غلامحسن محرمى
ءاول مظلوم تاريخ است، بزرگترينمحبوبيتها و بيشترين دوستداران را داشتهاست; چه انسانهايى كه در طول تاريخ به جرممحبت و عشق او انواع اذيتها و آزارها رامتحمل شدهاند، حتى جان خود را در اين راهاز كف دادهاند.اكنون بر آن هستيم كهموقعيت او را ميان معاصران به ويژه اصحابپيامبر كه نخستين مسلمانان بودند، بررسىكنيم. البته تنها به جنبه سياسى اين مسئلهپرداختيم.
اميرمؤمنان علىعليه السلام در ميان صحابهپيامبر داراى موقعيت و جايگاه خاصى بود;چنانكه مسعودى گويد: «از تمام فضايل ومناقبى كه اصحاب پيامبر دارا بودند چون:سبقت در اسلام، هجرت، نصرت پيامبر،خويشى با آن حضرت، قناعت، ايثار، آگاهى ازكتاب خدا، جهاد، ورع، زهد، قضاوت، فقه و ...علىعليه السلام بهرهاى كامل و حظى وافر داشت. بهعلاوه فضائلى تنها در او بود مثل: اخوت باپيامبر، فرمايش پيامبر در باره او كه تو از من بهمنزله هارون از موسى هستى و نيز فرمايشپيامبر به او كه هر كس من مولاى او هستمعلى مولاى اوست; بار خدايا دوستش رادوست و دشمنش را دشمن بدار، همچنيندعاى پيامبرصلى الله عليه وآله در مورد ايشان، آن هنگامكه انس پرنده پختهاى را خدمتحضرترسول آورد، حضرت فرمود: بار خدايا!محبوبترين خلقت را وارد كن كه با من همغذا شود. كه ساير اصحاب پيامبر از اينفضايل بى بهره بودند» (1)
بنى هاشم يعنى فرزندان هاشم، جد دومپيامبر، طايفه آن حضرت و نزديكترين مردمبه ايشان بودند. هنگامى كه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآلهمبعوث شد، چهار تن از عموهاى پيامبر: ابوطالب، ابو لهب، عباس و حمزه در قيد حياتبودند و جز ابولهب بقيه مسلمان شدند. باوجود عموهاى پيامبر در ميان بنى هاشم،علىعليه السلام نزديكترين شخص به پيامبر بود; ازخردسالى در خانه پيامبر و با تربيت آنحضرت رشد يافته بود. (2) شب هجرت بهجاى پيامبر خوابيد و ودايع و امانتهاى آنجناب را به مردم بر گرداند و در مدينه بهپيامبر ملحق شد. (3)
مهمتر از همه، جايگاه علىعليه السلام در اسلامبود; رسول اكرمصلى الله عليه وآله جايگاه علىعليه السلام را دراسلام از همان اوايل بعثت تعيين فرمود;آنگاه كه به فرمان خدا مامور شد عشيرهخويش را انذار كند و در آن جلسه تنها كسىكه حاضر به يارى و موازرت نبى اكرمصلى الله عليه وآلهشد، علىعليه السلام بود. با اينكه سن آن جناب ازهمه حاضران كمتر بود، رسول اكرم در ميانبزرگان و پير مردان خاندانش اعلام كرد كهعلى وزير، خليفه و جانشين اوست.(4)
بعد از اينكه اسلام گسترش يافت و تقريبااكثر مناطق جزيرة العرب را گرفت و افرادزيادى با انگيزههاى مختلف به سلكمسلمانان در آمدند، حتى عده كثيرى از آنهادر مدينه ساكن شدند، در حالى كه به گواهىقرآن ايمان در قلوبشان جاگير نشده بود; بهويژه عدهاى از قريشيان كه علاوه بر اينمطلب پيوسته بر بنى هاشم حسدمىورزيدند، به خصوص علىعليه السلام به خاطرسابقه و جهادش بيشتر از همه مورد حسدآنان بود. از اين رو پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله مواظبرفتار اصحابش با علىعليه السلام بود و درمناسبتهاى مختلف، مقام و موقعيت آنجناب را به آنان گوشزد مىكرد و بر جايگاهعلىعليه السلام تاكيد مىنمود; ابن شهر آشوب ازعمر بن خطاب نقل كرده كه من على را اذيتمىكردم، پيامبرصلى الله عليه وآله مرا ملاقات كرد و فرمود:«تو مرا آزردى اى عمر! گفتم: پناه بر خدا ازاذيت رسول خدا.»، فرمود: «تو على را آزردى وهر كس على را بيازارد، مرا آزرده است»;مصعب بن سعد از پدرش سعد بن ابىوقاصنقل كرده كه او گفته است: «من و مرد ديگرىدر مسجد بوديم و به على بد مىگفتيم، پيامبربا حالت غضب به سوى ما آمد و فرمود: چرا مرامىآزاريد هر كس على را بيازارد، مرا آزردهاست» (5) .
