بار سفر شبانه را بستیم

حامد حجتی

نسخه متنی
نمايش فراداده

بار سفر شبانه را بستيم

گزارشى از شبهاى قدر در حرم‏مطهر حضرت معصومه (س)

طليعه

دستان دعا در هميشه اين شهر جارى بوده و هست و خورشيد وجود مردان شب‏نورد روشنايى‏بخش آسمان پرستاره اين شهر است; مردانى كه تمام سال را بر براق سجاده‏هاى خود سلوك مى‏كنند و در پرواز جمعى شبهاى قدر شكوه عروج يك شهر به سوى آسمان را مى‏آفرينند.

دوربين عكاسى، ضبط كوچك ولى رازنگهدار و قلمى شكسته - مثل دلمان - در اين آغازين شماره خاطرات اين مردان و زنان آسمان‏پيما را ثبت‏خواهدكرد. آنچه مى‏گذرد گزارش‏واره‏اى است كه با هميارى برادر ملكى از لحظات عروج مردم قم از معراجگاه معصوميه تا آسمان‏هاى دوردست، آنهم در شب‏هاى قدر; و ما هم با تمام بى‏بضاعتى به اين خيل مى‏پيونديم .. ..


  • با ماه به ابر و باد پيوستيم بار سفر شبانه را بستيم

  • بار سفر شبانه را بستيم بار سفر شبانه را بستيم

حامد حجتى

سه‏شنبه 18رمضان‏1417 ساعت‏20

رحمت ازلى بر سر شهر باريدن گرفته‏است و بارگاه لاهوتى بانوى كرامت فاطمه معصومه(س) در هاله‏اى از لطافت و باران مى‏درخشد. امشب بارگاه معصوميه(س) سكوى پرواز هزاران پرستوى شيداست و باران غبار زمان را از گونه‏هاى گنبد طلايى‏اش مى‏زدايد تا ستاره زمينى ما در آسمان درخششى الهى داشته‏باشد. به صحن كه قدم مى‏گذارى، شميم «افتتاح‏» در حجم مه‏آلودش پراكنده‏است و بوى دلاويز باران روح زمينى ما را تا افلاك پرواز مى‏دهد.

الحمد لله خالق الخلق باسط الرزق فالق الاصباح ذى‏الجلال والاكرام والفضل والانعام ...

گلدسته‏هاى استوار بارگاه، مودب و باوقار چون دستان دعا رو به آسمان ايستاده‏اند و شال سياه عزا را به نشان ظلوميت‏شيعه بر گردن آويخته‏اند. با ورود هر زائر بلنداى استقامت گلدسته به احترام قدومش خم مى‏شود. صداى نوحه در فضا پخش شده‏است و آواى «مولا على‏» از هرسو به گوش مى‏رسد. زائران گريه مى‏كنند، بارگاه ضجه مى‏زند، شانه‏هاى گلدسته‏ها هراز چندگاهى لرزيدن مى‏گيرد و قطرات فيروزه‏اى چشمانش همراه با ترنم باران امتزاجى از عشق و رحمت را بر زمين فرو مى‏ريزد.

حجم ماذنه‏ها از افتتاح لبريز است و آسمان عاشقانه به اين نواى ملكوتى گوش سپرده‏است.

امشب لياقت‏حضور در بارگاه يافتيم و پيكر گناه‏آلودمان را تا پاى مشبكهاى ضريحش كشانديم. دستهاى نيازمند به ضريح قفل شده‏است و اشك زبان واحدى است كه در اين لحظات تمام چشمها با آن سخن مى‏گويند.

هركدام از دوستان گروه گوشه‏اى خلوت را انتخاب كرده‏اند و من آرام‏آرام به «مسجد بالاسر» مى‏روم، كنار پيرمردى نورانى مى‏نشينم و «مفاتيح‏الجنان‏» را مى‏گشايم تا چشمان كم‏نورم لغت‏به لغت نور دعاى افتتاح را مروركند.


