ريشههاى علوم ولوى
سيدمحمد كاظم مدرسى بر آنيم تا با مطرح كردن تعدادى از شخصيتها و راويانى كه اهل بيت و پيشوايان معصوم شيعه عليهم السلام از طريق آنان نقل روايت و درايت كردهاند به اين سؤال پاسخ دهيم كه آيا اهل بيت عليهم السلام از چنين شخصيتها و راويان غير معصوم كسب علم كردهاند يا خير؟ بدون شك هركس با جوامع روايى شيعه و اهل سنت آشنا باشد، كم و بيش به اين حقيقت رسيده است كه در پاره اى از موارد اهل بيت عليهم السلام و امام معصوم از افراد غير معصوم به صورت مرسل، يا غير مرسل نقل حديث كردهاند. اين گونه اسناد اختصاص به جوامع روايى معتبر و غير معتبر، شيعه و سنى نداشته و در همه آنها ديده مىشود.افزون بر آن، افرادى چون جمال الدين معزى در «تهذيب الكمال»، رازى در «الجرح والتعديل»، ذهبى در «سير اعلام النبلاء» و ابن حجر در «تهذيب التهذيب» در شرح حال پيشوايان معصوم شيعهعليهم السلام، افرادى را به عنوان مشايخ روايى آنان برشمردهاند. نام تنى چند از آنان عبارت است از: هند بن ابى هاله تميمى، عمر بن خطاب، ذكوان مولى عايشه، سعيد بن مرجانه، سعيد بن مسيب، عبد الله بن عباس، عمرو بن عثمان بن عفان، مروان بن حكم، مسور بن مخرمه، ابو رافع مولى رسول اللهصلى الله عليه و آله و سلم، ابوهريره، زينب بنت ابى سلمه، صفيه بنتحيى، عايشه،ام سلمه، عبد الله بن عمر، ابوسعيد خدرى، جابر بن عبد الله انصارى، عبدالله بن جعفر، محمد بن حنفيه،سمرة بن جندب، انس بن مالك، عطاء بن يسار، يزيد بن هرمز، سلمان، ابوذر، عروة بن زبير، عطاء بن ابى رباح، قاسم بن محمد بن ابى بكر، محمد بن مسلم بن شهاب زهرى، نافع مولى ابن عمر، عبد الله بن دينار، عبيد الله بن ارطاةو .... در پاسخ به اين پرسش بايد گفت: اگر پيشوايان معصوم شيعه عليهم السلام در دوران عمر با بركتخود از چنين افرادى نقل روايتيا درايت كردهاند به خاطر جهاتى است كه اينك به برخى از آنها اشاره مىشود. دلايل نقل معصومين عليهم السلام از افراد غير معصوم
دليل اول. اصالت دادن به سنت پامبر صلى الله عليه و آله و سلم پس از قرآن: از آنجا كه سنت، مفسر و مبين كلام خداوند و حاصل وحى الهى است و در حقيقت پشتوانه عظيم اصول اعتقادى و منبع غنى معارف اسلامى به شمار مىرود، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از همان آغاز به اهميت و نقش بنيادين سنت عنايتخاصى داشته و در اين راستا، هريك از امامان معصوم عليهم السلام بر اهميت و گسترش آن اهتمام فراوانى داشتند. متاسفانه در صدر اسلام وحتى در زمان حيات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم برخى به بهانههايى چون جلوگيرى از اختلاط قرآن با سنت و يا احتياط در نقل سنت، تمام همتخود را براى جلوگيرى از نشر سنت و از بين بردن آن به كار بردند. عبد الله بن عمر گويد: من هر آنچه را از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مىشنيدم مىنوشتم و آن را حفظ مىكردم. قريش مرا از اين كار بازداشتند و گفتند: پيامبر چون ما بشرى است كه حالات روانى غضب و رضايت دارد; آيا صلاح است كه سخنان او را حفظ كرده و بنويسى؟ ابن عمر گويد: اين مطلب را خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم عرضه داشتم، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «اى عبدالله! هر آنچه از من مىشنوى بنويس، به خدا قسم! از من مطلبى جز حق صادر نمىشود». (2) با رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دستور رسمى وعلنى ممنوعيت «سنت» وجلوگيرى از تدوين، حفظ و گسترش آن از سوى خليفه اول صادر گرديد. ذهبى به نقل از ابن ابى مليكه مىنويسد: «خليفه اول پس از رحلت پيامبر، مردم را جمع كرد و گفت: شما از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم حديث نقل مىكنيد در حالى كه با هم اختلافهايى داريد و پيدا خواهيد كرد و به طور مسلم بعد از شما مردم به اختلافات بزرگترى خواهند افتاد; بنابراين، از رسول خدا چيزى نقل نكنيد، هر كس از شما سؤالى كند، بگوييد در ميان ما و شما قرآن است، حلال آن را حلال و حرام آن را حرام بشماريد». (3) اين شيوه در زمان خليفه دوم از شدت بيشترى برخوردار گرديد و او سردمداران سياسى را مامور جلوگيرى از رواج سنت مىكرد. قرظه بن كعب صحابى مىگويد: «آنگاه كه عمر ما را براى فرمانروايى عراق فرستاد، ما را پياده تا حومه شهر مدينه (صرار) بدرقه كرد و سپس گفت: مىدانيد چرا شما را بدرقه كردم؟ گفتيم به جهت احترام. گفت: علاوه بر آن منظورى داشتم و آن اين كه: شما به محلى مىرويد كه مردمش مانند زنبوران عسل در كندو و زمزمه قرآن دارند، آنان را با حديث گفتن از رسول خدا باز داريد. برايشان حديث نگوييد من در ثواب اين كار با شما شريك هستم. قرظه مىگويد: بعد از شنيدن اين دستور سرى خليفه، ديگر براى مردم عراق حديث نگفتم. وقتى مردم عراق از او مىخواستند كه برايشان حديثبگويد او جواب مىداد: خليفه، مرا از حديث گفتن نهى كرده است». (4) خليفه دوم قبل از مرگش چندتن از صحابه را كه در نقاط مختلف اسلامى سكونت داشتند به مدينه فرا خواند و به آنان گفت: اين احاديث چيست كه در دنيا منتشر ساختهايد! وى، عدهاى از صحابه (مانند: عبدالله بن مسعود، ابوذر و ابو درداء) را از نقل احاديث نهى كرد. اين گروه از صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از شهر مدينه بيرون رفتند و از طرف خليفه در اين شهر محبوس ماندند و تا هنگام مرگ خليفه تحت نظر بودند. (5) پس از خليفه دوم، عثمان و ديگر حكام اموى بر اساس سياست از قبل طراحى شده و در هر زمان با رنگى و شكلى از نشر سنت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم جلوگيرى كردند. عبد الله بن عامر گويد: از معاويه بر بالاى منبر شنيدم كه مىگفت: «اى مردم از احاديث رسول خدا بپرهيزيد وآنها را نقل نكنيد مگر آن احاديثى را كه عمر اجازه داد و در زمان او نقل مىشد». (6) در مقابل اين ايده و سياست، اهل بيت عليهم السلام و پيروانشان به هر شيوه ممكن از سنت و محتواى غنى و ارزشمند آن پاسدارى كردند. آنان با تسلط بر سنت رسول خدا، بسيارى از سؤالهاى مردم را با حديث پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم جواب مىدادند و نه تنها در مقابل سؤال، بلكه در مناسبتهاى گوناگون كلمات گهربار خود را مسندا و يا مرسلا از رسول گرامى اسلام نقل مىكردند و در اين زمينه تاكيد مىكردند كه ما هرچه داريم از رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم است. (7) در پاره اى از موارد چون حديثشريف سلسلة الذهب امامان معصوم عليهم السلام، سلسله سند را از طريق پدران معصوم خودبه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم رسانده و گاه از طريق ديگران به اين مقصود مىپرداختند و بدين وسيله سعى مىكردند تا احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به فراموشى سپرده نشود. دليل دوم. مبارزه با تبليغات مسموم: روشن است كه قرن دوم و سوم اسلامى و كمى پيش از آن، دوران بروز روايت و نقل و مذاكره حديثبه شمار مىرود. اين حالت كه تا حدودى عكس العمل ممنوعيت نقل سنت و روايت در قرن اول اسلامى به حساب مىآيد باعثشده بود تا همگان به ويژه آنان كه در مدينه بودند در اين محيط قرار گرفته و آنان كه صاحب درايتبودند را غير عالم و گمراه تلقى كنند.