چگونه سخن بگوييم؟
رحيم شميم
بس نکته غير حُسن ببايد که تا کسي
مطبوعِ طبعِ مردمِ صاحب نظر شود
مطبوعِ طبعِ مردمِ صاحب نظر شود
مطبوعِ طبعِ مردمِ صاحب نظر شود
1ـ چرا زيبا سخن نميگوييم؟
«جَميلُ القولِ دليلُ وُفُورِ العَقلِ.»«سخن زيبا نشانه فزون خِرَدي است.» (ص 946)2ـ اگر پاسخ زيبا مي خواهيم
«أجمِلُوا فِي الخِطابِ تَسمَعُوا جَميلَ الجَوابِ.»«سخن گفتن (با ديگران) زيبا کنيد تا پاسخ زيبا (از آنان) بشنويد.» (ص 294)3ـ از روي حقيقت، سخن بگوييم
«إيّاکَ وَالکَلامَ فيما لا تَعرِفُ طَريقَتَهُ ولا تَعلَمُ حَقيقَتهُ ... .»ه«بپرهيز از سخن گفتن در موردي که راه و چاره آن را نميشناسي و حقيقت آن را نميداني... .» (ص 995)
زبان بُريده به کُنجي نشسته صُمٌّ بُکم
به از کسي که زبانش نباشد اندر حُکم
به از کسي که زبانش نباشد اندر حُکم
به از کسي که زبانش نباشد اندر حُکم
4ـ شخصيت ما به سخنان ما بستگي دارد
«تَکَلَّمُوا تُعرَفُوا فَإنَّ المَرءَ مَخبُوء تَحتَ لِسانِهِ.»«سخن بگوييد تا شناخته شويد؛ زيرا (شخصيت) آدمي زير زبانش نهفته است.» (ص 994)
تا مرد سخن نگفته باشد
عيب و هنرش نهفته باشد
عيب و هنرش نهفته باشد
عيب و هنرش نهفته باشد
5ـ چرا سخنان گرانپايه نمي گوييم؟
«المرء يوزن بقوله و يقوّم بفعله فقل ما ترجّح زنته وافعل ما تجلّ قيمته.»«انسان به گفتارش سنجيده و به رفتارش ارزشگذاري مي شود. بنابراين، چيزي بگو که گرانپايه و کاري بکن که گرانبها باشد.» (ص1264)
غلام آن کلماتم که آتش انگيزد
نه آب سرد زند در سخن بر آتش تيز
نه آب سرد زند در سخن بر آتش تيز
نه آب سرد زند در سخن بر آتش تيز
6ـ سخن بليغ اين است
«البلاغة ما سهل علي المنطق و خفّ علي الفطنة.»«رسايي سخن آن است که به آساني بر زبان آيد و به سادگي فهميده شود.» (ص111)7ـ ايجاز و مجاز سخن، نيکو بُوَد
«أبلغ البلاغة ما سهل في الصّواب مجازه و حسن إيجازه.»ه«رساترين سخن آن است که افزون بر درستي، مجاز آن آسان (فهم) وايجاز آن نيکو (ودرخور) باشد.» (ص111)
درخشنده روشن روانِ کسي
سخن گويد آن سان که دلخواهتر
ز لفظ، آن گُزيند که کوتاهتر
که کوتاه گويد به معني بسي
ز لفظ، آن گُزيند که کوتاهتر
ز لفظ، آن گُزيند که کوتاهتر
8ـ گويا و خردمندانه سخن بگوييم
«ءاية البلاغة قلب عقول و لسان قائل.»«نشانه بلاغت، دلي سرشار از خِرَدورزي و زباني سرشار از گويايي است.» (ص111)
سخن چون بر ابر بُوَد با خِرَد
زگفتار گوينده رامِش بَرَد
زگفتار گوينده رامِش بَرَد
زگفتار گوينده رامِش بَرَد
9ـ امان از تکرار و تکرار و تکرار!
