محمد جواد طبسى
على، فرزند يقطين بن موسى بغدادى،كوفى الاصل بود. (1) پدرش يقطين ازهواداران و داعيان بنى عباس شمرده مىشدو در زمان «مروان حمار» در سختى به سرمىبرد. مروان در پى دستگيرى يقطين بود. اوترك وطن كرد و خود را پنهان ساخت.
على در سال صدوبيست (120) هجرىدركوفه (2) متولد شد. مادرش نيز از ترسمروان همراه فرزندانش على و عبيد سمتمدينه فرار كرد. آنها پيوسته پنهان بودند تامروان كشته شد. پس از ظهور دولت عباسى،يقطين همراه همسر و دو فرزندش على وعبيد به وطن بازگشت و نزد سفاح و منصور بهخدمت پرداخت. او شيعى مذهب بود و گاهاموالى نزد امام جعفر صادقعليه السلام مىبرد.بدخواهان وحسودان نزد منصور و مهدىعليه يقطين بدگويى مىكردند; ولى حقتعالى او را از شر كينهتوزان حفظ كرد. (3)
على بن يقطين از چهرههاى كم نظير است.وى عالمى آگاه، محدثى خبير، چهرهاىدردآشنا وخدمتگزار، وزيرى و امام كاظمعليه السلام (5) منزلتىعظيمى داشت. وى افتخار شيعه و سرآمدكوفيان بود; هرچند برخى در شيعه بودنپدرش ترديد كردهاند. (6)
نام على در صدر راويان سخنان اهلبيتقرار گرفته است روايات بسيار را از امامصادقعليه السلام و امام كاظمعليه السلام نقل كرده است.محدثانى مانند ابنابى عمير وابن محرز وابراهيم بن ابى محمود و جعفر بن عيسى وجعفر بن محمد و جميل و حريز و حسين وفرزندش و حمادبن عثمان و سعد بن ابىخلف و سعدان وصالح مولاى او وعبدالرحمان بن اعين و عبدالرحمن بنالحجاج وعلى ابن ابى حمزه و محمد بن ابىحمزه و يعقوب بن ابى حمزه و يعقوب بن يزيدو يونس از او روايت نقل كردهاند. (7)
رواياتى كه على بن يقطين نقل كرده دربسيارى از ابواب فقه آمده و در كتبى چونتهذيب و استبصار، من لايحضره الفقيه، كافىو وسائلالشيعه ثبتشده است. (8)
شيخ طوسى دركتاب فهرستبراى على بنيقطين چند كتاب مىشمارد، مانند كتابماسئل عن الصادق(ع) من الملاحم، كتابمناظراته للشاك بحضرته(ع) و ماسئلابىالحسن موسى بن جعفرعليه السلام. (9)
جايگاه سياسى على بن يقطين روشنتر ازآن است كه در اين نوشتار كوتاه مورد بحثقرار گيرد. مطالعه درزندگى هارون وسختگيرىاش درباره اهلبيت و پيروانآنها، ما را با ميزان هوش و فراست وسياستمدارى على بن يقطين آشنا مىسازد.
شخصيت والاى اين وزير مخلص و عاشقاهلبيتعليهم السلام چنان بود كه مورد لطف وعنايت و دعاى خير چند امام بزرگوار قرارگرفت و حتى پس از وفاتش، امام رضاعليه السلام از اوبه نيكى ياد كرد. محدث قمى مىنويسد:«روايتشده كه على را در دوران كودكى بابرادرش عبيد به خدمت امام صادقعليه السلامبردند. على در آن وقت گيسوانى بلند داشت.حضرت فرمودند كه صاحب گيسوان را نزد منآوريد. پس وى نزديك آن حضرت آمد. آنجناب اورا در آغوش گرفته، برايش به خير وخوبى دعا كرد.» (10)
از امام موسى بن جعفرعليه السلام درباره على بنيقطين دعاهاى مختلفى روايتشده تا جايىكه مىتوان گفت آن حضرت هميشه به يادعلى بود.