شخصيتهاى بى نظيرى چون امام باقر وامام صادق عليمها السلام بر اثر تبليغات مسموم دستگاههاى حاكم به ويژه در كوفه و شام به جهالت وضلالت متهم مىشدند; چرا كه مجالس درسى خود را با نقل روايتسپرى نمىكردند. يحيى بن عبدالله گويد: روزى جمعى از كوفه در محضر امام صادق عليه السلام بودند; امام عليه السلام خطاب به آنان فرمود: «شگفت از اين مردم كه بر اين باورند تمام دانش خود را از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گرفتهاند و بدان عمل كرده و خود را هدايتشده مىپندارند ولى ما را عالم اين درگاه نمىدانند. ما خاندان و فرزندان او هستيم و در خانههاى ما وحى نازل شده و از نزد ما علم به آنان رسيده است. آيا آنان مىپندارند كه خود مىدانند و هدايتشدهاند ولى ما جاهل و گمراهيم؟! اين محال است». (8) جامعه و محيط فرهنگى آن زمان چنين اقتضا مىكرد كه درايت منهاى قالب روايت، هيچ انگاشته شود و روايت هرچند بى درايت مايه كمال علم و دانش به شمار رود. اين برداشت همچنان تا قرنهاى بعدى ادامه داشت و از اين رو، القاب «حافظ» و «حاكم» رايج گرديد.ذهبى در توجيه كمرنگ كردن شرح حال امام سجاد و امام باقر و امام صادق عليهم السلام مىنويسد: «محمد بن على چون پدر و فرزندش جعفر، روايت زيادى نداشتند و روايات هركدام از لحاظ كميت قابل اعتنا نيست; بلكه آنان فقط پاسخ به سؤالات و فتاوايى از خود به يادگار گذاشتهاند». (9) ازاين رو، پيشوايان معصوم شيعه عليهم السلام مجبور بودند تا درايات گهربار خود را در قالب روايات بيان كرده و كلمات خود را در ظاهر به راويان و امامان قبل از خود مستند سازند. دليل سوم. رفع اتهام از ارسال سند: از آنجا كه دوران اهل بيت عليهم السلام و امامان معصوم شيعه عليهم السلام مواجه با حديث گرايى ونقل اثر به ويژه در مدينه بود و از طرفى از همان آغاز قرون اسلامى فن نقد اسناد و احاديثبه وسيله مسلمانان ابداع شده بود، هر شخصيتى خود را مقيد به اين شيوه مىديد و برآن بود تا احاديثخود را به گونهاى مسند و متصل بيان كند. در واقع، نقل احاديث و روايات از افراد ثقة و مورد اعتماد و منطبق با شرايط ويژه، به گونه اى كه اتصال دقيق برقرار شود و به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و يا ابتداى سند برسد، از امتيازاتى است كه اختصاص به مسلمانان داشته و ديگر فرهنگها و ملل دنيا از اين نعمت محرومند. خطيب بغدادى در كتاب «شرف اصحاب الحديث» به نقل از ابوعلى جبانى مىنويسد: «خداوند سه چيز را در انحصار اين امت قرار داده و ديگران پيش از آن محروم بودهاند، اسناد يا سند شناسى، علم انساب و نسب شناسى، علم ادبيات چون صرف و نحو و معانى». از اين رو، محدثان و كاتبان حديث رنجها بر خود هموار كرده و با تحمل مشقتها از شهرى به شهر ديگر مىرفتند تا با شنيدن احاديث از زبان خود دانشمندان و ناقلان حديث، اين مهم را به انجام رسانند. اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و امام معصوم شيعه عليهم السلام با آنكه خود در اوج قله علمى قرار داشتند و هيچ گونه نيازى براى به كار بردن