«علامة العيّ تکرار الکلام عند المناظرة ... .»«نشانه درماندگي، تکرار سخن هنگام گفتوگو است ... .» (ص995)
سخن گرچه دلبند و شيرين بُوَد
چو يک بار گفتي، مگو باز پس
که حلوا چو يک بار خوردند، بس
سزاوار تصديق و تحسين بُوَد
که حلوا چو يک بار خوردند، بس
که حلوا چو يک بار خوردند، بس
10ـ در پرتو انديشه سخن بگوييم
«فکّر ثمّ تکلّم تسلم من الزلل.»«نخست انديشه کن، آن گاه سخن گوي تا از لغزش ها در امان باشي.» (ص994)سخن کان از سر انديشه نايد نوشتن را و گفتن را نشايداول انديشه وانگهي گفتار
پاي بست آمده است و پس، ديواره
سخندانِ پرورده، پير کهن
مزن بي تأمل به گفتار دَم
بينديش و آن گه برآور نَفَس
به نطق، آدمي بهتر است از دواب
دواب از تو بِه، گر نگويي صواب
بينديشد، آن گه بگويد سخن
نکو گو و گر دير گويي چه غم؟
وزان پيش بس کن که گويند بس
دواب از تو بِه، گر نگويي صواب
دواب از تو بِه، گر نگويي صواب
11ـ نرم و روان سخن بگوييم
«من لانت کلمته وجبت محبّته.»«هرکس سخن گفتنش نرم و روان باشد، دوست داشتنش نيز بايسته باشد.» (ص994)
درشتي ز کَس نشنود، نرم گوي
سخن تا تواني به آزرم گوي
سخن تا تواني به آزرم گوي
سخن تا تواني به آزرم گوي
12ـ دوست داري تو را سرزنش نکنند؟
«عوّد لسانک حسن الکلام تأمن الملام.»«زبان خويش را به خوب سخن گفتن عادت ده تا از سرزنش (ديگران) در امان باشي.» (ص995)13ـ منظم سخن بگوييم
«أحسن الکلام ما زانه حسن النّظام و فهمه الخاصّ والعامّ.»«زيباترين سخن آن است که نظم زيبا آن را آراسته باشد و خاص و عام آن را درک کنند.» (ص995)
بيار، اي سخنگويِ چابک سراي!
بساط سخن را يکايک به جاي
بساط سخن را يکايک به جاي
بساط سخن را يکايک به جاي
14ـ الفاظ پيچيده و نامأنوس به کار نبريم
«أحسن الکلام ما لا تمجّه الاذان و لا يتعب فهمه الأفهام.»«زيباترين سخن آن است که براي گوشها ناخوشايند و دريافت آن براي فهم (مردم) رنج آور نباشد.» (ص995)ه
بشنو موعظه اهل عُقول
اصل، معني است نه تزيين کلام
سخن آن است که فهمند عوام
کَلَمِ النّاس علي قدر عُقول
سخن آن است که فهمند عوام
سخن آن است که فهمند عوام
15ـ راست ترين سخن چه سخني است؟
«أصدق المقال ما نطق به لسان الحال.»«راستترين سخن آن است که زبان حال گوياي آن باشد.» (ص948)
بيان شوق چه حاجت، که سوز آتش دل
توان شناخت ز سوزي که در سخن باشد
توان شناخت ز سوزي که در سخن باشد
توان شناخت ز سوزي که در سخن باشد
16ـ به عمل کار برآيد، به سخنداني نيست
«أحسن المقال ما صدّقه حسن الفعال.»«نيکوترين سخن آن است که رفتار نيک (گوينده اش) بر آن گواهي دهد.» (ص948)
بزرگي سراسر به گفتار نيست
دو صد گفته چون نيم کردار نيست
دو صد گفته چون نيم کردار نيست
دو صد گفته چون نيم کردار نيست
17ـ از سخنان ياوه و بيهوده بپرهيزيم
«أسوء القول الهذر.»«بدترين سخن گفتن، ياوهگويي است.» (ص946)18ـ چرا تناقض گويي؟
«شرّ القول ما نقض بعضه بعضاً.»«زشتترين سخن آن است که پاره اي از آن، پاره ديگرش را نقض کند.» (ص 946)19ـ نکند از کلمات زشت استفاده کنيم!
