علوم حديث(فصلنامه علمي و تخصصي) سال نهم/شماره چهارم/زمستان83 شماره مسلسل34 فقه الحديث/شرح حديث محمد مهدي آصفي
چکيده:
نوشتار حاضر، شرحي است بر حديثي منسوب به پيامبر اکرم(ص) که در آن، اول علم را شناخت خداوند جبار و آخر آن را واگذري امور به او برشمرده است. بررسي معاني اصطلاحاتي نظير سلوک، معرفت، جبر، تقويض، رضا، توکل و فقر و بيان فرق ميان ان ها و نقش علم و معرفت در سلوک و رسيدن به لقاي الهي از مطالب اين مقاله است. نويسنده در مقال خود، با استفاده از آيات قرآني، به بيان راه هاي مقابله با هواهي نفس به منظور تقويت اراده پرداخته، انواع ذکر و جايگاه تفويض را نسبت به اهل ذکر روشن ساخته است.
کليد واژه:
معرفت، سلوک، جبر تکويني، جبر تشريعي، تفويض، توکل، فقر، رضا. رسول اکرم(ص) فرمودند: اوّل العلم معرفة الجبار و آخرالعلم تفويض الأمر اليه؛ سرآغاز علم، شناخت خداوند جبّار و سرانجام آن، واگذاري امور به اوست. اين حديث، با وجود اختصار و کوتاهي اش سفر طولاني انسان را در جهان معرفت، در سير از مبدأ معرفت تا مقصد تفويض، خلاصه کرده است. آغاز اين سفر، شناخت خداوند جبّار است و مرحل پاياني آن، واگذاري کارها به اوست، و بين اين دو مرحله، مراحل بسيار دشوار، ولي جذّاب و اشتياق آوري قرار دارد. دربار اين حديث شريف، در سه فصل، سخن خواهيم گفت: فصل اوّل در مورد نقط آغازين اين سفر، يعني شناخت معرفت جبّار است؛ فصل دوم در مورد نقط پاياني اين سفر، يعني تفويض يا واگذاري مطلق کارها به خدا؛ اين فصل توضيحي در مورد غايت اين سفر طولاني است، و نيز تبيين نهايت بودن تفويض دراين سفر. فصل سوم، دربار منازل مياني اين آغاز و پايان است.
نقط نخستين
آغاز نقط اين سفر شناخت خداوند جبّار است که خود آغاز هر معرفتي است؛ زيرا شناخت خداوند متعال اصل و آغاز هر شناخت صحيح و حقيقي است. اين آغاز، هم عرصه هاي شناخت، سلوک به سوي خداوند متعال و هم چارچوب ارتباطات زندگي انساني را پوشش مي دهد.
پيوند بين معرفت و سلوک
معرفت و سلوک، در عين جدايي، هر کدام رويي از يک سکّه هستند؛ خواه اين سلوک، سلوک جسماني يا سلوک روحاني باشد. بين«شناخت» و «سلوک» ارتباطي منطقي و محکم وجود دارد؛ به گونه اي که جدا کردن يکي از ديگري ممکن نيست؛ زيرا هر شناختي، سلوک ويژه اي دارد.شناخت خالق بودن خداوند متعال، انجام طاعت و بندگي را درپي دارد.
شناخت جبّار
اين که چرا و چگونه معرفت نسبت به جبّاريت در آغاز اين سفر طولاني قرار گرفته، بحثي است که در پي به آن مي پردازيم. نقط آغاز اين سفر طولاني، اين است که انسان بداند او محکوم به اراد خداوند متعال است، و اين که حکم خداوند متعال در هم عالم تکويني و تشريع نافذ و جاري است. اين همان معناي«جبّار» در اسما و صفات حسناي خداوند متعال است، و انسان در برابر اين جبّاريت چاره اي جز فرمانبرداري و تسليم ندارد. سور اعراف، آي 188: قُل لآ اَمْلِکُ لِنَفسي نَفْعًا و لا ضَرَّاً إلّا ما شآءَ اللهُ و لَو کُنتُ أعلَمُ الغَيبَ لا سْتَکْثَرتُ مِنَ الخَيرِ و ما مَسَّني السُوءَ إنْ أنا إلّا نَذيرٌ و بشيرٌ لِّقومٍ يُؤمِنُون؛ بگو:من مالک سود و زيان خويش نيستم، مگر آنچه را خدا بخواهد... . سور آل عمران، آي 26: قل اللهم مالک الملک تؤتي الملک مي تشآء و تنرع الملک ممّن تشآء و تعزّ من تشآء و تذلّ من تشآء بيدک الخير أنّک علي کل شيء قدير؛ بگو: بارالها، اي مالک حکومت ها، به هر کس بخواهي، حکومت مي بخشي و از هر کس بخواهي،حكو.مت را مي گيري، هر كس را بخواهي عزّت مي دهي و هر که را بخواهي خوار مي کني. تمام خوبي ها به دست توست؛ تو بر هر چيزي قادري. سور بروج، آي 16: فعال لما يريد؛ آنچه را مي خواهد، انجام مي دهد.
