مبناگروی تصدیقات و توجیه باورها در فلسفه اسلامی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مبناگروی تصدیقات و توجیه باورها در فلسفه اسلامی - نسخه متنی

‌عسکری‌ سلیمانی امیری‌

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

‌ ‌مبناگروي‌ تصديقات‌ و توجيه‌ باورها در فلسفة‌ اسلامي‌

‌ ‌عسگري‌ سليماني‌ اميري‌

‌ ‌اشاره:

بحث‌ و بررسي‌ پيرامون‌ مسألة‌ «توجيه» بخش‌ مهم‌ و عمده‌اي‌ از دغدغه‌ها و چالش‌هاي‌ معرفت‌شناسي‌ نوين‌ را به‌ خود اختصاص‌ داده‌ است. اگر چه‌ اين‌ بحث‌ در دورة‌ معاصر ويژگيهايي‌ خاص‌ و بعضاً‌ منحصر به‌ فرد دارد، ليكن‌ اصل‌ و طرح‌ اين‌ بحث‌ دست‌ كم‌ از زمان‌ افلاطون‌ بوده‌ است‌ و پس‌ از او نيز همواره، به‌ طور جدي‌ مورد بررسي‌ و موشكافي‌ قرار گرفته‌ است.

در اين‌ ميان‌ فلسفة‌ اسلامي‌ نيز نقشي‌ در خور و سازنده‌ ايفا كرده‌ و به‌ ابعاد مختلف‌ اين‌ موضوع‌ به‌ نحوي‌ عميق‌ پرداخته‌ است.

آنچه‌ در اين‌ مقاله‌ مورد بررسي‌ و توجه‌ قرار گرفته‌ است‌ تبيين‌ برخي‌ مفاهيم‌ اساسي‌ و نيز نحوة‌ رويكرد فلسفة‌ اسلامي‌ به‌ اين‌ موضوع‌ و تأكيد ويژه‌ بر نقش‌ اوليات‌ به‌ مثابه‌ باورهاي‌ يقيني‌ پايه‌ در شكل‌گيري‌ باورهاي‌ موجه‌ است.

‌ ‌مقدمة‌ بحث‌

علوم‌ برهاني‌ همچون‌ فلسفه‌ و رياضيات‌ بر پايه‌هايي‌ يقيني‌ استوارند كه‌ آنها را مبادي‌ برهاني،(1) مي‌نامند. اين‌ مبادي، به‌ شش‌ دسته‌ تقسيم‌ مي‌شود: اوليات، محسوسات، متواترات، تجربيات، فطريات‌ و حدسيات. در ميان‌ اين‌ شش‌ دسته، دو دستة‌ اول‌ حقيقتاً‌ از مبادي‌ علوم‌ برهاني‌ به‌ حساب‌ مي‌آيند و مابقي(2) جزو مبادي‌ نيستند؛ زيرا رسيدن‌ به‌ آنها متوقف‌ بر وسايط‌ و مبادي‌ است.

محسوسات(3) به‌ دو قسم‌ است. محسوس‌ به‌ حس‌ ظاهر ؛ مانند «خورشيد تابان‌ است» كه‌ از راه‌ يكي‌ از حواس‌ پنج‌ گانه‌ حاصل‌ مي‌شود و محسوس‌ به‌ حس‌ باطن كه‌ آن‌ را وجدانيات مي‌نامند.

اما پايه‌هاي‌ اساسي(4) در علوم‌ برهاني‌ همان‌ اوليات‌ است. اوليات‌ در منطقِ‌ فيلسوفان‌ مسلمان، از علوم‌ يقيني‌ خود معيار است‌ و به‌ اصطلاح، علت‌ تصديق‌ در اوليات، اجزاي‌ تشكيل‌ دهندة‌ آنهاست.(5) اما اين‌ كه‌ اوليات‌ چند تاست‌ و آيا تعداد آنها حد‌ خاصي‌ دارد، در اين‌ زمينه، چندان‌ كاري‌ جد‌ي‌ از سوي‌ منطق‌ دانان‌ صورت‌ نگرفته‌ و حتي‌ برخي‌ تعداد آنها را در چهار خلاصه‌ كرده(6) و برخي‌ به‌ نُه‌ افزايش‌ داده‌اند.(7) اين‌ نوشتار تحقيقي‌ است‌ در مبنا گروي‌ و اين‌كه‌ علوم‌ پايه‌ چند دسته‌ است، آنها به‌ عدد خاصي‌ محدود نيستند و توجيه‌ علوم‌ پايه‌ و سپس‌ توجيه‌ علوم‌ مبتني‌ بر پايه‌ - يعني‌ نظريات‌ - چگونه‌ است.

امروزه، در معرفت‌شناسي، در زمينة‌ موجه‌ سازي‌ باورها، دست‌ كم‌ دو ديدگاه‌ رقيب‌ وجود دارد: يك‌ ديدگاه‌ موجه‌ سازي‌ باورها را بر انسجام‌ باورها قرار داده‌ كه‌ از اين‌ نظريه، به‌ انسجام‌ گروي (8)(Coherentism) ياد مي‌كنند. در اين‌ نظريه، قضية‌P موجَّه‌ است‌ اگر حذف‌P و جايگزين‌ مقابل‌ آن‌ با ساير گزاره‌ها منسجم‌تر نباشد، و گرنه‌P موجَّه‌ نيست.

ديدگاه‌ ديگر باورها را بر دو قسم‌ مي‌كند و موجه‌ سازي‌ بيش‌تر باورها را بر يك‌ سلسله‌ باورهاي‌ پايه‌ قرار مي‌دهد. ولي‌ باورهاي‌ پايه‌ خود توجيه‌اند. به‌ عبارت‌ ديگر، بيش‌تر باورها با استدلال‌ موجَّه‌ مي‌شوند و براي‌ توجيه‌ آنها از راه‌ استدلال، به‌ ناچار به‌ باورهايي‌ مي‌رسيم‌ كه‌ در موجَّه‌ سازيشان‌ نيازي‌ به‌ استدلال‌ نيست. از اين‌رو، اين‌ نوع‌ باورها پايه‌ و خود توجيه‌اند. اين‌ نظريه، كه‌ به‌ نظرية‌ مبنا گروي (9)(Fondationalism) معروف‌ است، در درون‌ خود، تقريرهاي‌ مختلفي‌ دارد كه‌ در تقرير سنتي‌ آن، باورهاي‌ حسي‌ مبنا و پايه‌اند. اما در فلسفة‌ اسلامي، مبناگروي، پايه‌ را تنها حس‌ قرار نمي‌دهد، بلكه‌ علاوه‌ بر حس، اوليات‌ را نيز از باورهاي‌ پايه‌ به‌ شمار مي‌آورد و عمده‌ در مبناگروي‌ اسلامي(10) همين‌ اوليات‌ است. مقايسه‌ ميان‌ انواع‌ مبنا گروي، به‌ خصوص‌ ميان‌ مبنا گروي‌ اسلامي‌ با ساير تقارير مبنا گروي، خود مجال‌ وسيعي‌ مي‌طلبد كه‌ اين‌ مختصر محل‌ پرداختن‌ بدان‌ نيست.

علومي(11) كه‌ بشر با آنها سر و كار دارد همه‌ در يك‌ پايه‌ و درجة‌ معرفتي‌ نيستند؛ برخي‌ از آنها يقيني‌اند و برخي‌ ديگر ظني. در اين‌ مقال، به‌ گزاره‌هايي‌ پرداخته‌ مي‌شود كه‌ يقين‌ به‌ آن‌ حاصل‌ مي‌شود و براي‌ علوم‌ يقيني‌ ديگر مبنا قرار داده‌ مي‌شوند. به‌ عبارت‌ ديگر، به‌ گزاره‌هاي‌ يقيني‌ پرداخته‌ مي‌شود كه‌ يا خود پايه‌ براي‌ علوم‌ يقيني‌ ديگرند و يا از علوم‌ پاية‌ بي‌واسطه‌ يا با واسطه‌ استنتاج‌ شده‌اند و نشان‌ داده‌ مي‌شود كه‌ علوم‌ پايه‌ چند دسته‌اند. براي‌ تبيين‌ اين‌ نظريه، بحث‌ از تصورات‌ آغاز مي‌شود:

‌ ‌تصورات‌

1. هر كس‌ انبوهي‌ از تصورات‌ و مفاهيم‌ متفاوت‌ در ذهن‌ خود دارد و در طول‌ حيات‌ علمي‌ و غير علمي‌اش، بر شمار آنها افزوده‌ مي‌شود. اين‌ تصورات‌ اگر چه‌ هر يك‌ منشأيي‌ دارد و در درون‌ خود، به‌ اقسامي‌ منقسم‌ مي‌شود، اما با توجه‌ به‌ هدفي‌ كه‌ اين‌ مقال‌ دنبال‌ مي‌كند، بحث‌ از اين‌ منشأها و اقسام‌ آنها اهميت‌ چنداني‌ ندارد. مهم‌ نيست‌ كه‌ چگونه‌ و از كجا مفهوم‌ علت، خدا، وحدت، آب، اكسيژن، زرد، سرخ، شيرين، كلي، جزيي‌ و، نقد آن‌ در ذهن‌ ما آمده‌ و چه‌ فرايندي‌ را در ذهن‌ گذرانده. تا ما به‌ آنها دسترسي‌ پيدا كرده‌ايم‌ و نيز مهم‌ نيست‌ كه‌ مفهوم‌ وحدت‌ و شيريني‌ با آن‌ كه‌ هر دو را وصف‌ مي‌دانيم‌ چه‌ تفاوتي‌ با هم‌ دارد. اگر چه‌ رده‌ بندي‌ مفاهيم‌ در جاي‌ خود مهم‌ است، ولي‌ در اين‌ بحث، چندان‌ اهميتي‌ ندارد. مهم‌ آن‌ است‌ كه‌ بدانيم‌ اين‌ مفاهيم‌ و نظاير آن‌ را داريم.

