و عمر نتوانست كه مويى از سر نازنين على عليه السلام كم كند.
و همچنان كه از آتش نمرود به حضرت خليل عليه السلام آسيبى نرسيد، همچنين از آتش زدن عمر بن خطاب بر در خانه ى حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام هم، آسيبى به دامن مقدّس آن بزرگوار نرسيد. و همچنان كه نمرود به سبب آن عمل، باعث زيادتى عذاب و نكال خود گرديد، عمر خطّاب هم به دامن اين معصيت، از براى خود آتش افروز جهنم شد.
آن است كه بعضى ديگر از عامّه مى گويند كه اگر اين امر- آتش زدن عمر به درخانه ى فاطمه سلام الله عليها- واقع شده بود، مى بايست كه مثل واقعه ى كربلا و كشته شدن عثمان، مشهور و معروف، و با تواتر و شياع، مذكور و مألوف باشد، و اذليس فليس.
___________________________________ يعنى: چون اينچنين مشهور نيست، پس صحت ندارد.
يك جواب به اين شبهه، آن است كه: مگر واقعه ى كربلا، با تمام ثبوث و وضوح تاريخى، مورد ترديد و انكار بعضى از همين مورخين اهل سنت قرار نگرفت؟ به آثار غزالى- معلم اخلاق!!- و ابن تيميّه- از پيشگامان مسلك وهابيّت- مراجعه كنيد.
و جواب از اين، آن است كه شهرت اين واقعه، اگر به مثابه ى شهرت قضيه ى كربلا نباشد، البته شهرتش از كشته شدن عثمان بيشتر است، چه آن كه جمعى كثير از علما اهل سنت و جماعت، اين واقعه را در كتب معتبره ى خود نقل نموده اند، چنانچه در ايماض اول، اسامى بعضى از ايشان ذكر شد.
اما در ميان خاصه و علما و عوام شيعه، شهرت اين عمل قبيح و فعل
وقيح، كمتر از واقعه ى كربلا و واقعه ى جانسوز سيّدالشهدا- عليه السلام- نيست. و اگر در اين زمان ها، بعضى از علماء عامّه اينگونه روايات براى عوام خود نقل نكنند، ضررى به مدّعاى ما نرسد.
___________________________________ تا ابنجا، از كتاب اصول العقايد سيد محمد هادى مير لوحى نقل شد.
نكته ى دهم: از نكات تأويل ليله القدر به فاطمه سلام الله عليها، آن است كه شايد اين تأويل به اين لحاظ باشد كه: چنانچه ليله القدر- چه آن سه شب معهود ميان خاصه، و چه شب بيست و هفتم از ماه رمضان باشد، چنانچه مشهور در ميان عامه است- در اول شب، تاريك و مظلم است، وليكن در آخر شب- به واسطه ى طلوع قمر- نورانى و روشن ميشود- كما هو المحسوس و المشاهد-؛
هم چنين وجود مقدّس فاطمه عليهاالسلام هم، در زمان حياتش، بعد از رحلت پدرش، نور شريعت آن بزرگوار، شيا فشيا منحمذ
___________________________________ حمذ و حماذى، يعنى سختى گرما.
___________________________________ در متن، آمده است: ارتدّ الناس الا عن ثلاثه.
خداوند عزّت به اين مطلب خبر داده است بقوله: والفجر و ليال عشر
___________________________________ سوره ى فجر، آيات 2- 1.
___________________________________ برهان، ج 4 ص 457، تاويل الآيات الظاهره ج 2 ص 792.
تذبيل فى المقام دخيل.
بدان كه اخبار كثيره در بحار پانزدهم
___________________________________ مراد، چاپ قديم (چاپ كمپانى) است.
مردم بعد از رحلت حضرت رسول صلى الله عليه و آله مرتدّ شدند، مگر سه نفر كه آنها سلمان و ابوذر و مقداد بودند.
و از جمله ى اخبار است آنچه در كتاب سابق الذكر از رجال كشّى به اسناد خود از علىّ بن حكم، و او از سيف بن عميره، و او از ابى بكر حضرمى روايت نموده كه گفت:
قال ابوجعفر عليه السلام: ارتدّ الناس الا ثلثه نفر سلمان و ابوذر والمقداد. قال: قلت: فعمار؟ قال عليه السلام: قد جاض جيضه، ثم رجع.