داود رقى مىگويد: در روز عيد قربان،خدمتحضرت موسى بن جعفرعليه السلام شرفيابشدم. حضرت فرمود: وقتى درعرفات بودم،جز على بن يقطين كسى را به خاطر نياوردم.او پيوسته با من بود تا از عرفات حركتكردم. (11)
همچنين به يونس بن عبدالرحمن فرمود:
«من سعادة على بن يقطين انى ذكرته فىالموقف» (12)
از سعادت على بن يقطين است كه درعرفات پيوسته به يادش بودم.
اسماعيل بن موسى مىگويد: ديدم كهعبدالصالحعليه السلام در صفا مىگفت: «الهىفىاعلى عليين، اغفر لعلي بن يقطين.» (13)
بهشت را براى على ضامن شدم
وظيفه خطيرعلى بن يقطين پيوستهنگرانش مىساخت. او از اين كه پس از تحملآن همه سختيها در دستگاه هارون، كارش بهتباهى كشد، انديشناك بود. حضرت موسىبن جعفرعليه السلام بارها خيالش را آسوده كرده، بهشت را برايش ضامن شد. عبدالرحمن بنحجاج مىگويد: به امام كاظمعليه السلام عرض كردم:على بن يقطين مرا با نامهاى خدمتتانفرستاد تا از شما بخواهم برايش دعا كنيد.
حضرت فرمود: براى آخرتش؟
عرض كردم: آرى.
حضرت موسىبن جعفرعليه السلام دستبرسينهاش نهاد و فرمود: بهشت را براى علىبن يقطين ضامن شدم و هرگز آتش با بدنشتماس نخواهد گرفت. (14)
در برخى از روايات، حضرت شهادتمىدهد كه على اهل بهشت است. عبدالله بنيحيى كاهلى مىگويد: خدمت ابوابراهيم(حضرت موسى بن جعفرعليه السلام) بودم كه علىبن يقطين سوى ما آمد. حضرت به ياراننگريست و فرمود: هركه دوست دارد يكى ازياران پيامبر را ببيند، به آن كه اكنون سوى مامىآيد، بنگرد.
يكى از حاضران عرض كرد: پس او اهلبهشت است؟!
حضرت فرمود: آرى، من شهادت مىدهم اواهل بهشت است.
از خدا خواستم كه على را به من ببخشد.
همچنين بكر بن محمد اشعرى ازحضرتموسى بن جعفرعليه السلام نقل مىكند كه حضرتفرمود: من ديشب از خداوند خواستم على بنيقطين را به من ببخشد. پس خداى او را بهمن بخشيد. على بن يقطين مال و ثروت ودوستىاش را در راه ما بخشيد، از اين رو براىچنين پاداشى شايستگى دارد. (15)
حضرت امام رضاعليه السلام - سالها پس از رحلتعلى - در بارهاش فرمود: همانا على بن يقطيناز دنيا رفت، در حالى كه صاحبش (امام موسىبن جعفرعليه السلام) از او راضى بود. (16)
زندگى على بن يقطين و برخوردبزرگوارانهاش با مسايل اجتماعى براىمسلمانان، به ويژه مسؤولان عالى رتبهممالك اسلامى، درسآموز است. وى دردستگاه خلافتبنىعباس بود، اما هرگزرابطهاش را با حضرت موسى بنجعفرعليه السلامقطع نكرد. هرچند وزارت داشت، در برابرمردم، به ويژه شيعيان، فروتن بود وچنانچهفرمان امام نبود، هرگز در آن مقام باقىنمىماند. بخشى از خصايص اخلاقى اوعبارت است از:
على بن يقطين در شمار پيروان راستينحضرت موسى بن جعفرعليه السلام جاى داشت. اونه تنها تحت تاثير دستگاه ستم پيشهعباسيان قرار نگرفت، بلكه گاه حتى به سببكوتاهىاش درباره يكى از شيعيان، منقلبمىشد و در پى كسب خشنودى وى برمىآمد.
روزى ابراهيم جمال - كه يكى از شيعيانبود.- خواستحضور على بن يقطين رسد. اوساربان بود و على بن يقطين - به سببمشكلاتى كه داشت.- به وى اجازه ورود نداد.اتفاقا در همان سال، على بن يقطين به حجمشرف شد. در مدينه وقتى خواستخدمتحضرت موسى به جعفرعليه السلام شرفياب شود،حضرت او را نپذيرفت.