  • در شب شب روشناى موسايى من بودم و هرچه بود شيدايى

  • من بودم و هرچه بود شيدايى من بودم و هرچه بود شيدايى

صدايى آسمانى تمام نگاهها را به خود مى‏خواند:


  • گريه كن اى دل به عزاى على ناله‏كن اى ديده براى على

  • ناله‏كن اى ديده براى على ناله‏كن اى ديده براى على

صدا آشناست، لحن با گوشت و پوست ما عجين است، نورانيت‏خمينى كبير از صداى ترك‏خورده «كوثرى‏» در فضا پراكنده مى‏شود و دلهاى سنگين را آب مى‏كند. موسيقى حرفهاى اين پير با تصوير تكان‏خوردن شانه‏هاى استوار روح‏الله خاطره‏اى دردناك را در حافظه زنده مى‏سازد. ديدگانمان را براى لحظاتى به عبور ابر گفته‏هاى «كوثرى‏» مى‏بخشيم تا بارانى شود.

از شبستانهاى مسجد اعظم تا رواقهاى بيرونى مملو از عاشقانى است كه امشب زبان به اشك گشوده‏اند و ناله را بر هر موسيقى ديگر ترجيح مى‏دهند. غرق‏شدن در درياى نگاه آنها كار آسانى نيست. پيرمردى را مى‏بينم كه محاسن سپيدش را با اشك آبيارى مى‏كند، از او مى‏پرسم: پدرجان شب قدر يعنى‏چه; آرام پاسخ مى‏دهد: شب قدر چنگ‏زدن به دامن لايزال الهى است، درهاى رحمت گشوده‏است. اگر زرنگ باشى مى‏توانى بار سال آينده را ببندى .... مى‏گويم: پدرجان از خاطرات «شب قدر» بگو. آه سردى مى‏كشد و چنين مى‏گويد: در شب قدر خاطره‏ها رخ داده‏است كه تا ابد از حافظه تاريخ محو نمى‏شود; يكى نزول كلام خدا و دومى ضربت‏خوردن و شهادت مولا .... درددل پيرمرد تمامى نداشت.

از مناره‏هاى بارگاه،«جوشن‏كبير»را فرياد مى‏كنند، در انحناى يكى از رواقها تمام لحظات را به اين دعا مى‏سپارم يك‏به يك اسماى هزارگانه خداوند را مرور مى‏كنم; اما:


  • اى دل عاشقان دردمندت كى رسانم به عفو بلندت دست كوتاه تقصير خود را

  • پاى سرگشتگان پاى‏بندت‏ دست كوتاه تقصير خود را دست كوتاه تقصير خود را

سبحانك يا لااله الاانت الغوث الغوث خلصنا من النار يارب


  • چند وقت است دلم مى‏گيرد مثل يك قرن شب تاريك است دو سه روزى كه دلم مى‏گيرد

  • دلم از شوق حرم مى‏گيرد دو سه روزى كه دلم مى‏گيرد دو سه روزى كه دلم مى‏گيرد

كوچه‏هاى كوفه از غربت لبريز است. امام ذوالفقار فاصله خاكى پس‏كوچه‏هاى شهر را مى‏پيمايد تا براى آخرين نماز در محراب مسجد حاضرشود. مرغابى‏ها گريه مى‏كنند، ميخ در بى‏تاب است، چشمهاى كودكان به در دوخته‏شده و از لحظات كوفه مظلوميت على(ع) مى‏بارد. ذوالفقار غيرتش در غلاف براى مظلوميت او ناله سرمى‏دهد، باران اشك و دستهايى كه تا آسمان كشيده مى‏شود و بر سينه‏هاى داغدار فرودمى‏آيد تصويرى جاودانه را در حافظه گنبدها، رواقها و مناره‏هاى حرم به يادگار مى‏گذارد.