اين شيوه در حقشان نبود، باز خود را در اين دايره محدود، مىديدند و گاه و بى گاه به خاطر عدم رعايت اين شيوه متهم به ارسال سند و يا عدم اسناد مىشدند. روزى عباد بن كثير بصرى كه از زاهدان دروغين زمان امام صادق عليه السلام بود خدمت امام صادق عليه السلام رسيد در حالى كه لباس غير متعارف و به اصطلاح تزهدانه بر تن داشت. حضرت او را نصيحت كرده و گفت: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «هر كس لباس شهرت وغير متعارف در دنيا بپوشد خداوند لباس ذلت و پستى در روز قيامتبر تن او خواهد كرد». عباد بن كثير، گفته حضرت را مورد شك قرار داد و از روى اتهام به اين كلام نگريست. امام صادق عليه السلام فرمود: «يا عباد تتهمني! حدثني آبائي عن رسول الله»; (10) اى عباد! آيا گفته من را بدون سند مىپندارى. اين روايت را از طريق پدرانم از پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم براى تو نقل كردم. در روايت ديگرى آمده است: جابر به امام باقرعليه السلام عرض كرد: هرگاه كلامى برايم فرموديد سند آن را بازگو كنيد. حضرت درجواب فرمود: هرآنچه را من براى تو بگويم از طريق پدرانم از رسول خداصلى الله عليه و آله و سلم و جبرئيل و در نهايت از خدا نقل مىكنم. (11) از اين رو، پيشوايان معصوم شيعه عليهم السلام براى رفع اين اتهام و در نهايت، رساندن پيام معارف الهى به گوش تمامى مسلمانان از هر فرقه و طايفه، كلمات خود را در بسيارى از موارد از طريق پدران معصوم خود و يا ديگران نقل مىفرمودند. البته اين بدان معنا نبود كه پيشوايان معصومعليهم السلام با هرگونه ترفندى هرچند باطل در صدد نشر افكار خود باشند بلكه گاه براى به كار گرفتن شيوه اسناد افزون بر آنكه خود از پدرانشان شنيده و يا به ارث برده بودند از ديگران كه ائمه عليهم السلام از آنان شنيده بودند، اين گونه روايات را نقل مىكردند. دليل چهارم. معرفى الگو: در پارهاى از موارد، پيشوايان معصوم شيعه عليهم السلام از افرادى نقل روايت كردهاند كه داراى موقعيت ويژه اى در ميان مردم بودهاند. افرادى چون ابوذر و سلمان كه زهد و پارساييشان زبانزد خاص و عام بود از چهرههايى بودند كه در اين زمينه مورد تكريم و تمجيد همگان قرار گرفته بودند. گرچه اهل بيت عليهم السلام سرآمد واقعى ارزشهاى اسلامى بوده و هستند; اما با توجه به حساسيتى كه جمع زيادى از مردم بر اثر تبليغات مسموم و گمراه كننده، نسبتبه آنان پيدا كرده بودند و حتى جمعى آنان را در حد عامه مردم و پايان تر از آن مىدانستند، چنين موقعيتى در بين توده مردم نداشتند. در صدر اسلام آوازه زهد ابوذر و سلمان به يقين بيشتر از زهد و پارسايى اهل بيتعليهم السلام طنين انداز شده بود. از اين رو، امامان اهل بيت عليهم السلام براى تبيين حقايق ارزشى انسانى و اسلامى و تبيين معارف اخلاقى به فعل يا قول اين گونه افراد وجيه الملهاى استناد كرده و يا سلسله سند خود را از طريق آنان به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مىرساندند. بررسى رواياتى كه اهل بيت عليهم السلام از طريق افرادى چون ابوذر و سلمان نقل كردهاند اين حقيقت را به خوبى آشكار مىسازد. (12) دليل پنجم. زدودن نقاب از چهره برخى از شخصيتهاى برجسته: چهرههاى تابناكى در طول تاريخ به خاطر حمايت از مكتب اهل بيت عليهم السلام مورد بى مهرى حزب مخالف قرار گرفته و شخصيت آنها يا تحريف شده و يا كمتر نام و نشانى در متون اهل سنت از آنان ديده مىشود. برخى