شهيد علي حبيبي - وصیت نامه شهید علی حبیبی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

وصیت نامه شهید علی حبیبی - نسخه متنی

علی حبیبی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شهيد علي حبيبي

استان مازندران > شهرستان قائمشهر

وصيت نامه

«وصيتنامة روحاني شهيد: علي حبيبي» « من‌ طلبني‌ وجدني‌ و من‌ وجدني‌ عرفني‌ و من‌ عرفني‌ أحبني‌ و من‌ أحبني‌ عشقني‌ و من‌ عشقني‌ عشقته‌ و من‌عشقته‌ قتلته‌ و من‌ قتلته‌ فعلّي‌ ديته‌ و من‌ علّي‌ ديته‌ فأناديته‌.

» آن‌ كس‌ كه‌ مرا طلب‌ كند مي‌يابد و آن‌ كس‌ كه‌ يافت‌ مي‌شناسد و آن‌ كس‌ كه‌ مرا شناخت‌ مرا دوست‌ مي‌دارد وآنكس‌ كه‌ مرا دوست‌ داشت‌ به‌ من‌ عشق‌ مي‌ورزد و آن‌ كس‌ كه‌ به‌ من‌ عشق‌ ورزيد، من‌ نيز به‌ او عشق‌ مي‌ورزم‌ و آنكس‌كه‌ به‌ او عشق‌ ورزيدم‌ مي‌كشم‌ او را و آن‌ كس‌ را كه‌ من‌ بكشم‌ خون‌بهايش‌ بر من‌ واجب‌ است‌، پس‌ من‌ خودم‌خونبهايش‌ مي‌شوم‌.

آن‌ كس‌ كه‌ تو را شناخت‌ جان‌ را چه‌ كندفرزند و عيال‌ و خانمان‌ را چه‌ كند ديوانه‌ كني‌ هر دو جهانش‌ بخشي‌ديوانه‌ تو اين‌ دو جهان‌ را چه‌ كند با درود و سلام‌ بر يگانه‌ منجي‌ عالم‌ بشريت‌ مهدي‌ موعود و با درود و سلام‌ به‌ پير جماران‌، اميد محرومان‌ عالم‌،امام‌ خميني‌ و با درود بر تمامي‌ خانواده‌هاي‌ شهداء و رزمندگان‌ و شما امت‌ حزب‌ الله‌.

با ياد خداوند منان‌ وصيت‌ نامه‌ام‌ را كه‌ هر چند لياقت‌ نوشتن‌ وصيت‌ را ندارم‌، چون‌ من‌ كسي‌ نيستم‌ كه‌ وصيتي‌بكنم‌، به‌ خاطر اينكه‌ پيامبر اسلام‌ فرمود وصيت‌ واجب‌ است‌ وصيتم‌ را شروع‌ مي‌كنم‌.

وصيتم‌ را با چند وصيت‌ بر پدرو مادر شروع‌ مي‌كنم‌.

خدمت‌ پدر و مادرم‌ سلام‌ عرض‌ مي‌كنم‌ و بعد از عرض‌ سلام‌ از شما مادر عزيز مي‌خواهم‌ كه‌ مراببخشيد و آن‌ شير پاك‌ و پاكيزه‌اي‌ را كه‌ به‌ من‌ دادي‌ و مرا به‌ اين‌ سن‌ و سال‌ رساندي‌ تا خود را براي‌ اسلام‌ و مسلمين‌ فداكنم‌ و اميدوارم‌ كه‌ شما بنده‌ را كه‌ به‌ عنوان‌ امانت‌ از خداوند گرفته‌ بودي‌ و بتواني‌ اين‌ امانت‌ را كه‌ خودم‌ باشم‌ خوب‌ به‌پروردگارت‌ پس‌ بدهي‌.