ثم قال عليه السلام: ان ارادت الذى لم يشك و لم يدخله شى ء فالمقداد- الخبر.
___________________________________ بحارالانوار ج 22 ص 440 باب احوال مقداد، حديث 9.
مرحوم علامه مجلسى ذيل خبر مى نويسد: «جاض عنه: حاد و مال. و فى بعض النسخ بالحاء والصاد المهملتين، بمعناه. و حاصوا عن العده: انهزموا». محدث نورى نيز اين خبر را در نفس الرحمن فى فضائل سلمان، باب 15، ص 146 نقل كرده و ذيل خبر مى نويسد:
«قال سيد الداماد فى الرواشح بعد نقل الخبر، فيه- اى فى قوله: جاض- روايتان بالجيم والضاد المعجمه، و بالحاء والصاد المهملتين، كلاهما بمعنى الجور والزيغ، فصحفه بعض المصحّفين من القاصرين بالحاء المهمله والضاد المعجمه».
شيخ مفيد نيز در كتاب اختصاص، صفحه ى 10، حديث را نقل كرده است.
و از ذيل اين خبر چنين استشمام ميشود كه مقداد، افضل از سلمان و ابوذر است، چه آن كه از براى او هيچ تزلزلى پيدا نشد؛ با اينكه اخبار كثيره وارد است كه مقداد در درجه ى هشتم از ايمان است، و ابوذر در درجه ى نهم، و سلمان در درجه ى دهم.
و ممكن است كه توجيه كرده شود به اينكه وزان مقداد، وزان عوام الناس بوده است در عدم تطرّق ورود شبهاتى در اذهان ايشان، و بودن قلوب آنها صافيه ى از شكوك و خطرات، و وزان سلمان و ابوذر، وَزان علماء اعلام بوده است، در تطرّق شبهات در اذهان ايشان، و از معروفات عند الفقهاء است كه: «الفقيه متهم فى حَدسه» و بودن ايشان نظر كننده به مجامع ردود و شكوك. پس چنانچه صفاى اذهان عوام از شكوك و شبهات، باعث افضليت ايشان از سلسله ى جليله ى علماء اعلام نميشود، هم چنين صفاء ذهن مقداد باعث افضليّت درجه ى او از سلمان و ابوذر نخواهد شد. و اين ناچيز معنى ارتداد در اين اخبار، با توجيهى مبسوطتر از اين توجيه، از براى ذيل اين خبر مذكور، در كتاب «لمعات الانوار فى حلّ مشكلات الايات والاخبار» ذكر نموده ام. هر كس خود زياده ى از مزبور در اين مقام را طالب است، به آن كتاب رجوع كند.
بدانكه يكى از آيات مؤوّله به وجود مقدّس حضرت صدّيقه ى كبرى
سلام الله عليها آيه ى مباركه «كمثل حبه انبتت سبع سنابل» الايه
___________________________________ سوره ى بقره، آيه 261.
مراد از «حبه» فاطمه عليهاالسلام است. و هفت سنبله، هفت نفر از اولاد آن مخدّره اند، كه هفتمى ايشان قائم ايشان است. گفتم: حضرت حسن عليه السلام، از آن سنابل است؟ حضرت فرمود: حضرت حسن عليه السلام امام است از جانب خدا، و مفترض الطّاعة است، وليكن از آن هفت سنبله نيست. و اوّل از آن سنابل، حسين عليه السلام است، و آخر از ايشان حضرت قائم است.
پس گفتم: از قوله تعالى: «فى كل سنبله مائه حبّة» چه اراده شده است؟
فرمود: مراد آن است كه متولد ميشود از براى مرد، از صلب او در كوفه، صد نفر. و نيست اين مگر از براى هفت نفر
___________________________________ مقدمه ى تفسير مرآة الانوار ص 186 ذيل «سنبل»، و ص 181 ذيل «سبع». محدّث جليل القدر شيخ حرّ عاملى- رضوان الله عليه- در كتاب «الفوائد الطوسيه»، فائده ى 68، ص 300- 298 توضيحاتى ذيل اين حديث آورده است. مراجعه شود.