روز بعد حضرت را در خيابان ملاقات كرد وعرضه داشت: سيد و مولاى من! چه تقصيركردهام كه مرا نپذيرفتيد؟
حضرت فرمود: بدان سبب كه برادرتابراهيم را راه ندادى. حق تعالى از پذيرشسعىات خوددارى فرمود، مگر آن كه ابراهيمعذرت را بپذيرد.
على گفت: اى سيد من! در اين وقت،ابراهيم را كجا بيابم؟ من در مدينهام و او دركوفه.
حضرت فرمود: شبانگاه تنها بى آنكهاصحاب و غلامانت دريابند، به بقيع برو، درآنجا شترى زين كرده خواهى ديد. برشترنشين و به كوفه برو.
على بن يقطين به فرمان امام عمل كرد وشبانه به بقيع رفت. برهمان شتر نشست و درزمانى كوتاه خود را در كوفه كنار خانه ابراهيمجمال يافت. شتر را خواباند و در را كوبيد.
ابراهيم پرسيد: كيست؟
گفت: على بن يقطين.
ابراهيم گفت: على بن يقطين در خانه منچه مىكند؟!
گفت: برونآ كه امرى بزرگ مرا فرا گرفتهاست.
آنگاه او را سوگند داد تا اجازه ورود دهد.چون داخل شد، گفت: اى ابراهيم! آقا و مولاكردارم را نمىپذيرد مگر آنكه تو از مندرگذرى.
گفت: غفرالله لك; خداى تو را ببخشد.
پس على بن يقطين چهره برخاك نهاد وابراهيم را سوگند داد پاى برگونهاش بگذارد.ابراهيم خوددارى ورزيد; ولى علىبرخواستهاش پاى فشرد. ابراهيم پاى برچهره على گذاشت. وقتى گونه على زير پاىابراهيم بود، على مىگفت: اللهم اشهد; خدايا،تو شاهد باش.
پس برون آمد; سوار شد; همان شب بهمدينه بازگشت و شتر را كنار خانه حضرت موسى بن جعفرعليه السلام خوابانيد. آنگاه حضرتبه وى اجازه ورود داد. (17)
على بن يقطين در طول وزارتش، به رغمآن كه به شدت زير نظر بود، خدماتارزشمندى براى شيعيان،به ويژه كسانى كه امام موسى بن جعفرعليه السلامسفارش آنها را مىفرمود، انجام مىداد; براىمثال مىتوان به موارد زير اشاره كرد:
شايد در تاريخ اسلام سابقه نداشته باشدكه شخصى، آن هم در پست وزارت، چنينهمتى داشته باشد كه همه ساله صدهانفر رابه هزينه شخصى خود به حجبيت الله الحراماعزام كند.
محمدبن عيسى مىگويد: حسن بن علىحدس زده است كه در سالى از سالها سيصد ياصدوپنجاه تن از طرف على بن يقطين تلبيهگفتند. على بن يقطين همه ساله به هريك ازآنها بيست هزار درهم، ده هزاردرهم ياهزاردرهم براى به جاى آوردن مناسك حجمىپرداخت. كاهلى و عبدالرحمان بن حجاجدر شمار اين افراد بودند. (18)
دومين خدمت ارزشمند اين وزير مخلص،تامين هزينه زندگى بسيارى از ضعفاى شيعهبود. او ماهانه يا سالانه پولهاى زيادى را صرفاين خانوادهها مىكرد; البته برخى ازخانوادهها را به دستور امام موسى كاظمعليه السلامتحتحمايتخود قرار مىداد; براى مثالامام به وى فرمود: هزينه زندگى كاهلى راء;ءتامين كن و من بهشت را برايت ضامنمىشوم.
على اين پيشنهاد را قبول كرد و پيوستهطعام و پول و ساير نفقات ماهانه براى آنهامىفرستاد. او چندان به كاهلى نعمت عطامىكرد كه علاوه بر خانوادهاش فاميلهاى دور ونزديكش نيز بهرهمند مىشدند. (19)
از خدمات ارزنده على بن يقطين تامينمهريه برخى از فرزندان امام كاظمعليه السلام بود. اواين كار را به دستور امام موسى كاظمعليه السلامانجام مىداد.