جبر تکويني و تشريعي
خداوند متعال با دو جبر بر بندگانش حکومت مي کند: جبر تکويني، جبر تشريعي.
جبر تکويني
اين اوّلين يا مهم ترين جبر است؛ زيرا انسان در اين دنيا و در سراي ديگر، محکوم اين نوع جبر است. پس خداوند متعال آن چه را بخواهد خلق مي کند؛ هر طور و هر جا که بخواهد؛ هر چه را که اراده کند، انجام مي دهد؛ از کارهاي او سؤال نمي شود. سور يونس، آي 56: هو يحي و يميت و إليه ترجعون؛ اوست که زنده مي کند و مي ميراند، و به سوي او بازگردانده مي شويد. سور قصص، آي 68: و ربک يخلق ما يشاء و يختار ما کان لهم الخيرة سبحان الله و تعالي عمّا يشکرون؛ پروردگار تو هر چه بخواهد مي آفريند، و هر چه بخواهد بر مي گزيند. آنان در برابر او اختياري ندارند. منزه است خداوند، و برتر است از همتاياني که براي او قيئل مي شوند. جبر تکويني بر دو نوع است:جبر تکويني مطلق و جبر تکويني معلّق يا نامعيّن. جبر تکويني خود بر دو نوع است: جبر مطلق مشروط، جبر مشروط نامعيّن. نوع اوّل از جبر، مانند بيانات حضرت حقّ تعالي: سور يونس، آي 56: ... يحي و يميت... ؛ ... زنده مي کند و مي ميراند... . سور قصص، آي 68: و ربک يخلق ما يشآء... ؛ و پروردگار تو هر چند بخواهد، مي آفريند... . سور شوري، آي 49: ... يهب لمن يشآء إنثا و يهب لمن يشآء الذکور؛ ... به هر کس اراده کند، دختر مي بخشد و به هر کس بخواهد، پسر. و جبر معلّق يا نامعين، مانند بيانات حضرت حقّ تعالي: سور محمد، آي 7: يا ايها الذين ءامنوا إن تنصرو الله ينصرکم و يثبت أقدامکم؛ ... اگر(آيين) خداوند را ياري کنيد، شما را ياري مي کند و گام هايتان را استوار مي دارد. سوره رعد، آي 11: ... إن الله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما بأنفسهم... ؛ ... [اما] خداوند سرنوشت هيچ قوم [و ملّتي] را تغيير نمي دهد، مگر آن که آنان آن چه را در خودشان است، تغيير دهند... . سوره بقره، آي 225: ... ولکن يؤاخذکم بما کسبت قلوبکم... ؛ ... امّا به آن چه دل هاي شما کسب کرده،[و سوگندهايي که از روي اراده و اختيار، ياد مي کنيد،] مؤاخذه مي کند...؛ سوره روم، آي 41: ظهر الفساد في البر و البحر بما کسبت أيدي الناس... ؛ فساد در خشکي و دريا به خاطر کارهايي که مردم انجام داده اند، آشکار شده است... . سور شوري، آي 30: و ما اصابکم من مصيبة فبما کسبت أيديکم و يعفوا عن کثير؛ هر چه به شما رسد به خاطر اعمالي است که انجام داده ايد... . اين آيات، گونه هايي از جبر تکويني را ترسيم مي کنند؛ با اين تفاوت که جبر تکويني يا نامعيّن را مشخص کرده اند. اختيار انسان، در اين آيات، ناديده گرفته نشده، ولي نتيجه حتّي در صورت اختياري بودن مبادي و اصول، خود نوعي جبر است. اين نوع از آميختگي و تداخل جبر و اختيار است، که هيچ کدام از اختيار انساني و يا قطعي بودن قضا و حکم الهي را نفي نمي کند. انسان در مبادي و اساس امر داراي اختيار بوده، ولي در نتيجه و پايان، قضا و جبر الهي بر او حکم است. اين، به گونه اي، همان امر بين الأمرين است که از طريق اهل بيت(ع) به ما رسيده است.