اين ناچيز گويد: وجه تأويل حبّه را به وجود مقدس آن مخدّره بسى
واضح است از جهاتى عديده، وليكن من باب الاختصار، بر سه وجه كه در ضمن سه نكته است، اقتصار مى شود:
نكته ى اول: آن كه چنانچه از يك حبّه ى مزروعه، چندين حبّه تولد ميشود، و از هر حبّه از آن حبوبات ديگر و هكذا، از وجود مقدس آن مخدّره امامان، و از ايشان امامزادگان، و از ايشان ذرارى و احفاد و اسباط به وجود آمده، كه بحمد الله، اليوم اغلب روى زمين را فرا گرفته اند.
نكته ى دوّم، آن كه چنانچه حبّه در انظار مردم، قدر و قيمتى ندارد، و در فقه معنون است كه با حبّه معامله ماليّه نميشود- چه آن كه مال، آن چيزى است كه به ازاء و در مقابل آن چيزى بذل شود، و حبّه در عرف و عادت چنين نيست كه در مقابل آن چيزى داده شود، اگر چه حاوى ملكيت است كه اگر غاصبى آن را غصب كند، فعل حرام به جاى آورده- هم چنين وجود مقدّس فاطمه عليهاالسلام هم، در انظار مردم زمان خود قدر و قيمتى نداشت، چه آن كه اگر در نزد ايشان قدر و قيمت ميداشت جمع نمى شدند از براى آتش زدن حجره ى طاهره ى او و ته غلاف شمشير و تازيانه زدن بر بازوى او.
نكته ى سوم: آن كه چنانچه حبّه را كه طالب ثمر آن هستند، در وقت بارور بودن و مزروع شدن محافظت مى نمايند، كه اگر صدمه اى به او برسد- مثل اينكه لگد كوب شود، و يا آن كه ضغطه اى و فشارى بر او وارد آيد- بار خود را به سر نمى رساند و ثمر خود را ضايع مى كند؛ هم چنين وجود مقدس فاطمه عليهاالسلام را نگذاشتند كه محسن خود را بالطبيعه وضع كند و اين ثمره شجره ى نبوت و ولايت و عصمت را به آخر برساند؛ بلكه اين حبه ى الهيّه را لگد كوب نمودند و او را در ضغطه و فشار در و ديوار واقع ساختند. و اين باعث شد كه ثمره ى شريفه ى اين حبّه ضايع گرديد و به سر نرسيد، و
عالميان از انتفاع به وجودش محروم شدند.
___________________________________ در همين معنى، شاعر اهل بيت گويد:
پرسد به حشر، زهرا، آن دشمن دنى كو؟- در دوزخ افكنيدش، زنجير آهنى كو؟
پس رو كند به سادات، كز نسل پاك اويند- پرسد به گريه: هيهات، سادات محسنى كو
(حسان تبريزى- ديوان خلوتگاه راز)
بدان كه يكى از آيات مؤوّله به وجود فاطميه سلام الله عليها آيه ى «قل بفضل الله و برحمته فبذلك فليفرحوا الايه»
___________________________________ سوره ى يونس، آيه 58.
___________________________________ مقدمه مرآة الانوار، ص 165 سطر 22- 21 ماده ى «رحم».
اين ناچيز را در وجه اين دو تأويل، دو نكته در نظر است:
نكته ى اول: در تأويل «فضل الله» به على عليه السلام. و شايد نكته ى اين تأويل- والله العالم- اين باشد كه وجود مقدس علوى در ارشاد و هدابت عباد، احسانى است بر بندگان بعد از حضرت پيغمبر- صلى الله عليه و آله-، چه آن كه وجود مقدّس نبوى در مقام ارشاد ايشان كافى بود.
پس اقرار به ولايت و امامت آن بزرگوار و ايتمام آن سرور، فضلى است از
جانب خداوند.
و ممكن است كه نكته ى تأويل «فضل اللّه» را به آن بزرگوار، اين باشد كه يكى از معانى فضل در لغت، «درجه ى رفيعه» است. و چون آن بزرگوار، صاحب درجه ى رفيعه و مرتبه ى منيعه است، لذا فضل اللّه مؤوّل به آن بزرگوار گرديده.
نكته ى دوّم: در تأويل «رحمت» به وجود مقدس فاطمه سلام الله عليها است. و شايد نكته ى اين تأويل- والله العالم- اين باشد كه چنانچه رحمت الهيه در دنيا، شامل برّ و فاجر است و در آخرت، مخصوص به ابرار است؛ هم چنين وجود مقدس فاطميّه هم در دنيا، رحمت بود از براى برّ و فاجر در دنيا.