براساس روايات، حضرت سه يا چهارفرزندش، از جمله ابوالحسن ثانى، را تزويجكرد و به على بن يقطين نوشت: مهر اين چندفرزند را به تو واگذار كردم كه بپردازى. (20)
از ديگر خدمات على بن يقطين، فرستادناموال كلان براى حضرت موسى بن جعفرعليه السلامبود. علامه سيد مهدى خرسان، از شرحمشيخه فقيه چنين نقل كرده است:
«وانه كان يحمل الى الامام الكاظمعليه السلاماموالا طائله فربما حمل مائه الف الىثلاثمائه الف.»
على بن يقطين اموال بسيارى خدمتموسى بن جعفرعليه السلام مىفرستاد كه گاه بهصدهزار تا سيصدهزار مىرسيد. (21)
شيخ كشى از اسماعيل بن سلام و فلان بنحميد روايت كرده كه گفتند: على بن يقطينگفت: دوشتر تندرو خريدارى كنيد، از بيراههبه مدينه برويد و اين اموال و كاغذها را بهابوالحسن موسى بن جعفرعليه السلام برسانيد. مباداكسى از اين امر آگاه شود.
ما به كوفه آمديم، دوشتر قوى تهيه كرديم،توشه برداشتيم و از بيراهه سمت مدينهرفتيم تا به بطن الرمه رسيديم. در آنجا براىاستراحت از شتران فرود آمده، آنها را بستيمو نشستيم غذا بخوريم. ناگاه سوارى در حالىكه خدمتكارى همراهش بود، از دورنمايانشد، وقتى نزديك شد، دريافتيمحضرت موسى بن جعفرعليه السلام است. از جاىبرخاستيم، سلام گفتيم و كاغذها و اموال را بهوى سپرديم.
حضرت نامههايى از آستين خود بيرونآورد، به ما داد و فرمود: اين جواب كاغذهاىشمااست.
عرض كرديم: توشه ما به آخر رسيده، اگراجازه فرماييد، داخل مدينه شويم، حضرترسول اللهصلى الله عليه وآله را زيارت كنيم و توشهبرگيريم.
حضرت فرمود: توشهاى كه داريد، بياوريد.توشه را به امام داديم. حضرت آن را به دستخود گردانيد و فرمود: اين توشه شما را تا كوفهمىرساند; و اما رسول اللهصلى الله عليه وآله را شما ديديد.به درستى كه من نماز صبح را با وى گزاردم ومىخواهم نماز ظهر را هم با وى به جاى آورم.برگرديد; به امان خدا. (22)
حضرت حتى اجازه ورود به مدينه به آنهانداد تا راز على بن يقطين فاش نگردد.
علامه مجلسى مىنويسد: روزى هارونالرشيد جامه قيمتى بسيار نفيسى به على بنيقطين هديه كرد. پس از چند روز، على آنجامه را با مال بسيار خدمتحضرتكاظمعليه السلام فرستاد. امام همه را پذيرفت، جامهرا پس فرستاد و فرمود: اين جامه را نيكمحافظت كن كه به آن نيازمند خواهى شد. (23)
از ديگر خدمات باارزش اين وزير لايق،تلاش براى حفظ شيعيان و اموال آنها بود. اوحتى در ظاهر از شيعيان ماليات مىستاند وپنهانى به آنها باز مىگرداند. كلينى از على بنيقطين چنين نقل مىكند: به ابوالحسنعليه السلام عرضكردم: درباره قبول مناصب از اينان چه مىگويى؟
حضرت فرمود: اگر چارهاى جز اين ندارى،از اموال شيعيان بپرهيز.
ابراهيم بن محمود مىگويد: على بنيقطين به من خبرداد كه ماليات را از شيعهدريافت مىكرد اما به طور پنهانى به آنان بازمىگرداند. (24)
سومين ويژگى على بن يقطين آن بود كههميشه از وزارت اظهار دلتنگى مىكرد. او درنامهاى به حضرت امام موسى كاظمعليه السلامچنين نوشت: «ان قلبى يضيق مما انا عليهمن عمل السلطان فان اذنت لي جعلني اللهفداك هربت منه»سينهام از آنچه كه در آنم (پست وزارت)سنگينى مىكند; فدايت گردم اگر اجازه دهىاز آن فرار كنم. امام در پاسخ نوشت: «لا اذنلك بالخروج من عملهم و اتق الله» (25) اجازه نمىدهم، از خدا بترس و مسؤوليتخود را رها مكن.