انسان ميان جبر مطلق و جبر معلّق
زندگي انسان بين اين دو جبر الهي، يعني جبر مطلق و جبر معلّق واقع شده است، لذا احساس مي کند که مقهور سلطنت و فرمانروايي خداوند متعال است. او در داير سلطنت مطلق خداوندي،در دنيا و آخرت، به دنبال سرنوشت خود زندگي مي کند؛ جايي که هيچ حکومتي جز فرانروايي و حکومت خداوند متعال وجود ندارد. اين اقتدار و سلط الهي ـ که بر تمام هستي و زندگي دنيوي و اخروي انسان سايه گسترده است ـ به گونه اي است که دايره هاي جبر مطلق و جبر تعليقي و... همگي بر حقيقت عدل الهي استوار شده اند. در اين سيطره و تسلّط همه جانب الهي بر هستي و زندگي انسان هيچ پوچي و ستمي راه ندارد.
جبر تشريعي
در کنار جبر تکويني، جبر تشريعي وجود دارد، که شامل امور قطعي و از قبل تعيين شده در زندگي انسان هاست. دين(شريعت) با مجموع فراواني از بايدها و نبايد ها و وظيفه هاي تعبّدي زندگي انسان را پوشش داده است. و اين امور تعبّدي و از قبل تعيين شده، در تمام شريعت هاي الهي وجود داشته اند، و هيچ آيين الهي از اين امور تعبّدي خالي نبوده است. هم اين امور، بر اساس قسط و عدل الهي، بر طبق قابليت هاي انسان استوار شده اند. سور اعراف، آي 29: قل امر ربّي بالقسط... ؛ بگو: پروردگارم امر به عدالت کرده است... . سور حديد، آي 25: لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و أنزلنا معهم الکتاب و الميزان ليقوم النّاس بالقسط وأنزلنا الحديد فيه بأس شديد و منفع للناس و ليعلم الله من ينصره و رسله بالغيب إنّ الله قويّ عزيز؛ ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم، و با آنها كتاب[آسماني] و ميزان[شناسايي حقّ از باطل و قوانين عادلانه] نازل کرديم تا مردم قيام به عدالت کنند... . جبر تشريعي، بر خلاف جبر تکويني ـ که حقّ انتخاب و اختيار را از انسان گرفته ـ حقّ انتخاب و اختيار را از انسان نگرفته است.
انسان بين جبر تکويني و جبر تشريعي
انسان بين اين دو جبر(جبر تکويني و جبر تشريعي) قرار گرفته است... و نسبت به احکام تکويني خداوند متعال و قضا و قدر او احساس فرمانبرداري مي کند و در مي يابد که ياري گريز از داير اقتدار و تسلّط خداوند متعال و قضا و قدرش ندارد. همچنين در مي يابد که وي، در اين دايره، موجودي مجبور است که نسبت به قانون گذاري هاي ديني و وظيفه هاي تعبدّي تشريعي ملزم به پيروي است و راهي براي خروج از داير اطاعت الهي جز انجام نافرماني و گناه براي او نيست.