و اما شما پدرجان!‌ براي‌ من‌ پدر بسيار خوب‌ و مهرباني‌ بودي‌، از شما سپاسگزارم‌ كه‌ اين‌ بنده‌ حقير را تربيت‌اسلامي‌ كرديد و مرا به‌ اين‌ سن‌ رساندي‌ كه‌ من‌ خودم‌ را براي‌ اسلام‌ و مسلمين‌ فدا كنم‌ و جالب‌ اينجاست‌ كه‌ پدر ومادرم‌ چشم‌ من‌ هستند، ولي‌ امام‌ قلب‌ من‌ هست‌؛ بدون‌ چشم‌ مي‌توان‌ زندگي‌ كرد، اما بدون‌ قلب‌ نمي‌توان‌ زندگي‌ كرد.

پس‌ برادران‌ و خواهران‌ بدانيد كه‌ اسلام‌ ما فعلا به‌ افرادي‌ چون‌ امام‌ مخصوصاً خود امام‌ احتياج‌ دارد، پس‌ امام‌ را ترك‌نكنيد و تنها مگذاريد.

از شما پدر و مادرم‌ مي‌خواهم‌ كه‌ مرا ببخشيد، به‌ خاطر اينكه‌ شما مرا به‌ حوزه‌ علميه‌ فرستاديد كه‌ براي‌ اسلام‌ يك‌مبلغ‌ و مفيد باشم‌ و اسلام‌ را زنده‌ كنم‌؟ اما پدر و مادرم‌ من‌ بقول‌ خودم‌ هم‌ عمل‌ كردم‌ اما من‌ از يك‌ راه‌ ديگري‌ براي‌اسلام‌ مفيد شدم‌.

من‌ با خون‌ سرخ‌ خودم‌ تبليغي‌ كردم‌ و مردمي‌ كه‌ خفته‌اند را بيدار كردم‌ و مي‌كنم‌ و مي‌رسانم‌ كه‌ اي‌مردم‌، الان‌ وقت‌ بيداري‌ است‌، وقت‌ خون‌ و قيام‌ است،‌ اين‌ هم‌ يك‌ تبليغ‌ اسلامي‌ است‌ و خداوند مي‌داند كه‌ خون‌شهداء چقدر اثر مثبت‌ بر مردم‌ دارد و شهداء مي‌گويند خدايا مي‌داني‌ كه‌ چه‌ مي‌كشيم‌.

پنداري‌ كه‌ چون‌ شمع‌ ذوب‌مي‌شويم‌، ما از مردن‌ نمي‌هراسيم‌، اما مي‌ترسيم‌ بعد از ما ايمان‌ را سر ببرند و اگر بسوزيم‌ هم‌ كه‌ روشنايي‌ مي‌رود وجاي‌ خود را دوباره‌ به‌ شب‌ مي‌سپارد، پس‌ چه‌ بايد كرد؟ از يك‌ سو بايد بمانيم‌ تا شهيد آينده‌ شويم‌ و از ديگر سو بايدشهيد شويم‌ تا آينده‌ بماند.

هم‌ بايد امروز شهيد شويم‌ تا فردا بماند و هم‌ بايد بمانيم‌ تا فردا شهيد نشود.

عجب‌ دردي‌،چه‌ مي‌شد امروز شهيد مي‌شديم‌ و فردا زنده‌ مي‌شديم‌ تا دوباره‌ شهيد شويم‌.

آري‌ همه‌ ياران‌ سوي‌ مرگ‌ رفتند درحاليكه‌ نگران‌ فردا بودند.

پس‌ رزمنده‌ مسلمان‌ ما هم‌ ماندن‌ و هم‌ رفتنش‌ از روي‌ دليل‌ است‌.

پس‌ آنها كه‌ در خسرانند كساني‌ هستند كه‌ ادامه‌ حياتشان‌ بر حسب‌ عادات‌ وشرايط‌ انتخاب‌ شده‌ است‌؛ يعني‌شرايط‌ علاقه‌ به‌ حيات‌ را به‌ آنها ديكته‌ كرده‌اند.

مادر، پدر، خواهر، برادر به‌ او ديكته‌ كرده‌اند به‌ او گفته‌اند مامي‌خواهيم‌ تو زنده‌ باشي‌، مي‌خواهيم‌ حيات‌ داشته‌ در بين‌ ما باشي‌.