2. خاصيت‌ مفهوم‌ و تصور، حكايتگري‌ است‌ و چيزي‌ كه‌ توسط‌ مفهومي‌ نموده‌ مي‌شود محكي‌ است. مفهوم‌ به‌ منزلة‌ آينه‌اي‌ است‌ كه‌ صورت‌ هر چيزي‌ در آن‌ نموده‌ مي‌شود. بنابراين، مفاهيم‌ آلاتي‌ براي‌ نشان‌ دادن‌ محكي‌هاي‌ خود هستند و هر محكي‌ به‌ قدري‌ كه‌ فهم‌ گردد نشان‌ داده‌ مي‌شود؛ مثلاً، مفهوم‌ اكسيژن‌ فقط‌ حاكي‌ از اكسيژن‌ است، نه‌ اكسيژن‌ موجود يا معدوم. اگر در جهان، هيچ‌ اكسيژني‌ نباشد، باز اين‌ مفهوم‌ حاكي‌ از اكسيژن‌ است. پس‌ مفهوم‌ حاكي‌ از شيء خارجي‌ موجود نيست.

3. مفاهيم‌ متمايز و گوناگون‌ الزاماً‌ تباين‌ مفهومي‌ ندارند؛ ممكن‌ است‌ دو مفهوم‌ متمايز متباين‌ باشند؛ مانند دو مفهوم‌ سفيد و شيرين و ممكن‌ است‌ متباين‌ نباشند، بلكه‌ يك‌ مفهوم‌ دربردارندة‌ يك‌ يا چند مفهوم‌ ديگر باشد؛ مانند مفهوم‌ مثلث كه‌ متضمنِ‌ مفهوم‌ سه ، ضلع و بسته است.

4. بنابراين، مي‌توانيم‌ بگوييم: هر شخصي،n مفهوم‌ در ذهن‌ خود دارد. از اين‌رو، اگر كسي‌ يك‌ مفهوم‌ در ذهن‌ داشته‌ باشد آن‌ گاه‌ 1n= و اگر دو مفهوم‌ در ذهن‌ داشته‌ باشد 2n= وهكذا.

5. مراد از يك‌ مفهوم مفهومي‌ است‌ كه‌ به‌ ازاي‌ آن‌ دست‌ كم‌ يك‌ واژه‌ قرار مي‌گيرد كه‌ با آن‌ واژه، به‌ آن‌ مفهوم‌ منتقل‌ مي‌شويم. بنابراين، تركيب‌ دو واژه‌ كه‌ هر كدام‌ دال‌ بر مفهومي‌ است، خود دال‌ بر مفهوم‌ سومي‌ است؛ مانند حيوان‌ ناطق يا نابينا كه‌ اولي‌ مركب‌ از حيوان و ناطق و دومي‌ مركب‌ از نا و بينا است.

‌ ‌قضايا

1. همچنان‌ كه‌ هر شخص‌ تصوراتي‌ در ذهن‌ دارد، تصديقاتي‌ نيز دارد كه‌ از آنها به‌ قضايا ياد مي‌شود، خواه‌ به‌ آن‌ قضايا باورِ‌ يقيني‌ داشته‌ باشد يا نداشته‌ باشد و خواه‌ آنها صادق‌ باشند يا نباشند.

2. قضايا يا بسيط‌ است‌ و يا مركب(12)؛ يعني‌ قضايا يا صرفاً‌ از تصورات‌ و مفاهيم‌ تشكيل‌ مي‌شود و يا از تركيب‌ دو يا چند قضيه‌ به‌ دست‌ مي‌آيد. قضاياي‌ بسيط‌ قضايايي‌ است‌ كه‌ دست‌ كم‌ از دو مفهوم‌ تركيب‌ مي‌شود و مفاد آن‌ اتحاد، بلكه‌ وحدت‌ آن‌ دو مفهوم‌ است. در هر قضية‌ حملي، دو ركن‌ اصلي‌ وجود دارد كه‌ يكي‌ موضوع‌ و ديگري‌ محمول‌ قضيه‌ است‌ و ممكن‌ است‌ موضوع‌ يا محمول‌ مركب‌ از چند مفهوم‌ باشد؛ مانند «انسان‌ حيوانِ‌ ناطق‌ است» كه‌ در اين‌ مثال، محمول‌ مركب‌ است.

3. هر شخصي‌ قادر بر حمل‌ است؛ يعني‌ مي‌تواند هر يك‌ ازn مفهوم‌ را موضوع‌ يا محمول‌ قرار دهد و قضية‌ حمليه‌اي‌ بسازد. اگر محمول‌ را بر موضوع‌ حمل‌ كند، قضيه‌ موجبه‌ است‌ و اگر سلب‌ كند قضية‌ سالبه‌ مي‌باشد.

4. همان‌ گونه‌ كه‌ يك‌ مفهوم‌ را مي‌توان‌ بر مفهوم‌ ديگر حمل‌ يا سلب‌ كرد، مي‌توان‌ يك‌ مفهوم‌ را بر خودش‌ حمل‌ يا سلب‌ كرد.

5. بنابراين، هر كس‌ قادر است‌ باn مفهوم‌ 22n قضيه‌ بسازد و مي‌تواند با 22n قضيه‌ سر و كار داشته‌ باشد؛ زيرا، اگر فرضاً‌ شخصي‌ يك‌ مفهوم‌ داشته‌ باشد پس‌ در توان‌ او هست‌ كه‌ دو قضيه‌ تاليف‌ كند؛ يعني‌ آن‌ مفهوم‌ را بر خودش‌ حمل‌ كند يا از آن‌ سلب‌ نمايد. بنابراين، 2=12*2 و اگر دو مفهوم‌ داشته‌ باشد، در قدرت‌ او هست‌ كه‌ هشت‌ قضيه‌ بسازد: 8=22*2؛ زيرا اگر دو مفهوم‌a وb را داشته‌ باشد، مي‌تواند قضاياي‌ ذيل‌ را بسازد:

(1) «a ،a است»

(2) «a ،a نيست»

(3) «b ،b است»

(4) «b ،b نيست»

(5) «a ،b است»

(6) «a ،b نيست»

(7) «b ،a است»

(8) «b ،a نيست»

و اگر سه‌ مفهوم‌ داشته‌ باشد، با هجده‌ قضيه‌ روبه‌رو مي‌شود وهكذا. پس‌ هر كس‌ دست‌ كم‌ با 2n2 قضيه‌ رو به‌ رو مي‌شود.

6. 22n قضيه‌ حد‌اقل‌ قضايايي‌ است‌ كه‌ ممكن‌ است‌ هر كس‌ با داشتن‌n مفهوم‌ با آن‌ مواجه‌ شود. فقط‌ در صورتي‌ كه‌ 1n=، باشد، حداقل‌ و حداكثر با دو قضيه‌ رو به‌ رو مي‌شود؛ اما اگر 1n<، در اين‌ صورت، با بيش‌ از 22n قضيه‌ رو به‌ رو خواهد شد؛ با داشتن‌ دو مفهوم‌a وb ، علاوه‌ بر هشت‌ قضية‌ سابق، دست‌ كم‌ با قضاياي‌ ذيل‌ نيز رو به‌ رو هستيم:

(9) « ab ، ab است»

(10) « ab ، ab نيست»

(11) « ab ،a است»

(12) « ab ،a نيست»

(13) « ab ،b است»

(14) « ab ،b نيست»

(15) «a ، ab است»

(16) «a ، ab نيست»

(17) «b ، ab است»

(18) «b ، ab نيست»

و اگر سه‌ مفهوم‌a ،b وc داشته‌ باشيم، از مفهومِ‌ abc با خودش‌ و با تركيب‌ دوتايي‌ از آنها و با هر يك‌ از آنها مي‌توان‌ به‌ همين‌ شكل‌ قضيه‌ ساخت. تعداد قضاياي‌ مازاد بر 22n را با نمادm نشان‌ مي‌دهيم‌ و چون‌ هميشه‌ بيش‌ از يك‌ مفهوم‌ در ذهن‌ موجود است، بنابراين، مي‌توان‌ گفت: هميشه‌ هر كس‌ با ( 2(m + 2n قضية‌ حمليه‌ رو به‌ روست.

7. آيا ( 2(m + 2n قضيه‌ در ذهن‌ هر كس‌ فعليت‌ دارد؟ پاسخ‌ منفي‌ است؛ زيرا بر فرض‌ آن‌ كه‌n مفهوم‌ در ذهن‌ كسي‌ فعليت‌ داشته‌ باشد، تركيب‌n مفهوم‌ فعليت‌ ندارد. بنابراين، در توان‌ بشر هست‌ كه‌ با (2(m + 2n قضيه‌ رو به‌ رو شود و (2(m + 2n بالقوه‌ در ذهن‌ هركس‌ موجود است.