پيرى نورانى و مفسرى الهى مراسم احيا را برپا خواهدداشت. آيت‏الله جوادى آملى، كه بحق از استوانه‏هاى حوزه و مذهب جعفرى است، لحظات ملكوتى‏اش را با مردم تقسيم مى‏كند او تفسير قدر مى‏گويد; همان قدرى كه براى درك معانى بلندش روزها را به شب و شبها را به روز دوخته‏است. در نظر بلند اين پير شب قدر دست‏يافتنى است. اگرچه از لحاظ تاريخى در زمان دقيق «قدر» اختلاف‏نظر است اما بنابر نظر رادمردى چون او شب قدر همان شبى است كه دل در آن صفايابد و هوا از بوى لطيف محبت‏حق سرشار شود. او مى‏گويد: «شب قدر نه سرد است و نه گرم‏» .... اما فهميدن و درك اين شب فقط بستگى به آب و هواى دل انسان دارد. اگر هواى شرجى بر دهليزهاى وجود انسان حاكم‏شود، آن شب شب قدر است.

قرآنها را به سر مى‏گيريم و خدا را به چهارده معصوم(ع) قسم مى‏دهيم كه قرآن كتاب زندگى باشد و چهارده معصوم دستگير ما. قرآن به سر مى‏گيريم و به خويش يادآورى مى‏كنيم كه قرآن همه چيز ماست .... نواى الهى آيت‏الله جوادى در فضا مى‏پيچد:

بك يا الله ... بمحمد ... بعلى ... بفاطمه ... بالحسن ... بالحسين‏نزديك سپيده‏دم با رواقها، گنبدها و مناره‏ها خداحافظى مى‏كنم به آستان درگاه حرم حضرت كه مى‏رسم چشمانم حجم صحن را مرور مى‏كند و مشامم از بوى سيب آكنده مى‏شود.

چشمان زمينگير خود را به بارگاه بى‏بى مى‏دوزم و دست‏به سينه مى‏گويم:

السلام عليك يا فاطمة المعصومه

چهارشنبه‏19رمضان‏1417

4صبح

پنجشنبه 20رمضان‏1417

ساعت 30:20

هاله‏اى از غم شهر را به خود پيچيده‏است. همه چيز در غمى دنباله‏دار فرو رفته‏است. تمام كودكان شهر مثل يتيمان كوفه سياه پوشيده‏اند و تمام مردان اين ديار در فراق على همچون آن «نابيناى بينا» حيران و سرگردان اشك را تنها زبان گفتگويشان قرارداده‏اند. شهر است و چادرهاى سياه بانوانى كه زينب‏گونه، گونه‏هايشان را به شبنم حضور شستشو مى‏دهند و من سنگين‏تر از هميشه به دنبال قلمى و كاغذى كه اين لحظات ناب را ماندگار كنم.


  • امشب خبركنيد تمام قبيله را بر شانه مى‏برند امام قبيله را

  • بر شانه مى‏برند امام قبيله را بر شانه مى‏برند امام قبيله را

كوفه در سكوتى حيرت‏انگيز بر در خانه على زانو زده‏است; كودكان كاسه محبت‏خويش را، كه لبالب از شير معرفت است، به دست گرفته‏اند تا شايد پدرشان، مولايشان، آقايشان و در يك كلام عشقشان بار ديگر سر از بالين بردارد. حسنين بر بالين پدر ذوب مى‏شوند و زينبين در امتحانى جديد صبر و استقامت را تجربه مى‏كنند .... و ما نشسته بر لحظات تاريخ چشمانمان را وقف بارش مى‏كنيم و سوزش زبانه‏هاى آتش را در مجمر دل به نظاره نشسته‏ايم.


  • زخميم خنجر يمنى را بياوريد زنجيرهاى سينه‏زنى را بياوريد

  • زنجيرهاى سينه‏زنى را بياوريد زنجيرهاى سينه‏زنى را بياوريد

وارد حرم كه مى‏شوم نواى ملكوتى «كميل‏»، كه سالها از حنجره زخمى على در چاههاى غربت فرياد مى‏شد، را مى‏شنوم.

«اللهم عظم سلطانك وعلا مكانك ... ولايمكن الفرار من حكومتك‏» اين مرد از كدام‏سو آمده‏بود كه اين‏چنين در قالب لغات درددل سالهاى تنهايى خويش را با خدا نجوا مى‏كند. اين مرد كيست كه فرياد «يا قدوس‏» يا پايه‏هاى عرش را به لرزه مى‏افكند.