ابن شهر آشوب از محدثان اهل سنتچون: ترمذى، ابو نعيم، بخارى و موصلى نقلمىكند: عمران بن حصين و ابن عباس و بريدهگفتهاند، كه: «علىعليه السلام از ميان غنائم جنگى،خواست كنيزى را بخرد، حاطب بن ابى بلتعهو بريده اسلمى با او رقابت كردند و قيمت كنيزرا بالا بردند و علىعليه السلام با آن قيمت كنيز راخريد، وقتى كه برگشتند، بريده مقابل پيامبرايستاد و از علىعليه السلام شكايت كرد، پيامبرصورتش را از او برگرداند، از راست و چپوپشتسر آمد و شكايتخود را تكرار كرد،آنگاه حضرت رو كرد به او و رنگش تغيير نمودو صورت مباركش سرخ شد و فرمود:اى بريده!چه شده، تا امروز رسول خدا را اذيت نكردهبودى؟! مگر نشنيدى خداى تعالى مىفرمايد:«ان الذين يؤذونالله و رسوله لعنهماللهفى الدنيا و الاخرة و اعد لهم عذابامهينا»؟! مگر نمىدانى كه على از من است ومن از على؟! هر كس او را بيازارد، مرا آزرده وهر كس مرا بيازارد، خدا را آزرده است و هركس خدا را بيازارد، خدا حق دارد كه او را با سختترين عذابش در آتش جهنم بيازارد!اى بريده! تو آگاهى يا خدا؟ تو آگاهى ياصاحبان لوح محفوظ آگاهند؟ تو آگاهى يافرشته رحمها آگاه است؟ اى بريده! تو آگاهىيا فرشتگان مواظب على بن ابى طالب؟ گفتم:بلكه فرشتگان حافظ او. حضرت فرمود:جبرئيل به من خبر داد از فرشتگان مواظبعلى، كه آنان از روز تولدش، حتى يك خطابراى او ننوشتهاند; فرشته رحمها و فرشتگانصاحب لوح محفوظ نيز همين طور. بعد سهبار فرمود: از على چه مىخواهيد؟ او از مناست و من از او، او ولى هر مؤمنى بعد از مناست.»(6)
بيان مناقب امير المؤمنين توسط پيامبراكرمصلى الله عليه وآله موجب افزايش محبوبيت آن جنابدر ميان صحابه شده بود، به حدى كه با وجودپيامبرصلى الله عليه وآله، علىعليه السلام سمبل و معيار حق وايمان شده بود; چنانكه انس بن مالك نقلكرده: «ما در عصر پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله اگرمىخواستيم بفهميم كسى زنازاده استبابغض على بن ابى طالب مىفهميديم; بعد ازجنگ خيبر مردى بچه خود را به آغوشگرفته و مىرفت، در راه كه على را ديد; باءدستش او را به بچه نشان داد; از طفل پرسيد:اين مرد را دوست دارى؟ اگر مىگفت: آرى، اورا مىبوسيد و اگر مىگفت: نه، او را به زمينمىانداخت و مىگفت: نزد مادرت برو».
عبادة بن صامت نيز مىگويد: «ما اولاد وفرزندانمان را با حب على بن ابى طالبمىآزموديم; اگر مىديديم كه يكى از آنها او رادوست ندارد، مىدانستيم كه او را رستگارنخواهد شد.» (7)
درباره شناختن مؤمن و منافق با حب وبغض علىعليه السلام مىتوان به حديث ابنعباسهم اشاره كرد... .
اگر چه از اوايل بعثت، جانشينى علىعليه السلاممطرح شده بود و پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله در ميانخويشان نزديكش آن جناب را وزير وجانشين خود اعلام كرده بود، ولى اين مطلبدر ميان عده خاصى بود. اما با گذشتسالهاىآخر عمر پيامبر، مساله جانشينى علىعليه السلامعمومىتر مىشد، به حدى كه لقب «وصى» ازالقاب شايع آن حضرت گشت كه دوست ودشمن آن را قبول داشتند، به خصوص بعد اززمانى كه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله به علىعليه السلام فرمود:«انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انهلا نبى بعدى» كه اين قضيه پيش از رفتن بهجنگ تبوك بود.