‌ ‌نفس‌الامر و محكي‌ قضايا

8 . همان‌ گونه‌ كه‌ هر مفهوم‌ و تصوري‌ حكايت‌ از چيزي‌ دارد كه‌ آن‌ چيز محكيٍّ‌ مفهوم‌ و تصور است، هر قضيه‌اي‌ نيز حاكي‌ از چيزي‌ است‌ و محكي‌ دارد. خود قضايا همانند مفاهيم‌ و تصورات‌ ظرفي‌ دارند كه‌ از آن‌ به‌ ذهن ياد مي‌كنند و محكيات‌ آنها نيز ظرفي‌ ديگر داد كه‌ مفهوم‌ قضيه‌ از آن‌ ظرف‌ حكايت‌ مي‌كند كه‌ از اين‌ به‌ خارج ياد مي‌كنند. بنابراين، محكي‌ قضايا نسبت‌ به‌ خود قضايا خارج‌ محسوب‌ مي‌شود. حتي‌ اگر قضيه‌اي‌ ناظر به‌ ذهن‌ باشد، باز هم‌ محكي‌ آن‌ خارج‌ محسوب‌ مي‌شود و در اين‌ صورت، ذهن‌ به‌ صورت‌ طبقه‌ طبقه‌ در نظر گرفته‌ مي‌شود كه‌ طبقة‌ فوقاني‌ نسبت‌ به‌ طبقة‌ زيرين‌ ذهن‌ محسوب‌ مي‌شود و طبقة‌ زيرين‌ خارج‌ آن؛ زيرا طبقة‌ زيرين‌ منظور اولية‌ طبقة‌ فوقاني‌ است. مثلاً، وقتي‌ گفته‌ مي‌شود «انسان‌ كلي‌ است»، موضوع‌ قضيه‌ مفهوم‌ انسان است‌ نه‌ ذات‌ انسان‌ خارجي. بنابراين، خود قضية‌ ناظر به‌ مفهوم‌ انسان‌ در ذهن‌ هر كسي‌ - از جمله‌ شخصي‌ است‌ كه‌ اين‌ قضيه‌ را به‌ ذهن‌ مي‌آورد. بنابراين، محكي‌ اين‌ قضيه‌ اذهاني‌ است‌ كه‌ اين‌ قضيه‌ به‌ آنها ناظر است. از اين‌رو، تقسيم‌ قضيه‌ به‌ ذهني‌ و خارجي‌ به‌ لحاظ‌ محكي‌ قضاياست‌ و اين‌ تقسيم‌ يك‌ تقسيم‌ قياسي‌ و اضافي‌ است؛ يعني‌ برخي‌ قضايا نسبت‌ به‌ برخي‌ ديگر ذهني‌ است‌ و اين‌ تقسيم‌ منافات‌ ندارد با اين‌ كه‌ محكي‌ قضيه‌ هميشه‌ خارج‌ است‌ و خارج‌ به‌ اين‌ معناي‌ عام‌ را نفس‌الامر و واقع مي‌ناميم. پس‌ نفس‌الامر محكي‌ قضايا مي‌باشد كه‌ قضايا با آن‌ منطبق‌ است‌ يا منطبق‌ نيست.

‌ ‌صدق‌ و كذب‌ قضايا

9. هر گاه‌ قضيه‌اي‌ با محكي‌ خود سنجيده‌ شود و مطابق‌ با آن‌ باشد صادق‌ است، و گرنه‌ كاذب‌ است. به‌ عبارت‌ ديگر، هر گاه‌ بر شيئي، هم‌ مفهوم‌ موضوع‌ و هم‌ مفهوم‌ محمول‌ در قضاياي‌ حملية‌ موجبه‌ منطبق‌ باشد، صادق‌ است، و گرنه‌ كاذب‌ است‌ و در حملية‌ سالبه، هر گاه‌ آن‌ دو مفهوم‌ بر هم‌ منطبق‌ نباشد، صادق‌ است، و گرنه‌ كاذب‌ مي‌باشد.

10. در ميان‌ (2(m + 2n قضيه،n قضيه‌ حمل‌ شيء بر نفس‌ است‌ و صادق‌ مي‌باشد وn قضيه‌ سلب‌ شيء از نفس‌ است‌ و كاذب‌ است، زيرا هر يك‌ ازn تصور و مفهومي‌ را كه‌ در ذهن‌ داريم، مي‌توانيم‌ بر خودش‌ حمل‌ يا از خودش‌ سلب‌ كنيم.

11. در ميان‌ (2(m + 2n قضيه،4n قضيه‌ داريم‌ كه‌ هر يك‌ ازn مفهوم، بر نقيض‌ خود حمل‌ يا از آن‌ سلب‌ مي‌شود و يا نقيض‌n مفهوم‌ بر آنها حمل‌ يا از آنها سلب‌ مي‌شود؛ مثلاً، با مفهوم‌ انسان چهار قضيه‌ ذيل‌ را مي‌سازيم:

(1) «انسان‌ غير انسان‌ است»

(2) «انسان‌ غير انسان‌ نيست»

(3) «غير انسان‌ انسان‌ است»

(4) «غير انسان‌ انسان‌ نيست»

در اين‌ چهار قضيه، موجبه‌ها كاذب‌ و سالبه‌ها صادق‌ است.

‌ ‌باور

12. باور يا اعتقاد حالتي‌ رواني‌ در انسان‌ است‌ كه‌ به‌ قضيه‌ تعلق‌ مي‌گيرد. به‌ عبارت‌ ديگر، ما هميشه‌ به‌ قضيه‌اي‌ باور داريم‌ و باور به‌ قضيه‌ تعلق‌ مي‌گيرد. مثلاً، ما باور داريم‌ كه‌ «خداوند موجود است»، «اين‌ كاغذ سفيد است»، «مجموع‌ زواياي‌ داخلي‌ مثلث‌ برابر با دو قائمه‌ است» وهكذا.

13. ممكن‌ است‌ شخص‌ نسبت‌ به‌ قضية‌ معيني‌ يا نقيض‌ آن‌ باور داشته‌ باشد، ولي‌ نمي‌تواند قضيه‌اي‌ و نقيض‌ آن‌ را باور كند. همچنين، نمي‌تواند به‌ يك‌ قضيه‌ و نقيض‌ آن‌ باور نداشته‌ باشد. البته‌ ممكن‌ است‌ هر يك‌ از آن‌ دو را - به‌ خصوص‌ - باور نكند؛ يعني‌ نمي‌تواند باور داشته‌ باشد كه‌ هيچ‌ يك‌ از دو طرف‌ نقيض‌ واقع‌ نيست. به‌ عبارت‌ ديگر، هميشه‌ بايد به‌ منفصله‌اي‌ كه‌ از دو نقيض‌ تشكيل‌ مي‌شود باور داشت، گر چه‌ اطراف‌ فصلي‌ هر كدام‌ به‌ تنهايي‌ مشكوك‌ باشد. اما مي‌توان‌ قضيه‌اي‌ و سلب‌ آن‌ را باور نداشت؛ مثلاً، ما نه‌ به‌ «هر حيواني‌ انسان‌ است» باور داريم‌ و نه‌ به‌ سلب‌ آن؛ يعني‌ به: «هيچ‌ حيواني‌ انسان‌ نيست.»(13)

براي‌ رسيدن‌ به‌ يك‌ باور، يا استدلال‌ واسطه‌ مي‌شود و يا چنين‌ نيست. اينك‌ رسيدن‌ به‌ باور از راه‌ استدلال‌ بررسي‌ مي‌شود:

استدلال:

14. رسيدن‌ به‌ يك‌ باور از راه‌ استدلال‌ اين‌ است‌ كه‌ - مثلاً‌ - اجزاي‌ يك‌ قضيه‌ را به‌ طور منظم‌ جا به‌ جا كنيم‌ و يا - مثلاً‌ - چند قضيه‌ را به‌ گونه‌اي‌ تنظيم‌ نماييم‌ كه‌ قضية‌ ديگري‌ به‌ دست‌ آيد؛ مثلاً، در ميان‌ (2(m + 2n قضيه، قضية‌x را در نظر مي‌گيريم‌ كه‌ برايمان‌ مجهول‌ است. حال‌ در ميان‌ 2n2 - x) + (m قضيه، دو يا چند قضيه‌ را به‌ گونه‌اي‌ تنظيم‌ مي‌كنيم‌ كه‌ ما را به‌ قضية‌x برساند. بنابراين، هر گاه‌ قضاياي‌ به‌ كار گرفته‌ شده‌ را باور داشته‌ باشيم، در اين‌ صورت‌ ممكن‌ است‌ به‌x باور پيدا كنيم.

دور در استدلال:

15. در اين‌ كه‌ برخي‌ از باورها را از راه‌ استدلال‌ به‌ دست‌ مي‌آوريم، شكي‌ وجود ندارد. اما آيا مي‌توان‌ تمام‌ (2(m + 2n قضيه‌ را با استدلال‌ باور كرد؟ اگر هر يك‌ از (2(m + 2n قضيه‌ مجهول‌ باشد و با قضايايي‌ داخل‌ در اين‌ مجموعه‌ معلوم‌ شود، لازم‌ مي‌آيد كه‌ هيچ‌ كدام‌ از آنها معلوم‌ نگردد؛ زيرا در صورتي‌ مي‌توان‌ به‌ قضية‌ 1x باور داشت‌ كه‌ بتوان‌ از قضيه‌ 2x و 3x كمك‌ گرفت‌ و چون‌ هر يك‌ از آنها به‌ نوبة‌ خود، متعلق‌ باور نيست‌ و به‌ اصطلاح‌ مجهول‌ است، بايد از 4x و 5x و... كمك‌ گرفت‌ تا معلوم‌ شود و هر يك‌ از اين‌ قضايابه‌ نوبة‌ خود، به‌ قضاياي‌ ديگري‌ نيازمند است‌ تا معلوم‌ شود و چون‌ مجموعة‌ (2(m + 2n محدود است، نه‌ نا محدود، بنابراين، وقتي‌ به‌ آخرين‌ قضيه‌ برسيم‌ بايد برگرديم‌ و آن‌ را به‌ 1x و 2x معلوم‌ كنيم‌ و اين‌ دور در استدلال است‌ كه‌ آشكارا باطل‌ است. بنابراين، راه‌ رسيدن‌ به‌ همة‌ باورها استدلال‌ نيست. از اين‌ رو، اگر استدلال‌ يكي‌ از راه‌هاي‌ باور است، بايد بپذيريم‌ كه‌ باورهاي‌ پايه‌اي‌ داريم‌ كه‌ باورهاي‌ مستنتج‌ را فراچنگ‌ ما قرار مي‌دهد. پس‌ باور به‌ يك‌ يا چند قضية‌ پايه‌ موجِب‌ باور به‌ يك‌ يا چند قضية‌ ديگر به‌ جز پايه‌ مي‌شود و باورهاي‌ پايه‌ از استدلال‌ به‌ دست‌ نمي‌آيد، و گرنه‌ باورهاي‌ پايه‌ در كار نبود.