از اين افراد به جرم نقل حتى يك روايت در فضيلت اهل بيت عليهم السلام به انواع و اقسام تهمتها متهم شده و نامشان از رديف اسامى راويان و عالمان حذف گشته است. مثلا «احمد بن ازهر بن منبع نيشابورى» كه بسيارى از دانشمندان رجالى او را ستودهاند از سوى «يحيى ين معين» رجالى بزرگ اهل سنتبه خاطر نقل روايت «يا علي انتسيد في الدنيا و سيد في الاخرة» بايكوت گرديد و يحيى ين معين او را غالى، افراطى و كافر به ولايت فقيهان وعالمان زمان دانست. در اين شرايط بود كه پيشوايان معصوم شيعهعليهم السلام، سعى در معرفى چنين شخصيتهايى داشته و نامشان را به طور مكرر در طريق روايات ذكر مىكردند. شايد يكى از علل ذكر نام جابر بن عبدالله در طريق اسناد روايات به معصومين عليهم السلام زدودن نقاب ازچهره اين شخصيت عظيم و برجسته اسلامى بود و او در پرتو اين معرفى توانستبسيارى از حقايق اسلامى را براى دوستان ودشمنان مكتب خود بيان كند. دليل ششم.مقايسه و نقد آراى سران مذاهب: در اواخر ايام تابعين واوايل ايام تابعان تابعين بر اثر اختلاف نظر فقيهان جامعه اسلامى، در مسائل نظرى پديده مذاهب به وجود آمد. اين اختلاف فتوا درمسايل نظرى كه به طور كلى به خاطر دور شدن از آرا و نظرات اهل بيت عليهم السلام وحديث زدگى به ويژه در عراق به وجود آمده بود مايه سردرگمى جمعى از مسلمانان گرديده بود. از اين رو، پيشوايان معصوم شيعه عليهم السلام با طرح نظرها و آراى فقيهان نامى دوران معاصر خود، شاگردان مكتب خود را با سستى مبانى آنان آشنا مىكردند و گاه شيوه بحث و نقادى را از اين طريق به آنان مىآموختند. به عنوان نمونه مىتوان گفت در كتب اربعه شيعه به نقل از حضرات معصومين عليهم السلام در حدود 95 مورد اسم «ابن ابى ليلى» (محمد بن عبد الرحمان بن ابى ليلى انصارى 74 148ق) و نقد آراى او ديده مىشود. (13) همچنين در كتب اربعه شيعه در حدود 37 مورد اسم «ابن شبرمه» (عبد الله بن شبرمة بن طفيل 72 144 ق، قاضى و فقيه) و نقد آراى او توسط امامان معصوم شيعه عليهم السلام ديده مىشود. (14) بنابراين نقل فتوا و روايت از سران مذاهب هرگز به معناى استفاده از آنها نيست و در اكثر موارد اين مطالب به نقل كشيده مىشود و هيچ گونه دلالتى بر استفاده علمى اهل بيت عليهم السلام از آنها ندارد. (15) دليل هفتم. جدال احسن با مخالفان مذهب اهل بيت عليهم السلام: گاهى براى تسليم كردن طرف مقابل بايد به قياسى تمسك كرد كه صغرى يا كبراى آن مورد پذيرش او باشد. هرچند مورد قبول استدلال كننده نباشد; اين نوع قياس را جدل نامند. اين شيوه از سوى اهل بيت عليهم السلام براى مجاب كردن مخالفان خود گاه و بى گاه به كار گرفته مىشد. در مجلس بحثى كه مامون براى علماى مذاهب و اديان تشكيل داده بود و حضرت رضا عليه السلام نماينده مسلمانان به شمار مىرفت; بين حضرت رضا عليه السلام و عالم مسيحى در باره الوهيتيا عبوديت عيسى عليه السلام اختلاف نظر شد. عالم مسيحى براى حضرت عيسى مقام الوهيت و فوق بشرى را ادعا مىكرد. حضرت رضا عليه السلام فرمود: عيسى همه چيزش خوب بود جز يك چيز و آن اين كه بر خلاف ساير پيامبران به عبادت علاقه اى نداشت. عالم مسيحى گفت: اين سخن عجيب است، او از همه مردم عابدتر بود. حضرت رضا عليه السلام با گرفتن اين اعتراف ازاين شخص، فرمود: عيسى چه كسى را عبادت مىكرد؟ آيا عبادت دليل عبوديت نيست؟ و آيا عبوديت دليل عدم الوهيت نيست؟ و به اين ترتيب حضرت رضا عليه السلام با استدلال به امرى كه مورد قبول طرف مقابل بود او را محكوم كرد. (16) پيشوايان معصوم شيعه عليهم السلام با استفاده از صنعت جدل بسيارى از مطالب حق و مقامات اهل بيت عليهم السلام را براى ديگر مذاهب اسلامى تبيين مىفرمودند. اهل سنت عنوان صحابى را براى اثبات جلالت قدر و درستى افكار و كردار اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلمكافى دانسته و به اين دليل هر نوع لغزش از آنان را بر خطاى سهوى و يا اجتهاد حمل مىكنند. پيشوايان شيعه عليهم السلام با استفاده از اين مطلب نادرست ولى مورد پذيرش عامه براى اقناع مخالفان و اثبات مذهب اهلبيت عليهم السلام برخى از اصول اساسى شيعه و معارف والاى اسلامى را از طريق صحابه و يا ديگر شخصيتهاى مورد قبول عامه نقل مىكردند. گزافه نيست اگر گفته شود اكثر قريب به اتفاق راويانى كه اهل بيت عليهم السلام از طريق آنان نقل روايت و درايت كردهاند از شخصيتهاى مورد قبول عامه بودهاند. شخصيتهايى چون عايشه، عبد الله بن عمر، ابو سعيد خدرى، مالك بن انس، ابن شهاب زهرى و... كه مورد پذيرش اهل سنتبوده و هستند واسطه در نقل بسيارى از اصول تشيع ومكتب اهل بيت عليهم السلام قرار گرفتهاند. امام باقر عليه السلام از طريق سالم بن عبدالله بن عمر از پدرش گوشهاى از ماجراى معراج رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم را كه مايه اثبات امامت و ولايت اهل بيت عليهم السلام و فضيلت و برترى امير مؤمنان عليه السلام مىباشد براى ديگران نقل مىكند. (17) در خاتمه شايان ذكر است: هر يك از امامان معصوم عليهم السلام از پدران معصوم خود روايات و يا دراياتى را نقل فرمودهاند كه بايد گفت اين نيز يكى از راههاى كسب علوم اهل بيت عليهم السلام بوده است. (18)1.بنگريد: تهذيب الكمال:6/220، 396و 20/383و 5/75; الجرح والتعديل: 3/73، 249و 6/977و 8/117، 625و 2/1987; سير اعلام النبلاء: 4/386، 401و 6/255و 9/387; تهذيب التهذيب: 2/103، 295، 345و 7/304، 387و 9/350و 10/399; كافى: 1/472، روايت 1;كافى 2/49، روايت 1و ص 152، روايت 11; كافى 4/35، روايت 2; كافى 5/529، روايت 5; كافى 6/269، روايت 5; كافى 7/113، روايت 3; الطبقات الكبرى لابن سعد: 2/177، سطر 13; صحيح مسلم: 4/1903، روايت 96. 2. سنن ابى داود: 2/124[باب في كتاب العلم]. 3. تذكرة الحفاظ:1/32. 4. تذكرة الحفاظ: 1/7; شرف اصحاب الحديث، ص 88. 5. المستدرك على الصحيحين: 1/110; شرف اصحاب الحديث، ص 87. 6.شرف اصحاب الحديث، ص 91. 7. بنگريد: وسائل الشيعة: 18/58،باب 8، ابواب صفات القاضي، روايت 26. 8. كافى: 1/398، حديث 1. 9. سير اعلام النبلاء:4/401. 10. اختيار معرفة الرجال، ص 392، روايت 737. 11. وسائل الشيعة: 18/69، روايت 67. 12. بنگريد كافى: 2/152، روايت 11; 6/269، روايت 5 ; امالى صدوق، ص 275، روايت 15 و ص 411 روايت 7. 13. بنگريد: المعجم المفهرس لالفاظ احاديث الكتب الاربعة: 1/21 22. 14.همان: 1/23. 15. در برخى از كتب عمومى اهل سنت مطالبى نقل شده كه خلاف مدعاى مذكور است. اين گونه مطالب افزون بر آن كه از اخبار آحاد بوده و مبتلا به ضعف سند استبا حداقل اعتقادات مبرهن و روشن شيعه ناسازگار است.ر. ك: تاريخ دمشق لابن عساكر، [ترجمة الامام زين العابدين ] روايت 32و33. 16.بحار الانوار:10/303. 17.غيبت نعمانى، ص 93و 94. 18. در اين زمينه روايات زيادى در كتابهاى روايى شيعه ديده مىشود; ازجمله كتاب بصائر الدرجات، ص 377، باب 3.