بالاخص در جريان حجة الوداع در منى وعرفات، پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله در سخنرانىهاىخود به مردم گوشزد مىكرد كه دوازده نفرجانشين او خواهند شد كه همه از بنى هاشمهستند. بالاخره در باز گشت از مكه، در غديرخم از سوى خدا مامور مىشود كه جانشينىعلىعليه السلام را به تمام مسلمانان ابلاغ كند.رسول اكرمصلى الله عليه وآله نيز به مسلمانان دستور دادكه توقف كنند و آنگاه بر منبرى از جهازشتران رفت و فرمود: «... من كنت مولاهفهذا على مولاه اللهم وال من والاه و عادمن عاداه وانصر من نصره واخذل منخذله» بعد به مردم فرمود، كه با آن جناببيعت كنند. بدين ترتيب رسول خداصلى الله عليه وآله بهمسلمانان اعلام كرد كه چه كسى جانشيناوست; از اين رو عموم مردم بر اين باور بودندكه بعد از رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله، علىعليه السلام خليفهاو خواهد شد; چنان كه زبير بن بكار - كه ازخاندان زبير و از مخالفان علىعليه السلام است. -مىنويسد: «عموم مهاجران و همه انصار شكنداشتند كه علىعليه السلام خليفه و صاحب امر بعداز رسول خداصلى الله عليه وآله است.» (8) . همچنين اينمطالب از اشعارى كه از جريان سقيفه بر جاىمانده، به خوبى مشهود است; زيرا تحريفكمتر به شعر راه يافته است (9) . اين مطلب بهقدرى روشن بود كه دشمنى چون معاويه نيزبه آن اقرار كرده است; چنان كه در جواب نامهمحمد بن ابى بكر نوشته است: «ما و پدرت درعصر رسول خداصلى الله عليه وآله اطاعت پسر ابى طالبرا بر خود لازم مىديديم و فضلش را برخودمان آشكار، بعد از رحلت پيامبرصلى الله عليه وآلهپدرت و عمر نخستين كسانى بودن كه منزلتاو را پايين آوردند و به يعتخودشانفراخواندند.» (10) بدين جهت آنان كه درماههاى آخر عمر پيامبر در مدينه نبودند و ازبعضى توطئهها خبر نداشتند، بعد از رحلتپيامبر كه به مدينه برگشتند و مشاهده كردندكه ابو بكر به جاى پيامبر نشسته و خود راخليفه پيامبر معرفى مىكند، سختبرآشفتند; مثل خالد بن سعيد (11) ، حتىابوسفيان وقتى كه از سفر برگشت و وضع راچنين ديد، خدمت عباس بن عبد المطلب وعلىعليه السلام آمد و از آنان خواست كه براىاستيفاى حق خويش قيام كنند، ولى آنانپيشنهاد او را نپذيرفتند. (12)
اما اين كه چگونه ورق برگشت و ابوبكر برمسند خلافت نشست و از اين جهتبامخالفت جدى روبرو نشد؟ بايد در نفوذسياسى و نقش تبليغاتى قريش و نوبنيادبودن جامعه اسلامى جستجو كرد.
1 - مسعودى، على بن الحسين: مروج الذهب،منشورات موسسة الاعلمى المطبوعات، بيروت،1411 ه .ق، ج 2، ص 446. 2 - ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، منشوراتالشريف الرضى، 1416 ه .ق، ص 41. 3 - مروج الذهب، ص 294. 4 - رجوع شود به: يوسفى غروى، محمد هادى،موسوعة التاريخ الاسلامى، مجمع الفكر الاسلامى،قم، ط اول، 1417 ه .ق، الجزء الاول، ص 410. 5 - ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، مؤسسهانتشارات علامه، قم، ج 3، ص 211. 6 - همان، ص 211 و 212. 7 - همان، ص 207. 8 - زبير بن بكار: اخبار الموفقيات، منشوراتالشريف الرضى، قم، 1416 ه .ق، ص 580. 9 - رجوع شود به همان منبع، ص 579، 581 و 592;ابن واضح، تاريخ يعقوبى، منشورات الشريفالرضى، قم، 1414 ه .ق، ج 2، ص 128 - 126 و مغنيه;محمد جواد، الشيعة فى الميزان، منشورات الشريفالرضى، قم، ص 20. 10 - بلاذرى، احمد بن جابر انساب الاشراف،منشورات مؤسسه الاعلمى المطبوعات، بيروت،1394 ه .ق، ج 2، ص 296. 11 و 12 - تاريخ يعقوبى، ص 126.