واپسين منزل(تفويض)
آخرين منزل از منازل سلوک به سوي خداوند متعال واگذاري هم کارها يا تفويض امور به اوست. اين واژه در قرآن کريم از زبان مؤمن آل فرعون، هنگامي که با قومش گفت و گو مي کرد، نقل شده است. او آن ها را به واگذاري امور خود و بندگي نسبت به خداوند متعال دعوت مي کند، سپس ايشان را تهديد کرده، مي ترساند و در ادامه به آن ها مي گويد: ... من کار خود را به خداوند وامي گذارم که خداوند نسبت به بندگانش بيناست * خداوند او را از نقشه هاي موذيان آن ها نگه داشت، و عذاب شديد بر آن فرعون وارد شد. منظور از تفويض، در اين جا، همان ايمان و اعتقاد قلبي و تسليم است. اعتقاد به اين که هم کارها به دست خداوند متعال است، و حکومت و فرمانروايي مطلق در خوشي ها و ناخوشي ها از آن اوست، و اين که خداوند متعال قطعاً نسبت به بندگان خود بسيار بخشنده، مهربان و خردمند است، بخش اوّل از تفويض است. شقّ دوم از تفويض ـ که نتيج بخش اوّل است ـ واگذاري تمام امور، به طور کلّي، به خداوند سبحان است. انسان در اين مرحله بايد در هر امري تسليم باشد و بدون هيچ گونه نگراني و دلهره و با رضايت کامل، هم امور خود را به متعال واگذر نمايد. رسول اکرم(ص) فرمود: عجب للمرء المسلم، انّه ليس من قضاء يقضيه الله عزّوجل إلاّ کان خيراً في عاقبة أمره؛ در شگفتم از انسان مسلمان که خداي ـ عزّوجلّ ـ برايش سرنوشت مقدّر نکرده است، مگر آن که آن سرنوشت نيکوترين فرجام براي اوست. تفويض، آن است که هم کارها را، به طور کامل، به خداوند متعال واگذر کني؛ در آن چه که دوست دارد و آن چه که دوست ندارد؛ آن چه که مي خواهد و آن چه که نمي خواهد. بنده او خود را از هر اراده، ميل و رغبتي دور ساخته، و هم کارهايش را به خداوند متعال واگذار مي کند تا آن گونه که او دوست داشته و مي خواهد انجام دهد. اين تفويض، بدون هيچ گونه اعتراض، در قبول يا ردّ در آسايش و در سختي و راحتي، در خوشي و يا ناخوشي، در دارايي و يا نداري، در بيماري و سلامت و خلاصه در همه چيز است. در منزل تفويض، انانيت و هواي نفس در برابر اراد خداوند، به طور کامل، از بين نرفته است. انسان، بدين جهت، نفس و خواسته ها و اراد خود را همسو و در طول خواست و اراد خداوند متعال قرار مي دهد.
تفاوت توکّل و تفويض
تفويض مرتب بالاتري از توکّل است. در منزل توکّل، انانيت کاملاً از محيط هواي نفس انسان دور نشده، بلکه محقّقاً بخشي ار انانّيت و منّيت انساني، با اعتماد و اطمينان به لطف خداوند متعال، باقي مانده و خداوند متعال را وکيل و کارگزار يا نمايند خود در کارها قرار مي دهد. بنابراين، توکّل همانند تفويض به معناي نابود کردن و از بين بردن هواي نفس در راه خداوند متعال نيست، بلکه توکّل نسبت دادن خواسته هاي انساني به خداوند متعال است. پس انسان، خداوند متعال را به عنوان وکيل انتخاب کرده، ضعف خود را با اين کار جبران مي کند. علاّمه طباطبايي(ره) در الميزان درباره جايگاه منزل تفويض نسبت به منزل توکّل اين چنين مي گويد: تفويض همان رد و بازگرداندن يا ارجاع کارها به خداوند متعال است و تفويض به اين معنا يعني بازگرداندن کارها به او، که اين ها همه به معناي توکّل و تسليم نزديک است؛ ولي ديدگاه ها دربار آن ها متفاوت است. پس تفويض از جانب بنده، بازگردن کارهاي منسوب به خود، به خداوند سبحان است.و حال آنكه بنده در اين فرمان هيچ كاره است. و توکّل از جانب بنده، وکالت دادن پروردگار به عنوان راهنمايي است که در کارهاي او به دلخواه عمل کند. و تسليم، همان فرمانبرداري بي چون چرا و رضايتمندان بنده است در هر آن چه که خداوند سبحان نسبت به او اراده کرده است؛ بدون نسبت دادن کارها به او. و اين ها(تفويض، توکّل و تسليم) مقامات سه گان بندگي هستند. توکّل، سپس تفويض ـ که دقيق تر از معاني و مراحل توکّل است ـ و پس از اين دو، تسليم ـ که از هر دو هم دقيق تر است.