روزي‌ كه‌ يك‌ بسيجي‌ مي‌آيد در دفتر اعزام‌ به‌جبهه‌ مراجعه‌ و ثبت‌ نام‌ مي‌كند مي‌گويد نه‌ من‌ براي‌ ديگران‌ نمي‌خواهم‌ زنده‌ باشم‌، مي‌خواهم‌ قيد اين‌ زندگي‌ را بزنم‌ وزندگي‌ ديگري‌ انتخاب‌ كنم‌ و لذا در جبهه‌ مي‌آيد و از خود و حياتش‌ دفاع‌ مي‌كند و حتي‌ براي‌ اينكه‌ كشته‌ نشودمقدماتي‌ آماده‌ مي‌كند، سنگر مي‌كند.

حال‌ اين‌ سؤال‌ پيش‌ مي‌آيد كه‌ اين‌ كه‌ رفت‌ در آنجا ثبت‌ نام‌ كرد چرا دارد اين‌مقدمات‌ را فراهم‌ مي‌كند؟ چرا اين‌ جور در سنگر مي‌رود؟ اگر اين‌ عاشق‌ شهادت‌ هست‌ چرا اين‌ كارها را مي‌كند؟ جواب‌اين‌ است‌ كه‌ اين‌ كار معقول‌ و منطقي‌ است‌ چرا؟ چون‌ فرق‌ است‌ بين‌ زنده‌ ماندن‌ آن‌ كسي‌ كه‌ به‌ جبهه‌ نمي‌رود تا زنده‌بماند و كسي‌ كه‌ به‌ جبهه‌ مي‌رود و در آنجا زنده‌ مي‌ماند.

كسي‌ كه‌ در بسيج‌ ثبت‌ نام‌ مي‌كند و به‌ جبهه‌ مي‌رود، او زندگي‌ معمولي‌ را وداع‌ كرده‌ و زندگي‌ ديگري‌ را آغاز كرده‌ واين‌ زندگي‌ غير از آن‌ زندگي‌ است‌.

الان‌ او در جبهه‌ مي‌خواهد زنده‌ باشد تا بهتر از اسلام‌ دفاع‌ كند، مي‌خواهد با كشته‌شدن‌ او يكي‌ از مهره‌هاي‌ اسلام‌ و ستون‌هاي‌ اسلام‌ در جبهه‌ نشكند، مي‌خواهد يكي‌ از شيشه‌هاي‌ حفاظت‌ اين‌ دريچه‌شكسته‌ نشود، بنابر اين‌ از خودش‌ دفاع‌ نمي‌كند، چون‌ كه‌ خود را وقف‌ جبهه‌ و دينش‌ كرد، ديگر براي‌ او خودي‌ مطرح‌نيست‌، اين‌ دين‌ اوست‌ و هيكل‌ و پيكر او تبلور ديانت‌ اوست‌ و دفاع‌ از خودش‌ در حقيقت‌ به‌ عنوان‌ دفاع‌ از دين‌اوست‌.

پس‌ وقتي‌ به‌ جبهه‌ مي‌آيد و از حيات‌ خود دفاع‌ مي‌كند و مي‌خواهد زنده‌ بماند، اين‌ خواستن‌ مانع‌ از عشق‌ به‌شهادتش‌ نيست‌؛ چون‌ آن‌ روزي‌ كه‌ ثبت‌ نام‌ كرد اين‌ عشق‌ را خواسته‌ و مي‌آيد تا كامل‌ شود.

و حال‌ چند سخن‌ با برادران‌ و خواهران‌، از شما تقاضاي‌ عاجزانه‌ دارم‌ كه‌ به‌ قول‌ امام‌ عزيز همين‌ وحدت‌ كلمه‌ بودكه‌ ما را به‌ اينجا رسانده‌ و شما هم‌ بتوانيد به‌ نحو احسن‌ وحدت‌ كلمه‌ را حفظ‌ كنيد.