وقتى حضرت موسى بن جعفرعليه السلام واردبغداد شد، على بن يقطين بارديگر از حضرتتقاضا كرد از كار وزارت كنارهگيرى كند; زيرا ازمعاشرت با هارون و اطرافيانش به تنگ آمدهبود. حضرت بارديگر على بن يقطين را ازكنارهگيرى بازداشت و فرمود: «ياعلى ان للهتعالى اولياء مع اولياءالظلمة ليدفع بهم عناوليائه و انت منهم يا على.» (26)
خداوند در كنار اولياى ستمگران اوليايىدارد تا به وسيله آنها ستم و آزار را از اولياىخود دفع كند و تو از آنها هستى، اى على.
علامه مجلسى از كتاب «حقوق مؤمنين»چنين نقل مىكند: على بن يقطين از حضرتموسى بن جعفرعليه السلام تقاضا كرد از پست وزارتكنارهگيرى كند. امام اجازه نداد و فرمود:چنين نكن، بودن تو مايه انس مااست و براىبرادرانت عزت است. به اميد اين كه خداوند بهوسيله تو شكستى را جبران و آتش فتنهمخالفان را خاموش سازد. اى على! كفاره همكارىشما با اينان احسان به برادرانت است.
اى على بن يقطين، يك چيز را برايم ضامنشو، من سه چيز را برايت ضمانت مىكنم.ضمانت كن به هركه از دوستان ما مىرسى،نيازش را برطرف كرده، اكرامش كنى; منضمانت مىكنم هرگز سقف زندان برتو سايهنيفكند، تيزى شمشير به تو نرسد و هرگز فقرو بيچارگى به خانهات راه نيابد. اى على! هركهمؤمنى را خرسند كند، ابتدا خدا و سپسپيامبر و آلش را خشنود ساخته است... (27)
دشمنان لحظهاى از فتنه گرى عليه علىبن يقطين دستبرنمىداشتند و تلاشمىكردند او را از چشم هارون انداخته، ازپست وزارت حذفش كنند و به زندگىاشخاتمه دهند. بدين جهت، بارها و بارها از وىبدگويى كردند و آتش خشم هارون را عليه اوبرافروختند; موارد زير دو نمونه از اينبدگويىها را مىنماياند:
1 - روزى يكى از غلامان - كه على بنيقطين او را از خود رانده بود.- نزد هارون رفتو چنان گزارش داد كه على بن يقطين پيروموسى بن جعفرعليه السلام است و خمس اموالش راهمراه جامهاى قيمتى - كه خليفه به او هديهكرده بود.- در فلان روز نزد موسى بن جعفرفرستاده است. هارون سختبرآشفت و گفت:اگر راستباشد، او را خواهم كشت.
در همان حال، دستور داد على را احضاركنند. همين كه على بن يقطين حاضر شد،گفت: جامهاى كه به تو دادم، چه كردى؟
گفت: اميرمؤمنان، همچنان نزد منمحفوظ است، آن را خوشبو ساخته، در پارچهمخصوصى پيچيدهام و هر روز و شب بداننگريسته، به عنوان تبرك مىبوسم و به جاىخود باز مىگردانم.
هارون گفت: اكنون آن را حاضر كن.
على بن يقطين يكى از خدمتكاران راطلبيد، كليد صندوق را به او داد و گفت: بهفلان اتاق برو و جامه را بياور.