  • ماتم كه على را به چه تفسير كنم تفسير على جز به على نتوان‏كرد

  • تفسير على جز به على نتوان‏كرد تفسير على جز به على نتوان‏كرد

مسجد اعظم، يادگار آيت‏الله حاج‏آقا حسين بروجردى، از مردم سرشار است و چشمهاى اشك‏آلود گنبد فيروزه‏اى اين مسجد را به عرش دوخته‏است. مردم با تمام وجود سرود عجز مى‏خوانند: «يا رب ارحم ضعف بدنى و رقة جلدى ...».

بى‏اختيار خود را در خروشان تغزل مردم رها مى‏سازم. دعاى كميل با تمام فراز و فرودهاى عاشقانه‏اش به پايان مى‏رسد. هنوز «هق‏هق‏» گريه در فضاى مسجد پراكنده‏است و ضريح چشمهاى مردم از سرشك «صبرت على عذابك فكيف اصبر على فراقك‏» لبريز است.

مداحى كه دعا مى‏خواند از مردم مى‏خواهد كه برخيزند و براى مظلوميت مولا سينه بزنند. در يك لحظه تمام رواقهاى حرم برمى‏خيزند و دودستى براى غربت مولا سينه مى‏زنند. دستهاى مردم تا خدا كشيده مى‏شود و آرام بر سينه‏هاى دردمندشان فرود مى‏آيد. دستهايى كه در فرازهاى خود خدا را حس مى‏كند و در فرودهايش تجلى عشق است.


  • دسته سينه‏زنى در دل من نوحه مى‏خواند و دم مى‏گيرد

  • نوحه مى‏خواند و دم مى‏گيرد نوحه مى‏خواند و دم مى‏گيرد

دسته‏هاى سينه‏زنى دشت غم‏آلود دلها را شخم مى‏زند و دست تواناى چشم بذر اشك را در اين زمين حاصلخيز مى‏پاشد و چه زيبا محصولى مى‏توان از اين كشت دروكرد.

نامش «حسين‏» است و به گفته پدرش 5سال دارد از ابتدايى كه كنارمان نشسته، حرفها و سوالهاى شيرينش نگاه اطرافيان را به دنبال خود مى‏كشد: بابا مفاتيح يعنى‏چه؟ بابا مفاتيح عربيه؟ بابا اين آقا چرا اينقدر نماز مى‏خونه؟ بابا ... بابا ... بابا ....

و پدر در عين سادگى جوابهاى پرمغز را در روح كودك مى‏دمد. وقتى مردم گريه مى‏كنند، حسين هم زانوانش را به آغوش مى‏كشد، و آرام‏آرام شروع به اشك‏ريختن مى‏كند. وقتى مردم سينه ميزنند حسين هم سينه مى‏زند و دستهاى كوچكش را در فراز و فرودهاى كودكانه‏اش رها مى‏كند .... نوحه‏سرا مى‏خواند و مظلوميت على اشك را ميهمان چشمان مردم مى‏سازد. حسين نگاهى به پدرش مى‏كند; شانه‏هاى لرزان پدر و قطرات شفاف اشك، كه روى گونه‏هايش جريان دارد، حسين را نيز به گريه مى‏اندازد و من تمام وقت در تماشاى اين منظره‏ام. وقتى روضه تمام مى‏شود، پدر حسين از پسرش مى‏پرسد: بابا چرا گريه مى‏كردى؟

حسين نگاه كودكانه‏اش را سمت صورت مرطوب پدر مى‏چرخاند و آرام مى‏گويد:

بابا ... دلم براى امام على مى‏سوزه ...

آتش از وجودم زبانه مى‏كشد، پدرش گريه مى‏كند و من نيز چاره‏اى جز آن ندارم. با خود مى‏گويم مولا حق‏داشت‏براى كودكان دلسوزى كند; كودكانى كه در عزاى او مى‏سوزند و چشمهاى كوچكشان از شدت گريه سرخ مى‏شود ...

حال عجيبى در اطراف ما به وجود آمده‏است كه نه به گفتن مى‏آيد و نه به نوشتن ....