غير استدلال:

16. باورهايي‌ كه‌ از راه‌ استدلال‌ به‌ دست‌ نمي‌آيد ممكن‌ است‌ براي‌ باورهاي‌ ديگر، پايه‌ قرار گيرد اين‌ نوع‌ باورها يا از راه‌ حس‌ به‌ دست‌ مي‌آيد و يا از راه‌ ادراك‌ تصورات.

‌ ‌باور از راه‌ حس‌

17. باورهاي‌ حسي(14) ما يا از راه‌ حس‌ ظاهري‌ به‌ دست‌ مي‌آيد كه‌ از آن‌ به‌ حسيات‌ يا محسوسات‌ ياد مي‌كنند؛ مانند «اين‌ صفحه‌ سفيد است» و يا وجدانيات‌ كه‌ دستة‌ ديگري‌ از باورهاي‌ حسي‌ است‌ و معمولاً‌ با حس‌ دروني‌ به‌ دست‌ مي‌آيد؛ مانند «من‌ گرسنه‌ام» و گاهي‌ بدون‌ هيچ‌ واسطه‌اي، معلوم‌ واقع‌ مي‌شود؛ مانند «من‌ هستم.»

18. مبدأ باور به‌ حسيات‌ كنش‌ و واكنش‌ بدن‌ و شيء محسوس‌ است. اين‌ كنش‌ و واكنش‌ در ما تصويري‌ را مي‌نمايد كه‌ واسطه‌ در علم‌ و باور مي‌شود. مبدأ باور در وجدانيات، حضور خود معلوم‌ در پيشگاه‌ نفس‌ است. بنابراين، وجدانيات‌ علوم‌ حصولي‌ بر گرفته‌ از علوم‌ حضوري‌ است. چون‌ ما حقيقت‌ گرسنگي‌ را بي‌واسطه‌ يافته‌ايم؛ مي‌توانيم‌ بگوييم: «من‌ گرسنه‌ام.»

‌ ‌باور از راه‌ ادراك‌ تصورات‌

19. براي‌ رسيدن‌ به‌ بعضي‌ از باورها، كافي‌ است‌ بعضي‌ از تصورات‌ را با بعضي‌ ديگر نسبت‌ دهيم. در اثر توجه‌ به‌ نسبت‌ بين‌ تصورات، حكم‌ به‌ تصورات‌ مي‌شود و باور حاصل‌ مي‌آيد.

باورهايي‌ را كه‌ صرفاً‌ از راه‌ ادراك‌ تصورات‌ حاصل‌ مي‌شود اوليات(15) مي‌نامند و در تعريف‌ آنها مي‌گويند: قضايايي‌ كه‌ صرف‌ تصور دو طرف‌ قضيه‌ - مثلاً‌ صرف‌ تصور موضوع‌ و محمول‌ در حمليات‌ - كافي‌ براي‌ تصديق‌ به‌ قضيه‌ است؛ مانند «كل‌ از جزء خود بزرگ‌تر است». بايد توجه‌ داشت‌ كه‌ مراد از تصديق‌ اعم‌ از تصديق‌ به‌ صدق‌ قضيه‌ يا تصديق‌ به‌ كذب‌ آن‌ است. بنابراين، «كل‌ از جزء خود بزرگ‌تر نيست» از اوليات‌ است، منتهي‌ اولي‌ الكذب‌ است، نه‌ اولي‌ الصدق. منطق‌ دانان‌ اولي‌ الكذب‌ها را مطرح‌ نكرده‌اند؛ زيرا دنبال‌ قضاياي‌ صادق‌ بوده‌اند. ولي‌ طبق‌ تعريف، اولي‌ الكذب‌ها نيز با صرف‌ تصور اطراف‌ قضيه‌ تصديق‌ حاصل‌ مي‌آيد. تنها برخي‌ از كساني(16) كه‌ حمل‌ ذاتي‌ اولي‌ را مطرح‌ كرده‌اند، تذكر داده‌اند كه‌ اولي‌ بود نه‌ اين‌ نوع‌ حمل‌ها به‌ سبب‌ اولي‌ الصدق‌ يا اولي‌ الكذب‌ بودن‌ آنهاست. به‌ عبارت‌ ديگر، اوليات‌ در يك‌ دسته‌ بندي‌ به‌ اولي‌ الصدق‌ و اولي‌ الكذب‌ تقسيم‌ مي‌شود كه‌ اولي‌ الصدق‌ها را باور مي‌كنيم، در صورتي‌ كه‌ مفاهيم‌ به‌ كار رفته‌ در آن‌ را فهميده‌ باشيم‌ و اولي‌ الكذب‌ها را باور نداريم، بلكه‌ نقيض‌ آن‌ را باور مي‌كنيم.
"
بنابراين، در مجموعة‌ (2m + 2n)، دست‌ كم‌6n قضيه‌ داريم‌ كه‌3n از آنها اولي‌ الصدق‌ و3n از آنها اولي‌ الكذب‌ است؛ زيراn قضيه‌ حمل‌ شيء بر نفس‌ است‌ كه‌ اولي‌ الصدق‌ است‌ وn قضيه‌ سلب‌ شيء از نفس‌ است‌ كه‌ اولي‌ الكذب‌ است‌ وn قضيه‌ حمل‌ نقيض‌ شيء بر شيء است‌ كه‌ اولي‌ الكذب‌ است‌ وn قضيه‌ سلب‌ نقيض‌ شيء از شيء است‌ كه‌ اولي‌ الصدق‌ است‌ وn قضيه‌ حمل‌ شيء بر نقيض‌ خود است‌ كه‌ اولي‌ الكذب‌ است‌ وn قضيه‌ سلب‌ شيء از نقيض‌ آن‌ كه‌ اولي‌ الصدق‌ است. پس، هر گاه‌ يك‌ مفهوم‌ با خودش‌ يا با نقيضاتش‌ سنجيده‌ شود، 3 قضية‌ اولي‌ الصدق‌ و 3 قضية‌ اولي‌ الكذب‌ به‌ دست‌ مي‌آيد و هر گاه‌ دو مفهوم‌ هر يك‌ با خودش‌ يا نقيضاتش‌ سنجيده‌ شود، هر يك‌ از اولي‌ الصدق‌ها و اولي‌ الكذب‌ها دو برابر مي‌شود و سه‌ مفهوم‌ سه‌ برابر وهكذا.

اين‌ كه‌ گفته‌ شد دست‌ كم براي‌ آن‌ است‌ كه‌ ممكن‌ است‌ محمولي‌ از اجزاي‌ مفهومي‌ موضوع‌ و يا از نقيض‌ اجزاي‌ مفهومي‌ موضوع‌ باشد و بر موضوع‌ حمل‌ يا از آن‌ سلب‌ شود كه‌ در اين‌ دو صورت‌ نيز عقل‌ با صرف‌ تصور موضوع‌ و محمول، حكم‌ به‌ صدق‌ يا كذب‌ مي‌كند و قضيه‌ نيز در اين‌ صورت، اولي‌ الصدق‌ يا اولي‌ الكذب‌ مي‌باشد.

20. در منطق، محمولاتي‌ را كه‌ جزو مفهوم‌ موضوع‌ باشد ذاتي مي‌نامند و اگر تعداد قضاياي‌ موجبه‌اي‌ را كه‌ محمولات‌ آنها ذات‌ موضوع‌ است‌ z بناميم، در اين‌ صورت، z2 قضيه‌ داريم‌ كه‌ اولي‌ الصدق‌ يا اولي‌ الكذب‌ است‌ و جزو6n قضيه‌ هم‌ محسوب‌ نمي‌شود؛ زيرا قطعاً‌ قضيه‌اي‌ مانند حمل‌ حيوان‌ بر انسان‌ داريم‌ كه‌ محمول‌ جزء مفهوم‌ موضوع‌ است. بنابراين،2z + 6n) < 6n )؛ زيرا 0 < z .

21. اگر قضاياي‌ تحليلي(17) را طبق‌ تعريف، قضايايي‌ بدانيم‌ كه‌ مفهوم‌ محمول‌ عين‌ يا جزء مفهوم‌ موضوع‌ باشد و بر موضوع‌ حمل‌ شود و به‌ عكس، قضاياي‌ خود متناقض‌ را آن‌ بدانيم‌ كه‌ مفهوم‌ محمول‌ عين‌ يا جزء مفهوم‌ موضوع‌ است‌ و از موضوع‌ سلب‌ مي‌شود، در اين‌ صورت، در ميان‌ 6n) + z2) قضيه‌ برخي‌ تحليل‌ و برخي‌ خود متناقض‌ است‌ و برخي‌ ديگر نه‌ تحليل‌ و نه‌ خود متناقض. بنابراين، اوليات‌ اعم‌ از تحليلي‌ و خود متناقض‌ است. پس‌ اين‌ قضايا نه‌ تحليلي‌ است‌ و نه‌ خود متناقض:

(1) «a ، غيرa است.»