اندكى بعد، خدمتكار جامه را با مهرى كه برآن بود، نزد هارون آورد. هارون دستور دادمهر را بشكنند. همين كه نگاهش به جامهافتاد، آن را شناخت ; خشمش فرو نشست وبه على بن يقطين گفت: جامه را به جاى خودبازگردان و به خانهات برگرد كه ديگر سخنهيچ كس را در باره تو نخواهم پذيرفت. (28)
ابراهيم بن حسن بن راشد مطلب را از علىبن يقطين چنين نقل كرده است: كنار هارونالرشيد ايستاده بودم كه هدايايى از طرفپادشاه روم رسيد. در ميان آنها جامهاى ازديباج سياه بود كه با تارهايى از طلا بافته شدهبود. هارون - كه ديد من سختشيفته آنشدهام.- جامه را به من هديه كرد. آن جامه رابراى حضرت موسى بن جعفرعليه السلام فرستادم.نه ماه پس از آن ماجرا روزى از نزد هارون بهخانه آمدم، خدمتگزارى كه به رسم هميشهلباسهايم را موقع ورود از برم مىگرفت، ازجاى برخاست، پارچهاى را همراه نامهاى كههنوز مهرش خشك نشده بود، به دستم داد وگفت: اكنون مردى رسيد و اينها را آورد.
چون نامه را گشودم، ديدم از طرف مولايمابوابراهيم، حضرت موسى بن جعفرعليه السلاماست. برايم نوشته بود: اى على! وقت آنرسيده كه به اين جامه نياز پيدا كنى، آن رابرايت فرستادم.
گوشه دستمال را كنار زدم، چشمم بههمان پارچه كه هارون به من داده بود، افتاد.در همان حال، پيشكار هارون بدون اجازهوارد شد و گفت: اميرمؤمنان را اجابت كن.
گفتم: چه شده است؟
گفت: نمىدانم. شتابان نزد هارون رفتم،عمربن بزيع در مقابلش ايستاده بود. هارون -كه سخت عصبانى و بى قرار به نظر مىرسيد.- گفت:جامهاى كه به تو هديه كردم را چه كردى؟
عرض كردم: هداياى اميرمؤمنان برمنبسيار است، كدام هديه؟
هارون گفت: جامه ديباج سياه و طلايىرومى.
عرض كردم: آن را كنار گذاردهام كه گاه چندركعت نماز در آن بگذارم و اكنون كه از خدمتشمابرگشته بودم، آن را آماده كرده بودم تا بپوشم.
هارون به عمربن بزيع نگريست و گفت: بگوهمين حالا آن را نزد من بياورند.
پس خدمتگزار خود را فرستاد تا آن جامهرا حاضر كند. وقتى هارون چشمش به جامهافتاد، به عمر گفت: بعد از اين ماجرا، ديگرسزاوار نيست چيزى عليه على بن يقطينبرايم گزارش كنى.
پس دستور داد پنجاه هزار درهم همراههمان جامه به خانهام ببرند.
آن كه پشتسرم بدگويى كرده بود، عموزادهام بود كه خداوند رويش را سياه گردانيد ودروغش را آشكار ساخت. (29)
2 - روزى بدخواهان به هارون گفتند: علىبن يقطين رافضى است. هارون به بعضى ازخواص خود گفت: درباره على سخن فراوانگفته شده، حتى به او تهمت مخالفتبا ما وتمايل به رافضه زدهاند، در حالى كه هيچكوتاهى از او مشاهده نمىكنم... اكنون دوستدارم اين راز به گونهاى برايم روشن شود كهحتى خودش نيز درنيابد.
به او گفتند: اميرمؤمنان، گروه رافضه درنحوه وضوگرفتن با ديگران فرق دارند وشستن دوپا را لازم نمىدانند.
پس او را به گونهاى كه در نيابد، بيازما.
گفت: خوب گفتيد.
مدتى بعد، روزى على را به بهانه كارى درخانه نگه داشت تا ظهر شد.
هارون خود را پشت ديوارى پنهان ساختتا وضوى على را مشاهده كند. على آب طلبيد،ابتدا سه بار مضمضه كرد. پس سه باراستنشاق انجام داد. آنگاه سه بار چهره شستو آب را به لابلاى موهاى صورت رساند. بعدسه بار بردستها آب ريخته آن را به آرنجرساند. در پايان سرو دو گوش خود را مسح كردو پاى خود را سه بار شستشوداد.