تفاوت رضا، فقر و تفويض
رضا و خرسندي از منازل و مراحل بسيار بلند مرتب سالکين است؛ ولي از منزل تفويض فروتر و پايين تر است. بنده در منزل رضا، خرسندي خود را داوطلبانه با رضايت خداوند متعال مبادله مي کند و به آن چه که خداوند متعال رضايت داده و مصلحت ديده، خوشنود است و ما بين خرسندي خود و صلاحديد خداوند متعال هماهنگي برقرار مي نمايد، اين همان منزل رضاست، که از رفيع ترين منازل سلوک إلي الله به شمار مي رود، ولي انانيّت و هواي نفس،همچنان در ساحت آن هنوز حضور دارند؛حضوري كه تسليم رضايت خداوندي بوده و در راستاي رضايت و خرسندي اوست و اين چيزي جز از بين بردن هواي نفس است؛در حالي كه تفويض، از بين بردن انانيب و هواي نفي است اين موضوع که انسان از خرسندي خود، به خاطر رضاي خداوند متعال، صرف نظر کند، و از هر دوستي، دشمني، خرسندي، و خشم صرف نظر كرده، صلاحديد خداوند متعال در محبّت ها وکينه ها و خشم را پذيرفته و همان را خرسندي، محبّت، کينه و خشم خود قرار دهد. هيچ وقت به معناي پذيرش داوطلبان رضايت خداوند متعال نيست، بلکه فقط به معناي مقدّم داشتن رضا و خشنودي خداوند متعال بر خشنودي خود است. تفاوت کاملاً روشني است بين کسي که در هم شرايط، اعمّ از رفاه يا سختي و گرفتاري يا آسايش، به رضا و خرسندي به اين امور تن در داده باشد، با آن کسي که به آن چه که خداوند متعال به او داده راضي است و کسي که از خرسندي به خاطر خشنودي خداوند متعال صرف نظر کرده و از هر خرسندي، خشم، محبّت و کينه اي به خاطر خداوند متعال دوري مي گزيند. در عين حال، هواي نفس حضوري مطيعانه د رراستاي حضور خداوند متعال در منزل رضا دارد؛ لکن در هر صورت، چه حضور هواي نفس از ناحي خداوند متعال باشد و چه از جلو فرمانبرداري او ناشي شده باشد، اين منزل از انانيّت و هواي نفس خالي نيست. به همين دليل، اين منزل، خود يکي از منازل سير و سلوک الهي است که در آن مرحله ها و مرتبه ها يي براي ترقي و پيشرفت روحي سالک در نظر گرفته شده است. پس قطعاً اوّلين منازل از منزل معرفت به خداوند متعال، پيروي از خداي ـ عزّوجلّ ـ و آخرين منزل شناخت خداوند متعال، منزل جداسازي و دور گردانيدن هواي نفس از محضر تجلّي اراده هاي خداوند متعال، يعني دنياست. «نيايش» از حالت هاي انسان در منزل فقر و احتياج به سوي خداوند بلند مرتبه است؛ ولي اساساً آن چه بايد گفت اين است که در هر نيايش و اظهار تهيدستي و احتياج، شخص نيازمند و مضطرّي است که در خواست خود را با خواهش و التماس و اصرار بيان مي کند. در منزل تفويض، کسي جز خداوند متعال يافت نمي شود و بنده، هم ذات و هواي نفس خود را در خداوند متعال فنا مي کند. او خواسته اي، جز خواست خداوند متعال ندارد. «رضا» خود را داوطلبانه مطيع خوشنودي خداوند متعال قرار دادن است. پر واضح است که بين مفاهيم پيروي داوطلبانه و حتّي به کنترل در آوردن آن، با واژ ابطال و از بين بردن هواي نفس ـ که همان مفهوم گونه گون از منزل تفويض إلي الله است ـ تفاوت فراواني وجود دارد و دعا يا نيايش، فقر الي الله و اضطرار، علني کردن تحقير هواي نفس و اعلام و اظهار احتياج همه جانب آن به سوي خداوند متعال است. اين مورد تفاوت روشن و چشمگيري با مسأل تفويض دارند. از بين بردن هواي نفس به معناي ناکار آمد کردن اراده نيست بجاست که به نکت پر اهميتي که شايان توجّه و تأمل بيشتري است، اشاره کنيم. آن، اين که از بين بردن هواي نفس به معناي ناکار آمدن جلوه دادن اراده و کنار گذاشتن يا ترک