«إيّاک و ما يستهجن من الکلام فإنّه يحبس عليک اللّئام و ينفرّ عنک الکرام.»«از سخناني که زشت شمرده ميشود پرهيز کن؛ زيرا فرومايگان را به گِردت نگه ميدارد و گرانپايگان را از گِردت مي راند.» (ص 1298)ه
سخن، خوب است از اوّل، خاطر کَس را نرنجاند
که بعد از گفت و گو، سودي ندارد لب گزيدن ها
که بعد از گفت و گو، سودي ندارد لب گزيدن ها
که بعد از گفت و گو، سودي ندارد لب گزيدن ها
20ـ دانش و خرد زيربناي سخن گفتن
«ينبغي أن يکون علم الرّجال زائداً علي نطقه و عقله غالباً علي لسانه.»«سزاوار است که دانش آدمي از سخن گفتن او فزونتر و خِرَدورزي وي بر زبانش چيره باشد.» (ص1397)21ـ آن چه از دل برآيد ...
«إذا طابق الکلام نيّة المتکلّم، قبله السّامع و إذا خالف نيّته لم يحسن موقعه في قلبه.»«هرگاه سخنِ گوينده با باور درونياش يکسان باشد، شنونده آن را ميپذيرد؛ و هرگاه با باور درونياش يکسان نباشد، در جان شنونده از جايگاه خوبي برخوردار نميشود.» (ص1331)22ـ دلمان به اين خوش نباشد
«من أعجبه قوله فقد غرب عقله.»«هر کس سخناش او را خوش آيد، بي گمان از خِرَدورزياش دور مانَد.» (ص947)23ـ پژوهشگرانه سخن بگوييم
«من تفقّد مقاله قلّ غلطه.»«هر کس سخنش پژوهشگرانه باشد، اشتباهش نيز اندک باشد.» (ص948)
سخن بايد به دانش دَرج کردن
نخست انديشه کن، آن گاه گفتار
که نامحکم بُوَد بي بيخ، ديواره
چو زر سنجيدن آن گه خرج کردن
که نامحکم بُوَد بي بيخ، ديواره
که نامحکم بُوَد بي بيخ، ديواره
24ـ جمع بندي سخن را فراموش نکنيم
«من قام بفتق القول ورتقه فقد حاز البلاغة.»«هر کس بتواند دامنه سخن را بگستراند و سپس آن را خوب جمع کند، بيگمان به رسايي سخن دست يافته است.» (ص111)25ـ هر سخن وقتي و هر نکته مکاني دارد
«لا تتکلّمنّ إذا لم تجد للکلام موقعا.»«هر گاه براي سخن گفتن جايگاهي (درخور) نيافتي، هرگز سخن مگو.» (ص994)
مجال سخن تا نيابي، مگوي
چو ميدان نبيني، نگه دار گوي
چو ميدان نبيني، نگه دار گوي
چو ميدان نبيني، نگه دار گوي
26ـ چرا هر چه را ميداني ميگويي؟
«لا تتکلّم بکلّ ما تعلم فکفي بذلک جهلاً.»«هر چه را ميداني مگو؛ زيرا براي ناداني (تو) همين بس است.» (ص994)27ـ واي از اين سخن گفتن!
