حاصل




با جفا کار خود مدارا کن تا شود از جفاي خويش خجل




19.ذنب واحد کثير و ألف طاعة قليل



تا تواني دلا به طاعت کوش طاعت کردگار مغتنم است




مرد را يک گنه بود بسيار طاعت ار باشدش هزار، کم است




20.رؤية الحبيب جلاء العين



چون ز ناديدن رخ يار است موجب ضعف و بي جلايي چشم




از رخش ديده بر مدار که هست ديدن دوست روشنائي چشم




21.رتبة العلم أعلي الترتب



صاحب علم راست مرتبهاي که به تعريف مينيايد راست




رتب علم را شه مردان گفت بالاترين مرتبههاست




22.زيارة الحبيب إطراء المحبّة



پرسش دوستان کند همه وقت هر که او قدر دوستان داند




رفتن دوستان بديدن دوست دوستي را زياده گرداند




23. زينة الباطن خير من زينة الظّاهر



باطن خويش را مزيّن ساز ظاهر خود چه ميکني ظاهر؟




زينت باطن از سر تحقيق بهتر از زيب و زينت ظاهر




24. شحّ الغنيّ عقوبته



هر که را هست جيف دنيا گر سخاوت کند بسي نيکوست




اغنيا را عذاب در بخل است بخل مرد غني عقوبت اوست




25. صمت الجاهل ستره



جاهلان را خموش بايد بود تا نگردد عيوبشان ظاهر




خامشي در زمانه جاهل را پوشش عيب او شود آخر




26.صاحب الأختيار تأمن من الأشرار



هر که خواهد که در امان باشد نيکوان را کند مصاحب و يار




با کسان نکو مصاحب شو تا شوي ايمن از همه اشرار




27.ضياء القلب من أکل الحلال



گر تو روشندلي حرام مخور باشد از خوردن حرام وبال




تا توان از حرام کن پرهيز هست روشندلي ز اکل حلال




28.طال عمر من قصر تعبه



در زمانه چه عمر خواهد داشت بر دل آنرا که صد الم باشد




عمر آن کس دراز خواهد بود که ورا رنج و غصّه کم باشد




29.طوبي لمن لا أهل له



آدميزاد را در اين عالم فتنه اولاد آمد و اطفال




اي خوشا حال آن کسي که ورا نيست در روزگار اهل و عيان




30.ظلِّ عمر الظّالم قصير



ظلم ظالم بسي نخواهد ماند گر بود خود بجاي ظلّ الله




سايهاش را مکن پناه که هست ساي عمر ظالمان کوتاه




31.غدرک من دلّک علي إسائة



از فريب بدان مشو غافل گر تو مرد بهوش و با خردي




ميفريبد ترا يقين آن کس که دلالت همي کند به بدي




32.قول المرء يخبر عمّا في قلبه



ميتوان فهم کرد در انسان از بد و نيک آنچه حاصل اوست




زانکه قول و حديث هر مردي هست مخبر از آنچه در دل اوست.




33. لين الکلام قيد القلوب



تا تواني سخن درشت مگوي تا نمائي بچشم مردم خوب




سخن نرم گوي با همه کس سخن نرم هست قيد قلوب




34. لکّل عداوة مصلحة الّا عداوة الحسود



نيست معلوم آنکه حاسد را سبب دشمني او زچه بود




سببي هست دشمنيها را بجز از دشمني مرد حسود




35.مجلس العلم روضة الجّنة



مجلس جاهلان بود به يقين دوزخي اندر و بسي زحمت




مجلس اهل علم رو که بود مجلس علم روض جنّت




36.نورّ قبرک بالصّلوة في الظّلم



تا به کي خفته شبي برخيز از گناهان خويشتن يادآر




قبر خود را چو نور روشن ساز به نماز و نياز در شب تار




37.وضع الإحسان غير موضعه ظلم



گر تو احسان کني بجايش کن هست احسان بجاي خويش نکو




نزد سلطان اوليا ظلم است وضع احسان بغير موضع او




38. ويل لمن ساء خلقه و قبح خلقه



خلق نيکو و خلقت نيکو زآتش آن جهان کند دورت




واي آن کس که باشدش به جهان بدي خلق و زشتي صورت




39.همة المرء قيمته



همچو دونان مباش بيهمّت همت القصه زينت مرد است




اين سخن بشنو از کلام امير همّت مرد قيمت مرد است




40. يأتيک ما قدّر لک



کرم و لطف حضرت حّق بين که نگيرد ترا به تقصيرت




به تو خواهد رسيد آخر کار آنچه حق کرده است تقديرت




کتبه العبد المذنب



شاه محمود النّيسابوري غفر الله ذنوبه و ستر عيوبه بمشهد مقدّس منّور رضوية عليه الصّلوة و السّلام في شهور سنة 946




شکرلله که اين کلام شريف شد ز اوّل نوشته تا آخر




باد يارب قرين برحمت حّق قائل نظم و کاتب و ناظر




در تاريخ 1 شهريور 1359 از روي نسخ دست نويس آقاجان استنساخ شد.




مير هاشم محدّث




آين ميراث از آقاي مير هاشم محدّث که نسخ رونويس خود را از اين تصحيح منتشر نشد استاد فقيد، براي نشر، در اختيار مجّله گذاشتند، سپاسگزار است.




در اصل: «گر» به راء بي نقطه.










/ 1