دوستي ها، کينه ها، تلاش ها و حرکت هاي زندگي انسان نيست؛ مثلاً بيماري که خود را جهت مداوا به جرّاح سپرده تا او سينه اش را با تيغ تيز چاقويش بشکافد و جرّاح نيز او را به منظور مداوا و عمل کاملاً بيهوش کرده تا جرّاحي کند، در واقع، حالات مقاومت، آگاهي، احساس و اراد بيمار را کاملاً متوقف کرده و از بين برده است؛ ولي اين توقف، هيچ گاه به معناي تعطيل کردن و از کار انداختن اراده استفاده نشده است؛ زيرا انتخاب و داوطلبانه بودن شخص در اين جا اهميت فراواني دارد.
جايگاه تفويض نسبت به اصل «ذكر»
ذكر داراي معاني عامّ و خاصّي است. معناي خاص آن فقط يکي از معاني ذکر عام است. ذکر خاص، خود برگرفته از ذکر عام است. بايد بگوييم که معاني ذکر خداوند متعال بر سه قسم است: ذکر خاص، نيايش، تلاشي دروني براي حرکت، پيشرفت، و رويکرد، گام پيش نهادن، روي آوردن بازگشت نمودن در راستاي سير به سوي خداوند متعال. و اينک توضيح اين موارد: ذکر خاص:«ذکر» به معناي درخواست حضور در نفس يا حضور قلب است در برابر غفلت، که به معناي دور شدن از حضور نفس است. و ذکر خداوند متعال همان دعوت، جلب و مهيّا سازي خود براي صفات و اسماي حسناي خداوند متعال است؛ شاهد ديدن او در هستي، سيطره و چيرگي او بر عالم وجود و در نفس انسان است. و آن، نوعي زندگي کردن روحي و رواني با صفات، اسما، حضور و سيطر خداوند متعال بر تمام عالم هستي است. از جمل اين اسما و صفات ستودن، ستايش، سپاسگزاري،بزرگداشت، تهليل، تحسين و مدح ثنا کردن خداوند متعال است. و از جمله ذکر و ياد خداوند اين است كه انسان به هنگام انجام و يا توجّه به معصيت ، خداوند متعال را به ياد آورده و از آن کار صرف نظر کند. نيز در هنگام کسالت، سستي و کاهلي در امر طاعت خداوند متعال، او را به طاعت تشويق و رهنمون مي گرداند. پس همانا ياد خداوند ـ جلّ و علي ـ در نفس انسان ايجاد خوف کرده و مانع از انجام معصيت شده، او را به طاعت الهي تشويق مي کند. نيايش: حالت درخواست و التماس از خداوند متعال است. نيايش و درخواست، خود يکي از دو روي اين مسأله است و روي اين مسأله است وروي ديگر آن پذيرش و قبول حاجت است. دعا از بنده و اجابت از خداوند متعال است. حالت سوم، کوشش هاي روحي و رواني در رسيدن به خداوند متعال و تلاش در حرکت به سوي اوست. همين خود يعني حرکت روحي و رواني که بنده به وسيل آن به دنبال رضايت خداوند متعال و جلب رحمت و بخشايش و اعتماد و حمايت خداوند ـ جلّ و علي ـ قرار مي گيرد. اين حالت از نوع اوّل ذکر، يعني حمد يا سپاسگزاري يا مدح کردن نيست، و همان طور که مشخص است، از نوع نيايش و درخواست هم نيست؛ زيرا دعا نوعي داد و ستد با خداوند است. بنده درخواست خود را نزد خداوند متعال عرضه مي دارد و استجابت يا برآوردن درخواست و نداري خود را از خداوند متعال مي خواهد، به او پناه مي برد و از کمک و ياري مي جويد. و اين نوع سوم همان کوشش و حرکت دروني است که در جهت واگذاري کارها به خداوند متعال، توکّل به او و پناه جستن به او از شرّ شيطان رانده شده انجام مي شود. و اين ها از مقول حمد، مدح، ذکر و نيايش نيست، بلکه اين ها از مقول سومي به نام«مقولات لقاء» است که خود، جزو موضوعاتي مانند توجّه و وصال انسان به رضايت و رضوان خداوندي است که با توجّه به محور بحث ما نيازي به مطرح کردن آن نيست و چنان که مي بينيم در بحث هاي عرفان اسلامي هم بابي مستقل براي اين عنوان وجود ندارد. اين موضوع به دليل عدم شناخت گنج هاي معرفتي اين موضوع است.