(2) «a ، غيرa نيست.»

(3) «غيرa ،a است.»

(4) «غيرa ،a نيست.»

در اين‌ چهار مورد، موجبه‌ها اولي‌ الكذب‌ و سالبه‌ها اولي‌ الصدق‌ است. اما پرسش‌ مهم‌ در اين‌ جا آن‌ است‌ كه‌ آيا اوليات‌ به‌ مقدار(2z + 6n) محدود مي‌شود يا اولياتي‌ ديگري‌ هم‌ داريم‌ كه‌ فراتر از (2z + 6n) مي‌باشد؟ به‌ عبارت‌ ديگر، در مجموعة‌2z + 6n) )، محمول‌ قضيه‌ يا عين‌ موضوع‌ مي‌باشد يا جزء آن‌ و بر موضوع‌ حمل‌ يا از آن‌ سلب‌ مي‌شود و محمول‌ قضيه‌ يا نقيض‌ موضوع‌ است‌ يا نقيض‌ جزء موضوع‌ و بر موضوع‌ حمل‌ يا از آن‌ سلب‌ مي‌شود. آيا محمول‌ اولياتي‌ كه‌ حمليه‌ است‌ بايد يكي‌ از چهار ويژگي‌ مزبور را داشته‌ باشد؛ يعني‌ محمول‌ عين‌ يا جزء موضوع‌ يا نقيض‌ عين‌ موضوع‌ يا نقيض‌ جزء موضوع‌ باشد؟ براي‌ پاسخ‌ به‌ اين‌ پرسش، و اين‌ كه‌(2z + 6n) كوچك‌تر از مجموعة‌ اوليات‌ مي‌باشد، لازم‌ است‌ بين‌ بالمعني‌ الاعم‌ را توضيح‌ دهيم.

‌ ‌بين‌ بالمعني‌ الاعم(18)

22. هر گاه‌ محمولي‌ كه‌ نه‌ عين‌ موضوع‌ است‌ و نه‌ جزء موضوع‌ آن‌ و نه‌ نقيض‌ هر يك‌ از آن‌ دو و به‌ گونه‌اي‌ است‌ كه‌ صرف‌ تصور موضوع‌ و محمول‌ براي‌ تصديق‌ كافي‌ است‌ - يعني‌ كافي‌ براي‌ حمل‌ محمول‌ بر موضوع‌ كافي‌ باشد - آن‌ را بين‌ بالمعني‌ الاعم خوانند. بنابراين، محمول‌ بين‌ بالمعني‌ الاعم‌ عرضي‌ است‌ كه‌ صرف‌ تصور موضوع‌ و محمول‌ كافي‌ براي‌ تصديق‌ حمل‌ عرضي‌ بر موضوع‌ است؛ مثلاً، زوج‌ بودن‌ براي‌ عدد چهار بين‌ بالمعني‌ الاعم‌ است؛ هر كس‌ زوج‌ و چهار را تصور كند، تصديق‌ خواهد كرد كه‌ عدد چهار زوج‌ است. بنابراين، اوليات‌ مجموعه‌اي‌ فراتر از 6n) + z2) را نشان‌ مي‌دهند؛ زيرا اوليات‌ شامل‌ بين‌ بالمعني‌ الاعم‌ها و نيز نقيض‌ بين‌ بالمعني‌ الاعم‌ها مي‌شود؛ چرا كه‌ نقيض‌ بين‌ بالمعني‌ الاعم‌ از اولي‌ الكذب‌هايي‌ است‌ كه‌ محمول‌ نقيض‌ محمول‌ بين‌ بالمعني‌ الاعم‌ است؛ مانند سلب‌ زوجيت‌ از عدد چهار. از اين‌ رو، حمل‌ و سلب‌ زوجيت‌ از چهار نه‌ تحليلي‌ است‌ و نه‌ خود متناقض.

‌ ‌توجيه‌ باور

23. باور در صورتي‌ پذيرفتني‌ است‌ كه‌ براي‌ آن‌ توجيه‌ معرفتي‌ داشته‌ باشيم. از اين‌ رو، باورهايي‌ كه‌ از روي‌ تقليد كوركورانه‌ باشد نه‌ از روي‌ بصيرت، قابل‌ اعتنا نيست. بنابراين، باوري‌ قابل‌ اعتناست‌ كه‌ توجيه‌ معرفتي‌ داشته‌ باشد. ولي‌ هر باور موجهي‌ پذيرفتني‌ نيست. ممكن‌ است‌ باوري‌ موجه‌ باشد، ولي‌ در عين‌ حال، قابل‌ قبول‌ نباشد. به‌ عبارت‌ ديگر، هر باور موجهي‌ ممكن‌ است‌ مطابق‌ با واقع‌ و نفس‌ الامر نباشد؛ يعني‌ صادق‌ نباشد. بنابراين، براي‌ معقوليت‌ باورمان، بايد معيارهايي‌ داشته‌ باشيم‌ تا باورهايمان‌ را با آن‌ ارزيابي‌ كنيم.

‌ ‌ارزيابي‌ توجيه‌ باور

24. راه‌ هايي‌ كه‌ باورها آن‌ توجيه‌ مي‌شود عبارت‌ است‌ از: استدلال، حس‌ و ادراك‌ تصورات. هر يك‌ از اين‌ سه‌ را بررسي‌ مي‌كنيم:

ارزيابي‌ توجيه‌ باورهاي‌ نظري‌

25. استنتاج‌ نتيجه‌ از مقدمه‌ يا مقدمات‌ و يا راه‌هاي‌ استدلال‌ به‌ طور كلي، در منطق‌ به‌ استدلال‌ مباشر و غير مباشر تقسيم‌ مي‌شود. از اين‌ رو، براي‌ اتقان‌ ارزيابي‌ باورها، لازم‌ است‌ هر يك‌ را جداگانه‌ بررسي‌ كنيم:

ارزيابي‌ توجيه‌ باور از راه‌ استدلال‌ مباشر

26. در استدلال‌هاي‌ مباشر، گاهي‌ از قاعدة‌ «امتناع‌ تناقض» استفاده‌ مي‌شود كه‌ از صدق‌ يا كذب‌ يكي‌ از متناقض‌ها به‌ كذب‌ يا صدق‌ متناقض‌ ديگر مي‌رسيم‌ و گاهي‌ از قاعدة‌ «عكس‌ مستوي» يا «عكس‌ نقيض» و يا قاعدة‌ «نقيض» استفاده‌ مي‌شود كه‌ از صدق‌ يك‌ قضيه‌ به‌ صدق‌ قضية‌ ديگر پي‌ مي‌بريم. در اين‌ كه‌ اين‌ قواعد از نظر قواعد استنتاج‌ معتبر است، جاي‌ هيچ‌ گونه‌ ترديدي‌ نيست‌ و اين‌ قواعد را به‌ عنوان‌ قواعد معتبر از علم‌ منطق‌ به‌ صورت‌ اصول‌ موضوعه‌ مي‌پذيريم. از اين‌ رو، مهم‌ تعيين‌ صدق‌ يا كذب‌ قضية‌ اول‌ است. بنابراين، اگر اعتبار قضية‌ اول‌ را احراز كنيم، در اين‌ صورت، باورمان‌ به‌ قضيه‌اي‌ كه‌ از قضية‌ اول‌ استنتاج‌ مي‌شود معتبر است‌ و اين‌ باور از نظر معرفتي، پذيرفتني‌ است.

ارزيابي‌ توجيه‌ باور از را استدلال‌ غير مباشر (حجت)

27. استدلال‌ غير مباشر يا حجت‌ به‌ سه‌ قسم‌ تمثيل‌ (استدلال‌ از يك‌ جزيي‌ به‌ جزيي‌ ديگر)، استقرا (استدلال‌ از جزييات‌ به‌ كلي) و قياس‌ (استدلال‌ از كلي‌ به‌ جزيي) تقسيم‌ مي‌شود. تمثيل‌ و استقرا اعتبار منطقي‌ ندارد. از اين‌ رو، مهم‌ رسيدن‌ به‌ باورهايي‌ است‌ كه‌ از راه‌ قياس‌ به‌ دست‌ مي‌آيد. قياس‌ به‌ نوبة‌ خود، به‌ قياس‌ استثنايي‌ و قياس‌ اقتراني‌ تقسيم‌ مي‌شود كه‌ هر يك‌ از اين‌ دو، از نظر صوري‌ يا استنتاجي، كاملاً‌ معتبر است. بدين‌ روي، مهم‌ ارزيابي‌ مقدماتي‌ است‌ كه‌ در قياس‌ به‌ كار مي‌رود. پس، به‌ طور كلي، هم‌ در استدلال‌ مباشر و هم‌ در استدلال‌ غير مباشر، به‌ مقدمه‌ يا مقدماتي‌ نيازمنديم‌ كه‌ هرگاه‌ باور به‌ آنها ملاك‌ پذيرفتني‌ داشته‌ باشد، نتيجه‌ از نظر معرفتي‌ پذيرفتني‌ است‌ و مقدمه‌ يا مقدمات، يا خود باورهاي‌ پايه‌ است‌ كه‌ معيار دارد و يا با استدلال‌ مباشر يا غير مباشر به‌ دست‌ آمده‌ است‌ كه‌ در نهايت، بايد به‌ باورهاي‌ پايه‌ برسيم‌ كه‌ با يكي‌ از دو راه‌ حس‌ و ادراك‌ تصورات‌ به‌ دست‌ آمده‌ باشد.