همچنين‌ برادران‌ و خواهرانم‌ و پدرو مادرم‌ با تمام‌ وجود امام‌ را احساس‌ كنيد و هميشه‌ در نمازهاي‌تان‌ اين‌ پير جماران‌ را دعا كنيد و از خدا بخواهيد كه‌اين‌ بزرگوار را تا ظهور آقا امام‌ زمان‌ حفظ‌ بفرمايد.

برادر و خواهرانم‌، حضرت‌ علي‌ (ع) فرمود بايد از دو گروه‌ سخت‌ ترسيد: زاهدان‌ احمق‌ و منافقان‌.

منظورم‌ به‌اين‌ منافقاني‌ است‌ كه‌ هر روز با يك‌ مكر و حيله‌ در مقابل‌ برادران‌ حزب‌ الله‌ تفرقه‌ مي‌افكنند «و مكروا و مكرالله‌ و الله‌خير الماكرين‌.

» و از برادران‌ خودم‌ و برادران‌ حزب‌ اللهي‌ محلمان‌ مي‌خواهم‌ كه‌ نهايت‌ سعي‌ و كوشش‌ را در خفه‌ كردن‌مكر و حيله‌ منافقان‌ در نطفه‌شان‌ داشته‌ باشند.

چند كلمه‌ ديگر با خواهران‌ خود و خواهران‌ حزب‌ الله‌، از شما مي‌خواهم‌ كه‌ حجاب‌ خود را حفظ‌ كنيد، نگذاريدجامعه‌ جوانان‌ به‌ فساد مبدل‌ شود.

شما را به‌ خون‌ شهداء قسم‌ مي‌دهم‌ كه‌ حجاب‌ را حفظ‌ كنيد؛ چون‌ حجاب‌ تو ازخون‌ شهيد كوبنده‌تر است‌.

و شما امت‌ شهيدپرور، از شما ملت‌ شهيد پرور مي‌خواهم‌ كه‌ امام‌ را تنها مگذاريد و مثل‌ مردم‌ كوفه‌ نشويد، چون‌خون‌ تمامي‌ شهداء بر گردن‌ شما است‌ و اين‌ شماييد كه‌ بايد پيام‌ خون‌ شهداء را به‌ نسلهاي‌ بعد و كشورهاي‌ ديگربرسانيد و چند كلمه‌ با شما عمه‌هاي‌ عزيزم‌، شما براي‌ من‌ عمه‌ خيلي‌ خوب‌ و دوست‌ داشتني‌ بوديد، من‌ شما را به‌عنوان‌ مادرم‌ مي‌پنداشتم‌، مخصوصاً شما دو عمه‌ فداكار و مادر شهيد به‌ شما تبريك‌ مي‌گويم‌ كه‌ اينچنين‌ فرزنداني‌تربيت‌ كرديد و به‌ اسلام‌ داديد، از شما مي‌خواهم‌ كه‌ براي‌ من‌ گريه‌ نكنيد؛ چون‌ ما سه‌ رفيق‌ بوديم‌ و سه‌ فاميل‌ و سه‌برادر با هم‌ كوچ‌ كرديم‌ و سلام‌ شما را به‌ اباعبدالله‌ و به‌ فرزندتان‌، رضا و جعفر مي‌رسانم‌، از همه‌ مي‌خواهم‌ كه‌ مراحلال‌ كنيد.

و اما شما دوستانم‌، شما براي‌ من‌ با وفا بوديد و من‌ اگر در حق‌ شما بدي‌ كردم‌، مرا عفو كنيد و از همه‌ مهمتر كه‌ درشب‌ اول‌ قبر مرا تنها مگذاريد، چون‌ من‌ از تاريكي‌ قبر مي‌ترسم‌ و دعا كنيد كه‌ خداوند مرا ببخشد.

چند كلمه‌ باطلبه‌هاي‌ آشنا، از شما طلبه‌ها مي‌خواهم‌ كه‌ هر بدي‌ از من‌ ديده‌ بوديد مرا ببخشيد و مرا در نماز شبهاي‌تان‌ فراموش‌نكنيد.