«... لا تقل ما يکسبک وزرا أو ينفرّ عنک حرّا.»«... سخني مگو که گناهي را براي تو به بار آورد و يا آزادهاي را از تو براند.»(ص945)28ـ با احاطه علمي سخن بگوييم
«لا تخبر بما لم تحط به علماً.»«از چيزي که دانشي فراگير نسبت به آن نداري، سخن مگو.» (ص282)
سخن کز علم گويي راست آن است
مرا از اهل دل درخواست آن استه
مرا از اهل دل درخواست آن استه
مرا از اهل دل درخواست آن استه
29ـ بر هر شنيدهاي تکيه نکنيم
«لا تحدّث النّاس بکلّ ما تسمع فکفي بذلک خرقاً.»«هر چه را ميشنوي با مردم در ميان مگذار؛ زيرا براي ناداني و سست انگاري (تو) همين بس است.» (ص197)30ـ سخني را مگو که تکذيبت کنند
«لا تحدّث بما تخاف تکذيبه.»«از چيزي که بيم آن داري دروغش پندارند؛ سخن مگو.» (ص197)
سخن را به اندازه اي دار پاس
که باور توان کردَنَش در قياس
که باور توان کردَنَش در قياس
که باور توان کردَنَش در قياس
32ـ سخنان خود را طولاني نکنيم
«آفة الکلام الإطالة.»«درازگويي بيماري سخنگويي است.» (ص995)
گفتار دراز مختصر بايد کرد
از يار بدآموز حذر بايد کرد
از يار بدآموز حذر بايد کرد
از يار بدآموز حذر بايد کرد
33ـ چرا فزونيها و حواشي سخن زياد مي شود؟
«کثرة الکلام تبسط حواشيه و تنقص معانيه فلا يري له أمد و لا ينتفع به أحد.»«پرگويي، سخن را دراز دامن و تُنُک مايه ميکند به گونهاي که هيچ پاياني براي آن ديده نميشود و هيچ کسي از آن بهرهمند نميگردد.» (ص1362)ه
سخَن را سر است اي خردمند و بَن
خداوند تدبير و فرهنگ و هوش
نگويد سخُن، تا نبيند خموش
مياور سخَن در ميان سخَن
نگويد سخُن، تا نبيند خموش
نگويد سخُن، تا نبيند خموش
34ـ چرا شنوندگان از ما خسته ميشوند؟
«کثرة الکلام تملّ السّمع.»«پُرگويي گوش را خسته ميکند.» (ص995)
سخن را مَطلَع و مَقطَع ببايد
که پُر گفتن ملامت مي افزايد
که پُر گفتن ملامت مي افزايد
که پُر گفتن ملامت مي افزايد
35ـ بهترين سخن گفتن اين است
«خير الکلام ما لا يملّ و لا يقلّ.»«بهترين سخن آن است که هم خستهکننده نباشد و هم اندک نباشد.» (ص995)
با آن که سخن به لطف آب است
آب ار چه همه زلال خـيـزد
کم گوي و گُزيده گوي چون دُر
لاف از سخنِ چو دُر توان زد
يک دسته گُلِ دماغ پرور
از خرمن صد گياه بهتر
کم گفتن هر سخن صواب است
از خوردن پُر، ملال خيزد
تا زاندک تو جهان شود پُر
آن خشت بُوَد که پُر توان زد
از خرمن صد گياه بهتر
از خرمن صد گياه بهتر
36ـ دوست داري تو را تحسين کنند؟!
«من أمسک عن فضول المقال شهدت بعقله الرّجال.»«هر کس از گفتنِ اضافات سخن بپرهيزد، بزرگان به خِرَدورزياش گواهي دهند.» (ص948)37ـ با روش غير مستقيم هم سخن بگوييم
«من اکتفي بالتّلويح استغني عن التّصريح.»«هر کس به اشارهگويي بسنده کند، از آشکارگويي بينياز شود.» (ص1032)ه38ـ در دادن پاسخ، شتابان نباشيم
«من أسرع في الجواب لم يدرک الصّواب.»«هر کس در دادن پاسخ شتاب نمايد، از دادنِ پاسخِ درست باز مانَد.» (ص170)39ـ با نابِخرَدان چگونه سخن بگوييم؟
«ترک جواب السّفيه أبلغ جوابه.»«ندادن پاسخ به نابِخرَد، رساترين پاسخ به اوست.» (ص170)40ـ چه شيرين است شيرين سخني!
«من عذب لسانه کثر إخوانه.»«هر کس شيرين سخن باشد، برادرانش فراوان شوند.» (ص1028)
به گفتار شيرين، فريبنده مرد
همي همچو جان زان نگردد کهن
که فرزند جان است شيرين سخنه
کند آن چه نتوان به شمشير کرد
که فرزند جان است شيرين سخنه
که فرزند جان است شيرين سخنه