ارزيابي‌ توجيه‌ باور به‌ حسيات‌

28. قضاياي‌ حسي‌ قضايايي‌ است‌ كه‌ محمول‌ آنها از يكي‌ از اندام‌هاي‌ حسي‌ به‌ دست‌ مي‌آيد؛ مانند اين‌ «گل‌ سرخ‌ است»، «اين‌ پارچه‌ لطيف‌ است» و «اين‌ قطعه‌ سنگ‌ سرد است». ما گمان‌ مي‌كنيم‌ سُرخي، لطافت، سردي‌ و نقد آن‌ اوصاف‌ واقعي‌ اشياست؛ چه‌ ما باشيم‌ و چه‌ نباشيم، اين‌ اوصاف‌ بر اشيا ثابت‌ است. توجيه‌ باور ما نسبت‌ به‌ محسوسات‌ احساس‌ ماست. اما آيا اين‌ توجيه‌ قابل‌ قبول‌ است؟ يعني‌ آيا نمي‌توان‌ خلاف‌ آن‌ را احتمال‌ داد؟ عقلاً‌ قابل‌ نفي‌ نيست‌ كه‌ شيء در واقع، به‌ گونه‌اي‌ باشد كه‌ در ما سُرخ‌ بنمايد و در واقع، سُرخ‌ نباشد. بنابراين، باور ما بر خارجي‌ بودن‌ اين‌ اوصاف، توجيه‌ قابل‌ قبول‌ ندارد.

ارزيابي‌ توجيه‌ باورهاي‌ وجداني‌

29. وجدانيات‌ علومي‌ است‌ برگرفته‌ از علوم‌ حضوري؛ مانند «من‌ گرسنه‌ هستم». اين‌ قضيه‌ گرچه‌ علم‌ حصولي‌ است، اما نفس‌ آن‌ را از همان‌ علم‌ حضوري‌ - نفس‌ مستقيماً‌ و بدون‌ واسطه‌ بدان‌ آگاه‌ بوده‌ - به‌ دست‌ آورده‌ است، از اين‌ رو، نفس‌ مطابقت‌ وجدانيات‌ را با علم‌ حضوري‌ مي‌يابد؛ يعني‌ محكي‌ وجدانيات‌ با علم‌ حضوري‌ معلوم‌ نفس‌ است‌ و مطابقت‌ وجدانيات‌ با معلوم‌ به‌ صورت‌ علم‌ حضوري‌ معلوم‌ است‌ بر اين‌ اساس، در وجدانيات، احتمال‌ خلاف‌ نمي‌رود.

ممكن‌ است‌ اشكال‌ شود كه‌ وجدانيات‌ صرفاً‌ قضاياي‌ لفظي‌ است، نه‌ علوم‌ حصوليِ‌ بر گرفته‌ از علوم‌ حضوري‌ در اين‌ صورت، مطابقت‌ علم‌ حصولي‌ با محكي‌ آن‌ بي‌ معناست‌ و بر اين‌ پايه، معياري‌ براي‌ ارزيابي‌ باور به‌ وجدانيات‌ در دست‌ نيست.

در پاسخ‌ به‌ اين‌ اشكال، اولاً‌ فرض‌ مي‌گيريم‌ وجدانيات‌ غير از علوم‌ حضوري‌اي‌ است‌ كه‌ مستقيماً‌ معلوم‌ نفس‌ است. مي‌گوييم‌ وجدانيات، صرفاً‌ قضاياي‌ لفظي‌ هم‌ نيست. دليل‌ بر اين‌ اد‌عا، حافظة‌ ماست؛ به‌ اين‌ صورت‌ كه‌ پس‌ از برطرف‌ شدن‌ گرسنگي، رنجش‌ گرسنگي‌ را به‌ ياد مي‌آوريم. پس‌ در حال‌ گرسنگي، بايد صورتي‌ از آن‌ را در حافظه‌ سپرده‌ باشيم‌ تا بعد از آن‌ يادآوري‌ كنيم. البته‌ در حال‌ گرسنگي، با حاضر بودن‌ حقيقت‌ گرسنگي‌ به‌ صورت‌ علم‌ حضوري، علم‌ وجداني‌ بر گرفته‌ از آن‌ مقهور است.

ثانياً، فرض‌ مي‌كنيم‌ علم‌ وجداني‌ همان‌ علم‌ حضوري‌ است، در اين‌ صورت‌ مي‌گوييم: علم‌ حصولي‌ با علم‌ حضوري‌ در اعتبار از هم‌ متمايزند. توضيح‌ آن‌كه، نقض‌ الفاظ‌ اين‌ است‌ كه‌ با به‌ كارگيري‌ آنها معاني‌ در ذهن‌ احضار مي‌شود؛ معاني‌اي‌ كه‌ ما را به‌ اشياي‌ خارجي‌ رهنمون‌ مي‌شود. از اين‌ رو، معاني‌ به‌ لحاظ‌ الفاظ‌ معنا و به‌ لحاظ‌ اشياي‌ خارجي‌ صوري‌ است. خاصيت‌ صورت‌ اين‌ است‌ كه‌ خودش‌ بي‌ واسطه‌ معلوم‌ شخص‌ است‌ و وسيله‌ براي‌ علم‌ ما به‌ اشياي‌ خارجي‌ است. پس‌ خاصيت‌ صورت‌ همانند آينه، حكايتگري‌ از اشياي‌ خارجي‌ است. حال‌ اگر آنچه‌ با علم‌ حضوري‌ و بي‌ واسطه‌ معلوم‌ شخص‌ است‌ از خودش‌ حكايت‌ كند، از اين‌ جهت‌ كه‌ آينة‌ خودش‌ است‌ و علم‌ حصولي‌ براي‌ خودش‌ و از اين‌ جهت‌ كه‌ خودش‌ بي‌ واسطه‌ معلوم‌ است، علم‌ حضوري‌ است. پس‌ علم‌ به‌ وجدانيات، هم‌ علم‌ حصولي‌ است‌ و هم‌ علم‌ حضوري‌ و الفاظي‌ كه‌ دال‌ بر علوم‌ حضوري‌ است‌ مستقيماً‌ ما را به‌ معلوم‌ حضوريمان‌ رهنمون‌ مي‌شود و اين‌ محذوري‌ ندارد و اگر علم‌ وجداني‌ ما عين‌ علم‌ حضوري‌ ما باشد، در اين‌ صورت، علوم‌ ما، خود معيار است‌ و در حريم‌ اين‌ علوم، ترديد و خلاف‌ راه‌ نمي‌يابد.

ارزيابي‌ توجيه‌ باور به‌ اوليات‌

30. «اوليات» قضايايي‌ است‌ كه‌ صرف‌ تصور مؤ‌لفه‌هاي‌ آن‌ براي‌ تصديق‌ يا تكذيب‌ كافي‌ است‌ و باn مفهومي‌ كه‌ هر كس‌ دارد بالقوه‌ افزون‌ بر (2(2z + 2n قضية‌ رو به‌ روست. در ميان‌ اين‌ تعداد قضايا، بيش‌ از(2z + 6n) از آنها را اوليات‌ تشكيل‌ مي‌دهد.

31. اوليات‌ را در يك‌ دسته‌ بندي، مي‌توان‌ به‌ چهار دستة‌ كلي‌ تقسيم‌ كرد:

الف‌ - اولياتي‌ كه‌ موضوع‌ و محمول‌ آنها يك‌ چيز است‌ و بر همديگر حمل‌ يا سلب‌ مي‌شود؛ به‌ عبارت‌ ديگر، اولياتي‌ كه‌ شيء را بر نفس‌ حمل‌ يا از آن‌ سلب‌ مي‌كند؛ مانند «a ،a است» يا «a ،a نيست».

ب‌ - اولياتي‌ كه‌ اجزاي‌ مفهومي‌ موضوع‌ يا بعضي‌ از اجزاي‌ مفهومي‌ موضوع‌ را بر موضوع‌ حمل‌ يا از آن‌ سلب‌ مي‌كنند؛ مانند «مثلث، سه‌ ضلع‌ دارد» يا «مثلث‌ سه‌ ضلع‌ ندارد.»

ج‌ - اولياتي‌ كه‌ محمول‌ آن‌ نقيض‌ موضوع‌ يا نقيض‌ بعضي‌ از اجزاي‌ موضوع‌ باشد و يا به‌ عكس، موضوع‌ نقيض‌ محمول‌ باشد و بر موضوع‌ حمل‌ يا از آن‌ سلب‌ شود؛ مانند «مثلث‌ غير سه‌ ضلعي‌ است» يا «غير مثلث، سه‌ ضلعي‌ است.»

د - موضوع‌ و محمول‌ هيچ‌ يك‌ از سه‌ حالت‌ گذشته‌ را ندارد، اما در عين‌ حال، صرف‌ تصور آن‌ دو براي‌ تصديق‌ يا تكذيب‌ كافي‌ است؛ مانند «مثلث‌ داراي‌ سه‌ زاويه‌ است»، بنابر اين‌ كه‌ سه‌ زاويه‌ داشتن‌ جز مفهوم‌ مثلث‌ نباشد و تعريف‌ مثلث‌ را سه‌ ضلعي‌ بدانيم‌ و يا «مثلث‌ داراي‌ سه‌ زاويه‌ نيست».