و اگر نباشد رحمت بودنش، مگر از براى خصوص فجّار و معاندينى كه ريسمان به گردن ولى الله الاعظم انداخته و به مسجد پيغمبرش كشانيدند- به جهت بيعت نمودن با اولى و نفرين ننمودنش درباره ى آنها- كفايت است.
و رحمت بودنش در آخرت از براى خصوص شيعيان ابرار، كالشمس فى رائعه النّهار است.
و شايد نكته ى اين تأويل، اين باشد كه چنانچه رحمت الهيّه، بسته به قابليّت محلّ است كه اگر محلّ آن قابل باشد با آن رحمت، درباره ى او رحمت است؛ و اگر محل قابل نباشد، آن رحمت درباره ى او نقمت و موجب مزيد بر شقاوت ميگردد- چنانچه اين مطلب، از ملاحظه ى باران كه نمونه ى رحمت الهيّه است بسى واضح و هويدا است كه ورودش بر قاذورات باعث مزيدنتن
___________________________________ نتن: گنديدگى
و نعثل
___________________________________ مراد، از ابوبكر و عمر و عثمان است.
و در زيارات حضرت امير عليه السلام است كه: السلام على نعمته الله على الابرار و نقمته على الفجّار.
___________________________________ بحار الانوار ج 100 ص 305 به نقل از مصباح الزائر سيد بن طاووس.
در زيارت ديگرى درباره ى حضرت امير عليه السلام آمده است: السلام على حجّه الله البالغة و نعمته السابغة، و نقمته الدامغه.- بحار 100 ص 287.
بدان كه يكى از آيات مؤوّله به وجود مقدس فاطمه سلام الله عليها، آيه ى «وات ذاالقربى حقه»
___________________________________ سوره ى اسراء، آيه ى 26.
___________________________________ درباره ى فدك به تعليقات اين رساله، گفتار شيخ جليل ابوالفتح كراجكى و نيز گفتار ابن ابى الحديد مراجعه شود.
___________________________________ سوره ى شورى، آيه ى 23
___________________________________ تفسير برهان ج 4 ص 126- 125 ح 23.
اين ناچيز گويد: در اين آيه ى شريفه- كه در تحريض و ترغيب دوستى
به ذوى القرباى حضرت خاتم النبيين صلى الله عليه وآله نازل شده است- دو نكته ى انيقه است كه دلالت در شدّت اهتمام محبّت و مودّت درباره ى آنها دارد:
نكته ى اول: آن كه باريتعالى به پيغمبر خود فرموده كه: اى پيغمبر، به امّت بفرما كه من- كه پيغمبرم- سؤال نمى كنم از شما امّت اجرى و مزدى را از براى رسالت خودم، مگر محبّت به ذوى القربى را. يعنى سؤال من از شما، دوستى نمودن درباره ى آنها است. و معلوم است كه سئوال، طلب دانى از عالى است احيانا، و طلب مساوى از مساوى است در اغلب استعمالات اين لفظ.
پس گويا مى فرمايد كه من در مقام خواهش دوستى نمودن به ذوى القربايم از شما، خود را نسبت به شما، مثل يكى از شما يا پست رتبه تر از شما فرض نموده ام، كه در مقام سئوال از شما برآمده ام در خصوص اين مطلب كه بسى عالى است. و اين نحوه ى از بيان، حاكى از كمال شرافت و نفاست و با اهميت بودن اين مطلب است.
نكته ى دوم: آنكه ممكن بود كه گفته شود: لا اسئلكم عليه اجرا الا الوداد فى القربى. پس نكته ى تعبير به مودّت- والله العالم- شايد اين باشد كه چنانچه در لفظ مودّت، دال در دال مدغم است در معنى آن نسبت به ذوى القربى هم، بايد آن محبت در شراشر وجود محبّ مُدغم باشد، و محبّت آن بزرگواران در ظاهر و باطن و سرّ و علانيه و قلب و قالب محبّ مستتر و مدغم، و او مصبّغ به آن صبغ، و ملوّن به آن لون باشد كه اگر غير از اين باشد، محبّ نيست، و محبّت حقيقى ندارد، و محبّتش مثمر ثمر به حالش نيست. خذه و اغتنم.