سخنان حجة‏الاسلام نظرى منفرد به پايان مى‏رسد من صعود مردم تا لاهوت را به نظاره مى‏نشينم .... هزار فرياد طنين‏افكن، هزار نام الهى، هزار استغاثه خالصانه و هزار يارب بى‏ريا در فضاى قم پخش مى‏شود و مردم با بالهاى جوشن‏كبير به سمت ملكوت اوج مى‏گيرند. بى‏اختيار دستان استغاثه، مسجدها به آسمان كشيده‏مى‏شود و فرياد «الغوث‏» در صحن و سراى معصومه(س) مى‏پيچد. رحمت‏خدا بر شهر فرومى‏بارد و دريچه‏هاى مغفرت بر اهالى قم گشوده مى‏شود. تنها رمز ورود به اين بى‏كرانه فرياد «الغوث الغوث خلصنا من النار يا رب‏» است و مردم با تمام وجود اين واژه‏ها را تكرار مى‏كنند.

ساعت از3بامداد گذشته‏است كه آيت‏الله حاج‏شيخ عباس محفوظى براى مراسم قرآن به‏سرگيرى بر منبر تكيه مى‏زند و با سخنان نورانى‏اش فاصله زمين و آسمان را به كمترين حد ممكن مى‏رساند. قرآن در اين لحظات است كه دست‏بر سرها مى‏كشد.

بك يا الله ... به تو پناه مى‏آوريم اى خداى لحظات ناب، به تو اى تنهاترين واژه بى‏همتا!

بمحمد ... دستمان را بگير اى پيامبر خوبيها!

بعلى ... مظلومترين، عاشق‏ترين و مردترين مرد تو را مى‏خوانم!

بفاطمه ... مادر آب، بانوى آيينه و همسر آفتاب از ما رخ متاب!

از مسجد اعظم خارج مى‏شوم... مژگان فيروزه‏اى رواقها به اشك ديده‏هايشان مرطوب است، دستمال باد اشكهاى محرابها را برمى‏چيند و زمين زير قدوم مردم عبور مى‏كند. به آستانه رفيع بارگاه حضرت معصومه مى‏رسم، دستهاى محبت‏خويش را بر سينه مى‏نهم و در شب قدرى ديگر تكرار يك جمله عاشقانه را بر لبانم جارى مى‏سازم:

السلام عليك يا فاطمه المعصومه

جمعه 21/رمضان‏1417

30/4صبح

شنبه‏23رمضان‏1417

هنوز چشمان طلايى بارگاه معصومه از احياى گذشته به سرخى مى‏زند، مناره‏ها و گلدسته‏ها «امن يجيب‏» را مرور مى‏كنند و نگاههاى مردم مهربانتر از هميشه فاصله خاك تا افلاك را پرواز مى‏كند. امشب شب نتيجه است، شبى است كه كارنامه يك سال زندگى را، كه در يكى از اين سه شب رقم خورده‏است، به دستهاى نيازمند مى‏سپارند. امشب نيز آسمان رواقهاى حرم بى‏بى بارانى است و چشمهاى ژاله‏خيز سراسر حرم را فرا گرفته‏اند.

خدايا، با تمام ناتوانى مى‏آييم; با تمام عصيان، با تمام كوتاهى و... مى‏آييم تا دست‏بر دامان بلندت بياويزيم و لحظات زرد خود را به سبزينه حضور طراوت بخشيم. «دعاى افتتاح‏» درهاى خكشيده و زنگار بسته چشمانمان را فتح‏مى‏كند و ما براى رسيدن به او در عمق واژه‏ها غرق مى‏شويم. شبهاى قدر هم‏چون عبور لاهوتى ابرها مى‏گذرد و «ما همچنان در اول وصف تو مانده‏ايم‏».

حنجره‏هاى شرقى كبوتران حرم در تغزلى عاشقانه به سماع نشسته‏اند و افتتاح را در عاشقانه‏ترين لحظات خود منتشر مى‏كنند.