هارون - كه نظاره گر تمام حركات على بود.-كاسه صبرش لبريز شد، فرياد زد: اى على!دروغ گفت هركس خيال كرد تو از رافضههستى. (30)
اين روش وضو را امام به على آموخته بود.محمدبن فضل مىگويد: بين اصحاب مادرباره مسح دو پا در وضو اختلاف شد كه آيا ازسرانگشتان تا بلندى پا استيا به عكس. علىبن يقطين در نامهاى به حضرت موسى بنجعفرعليه السلام چنين نوشت: مىخواهم به خطمبارك خود مرا آگاه سازيد چگونه وضوبگيرم؟
امامعليه السلام نوشتبه آنچه دستور مىدهيمعمل كن و هيچ تغييرى در آن نده. چهره راسه بار بشوى. دستها را از سرانگشتان تا مرفقسه بار بشوى و تمام سر را مسح كن. همچنينظاهر دو گوش را مسح كن و پاهارا تا ساقبشوى.
چون نامه حضرت به على رسيد، تعجبكرد و چنان انديشيد كه اين روش وضوگرفتنطبق مذهب اهلبيت نيست; اما با خود گفت:چون امامعليه السلام اين روش را فرموده، مخالفتنمىكنم تا راز آن آشكار گردد.
بدين جهت، از آن پس هميشه طبق هماندستور عمل مىكرد تا آن كه دشمنان نزدهارون رفته، از وى بدگويى كردند و هاورن وىرا با وضو آزمود و برعدم پيروىاش ازاهلبيتعليهم السلام اطمينان يافت. آنگاه علىنوشتهاى ديگر از امامعليه السلام دريافت كرد. در ايننامه آمده بود: از هم اكنون چنان كه به تودستور مىدهم، وضو ساز. يك بار صورت خودرا به عنوان واجب و مرتبه دوم را به عنواناستحباب بشوى و دو دستخود را از مرفقبشوى و جلوى سر و ظاهر دوپايت را ازرطوبت وضويت مسح كن; زيرا ترسى كه برتوداشتم، از بين رفت. (31)
على بن يقطين همچنان به كار خود ادامهداد تا امام به زندان هارون افتاد. در روزهايىكه آن حضرت در زندان هارون به سر مىبرد،يعنى در سال 180 هجرى، على بن يقطين دربغداد دار فانى را وداع گفت. (32)
و محمدامين، ولىعهد هارون الرشيد، برجنازهاش نماز گذارد. (33)
1 - رجال نجاشى. 2 - اعيان الشيعه، ج 8، ص 371. 3 - منتهى الآمال، ج 1، ص 247. 4 - تنقيح المقال، ج 2، ص 315. 5 - رجال طوسى، ص 354; مجمع الرجال، ج 4، ص234. 6 - معجم رجال الحديث، ج 12، ص 255. 7 - همان، ص 257. 8 - همان، ص 258. 9 - فهرست، شيخ طوسى، ص 234. 10 - منتهى الآمال، ج 2، ص 247. 11 - معجم رجال الحديث، ج 12، ص 250. 12 - همان، ص 251. 13 - همان، ص 254. 14 - همان، ص 249. 15 - همان، ص 250. 16 - همان، ص 252. 17 - همان، ص 250. و عيون المعجزات، ص 100. 18 - معجم رجال الحديث، ج 12، ص 252; تنقيحالمقال، ج 2، ص 316. 19 - منتهى الآمال، ج 2، ص 246. 20 - معجم رجال الحديث، ج 12، ص 252. 21 - شرح مشيخه فقيه، ص 47. 22 - منتهى الآمال، ج 2، ص 200 و 201; رجال كشى،ص 273; بحارالانوار، ج 48، ص 34. 23 - بحارالانوار، ج 48، ص 59; عيون المعجزات،ص 86. 24 - همان، ص 158. 25 - بحارالانوار، ج 48، ص 158. 26 - مجمع الرجال، ج 4، ص 237. 27 - منتهى الآمال، ج 2، ص 248; سفينةالبحار، ج 2،ص 252. 28 - ارشاد مفيد، ص 274. 29 - بحارالانوار، ج 48، ص 59; عيون المعجزات،ص 99; خرايح، ج 1، ص 334. 30 - ارشاد مفيد، ص 276. 31 - اعلام الورى، ص 293. 32 - منتهى الآمال، ج 2، ص 249. 33 - فهرست، شيخ طوسى، ص 234.