تصور موضوع‌ و محمول‌ در هر يك‌ از اين‌ چهار دسته‌ قضايا براي‌ تصديق‌ يا تكذيب‌ كافي‌ است. توجيه‌ اين‌ نوع‌ قضايا براي‌ كسي‌ كه‌ اين‌ قضايا را تصور كرده‌ بداهت‌ و روشني‌ و اولي‌ بودن‌ اين‌ قضاياست؛ يعني‌ با تصور مؤ‌لفه‌هايي‌ اين‌ چهار دسته، به‌ وضوح‌ صدق‌ يا كذب‌ آنها را در مي‌يابد و توجيه‌ اين‌ قضايا همراه‌ خودشان‌ است. با آن‌ كه‌ اين‌ چهار دسته‌ واضح‌ است، اما وضوح‌ و روشني‌ آنها در يك‌ سطح‌ نيست. دستة‌ اول‌ روشن‌ترين‌ اوليات‌ است‌ كه‌ حمل‌ شيء بر نفس‌ و سلب‌ شيء از نفس‌ مي‌باشد. حتي‌ در همين‌ دسته، صدق‌ حمل‌ شيء بر نفس‌ بر كذب‌ سلب‌ شيء از نفس‌ روشن‌تر است. دليل‌ بر اين‌ مطلب‌ آن‌ كه، چون‌ هر چيزي‌ خودش‌ خودش‌ است، پس‌ چنين‌ نيست‌ كه‌ هر چيزي‌ خودش‌ خودش‌ نباشد؛ يعني‌ كذبِ‌ سلبِ‌ شيء از نفس‌ واضح‌ است. در اين‌ جا، واژة‌ پس به‌ معناي‌ آن‌ نيست‌ كه‌ مجهولي‌ معلوم‌ شده‌ باشد، بلكه‌ به‌ آن‌ معناست‌ كه‌ علم‌ به‌ قضية‌ دوم‌ در رتبة‌ بعد قرار مي‌گيرد. بدين‌سان، معلوم‌ مي‌شود دستة‌ دوم، نسبت‌ به‌ دستة‌ اول‌ وضوح‌ كم‌تري‌ دارد؛ زيرا در دستة‌ دوم، به‌ گونه‌اي‌ ميان‌ موضوع‌ و محمول‌ اختلاف‌ است.

به‌ هر روي، فرق‌ است‌ در اين‌ كه‌ بگوييم: «مثلث‌ مثلث‌ است‌ يا نيست» و اين‌ كه‌ بگوييم: «مثلث‌ سه‌ ضلعي‌ است‌ يا نيست»، گرچه‌ حقيقتاً‌ موضوع‌ و محمول‌ در اين‌ مثال‌ يك‌ چيز است، اما اختلاف‌ به‌ اجمال‌ تفصيل‌ سبب‌ مي‌شود وضوح‌ دستة‌ اول‌ را نداشته‌ باشد.

اين‌ دو دسته‌ يعني‌ دستة‌ اول‌ و دسته‌ دوم‌ را در يك‌ تقسيم‌ بندي‌ ديگر، مي‌توان‌ به‌ تحليلي‌ و خود متناقض‌ در مقابل‌ تركيبي‌ تقسيم‌ كرد. اولي‌ الصدق‌ها تحليلي‌ است‌ و اولي‌ الكذب‌ها خود متناقض. تحليلي‌ به‌ قضيه‌اي‌ گفته‌ مي‌شود كه‌ مفهوم‌ محمول‌ عين‌ يا جزء مفهوم‌ موضوع‌ باشد و بر آن‌ حمل‌ شود و خود متناقض‌ قضيه‌اي‌ است‌ كه‌ مفهوم‌ محمول‌ عين‌ يا جزء مفهوم‌ موضوع‌ باشد و از آن‌ سلب‌ شود.

اما دستة‌ سوم‌ وضوحشان‌ از دو دستة‌ اول‌ يقيناً‌ كم‌تر است؛ زيرا در اين‌ دسته، محمول‌ بر نقيض‌ خود حمل‌ يا از آن‌ سلب‌ مي‌شود. از اين‌ رو، موضوع‌ و محمول‌ نه‌ صريحاً‌ يكي‌ است‌ و نه‌ در معنا يكي‌ است. اما دليل‌ اين‌ كه‌ وضوح‌ اين‌ دسته‌ از آن‌ دو دسته‌ كم‌تر است‌ اين‌ است‌ كه‌ از يك‌ سو، لازمة‌ حمل‌ شيء بر خود، سلب‌ نكردن‌ شيء از خود است‌ و لازمة‌ سلب‌ نكردن‌ شيء از خود اين‌ است‌ كه‌ نقيض‌ شيء را بر خودش‌ حمل‌ نكنيم‌ و از سوي‌ ديگر، لازمة‌ اولي‌ الصدق‌ بودن‌ حمل‌ شيء بر خود، اولي‌ الكذب‌ بودن‌ سلب‌ شيء از خود است‌ و لازمة‌ اولي‌ الكذب‌ بودن‌ سلب‌ شيء از خود، اولي‌ الكذب‌ بودن‌ حمل‌ نقيض‌ شيء بر خودش‌ است. اين‌ دسته‌ از اوليات‌ نه‌ تحليلي‌ است‌ و نه‌ خود متناقض؛ زيرا محمول‌ نه‌ عين‌ موضوع‌ است‌ و نه‌ جزء موضوع، بلكه‌ محمول‌ نقيض‌ موضوع‌ است.

اما دستة‌ چهارم‌ قدري‌ پيچيده‌ است. از اين‌ رو، از نظر وضوح، در رتبة‌ چهارم‌ قرار مي‌گيرد؛ زيرا اگر چه‌ صرف‌ تصور موضوع‌ و محمول‌ در اين‌ دسته‌ براي‌ تصديق‌ كافي‌ است، اما كسي‌ كه‌ با اين‌ دسته‌ از قضايا مواجه‌ مي‌شود به‌ خوبي‌ بايد در مفهوم‌ موضوع‌ و محمول‌ تأمل‌ كند و مفهوم‌ آن‌ دو را در ذهن‌ تثبيت‌ نمايد و كاملاً‌ توجهش‌ را به‌ نسبت‌ ميان‌ آن‌ دو معطوف‌ سازد تا صدق‌ يا كذب‌ اين‌ دسته‌ از قضايا را دريابد. مثالي‌ كه‌ معمولاً‌ براي‌ اين‌ دسته‌ ذكر مي‌كنند اين‌ است: «كل‌ از جزء خود بزرگ‌تر است.» هيچ‌ كس‌ در درستي‌ اين‌ قضيه‌ كم‌ترين‌ ترديدي‌ به‌ خود راه‌ نمي‌دهد و تصديق‌ به‌ اين‌ قضيه‌ صرفاً‌ از مؤ‌لفه‌هاي‌ آن‌ به‌ دست‌ مي‌آيد؛ يعني‌ كسي‌ كه‌ مفهوم‌ كل ، جزء و بزرگ‌تر بودن‌ را تصور كند، تصديق‌ خواهد كرد كه‌ كل‌ از جزء خودش‌ بزرگتر است.

ممكن‌ است‌ اشكال‌ شود كه‌ قضية‌ مزبور تحليلي‌ است‌ و از دستة‌ دوم‌ به‌ حساب‌ مي‌آيد؛ زيرا هر گاه‌ كل‌ را تحليل‌ كنيم، مي‌بينيم‌ كل همان‌ جزء + جزء است. از اين‌ رو، مي‌توانيم‌ بگوييم: «كل‌ از جزء بزرگ‌تر است.» در پاسخ، بايد گفت: كل‌ يك‌ مفهوم‌ كمي‌ است‌ و بزرگ‌تري‌ يك‌ مفهوم‌ كيفي، چگونه‌ يك‌ مفهوم‌ كيفي‌ مي‌تواند جزء مفهوم‌ كمي‌ باشد؟! براي‌ بررسي‌ بيش‌تر، موضوعي‌ را كه‌ مفاهيم‌ آن‌ كاملاً‌ مشخص‌ باشد در نظر مي‌گيريم؛ مثلاً، موضوع‌ را «دو پاره‌ خط‌ متقاطع‌ در دو نقطة‌ متمايز» در نظر مي‌گيريم. حال‌ مي‌خواهيم‌ محمولاتي‌ را به‌ اين‌ موضوع‌ نسبت‌ دهيم‌ كه‌ تحليلي‌ نباشد، اما با دانستن‌ موضوع‌ آن، محمول‌ها بدون‌ توسل‌ به‌ برهان‌ معلوم‌ باشد. براي‌ به‌ دست‌ آوردن‌ اين‌ محمولات، سؤ‌الات‌ ذيل‌ را مطرح‌ مي‌كنيم.

- آيا هر يك‌ از اين‌ دو پاره‌ خط‌ مستقيم‌ است‌ يا منحني؟

- آيا از اين‌ دو پاره‌ خط‌ شكلي‌ يا اشكالي‌ ايجاد مي‌شود؟ اگر بلي، چه‌ شكلي؟

- آيا اين‌ دو پاره‌ خط‌ زاويه‌ دارد؟ اگر بلي، چند تا؟

براي‌ پاسخ‌ به‌ اين‌ سؤ‌الات، مفاهيم‌ ذيل‌ معلوم‌ است: پاره‌ خط، نقطه، متمايز، دو، قطع، مستقيم، منحني، دايره، مربع، مثلث، ضلع، زاويه‌ و قطاع. براي‌ رعايت‌ اختصار، به‌ جاي‌ موضوع‌ دو پاره‌ خط‌ متقاطع‌ در دو نقطة‌ متمايز» نماد m را قرار مي‌دهيم‌ و مي‌گوييم:

(1) «m يا دو خط‌ منحني‌ است‌ يا يك‌ خط‌ مستقيم‌ و يك‌ خط‌ منحني»؛ زيرا ممكن‌ نيست‌ از دو پاره‌ خط‌ مستقيم‌ تصويري‌ در ذهن‌ بسازيم‌ كه‌ در دو نقطة‌ متمايز همديگر را قطع‌ كند. منحني‌ يا مستقيم‌ بودن‌ خط‌ در موضوع‌ قضيه‌ فرض‌ نشده‌ است. در عين‌ حال، ضرورتاً‌ محمول‌ مزبور بر موضوع‌ حمل‌ مي‌شود.