پرستوى حيران وجودمان، كه در آسمان افتتاح پروبال مى‏زد، به آشيانه برگشته‏است و خاطرات پرواز را مرور مى‏كند كه «علم‏الهدى طباطبايى‏» ما را به ديدار فرشتگان ميهمان مى‏كند. علم‏الهدى رادمردى پنج‏ساله است كه سالهاى كودكى خود را وقف زلال قرآن كرده‏است او خردسال‏ترين حافظ قرآن است و افتخار شيعه و مذهب آل‏على است. علم‏الهدى به سؤالات مردم پاسخ مى‏دهد و همه در جذبه حضور اين نوبهار در سماعى عارفانه لبخند و اشك را درهم مى‏آميزند. ما هم براى لحظاتى خود را به اين درياى پرشور مى‏افكنيم.

مديحه‏سرايان در مديحه رسول و آلش مى‏خوانند و عطر ناب صلوات را در فضا مى‏پراكنند. بازهم تكرار لحظات شيدايى «سينه‏زنى‏»، لحظاتى كه شيعه در جذبه آن تا عرش پروازمى‏كند، لحظاتى كه سينه پردرد خويش را به دستهاى نيازمندش مى‏كوبد تا درنتيجه اين برخورد سبزترين فصل زندگانى بشريت رقم‏بخورد.

بازهم براق جوشن‏كبير را زين مى‏كنيم تا در وراى ابرها و از حجم خالى دنيا به سوى خانه دوست‏بتازيم.

آنجا كه جز «حلاوت‏» «يا قدوس‏» در خاطره‏ها نمى‏ماند. يك به يك نامهاى هزارگانه خداوند را مى‏خوانيم تا شايد در وراى يكى از نامها لبيكى جانانه از عرش، فرش را روشن‏سازد.

«يا مجيب‏»، در جواب اين چشمها، كه فضاى بارانى خويش را با تو تقسيم كرده‏اند، لبخندى، نيم‏نگاهى و يا اشاره‏اى دل عاشقان را نوازش خواهدداد.

«يا سميع‏»، فريادهاى خاموش مردمان سالهاست كه تا عرش رسيده‏است و در انتظار نورانى توست ...

آخرين احياست و اى كاش دلهاى بيمارى، كه در اين دنيا شب را براى خوابيدن برگزيده‏اند، لذت اين لحظات را درك مى‏كردند; اى كاش اين آخرين شب، سرآغاز فصلى سبز در تمام لحظات مردم بود و از اين پس هرشب را به احيا مى‏نشستند.

آيت‏الله ابراهيم امينى، مرد راست‏قامت و نستوه الگوى صداقت و ساده‏زيستى امام‏جمعه موقت قم بر منبر مى‏نشيند و ما را ميهمان سخنان ساده و دلنشين مى‏كند هرگاه از ائمه مى‏گويد انعكاس درد چندين ساله صدايش را به لرزه مى‏افكند و هرگاه از خدا مى‏گويد عطر ناب حضور در فضا پخش مى‏شود.

بك يا الله ... بمحمد ... بعلى ... بفاطمة ... بالحسن ... بالحسين ...

مردم كم‏كم متفرق مى‏شوند، چهره‏ها نورانى است و برق عصمت در نگاه همه مى‏درخشد، گويى همگان احساس سبكى مى‏كنند و به «قدر» نشستن اين شبها را در خاطرات خود ضبط مى‏كنند.

در صحن بزرگ حرم كنار هلال يكى از رواقها عبور مردم را دنبال مى‏كنم; عبورى سبك، گويا مؤمنان بر بالهاى فرشتگان قدم مى‏گذارند. چهره‏ها روشن و حال و هواى شيدايى، كه در وجود همه موج مى‏زند، حكايت‏شبهاى قدرى پرقدر را تداعى مى‏كند.

بار ديگر به آستان درگاه صحن مطهر مى‏رسم; چشمانى خيس، نگاهى اميدوار و گنبد طلايى آخرين برداشت‏هاى اين قلم از شبهاى احياست ...

السلام عليك با فاطمه المعصومه

يكشنبه‏23رمضان‏1417

ساعت 4صبح