چند كلمه‌ با استاد عزيزم‌ حاجي‌آقا سليماني‌، از شما استاد عزيزم‌ مي‌خواهم‌ كه‌ مرا ببخشيد و هر بدي‌ از من‌ديدي‌ مرا ببخشيد و از شما مي‌خواهم‌ كه‌ از مردم‌ تقاضا كنيد كه‌ مرا ببخشند؛ يعني‌ در آن‌ روز كه‌ جنازه‌ مرا آوردند هنگام‌ دفن‌ به‌ مردم‌ بگوييد كه‌ مرا ببخشند، يعني‌ تا مرا نبخشيدند درون‌ قبر مگذارند چون‌ طاقت‌ عذاب‌ در روز قيامت‌ را ندارم.

‌ از شما مي‌خواهم‌ كه‌ مرا پيش‌ شهيد سيد جعفر باقري‌ دفن‌ كنيد.

از شما برادران‌ حزب‌ اللهي‌ محله‌ مي‌خواهم‌ كه‌ اسلحه‌ مرا به‌ زمين‌ مگذارند همان‌ طوري‌ كه‌ گفتيم‌ اگر سلاحي‌ ازدست‌ سرداري‌ بيفتد سردار ديگري‌ آن‌ را خواهد گرفت‌ و به‌ ميدان‌ خواهد رفت‌، پس‌ از شما مي‌خواهم‌ كه‌ سلاح‌ مرا به‌زمين‌ مگذاريد و در پايان‌ اگر شهادت‌ نصيب‌ من‌ شد، پدر و مادرم‌ و خواهر و برادرانم‌ نگوييد كه‌ آرزويي‌ در دل‌ پسرم‌ يابرادرم‌ بود، نگوييد پسرم‌ بدون‌ بر آورده‌ شدن‌ آرزو شهيد شد، نه‌ به‌ خدا من‌ آرزويي‌ داشتم‌، اما آرزوي‌ من‌ دنيوي‌ نبود،اخروي‌ بود و من‌ در قلبم‌ سه‌ آرزو داشتم‌: اول‌ زيارت‌ كربلا 2- زيارت‌ امام‌ زمان‌ بقية‌ الله‌ الاعظم‌ 3- آرزويم‌ شهادت‌بود كه‌ فعلا به‌ اين‌ آرزويم‌ رسيدم‌.

پدر و مادرم‌ نالان‌ و گريان‌ نباشيد، چون‌ من‌ به‌ آرزويم‌ رسيدم‌، شما مي‌خواستيد كه‌من‌ به‌ آرزويم‌ برسم‌، رسيدم‌.

من‌ ديدم‌ شهيد شدن‌ واقعاً مقام‌ والايي‌ دارد و من‌ در اينجا وظيفه‌ خودم‌ ديدم‌ كه‌ خود رافداي‌ اسلام‌ و مسلمين‌ و خداوند و امام‌ حسين‌ (ع) كنم‌ و از خداوند مي‌خواهم‌ كه‌ در هنگام‌ شهادت‌ امام‌ زمان‌ را به‌بالين‌ جنازه‌ام‌ برساند.

مادر و پدرم‌ هر وقت‌ مي‌خواهيد برايم‌ گريه‌ كنيد، براي‌ علي‌ اكبر حسين‌ (ع) گريه‌ كنيد؛ چون‌ من‌ كه‌ از علي‌ اكبرامام‌ حسين‌ (ع) عزيزتر نيستم‌.

ما بايد شهيد شويم‌، بايد خودمان‌ را به‌ فداي‌ اسلام‌ بكنيم‌ تا دوباره‌ حادثه‌ كربلا پيش‌نيايد؛ يعني‌ امام‌ امت‌ ما تنها نماند.

در آخر از خداوند مي‌خواهم‌ كه‌ ما را با شهداي‌ كربلا محشور فرمايد.

والسلام‌ 14/4/66 خدايا خدايا تا انقلاب‌ مهدي‌ خميني‌ را نگهدار

علي‌ حبيبي‌

استان: مازندران

شهرستان: قائمشهر

تولد: 1348

شهادت: 4/3/1367 ـ شلمچه

/ 1