(2) «m يا قطعه‌اي‌ از يك‌ دايره‌ است‌ و يا بيضي‌ يا هلالي‌ است. شكل‌ داشتن‌ در مفهوم‌ موضوع‌ نيست.

(3) «m فقط‌ داراي‌ دو زاويه‌ است»، در حالي‌ كه‌ زاويه‌ داشتن‌ در مفهوم‌ موضوع‌ نيست.

(4) «m مربع، مستطيل، دايره‌ و مثلث‌ نيست.»

هيچ‌ يك‌ از (1) تا (4) تحليلي‌ نيست، ولي‌ در عين‌ حال، عقل‌ توانست‌ صرفاً‌ با تصور موضوع‌ و محمول، به‌ آنها برسد. پس‌ دستة‌ چهارم‌ از اوليات‌ قضايايي‌ است‌ كه‌ محمول‌ قضيه، نه‌ به‌ خود موضوع‌ قضيه‌است‌ ونه‌ جزء مفهومي‌ آن‌ و نه‌ نقيض‌ هريك‌ از آن‌ دو، بلكه‌ مفهومي‌ است‌ مغاير با مفهوم‌ موضوع.

‌ ‌رابطة‌ باورهاي‌ پايه‌ و قياس‌

32. هر قياسي‌ از دو مقدمه‌ تشكيل‌ مي‌شود كه‌ هر يك‌ از اين‌ دو مقدمه‌ بايد يا خود از باورهاي‌ پاية‌ يقيني‌ باشد و يا منتهي‌ به‌ باورهاي‌ يقيني‌ شود. خود باورهاي‌ پاية‌ يقيني‌ نيز بي‌نياز از استدلال‌ است، و گرنه‌ باورهاي‌ پايه‌ نبود. اما در اين‌ جا، اين‌ پرسش‌ مطرح‌ مي‌شود كه‌ آيا ممكن‌ است‌ قياسي‌ از دو باور پايه‌ يقيني‌ تشكيل‌ شود؟

باور پايه‌ سه‌ قسم‌ است: حسيات، وجدانيات، و اوليات. علوم، كه‌ قواعد و قوانين‌ آنها كلي‌ است، نمي‌تواند از قياس‌هايي‌ استفاده‌ كند كه‌ هر دو مقدمة‌ آن‌ شخصي‌ باشد. بنابراين، اگر در علوم، قضاياي‌ حسي‌ يا وجداني‌ به‌ كار آيد فقط‌ يكي‌ از دو مقدمة‌ قياس‌ را تشكيل‌ مي‌دهد و به‌ ناچار، مقدمة‌ ديگر بايد كلي‌ باشد و طبعاً‌ يا خودش‌ اولي‌ است‌ و يا منتهي‌ به‌ اولي‌ مي‌شود. اما ممكن‌ است‌ هر دو مقدمة‌ قياس‌ كلي‌ و طبعاً‌ هر دو اولي‌ باشد. اما بايد توجه‌ داشت‌ اگر با تشكيل‌ قياس، در پي‌ معلوم‌ كردن‌ مجهول‌ هستيم، نمي‌توانيم‌ هر يك‌ از اوليات‌ را با خودش‌ يا با ديگري‌ تركيب‌ كنيم‌ و به‌ باورهاي‌ نظري‌ برسيم. از اين‌ رو، با تركيب‌ دو دستة‌ اول‌ از اوليات‌ صادق، نمي‌توان‌ به‌ باور نظري‌ رسيد. از تكرار حمل‌ شيء بر خودش‌ يا بر اجزاي‌ خودش‌ چيز جديدي‌ عايد نمي‌شود. از اين‌ رو، در منطق‌ گفته‌اند: در مقدمات‌ برهان، شرط‌ است‌ كه‌ هر دو مقدمة‌ آن‌ از محمولات‌ ذاتي‌ نباشد. شبيه‌ همين‌ بيان‌ را مي‌توان‌ در دستة‌ سوم‌ جاري‌ دانست. وقتي‌ انسان‌ حيوان‌ ناطق‌ است، غيرِ‌ حيوانِ‌ ناطق‌ نبودن‌ انسان‌ علم‌ جديدي‌ نيست. اما هر دو مقدمه‌ مي‌تواند از دستة‌ چهارم‌ اوليات‌ باشد. بنابراين، به‌ طور كلي، بايد گفت: در هر قياسي، دست‌ كم‌ يكي‌ از دو مقدمة‌ آن‌ بايد از دستة‌ چهارم‌ اوليات‌ باشد و مقدمة‌ ديگر آن‌ مي‌تواند وجداني‌ و يا هر يك‌ از اوليات‌ چهارگانه‌ باشد. پس‌ اوليات‌ از سنخ‌ چهارم‌ نقش‌ بديع‌ و منحصر به‌ فردي‌ در استنتاج‌ نظريات‌ يقيني‌ از بديهيات‌ ايفا مي‌كند.

ارزيابي‌ توجيه‌ باورهاي‌ مبتني‌ بر پايه‌ از راه‌ قياس‌

33. قياس‌هايي‌ كه‌ شروط‌ استنتاج‌ را داشته‌ باشد نتيجة‌ آنها از نظر استنتاج‌ موجه‌ است، اما موجه‌ بودن‌ نتيجه، به‌ طور كلي، مبتني‌ بر يقيني‌ بودن‌ مقدمات‌ است. از اين‌ رو، اگر مقدمات‌ قياس‌ از وجدانيات‌ و اوليات‌ باشد نتيجه‌ يقيني‌ است‌ و چون‌ اين‌ دو موجَّه‌ مي‌باشد، نتيجه‌ نيز موجه‌ است.


1-- نصيرالدين‌ طوسي، منطق‌ التجريد (الجوهر النضيد)، قم، بيدار، 1363، ص‌ 199.
2-- همان، ص‌ 201.
3-- همان، ص‌ 200.
4-- همان، ص‌ 201.
5-- همان، ص‌ 203.
6-- فخر الدين‌ رازي، المحصَّل‌ (تلخيص‌ المحصل)، بيروت، دارالاضوأ، 1405، ص‌ 27.
7-- عبدالمحسن‌ مشكوة‌ الديني، منطق‌ نوين، تهران، آگاه، 1362، ص‌ 585.
8-- محمد تقي‌ فعالي، معرفت‌شناسي‌ ديني‌ و معاصر، قم، معاونت‌ امور اساتيد و دروس‌ معارف‌ اسلامي، 1377، ص‌ 234.
9-- همان، ص‌ 210.
10-- نصيرالدين‌ طوسي، پيشين، ص‌ 201.
11-- مراد از علوم‌ در اين‌ جا، مجموعه‌ قضايايي‌ نيست‌ كه‌ حول‌ يك‌ موضوع‌ يا چند موضوع‌ بحث‌ مي‌كند، بلكه‌ مراد از آن‌ هر قضيه‌اي‌ است‌ كه‌ متعلق‌ تصديق‌ ما قرار مي‌گيرد.
12-- در منطق، قضية‌ بسيط‌ را تأليف‌ اول‌ و قضية‌ مركب‌ را تأليف‌ دوم‌ مي‌نامند. ر. ك. به: نصيرالدين‌ طوسي، تجريد المنطق‌ (الجوهر النضيد في‌ شرح‌ منطق‌ التجريد)، اشراف‌ محسن‌ بيدار، قم، بيدار، 1363، صص‌ 38 - 39.
13-- زيرا الزاماً‌ سلب‌ يك‌ قضيه‌ به‌ معناي‌ نقيض‌ آن‌ قضيه‌ نيست.
14-- يكي‌ از بديهيات‌ در منطق، مشاهدات‌ يا محسوسات‌ است‌ كه‌ خود به‌ دو قسم‌ حسيات‌ و وجدانيات‌ تقسيم‌ مي‌شود كه‌ گاهي‌ از مشاهدات‌ با عنوان‌ «محسوسات» ياد مي‌شود. (نصير الدين‌ طوسي، پيشين، ص‌ 200)
15-- علامه‌ حلي، الجوهر النضيد في‌ شرح‌ منطق‌ التجريد، اشراف‌ محسن‌ بيدار، قم‌ بيدار، 1363، ص‌ 200.
16-- صدر الدين‌ محمد شيرازي، الحكمة‌ المتعالية‌ في‌ الاسفار العقلية‌ الاربعه، بيروت، داراحيأ التراث‌ العربي، 1981، ج‌ 1، ص‌ 293.
17-- تحليل‌ مزبور بر اساس‌ نظرية‌ كانت‌ فيلسوف‌ آلماني‌ ارائه‌ شده‌ است.
18-- بين‌ در مقابل‌ غير بين‌ است‌ و بين‌ بالمعني‌ الاعم‌ در مقابل‌ بين‌ بالمعني‌ الاخص‌ قرار مي‌گيرد. در بين‌ بالمعني‌ الاخص، صرف‌ تصور موضوع‌ كافي‌ براي‌ تصور محمول‌ عوضي‌ و تصديق‌ به‌ حمل‌ محمول‌ بر موضوع‌ است. اما در بين‌ بالمعني‌ الاعم، تصور موضوع، محمول‌ و نسبت‌ بين‌ آن‌ دو كافي‌ براي‌ تصديق‌ است، خواه‌ صرف‌ تصور موضوع‌ كافي‌ براي‌ تصديق‌ باشد يا نباشد و اما در محمول‌ غير بين، گر چه‌ محمول‌ براي‌ موضوع‌ ضروري‌ است، ولي‌ بدون‌ استدلال‌ محمول‌ بر موضوع‌ حمل‌ نمي‌شود. ر. ك. به: علامه‌ حلي‌ پيشين، ص‌ 16.

/ 1