3. مرحله هاي مياني
گفتيم که منازل مختلف و بسياري از سلوک در بين منازل معرفت و تفويض واقع شده است. نقط آغازين آن ها معرفت است و تقط پاياني آن ها تفويض است و بين اين دو، منازل و مراحل بسياري در راه پرستش، عبوديت و بندگي خداوند متعال قرار دارد و در هر منزلي از اين منازل کوشش هايي دوگانه، در پيوند با هم، امّا با جهت هايي مخالفت هم وجود دارد. گام نخستين: ضعيف گردانيدن خوديت و هواي نفس و مطيع ساختن، پايبند کردن و مهار کردن آن دو براي دستورات خداوند متعال و اصلاح و مستعد کردن آن دو براي دستورات خداوند است. بخش پاياني اين مرحله نابود کردن خودپرستي و هوا پرستي و متوقّف ساختن آن و آزاد کردنش از هر چه که به او و هر آن چه که به هواي نفس وابسته باشد است. و گام بعدي، ترقّي و عروج به سوي خداوند متعال با هدف بازگشت از گناهان و سرکشي ها است، که همان«توبه» است. و آن پايبندي به اوامر و فرمانبرداري از احکام الهي و رعايت مقررات و حدود الهي و پرهيز از زير پاگذاشتن آن هاست. اين ها خود منازل و مراحل فراواني از ترقي و عروج به سوي خداوند متعال و محبّت، عشق، الفت، فرمانبردري و وصول به او را شامل مي شوند. اين مراحل داراي ابعادي(دو بعد) است: بعد اوّل، شناخت و بعد دوم، سلوک است. بين شناخت و سلوک پيوند محکمي است؛ يعني سلوک از معرفت ناشي مي شود و هر معرفتي، نيز سلوکي از سنخ خود دارد. پس اگر داراي ابعادي(دو بعد) است: بعد اوّل، شناخت و بعد دوم، سلوک است. بين شناخت و سلوک پيوند محکمي است؛ يعني سلوک از معرفت ناشي مي شود و هر معرفتي، نيز سلوکي از سنخ خود دارد. پس اگر انسان بداند که خداوند متعال، پروردگار جهانيان، بخشنده و مهربان است، خدا را ستوده و فقط او را ستايش مي کند. و اگر بداند که خداوند متعال تنها فرمانروا و حکمران بندگان خود است، مطيع خداوند متعال شده و تنها او را خواهد پرستيد. و اگر بداند که خداوند متعال دعاي بندگان خود راقبول و به استجابت مي رساند، هر آينه او را با اشتياق به کمک خواهد خواست. و اگر بداند که خداوند متعال بسيار آمرزنده است، از او پوزش خواسته، به سوي او بر مي گردد. و اگر بداند خداوند متعال مجازات سختي براي کارهاي بد بندگانش در نظر گرفته است، از بلندمرتبگي پروردگارش ترسيده، از انجام گناه صرف نظر مي کند. و اگر بداند رحمت خداوند متعال رحمتي گسترده و جامع الاطراف است، سخت به او اميدوار شده، به آن دل خواهد بست. و اگر بداند که خداوند متعال چقدر مشتاق و دوستدار بندگانش است، او نيز به سوي خداوند متعال مشتاق خواهد شد و او را محبوب خود قرار خواهد داد.